آلبرت انیشتین

برگردان: جمال‌زاده

آنان نباید به‌قدری گرفتار نان و آب روزانه‌ی خود باشد که دیگر هیچ فرصت و فراغتی برای کارهای دیگر نداشته باشد، این فرصت و فراغت هم نوعی آزادی شخصی است و تا شخص دارای این آزادی نباشد، آزادی، یعنی فرصت و فراغت را به‌روی مردم خواهد گشود و با توزیع کار این آزادی تأمین خواهد گردید.

 

در بادی امر، چنان به نظر می‌رسد که آزادی و علم، رابطه‌ی چندانی با یکدیگر ندارند و آزادی ممکن است بدون علم وجود پیداکند، یعنی در همان حدودی که آنان می‌تواند بدون علم زندگی کند. – آنانی که میل و رغبت به کسب علم و معرفت در نهادش مخمّر [نهفته] است. – ولی علم بدون آزادی به‌چه دردی می‌تواند بخورد؟ مرد دانشور، یعنی آدمی که در زندگانی با علم و تحقیق سروکار دارد، قبل از همه‌چیز محتاج آزادی درونی است و نا چار است از این که مدام گریبان خود را از چنگ اوهام و آنچه به‌غلط نام حقیقت گرفته، رها سازد و باید پیوسته در مقابل کشفیّات علمی و فنّی تازه، خط بطلان بر حقایق گذشته بکشد، ولو این حقایق و معانی منسوب به‌اشخاص بنام و صاحب‌اختیار کامل باشد؛ از این رو، شکی نیست که در راه حقیقت‌جویی و کاوش‌های علمی، استقلال را باید از ضروریات مسلّم اوّلیّه دانست، اما نباید فراموش نمود که آزادی سیاسی هم برای علما نهایت اهمیّت را دارد. مرد عالم باید آزاد باشد که عقاید و افکار خود را بدون آن‌که ترس وبیمی داشته‌باشد و زندگانی و یا طرز زندگانی خود را در خطر و تهدید ببیند، اظهار دارد. برای علمایی که مشغول تحقیقات تاریخی هستند و برای تاریخ‌نویس‌ها، این آزادی نهایت اهمیّت را حاصل می‌نماید، یعنی چون مؤلّفین آنها در نظر اولیای رسمی امور مطرودند و در مسائل سیاسی با حکومت هم‌عقیده و هم‌فکرنیستند و یا ملاحظات نژادی، آن‌ کتاب‌‌ها را از بازار برانند، علما دیگر نمی‌توانند در تتبعّات خود بدانها مراجعه نمایند و بالنتیجه تحقیقاتشان ناقص خواهد ماند و کارهایشان پایه‌ی علمی محکمی را که باید داشته باشد نخواهد داشت. چطور می‌خواهید که بنایی استوار برجای خود برقرار بماند، در حالی که شالوده‌اش محکم نیست ...

آنان نباید به‌قدری گرفتار نان و آب روزانه‌ی خود باشد که دیگر هیچ فرصت و فراغتی برای کارهای دیگر نداشته باشد، این فرصت و فراغت هم نوعی آزادی شخصی است و تا شخص دارای این آزادی نباشد، آزادی، یعنی فرصت و فراغت را به‌روی مردم خواهد گشود و با توزیع کار این آزادی تأمین خواهد گردید.

پیشرفت علم و دانش وفعالیّت‌هایی که خالق ترقیّات معنوی است، آزادی دیگری را هم لازم دارد که می‌توان آن را آزادی درونی خواند. مقصودم از آزادی درونی آن‌است که ضمیر آنان باید بتواند مستقل بماند و موهومات و خرافات و افکار و عقاید باطلی که چون قدیمی هستند کسی جرأت و جسارت مخالفت با آنها را ندارد و تنها به مناسبت این که صبغه‌ی حکمتی و علمی دارد کسی آنها را مورد ایراد و تردید قرار نمی‌دهد، دایره‌ی فکر بشر را نباید محدود بسازند. این آزادی درونی نعمتی است خداداد و برای اشخاصی که بدان دست یافته‌اند، موهبت عظمایی بشمار می‌آید؛ با این همه، هیأت جامعه هم تا اندازه‌ای می‌تواند به حصول این آزادی کمک بنماید، یعنی احترام کسانی را که بدان نایل آمده‌اند مرعی بدارد و از ایجاد مشکلات در راه تحقق آن خودداری نماید. اگر مکتب و مدرسه بخواهد که فکر و عقیده‌ی جوانان را در راهی که خودش صلاح و مقتضی می‌داند و در نفع و صلاح سیاست حکومت است نه در نفع و صلاح واقعی جوانان، دلالت نماید و بدین وسیله مغز و نیروی فکری آنها را در دست بگیرد و مستبدانه اداره نماید، بدیهی است که برای مردم، آزادی درونی باقی نمی‌ماند. در صورتی که همین مدارس و مکاتب می‌توانند موجبات آزادی درونی را در جوانان به وجود بیاورند و آنها را از این نعمت گرانبها برخوردار سازند. اینک به‌این نتیجه می‌رسیم که تنها علم ودانش و معرفت، یعنی عالم معنی، وقتی می‌تواند پیشرفت نماید و به‌مقامات عالی برسد که این هر‌دو آزادی که از آن سخن رفت، یعنی آزادی بیرونی و آزادی درونی موجود باشد، و مسلم است که پیشرفت معنویات و ترقی علم و دانش، موجب رفاه و بهبود روحانی و جسمانی افراد می‌گردد.

منبع: از فن نگارش تا هنر نویسندگی، ص. ،۲۴۵، تألیف: دکتر حسن احمدی گیوی چاپ اول ۱۳۷۴، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران.