حسن رضایی

آنچه امروز در افغانستان رخ می دهد، اگر تکرار تاریخ استبداد و تصفیه نژادی دوران عبدالرحمن خان نباشد؛ اما می توان باقاطعیت گفت که تداوم تاریخ استبداد و سیاست های راسیستی، هژمون قومی،فاشیستی و تصفیه قومی به نحوی دیگری با بهره جستن از ایدیالوژی سکتاریستی توسط حلقه خاص درون ارگ در جغرافیا و «قلمرو استبداد» و ستم ملی است.

فاشیسم، نوعی از سیستم سیاسی است، که با سیستم دیکتاتوری و ملیتاریستی می توان گفت، پهلو می زند. از آنجایی که فاشیسم تعریف، یا فلسفهٔ سیاسی ویژه ای ندارد، لذا نمی توان از آن تعریف مشخص ارائه کرد؛ اما آنچه که اومبرتواکو، ایتالیایی، که خود تجربه ای از نظام فاشیستی را داشته و زهر ی از جام شوکران نظام فاشیستی چشیده است، برمی تابد، این است که فاشیسم را می توان از ویژگی های آن فهم کرد و تشخیص داد. او در این زمینه مقاله ای تحلیلی ای زیر عنوان «فاشیسم ابدی»، ویژگی های فاشیسم را معرفی و ارزیابی می کند و چهارده ویژگی را برای فاشیسم بر می شمارد که فاشیسم را از دیگر سیستم های استبدای و خودکامه برجسته می سازد. از آنجایی که بحث در این راستا مجال دیگری می طلبد و نیاز برای تشریح بیشتر لازم دارد، نگارنده به یاد آوری عنوان آن ویژگی ها بسنده می کند: فاشیسم رویکرد به کیش سنت دارد و با مدرنیسم در تضاداست؛ اما صنعت را دوست دارد. فاشیسم، خردستیزی است و لذا با منطق انسانی و حقوق بشری سری سازگاری  ندارد. از ایدهای مختلف استبدادی بهره گرفته و چیزی وام می گیرد، یعی فاشیست ها باور و ایمان التقاطی دارند. از بحران سرخوردگی روانی رنج می برند. برای فاشیسم یگانه امتیاز، مشترک ترین امتیاز است[مانند:خون، رنگ، نژاد، زبان و سرزمین]. فاشیست ها از رفاه دیگران، احساس حقارت می کنند، «مثل این که چرا یهودیان پول دار اند و یا انگلیسی ها پنج وقت غذا می خورند». برای فاشیسم مبارزه، برای زندگی کردن نیست؛ بلکه زندگی برای مبارزه کردن است، [یعنی «زندگی جنگ است و دیگر هیچ»، زندگی برای انتحار و استشهاد مجاز وافتخار آفرین است]، زیرا که قهرمان پروری و نخبه گرایی را از شاخص های فاشیسم می توان دانست. قهرمان گرایی برای فاشیسم به مثابهٔ یک قاعده است. قدرت در سیستم فاشیستی مردانه است، جایگاه زنان در هرم قدرت نادیده گرفته می شود. فاشیسم مبتنی بر تئوری پوپولیسم گزینشی است، یعنی پوپولیسم کیفی. فاشیسم مبتنی بر نیواسپیک(زبان جدید) است. اما در اشکال مختلف با دیکتاتوری وجه مشترک دارد . ادبیات فاشیستی عامیانه، بازاری و مبتذل است. این چهارده ویژگی از شاخص های برجسته فاشیسم است. اما برتری نژادی وقیحانه ترین ویژگی فاشیسم است که توسط نازی های در آلمان پایه گزاری شد.

ما با مراجعه به تاریخ سیاسی افغانستان، می توانیم این ویژگی ها را در نظام های استبدادی و ظالمانه افغانستان درک کرده و بشناسیم.

اما در زمان اکنون، چنین رویکردی در کاردکردهای اشرف غنی احمدزی و موضع گیری های رهبران فاشیست افغان به وضاحت قابل فهم است.

بنابراین، این رویکرد فاشیستی زمامداران اقوام شریف پشتون، نه تنها با روح زمان و عصر اطلاعات و ارتباطات و اندیشه های انسانی همخوانی نداشته و دوام نمی آورد؛ بلکه باعث سرافکندی زمامداران و شهریاران پوپولیست و وابسته نیز خواهد بود و کشور را به بحران خانمانسوز و شکاف های عمیق قومی و تباری سوق می دهد.

شکنجه کردن فرمانده  قیصاری و یارانش توسط یاسین، در واقع مبتنی بر تئوری توطئه در جهت سود بردن زمامداران فاشیست بوده است؛ زیرا آن ها می خواهند که شکاف در صف مبارزه ضد تبعیض و ضد سرکوب گری ملیت های ستم دیده ایجاد کنند تا ستمدیدگان در جفرافیای استبداد از حق شان دفاع نتوانند. روحیه هم آهنگی، همدلی و همدردی از میان شان رخت بر بندد و با همدیگر اتحاد نتوانند. در واقع رژیم کابل می خواهد، ملیت های سرکوب شده را توسط خود شان سرکوب و آتش نفاق را در میان آنان فروزان و مشتعل نگه دارد. حتی شبکه استخباراتی و اطلاعاتی رژیم، تلاش دارد، در صف متحد طلایه داران حنبش عدالت خواهی چون روشنانی و رستاخیز برای تغییر، درز ایجاد کرده و بی اعتمادی به وجود آورد و فرد فرد آنان را به همدیگر مظنون و بدگمان سازد تا خود ماهی مراد صید کند. راز موفقیت رژیم فاشیستی و اسبدادی، نفوذ نیروهای استخباراتی و اپراتیفی، در هرم رهبری و یا اعضای شاخص و تصمیم گیرنده جنبش های مدنی و اجتماعی است. اما خوش بختانه مردم ما بیدارتر از پیش و آگاه تر از گذشته، شده اند و ترفند ها را سریع می دانند و اجازه نمی دهند که ستون پنجم در صفوف شان راه یابندو با خویشتن داری، شگردها را در نطفه خنثی کرده و تفاهم و دیالوگ و گفتمان سیاسی را اهمیت می دهند. مثل معروف هزارگی است: «جنگ کن جنگ کن؛ ولی راه آشتی را بگذار». از طرفی باید توجه داشت سیاست یک امری دینامیک و پویااست. مرغ میدان داران میدان سیاست یک لنگ ندارد. بازی های سیاسی دینامیک و انعطاف پذیر است. مردم ما به همه این امور توجه دارند، زیرا به خود آگاهی نسبی سیاسی-اجتماعی رسیده و شرایط و اوضاع جهانی، منطقه ای و داخلی را نیک فهم می کنند. در رابطه با شکنجه های غیر انسانی فرمانده قیصاری و یارانش می دانند که دستور از کجا گرفته شده و طراحان اصلی ای این جنایت هولناک جنگی، چه کسانی بوده اند، لذا خواهان محاکمه جنایت کاران جنگی شده اند و می خواهند اشرف غنی احمدزی از قدرت سیاسی کنار رود، تازمینه محاکمه او در این زمینه فراهم  شود؛ زیرا که حقوق بشر به دستور او نقض شده و به کرامت انسانی سربازان و مدافعان کشور اهانت شده است که به هیچ وجه قابل اغماض و بخشش نیست. پر واضح است که کماندوهای ویژه، به دستور اشرف غنی احمدزی یک چنین جنایت ترسناک را برخلاف تمامی موازن اخلاقی و حقوق انسانی مرتکب شده اند، بنابراین شخص وی به عنوان فرمانده کل قوای مسلح، مسؤول و پاسخ‌گو است.

از آنجایی که اشرف غنی احمدزی، به عنوان یک مردم شناس و آگاه به تاریخ سیاسی افغانستان، از روش های سیاسی و سرکوبگرانه عبدالرحمن خان آگاه است و از آن روش‌ها در سرکوب کردن اقوام غیر پشتون استفاده می کند. امروز کتاب سراج التوارخ نوشته  مرحوم کاتب (صص. ۳۵۵-۳۵۶) را می خواندم، ذهنم به این نکته و استراتژی معطوف شد، که عبدالرحمن نخست بذر نفاق را میان اقوام کشور و به ویژه میان هزاره ها با پشتون های غلزایی اندر، ترکی، علی خیل و توخی کاشت و انگهی توانست توسط غلزایی ها که متحدان هزاره های جاغوری و ارزگان بودند، هزاره ها را سرکوب و قتل عام کنند. از تضعیف این اقوام به نفع محمدزایی ها در قدرت استفاده کند. مرحوم کاتب می نویسد:

مردم علی خیل، در خفا با مردم ترکی معاهده امضاء کرده بودند و عبدالرشیدخان حاکم آن مردم با هوشیاری از این معاهده اطلاع حاصل کرده و به میرزا احمد علی خان حکمران هزاره جاغوری خبر می دهد که آماده کمک و همکاری با او باشد. بنابرآن، حاکم‌ جاغوری دو نفر جاسوس در میان مردم علی خیل و ترکی فرستاد و از معاهده آنان اطلاع حاصل کرده و پرده برداشت که مردم هر دو طایفه واقعا معاهدهٔ شورش و بغاوت بسته اند و باهم قرار گذاشته اند که هزاره های جاغوری و مردم توخی را نیز به هر وسیلهٔ ممکن با خود یار و همکار کنند. میرزا احمدعلی حاکم‌جاغوری، چون از نیت آنان آگاهی یافت و از خود واکنش و سرعت عمل نشان داده و دوازده هزار تن پیاده و سواره از مردم جاغوری آماده پیکار و رزم می کند. سرپرستی این نیروی عظیم انسانی را میرزا محمدابراهیم خان و جمشیدخان فرزندان باقرسلطان هزاره به عهده داشتند. حکمران جاغوری آنان را رهسپار رزم نموده و امر کرد که در درهٔ میزان رفته و در مقابل طوایف ترکی، علی خیل و توخی وارد نبرد شوند. توسط این نیروی قدرتمند نامه ای نیز برای آن طوایف نوشت که دست از مبارزه علیه دولت بردارند و حاکم جاغوری با این لشکر کشی، عملا هزاره ها را دشمن طوایف توخی، علی خیل و ترکی جلوه داد. مرحوم کاتب می افزاید: «پس از ورود لشکر جاغوری به درهٔ میزان و وصول نامهٔ حاکم جاغوری بزرگان طوایف توخی و علی خیل و ترکی از اتحاد و موافقت مردم جاغوری مأیوس گردیده، بلکه ایشان را قاتل جان و ناهب [تاراج کندهٔ] مال خود دانسته، و رشتهٔ شرارت شان گسیخته شد».

مشابه توطئه‌ای که ذکرشد، ما چند روز پیش در جاغوری شاهد بودیم که طالبان مردم جاغوری و مالستان را تهدید کرده بودند و مردم جاغوری خود با طالبان نشسته تا جای آتش فتنه و جنگ را خاموش کرده بودند، اما وزیر دفاع و یک عده افراد وابسته به رژیم و یا اخته‌های سیاسی از مردم هزاره، در جاغوری رفتند، نه تنها مردم جاغوری را کمک نکردند، بلکه آتش خصومت را میان مردم جاغوری و طالبان، روشن تر و مشتعل تر ساختند و در نتیجه چندین عراده موتر(در حدود ۱۴ عراده) از مردم جاغوری در مسیر میان قرباغ-غزنی توسط تروریستان طالب به غارت رفت و سرنشینان آن ها اسیر شدند وپًسته های امنیتی مربوط مردم جاغوری مورد حملهٔ تروریستان قرار گرفت و دولت به کمک آن ها نشتافت و در نتیجه، جوانان مردم ما شهید و پسته های امنیتی مسیر راه سقوط کردند. دریغا که از اسیران نیز کسی نه دادخواهی می کند و نه یادی. ای وای بر اسیرانی که از یاد رفته باشند. 

این فرایند توطئه، در قیصار نیز اعمال شد، حتی اشرف غنی احمدزی و حنیف اتمر می خواستند، شکاف عمیق در صف اردو ایجاد کنند. فرمانده قطعه کماندو، گلوپاره می کرد، که این افراد از اعضای اردو، نبوده اند و از لباس مقدس کماندو سؤ استفاده کرده اند؛ زیرا او نیک دریافته است، که طرح و توطئه افشاشده است و ترفندهای فاشیستی‌ای فرمانده کل قوا باعث بدنامی اردو  و قطعه کماندو شده است. لذا باید از اردو دفاع می کرد و فریاد می کشید که این افراد کماندوهای غیر مسؤول بوده اند.از آنجایی که اردو تا کنون یگانه نهادی مورد اعتماد و سمبل هم آهنگی مردم به شمار می رفته است، باید فرمانده از این جنایت انکار می کرد تا از پرستیژ اردو در جامعه کاسته نشود؛ اما تیر از شصت رها شده بود و اردو این پرسیژ را اگر از دست نداده ولی از اعتبار و اعتماد گذشته اش، فروکاسته است و تاوان جبران ناپذری را متحمل شده است.

