نویسنده: کاظم و حیدی

«انسانی که از قید مقاومت دیگران ر‌ها شده است، در پوست و گوشت خویش به‌کاوش می‌‌پردازد تا برای وجود خویش معنایی پیدا کند». امه سزر

قسمت اول

ضرورت بحث
سرزمین نیاکانی ما، در تمامی دوره‌های تاریخی دست‌خوش یورش‌های بی‌پایانی بوده که جز ویرانی و خشونت را به‌ارمغان نگذاشته است. از اسکندرمقدونی و کورش‌هخامنشی و سپاه خشم‌گین و انتقام‌جوی چنگیز، تا صفوی‌ها، بابری‌ها، انگلیس، افغان‌ها (پتان یا پشتون) و روس‌ها، همگی بیگانگانی بودند که از دوردست‌ها برای اشباع خوی توسعه‌طلبی‌شان پا به این مرز و بوم گذاشتند. در این اواخر، پاکستان، عربستان سعودی و ایران هم سرزمین ما را میدان رقابت منطقه‌ای و جنگ‌های نیابتی خویش قلمداد نموده و برای تصرف آن به پرورش مزدورانی پرداخته‌اند که پیوسته مشغول دسیسه و نیرنگ و جنگ هستند.


در این میان، تنها «افغان»ها بودند که با اشغال سرزمین بومیان، بر این بخش از جغرافیا ماندگار شدند و پایه‌های حکومت‌شان را با پشتیبانی بیگانگان، غصب زمین ساکنان محلی و مآلا کوچ‌اجباری آنان، مستحکم ساختند. بنابراین، جز یورش سپاه چنگیز و افغان‌ها که منجر به ویرانی تمدن‌های باستانی این سرزمین و فروپاشی حاکمیت‌های ملی آن گردیدند، دیگر لشکرکشی‌ها عمدتا باعث مقاومت شدید مردم و نهایتا شکل‌گیری حاکمیت‌های مقتدر پسااشغال گشته‌اند. دقیقا پس از این دو تهاجم بود که دیگر هیچ نیروی ملی‌ای تا امروز، بر اریکه‌ی قدرت بر این سرزمین، به‌طور مستقل تکیه نزد.
یورش بی‌رحمانه‌ی سپاه چنگیز به فروپاشی تام و تمام حاکمیت‌های بومیِ ترک‌تبار و پراکنده شدن جمعیت‌های انسانی در این سرزمین گردید که همین امر، زمینه را برای منتقل شدن «قبایل متفرق افغان» ساکن در کوه‌های سلیمان هندوستان، توسط حاکمیت مغولی هندوستان (بابری‌ها) مهیا ساخت. این طوایف بیگانه با تمدن که در مرحله‌ی پیش‌فئودالی می‌زیستند، بر سر راه غصب سرزمین بومیان، هرچه نشانه‌ای از تمدن داشت، را برچیدند و برخی دیگر را آماج خشم و کین جنگ‌های خاندانی قدرت ساختند و کشوری را که یک باستان‌شناس فرانسوی آن را دومین دربرگیرنده‌ی آثار باستانی جهان می‌داند، قربانی نادانی و عقب‌ماندگی تاریخی خود نموده و آن را به ویرانه‌ای عاری از تمدن تبدیل ساخته و اقوام بومی‌ای را که وارثان اصلی این تمدن‌های باستانی به‌شمار می‌رفتند، چنان مغضوب خود قرار دادند که اینک زندگي در این سرزمين، زمينه¬اي براي رشد و شکوفايي استعدادهاي اقوام گوناگون و به¬ویژه هزاره¬ها به‌عنوان وارثان اصلی اقتدار و تمدن‌های گذشته‌ی این مرز و بوم، باقی نمانده است.
با استیلای طوایف انتقال‌یافته از کوه‌های سلیمان، حتا حضور در این سرزمین مايه¬ي دغدغه، سرگرداني و سردرگمي همیشگی کساني است که تمام همت و تلاش¬شان سربلندي، پيش¬رفت و آباداني اين آب و خاک بوده و نسل¬درنسل براي حفظش از تجاوزات متوالی بيگانگان، بسی خون داده و در دوران پساجنگ نیز، جهت رشد و ترقي آن، خون¬دل خودشان را خورده¬اند تا آن را برای زندگی ابتدایی مهیا سازند.
باهمه‌ي خون‌ها، دل¬سوزي‌ها، فداکاري‌ها و عشق‌ورزی اقوام‌بومي کشور به اين سرزمين، امروزه وجه مميزه‌ي اين مرز و بوم، حداقل درمقايسه با همسايگانی که تا یک سده‌ی پیش تفاوت چندانی با هم نداشتند، فقر، عقب‌ماندگي، وابستگي مفرط سياسي ـ اقتصادي ناشي از فقدان حس ميهن‌پرستي‌ای می‌باشد كه طي حدود سه سده‌ي گذشته توسط طایفه‌محوران بی¬ریشه و بی¬علاقه‌ی انتقال‌یافته از کوه‌های سلیمان ترويج يافته است. این نوع رفتار و پندار، ریشه در حس عدم‌تعلق طوایف انتقال یافته، به این سرزمین و افتخارات تاریخی آن داشته است. قبایلی که استعمار بابری برای حفظ منافع سیاسی ـ استراتژیک خودشان، از «كوه‌هاي سليمان» هندوستان آورده و سپس با پشتیبانی خودشان بر اریکه‌ی قدرت این سرزمین نشاندند، تنها ارزشی که از آن برخوردار بودند، رقابت خشونت‌بار طوایفی بود.
اساسا برای زیست طایفه‌های پیش‌فئودال، زمین نه منبع «نان» به‌شمار می‌رود و نه «مسکن»، بنابراین فاقد هرگونه ارزش می‌باشد. طبیعی است که پیامد حاکم شدن بیگانگان بریده از «زمین» و نیز فاقد هرگونه ریشه و پیوندی با تاریخ، فرهنگ و سرنوشت مردمان سرزمین نیاکانی ما، باید هم بي‌سوادي، فقر، فساد، بی‌باوری و صدها عيب ديگري باشد که همیشه از سرتاپاي مملکت باریده و طبق برنامه‌های طراحی شده، سهم عمده‌ی این محرومیت و عقب‌ماندگی‌ها نصیب اقوام غیرپشتون و به‌ویژه هزاره‌ها گشته تا مدافعان همیشگی خراسان و غرجستان و زاول را، با فقر و سرکوب، زمین‌گیر نمایند و از تقلاهای میهن‌پرستانه و داعیه‌های تمدنی باز دارند.
اینک ویژگی اساسی کشور ما و حاکمیت‌های دست‌نشانده‌ی استعمار آن روزی، فقدان اراده‌ی مردمی و استقلال سياسي ـ اقتصادي‌ای می‌باشد که با حاکمیت قبایل بیگانه، آغاز گردیده و علی‌رغم تمامی شعارهای مردم‌فریبانه و برپايي جشن‌های باشکوه و نمایشی به‌نام استرداد استقلال کشور و ادعاي برخورداری از تاريخی کهن و پر از مقاومت، و نیز مبارزه‌ي بی‌وقفه‌ی ساکنانش در برابر تجاوزات بیگانه، تا امروز ادامه دارد. این واقعیت چنان عینی و ملموس است که کم‌ترین نيازی به تحليل و پژوهش و قلم‌فرسایی جهت اثباتش وجود ندارد.
براي اقوام کشور، و ملموس‌تر از همه، هزاره‌هایی که تاکنون فداکاري‌ها و ازخودگذري‌هاي بي‌حد و حسابی براي آزادگي و توسعه¬ي سياسي، اقتصادي و فرهنگي ميهن آبايي‌شان از خود بروز داده‌اند، پس از دوران استیلای طوایف انتقال یافته از کوه‌های‌سلیمان، نه آزادگي و توسعه و رشدي نصیب‌شان¬ گردیده و نه براي آن‌همه تلاش و «فدا»، ارج و منزلتي درنظر گرفته شده است. این وضعیت بی‌شرمانه، علت و انگیزه‌ی اصلی مبارزات بی‌وقفه‌ی هزاره‌ها طی سه سده‌ی اخیر بوده که بر اساس تمامی اصول انسانی و اخلاقی، به‌خاطر تلاش برای تحقق دموکراسی باید مورد تقدیر قرار می‌گرفتند.
درد بزرگ‌تر آن است که، با همه‌ی مقاومت‌ها و بهاپردازی‌های پیوسته‌ی هزاره‌ها، متأسفانه افراد نادری از میان خودشان بودند که به ريشه‌ها و علل اين عقب‌ماندگي‌ها و ستم و تبعیض سیستماتیک و هدف‌دار ضدهزاره پي بردند. حتا همین تک‌سواران استثناييِ آگاه به واقعيت «تبعيض‌قومي» به‌مثابه‌ي زيربناي تمامي بدبختي‌ها اگر سخن گفتند، او را به‌شدت تخطئه کردند و پيش از هرگروه ديگري، مدعیان روشنفکری قوم خودش، مبارزان چنین عرصه‌ای را احساساتي، متعصب، فتنه‌انگيز و حتا عقب‌مانده¬های دور از «تمدن» خواندند، غافل از این‌که برابری انسان‌ها، نفی تبعیض، خودمختاری اقوام بخش مهمی از فرآورده‌های پندارِ «مدرن» به‌شمار رفته که بیش از هرچیزی، یک امر کاربردی و عملی است، و نه قدسی‌سازی غیرعقلانی.
اینک و با استیلای فکری ـ روانی غاصبان بر سرنوشت میهن و مردم در سرزمین نیاکانیِ ما، توجه به مسائل قومي و بررسی آن‌ها، چه توسط قوانین غیردموکراتیک حاکم بر این سرزمین، و چه اخلاق اجتماعي‌اي که به‌خاطر ویژگی مناسبات، باورها و ارزش‌های مستولی طوایف پیش‌مدرنِ بر جامعه، که معمولاً به‌وسیله‌ی هيأت حاکمه سمت‌وسو داده مي‌شوند، همیشه امري تنش‌زا و تفرقه‌آفرين ميان «اقوام باهم برادر»!! و «ملت واحد»!! تلقي گرديده تا اندیشه و انگیزه‌ی مقاومت در برابر برنامه‌ها و توطئه‌های مسخ‌کننده و برده‌ساز فاشیزم‌قومی حاکم را، از هزاره‌ها بگیرند و آنان را همچنان ابژگانی تمکین‌کننده در برابر برنامه‌های توسعه‌طلبانه‌ی هویتی ـ سرزمینی خودشان نگه دارند. اما متأسفانه حتا برای آن بخش از هزاره‌هايی که کاملا به ستم و تبعیض قومی به‌مثابه‌ی ریشه‌ی تمامی گرفتاری‌های جامعه¬ باورمند گشته و روند بازگشت به «هویت‌قومی» به‌عنوان سرآغاز و مبنایی برای مبارزات برابری‌خواهانه را اجتناب‌ناپذیر می‌دانند، چنین روی‌کردی در عرصه‌ی مبارزات سیاسی و ادعای «هزاره‌گرایی»، هنوز یاد ستم و سرکوب‌های خونین ممتد و همیشگی (از میرویس هوتکی ـ كه پشتون بودنش هنوز مشكوك و قابل تأمل مي¬باشد ـ گرفته تا امروز) را در ذهن‌شان زنده می‌نماید و در واکنش به آغاز چنین روی‌کردی، بخش بزرگی از مبارزین صدیق را نیز به وسواس، تأمل و بازنگری در مورد درستی مبارزات و مقاومت‌های حق‌طلبانه و به‌ویژه نوع هویت‌طلبانه‌ی پرچالش و مورد نیازش، واداشته و بخشی را نیز نسبت به‌درستی و یا ضرورتِ پیش گرفتن روی‌کرد مبتنی بر بازشناسی «هویت‌قومی» و تمرکز دادن مبارزات مدنی ـ سیاسی و مطالبات ویژه‌ی آن روی «قومیت»، شدیداً دچار تردید نموده است.
گرچه هراس آگاهانه از خاطره‌هاي دردناك و التیام نیافته‌ی گذشته، مبارزين صديق را نسبت به سختي‌ها و سنگلاخي بودن چنين مسيري هوشيارتر و باالتبع در رابطه با پیمودنش مصمم‌تر مي¬نمايد، درعين حال باعث مي‌گردد تا بخش بزرگي از مدعيان روشنفكري را كه با ژست و اداهاي دموکراتیک مي‌خواهند خود را مبارزيني خویشتن‌دار و برخوردار از انديشه‌هاي فراقومي و به‌اصطلاح «مدرن» بنمایانند، اما به‌دلیل گرایش خودکم‌بینانه و حتا تمکین نسبت به اندیشه‌های به‌ظاهر مدرن، از درک «هویت‌قومی»شان عاجز مانده‌اند، از چنین روی‌کردی سخت گریزان هستند.
به‌هر صورت بايد اذعان نمود که ستم و دردی که در طول تاریخ بر هزاره‌ها رفته، نسل‌ها بعد هنوز هم با همان شدت آن را احساس می‌کنند و سایه‌ی ترس از آن‌همه توحش و سبوعيت در كشتار و نسل‌كشي نياكان ما، كه احتمال تكرار پي‌درپي آن‌ها در تمامی ادوار تاریخی و حتا در زمانه‌ی ما هم دور از تصور نخواهند بود، اثرات خودشان را کم و بیش بر روان هزاره‌های دوره‌های مختلف، مستولی نموده و حتا سرنوشت و روی‌کرد سیاسی ـ مبارزاتی ما را در زمانه‌های گوناگون، متأثر ساخته است. چنين احساس و دركي، خود گواه روشنی است بر شدت و کیفیت گذشته‌های فاجعه‌آلودی که بر مردم ما روا یافته که صدالبته با روی‌آوری بخشی از مبارزان هزاره به بازشناسی جوانب متعدد ستم‌های یادشده، مطمئنا دیگر با هیچ روش و ترفندی نخواهند توانست هم‌چون گذشته پنهان بدارند.