آنچه گفته آمدیم، ما باید از تاریخ بیاموزیم، تضادهای اجتماعی را با دقت ارزیابی کنیم. تضاد های عمده را از تضادهای فرعی تشخیص دهیم تا در قضاوت ها و موضع گیری های مان اشتباهات گذشته تکرار نشود. جنبش مدنی و دادخواهی شمال و تظاهرات شانزده روزهٔ مردم قیصار، و صفحات شمال، یک پیام بسیار روشن و شفاف سیاسی دارد و آن تغییر بنیادی در ساختار اداری وتشکیلاتی نظام است. این حرکت اجتماعی نباید نادیده گرفته شود. خام اندیشی خواهدبود اگر ما تعلل های بنی اسرائیلی کنیم. عدم اشتراک و یا عدم حمایت صریح جنبش شمال از جنبش روشنایی و جنبش رستاخیز برای تغییر را پاشنه اشل جنبش شمال قرار دهیم و از حرکت تاریخی و سیاسی و دادخواهی مردم شمال حمایت نکنیم و سکوت پیشه کنیم و نظاره گر باشیم و وجدان خود را تسکین و یافریب دهیم که برادران شمال ما را در جریان جنبش روشنایی وجنبش رستاخیز برای تغییر همراهی نکردند و ما نیز معامله به مثل می کنیم. اما می بینیم که جنبش شمال در راستای اهداف والای جنبش های مدنی و عدالت خواهانه روشنایی و رستاخیز برای تغییر به راه افتاده است و شعار عدالت خواهی و ضد تبعیض در خیابان ها سر داده اند و در یک جهت و‌مسیر حرکت می کند، بلکه می تواند گفت. با توانمندی ها و انسجام بهتر و فراگیر تر است. پس ما باید این فرصت ها را درک کنیم که زمان، زمان هم آهنگی استراتژیک، برای رسیدن به عدالت اجتماعی و انکشاف متوازن فرارسیده است. زیرا ما شعار می دادیم که درد ما برق تنها نیست، بلکه فرق است، که سال‌های سال براین دوزخستان سایه انداخته است، فراموش نکنیم شمال مسیر برق نیز است. ما باید از عنصر زمان و سرعت عمل استفاده کنیم. نگارنده با صراحت می گویم، ما در پیروزی و شکست این جنبش سهم داریم. چه از آن حمایت کنیم و چه حمایت نکنیم. اگر ما دست به دست هم می دهیم، و در این جنبش داد خواهی در کنار برادران ازبیک تاجیک، هزاره و پشتون ستم دیده می ایستیم، پارامتر و ضریب گراف پیرزوی را بالا برده ایم، و اگر سهم نمی گیریم، در این صورت پارامتر پیروزی را نه تنها پايین آورده ایم که ضربه جبران ناپذیر نیز وار کرده ایم. بنابراین، اگرجنبش دادخواهی شمال پیروز می شود و یا خدای نکرده در اثر توطئه ها و ترفندها رژیم شکست می خورد، مادر شکست خوردن آن، شریک هستیم. و حتما دود آتش ستم به چشم ما نیز خواهد رفت. اگر جنبش به پیروزی می رسد، و ما در برج عاج نشسته ایم،آنگاه کسی برای ما برسرخان گسترده و آماده، تره خرد نخواهد کرد. اما اگر جنبش دادخواهی شمال، مواجه به نام کامی شود، ما در ناکامی این جنبش مدنی و دادخواهی سهیم هستیم و برای همیشه عذاب و جدان خواهیم کشید و رنج خواهیم برد؛ زیرا که بر عمر رژیم فاشیستی افزوده ایم. در تنیجه، هم آهنگی، همدردی و همدلی در صف طلایه داران جنبش های اجتماعی و مدنی، اکنون، از هر زمانی دیگر ضروری تر است. ما در مسیر مبارزه همدیگر را بهتر می شناسیم و گام به گام به اهداف سیاسیی-استراتژیک خود نزدیک و نزدیک تر می شویم که عمده ترین این اهداف همانا ایجاد نظام فدرالی و تغییر نظام ریاستی به پارلمانی می باشند.