سامانتا رز هیل
هانا آرنت و همسرش، هاینریش بلوشر، در تابستان 1940 در حالی که در مونتوبانِ پاریس منتظر دریافت مدارک خروج اضطراری بودند تسلیم اضطراب و ناامیدی نشدند. آنها دوچرخههایی پیدا کردند و در طول روز به گشتوگذار در این روستای زیبای فرانسوی میپرداختند و شبها از خواندن رمانهای پلیسی ژرژ سیمنون لذت میبردند. به گفتهی هلن ولف: «هانا با همان شور و شر همیشگیاش، این دوران پرتشویش را به وقت فراغت تبدیل کرد.» این دوران «وقفهای کوتاه در زندگیای مملو از کار و مسئولیت بود.»
کسانی که زندگیاشان در خطر است معمولاً چنین رفتاری از خود نشان نمیدهند. چه چیزی باعث شد آرنت بتواند چنین تجربهی پرتشویشی را به وقت فراغت مبدل کند؟
آن چیز، امید نبود.
آرنت هیچگاه به افکار امیدبخش علاقهای نداشت. از همان سال 1929 او به آنچه در حال وقوع بود پی برد و به خاطر آن دوستیهایش به هم خورد. او از آنچه «سیاست فرصتطلبانه» میخواند بیزار بود، سیاستی که «پیامدش منافع متناقض و تعارضهای درمانناپذیر بود.» آرنت از هر نوع برداشت موعودباورانه که نوید رستگاری در آینده را میداد رویگردان بود. پس از جنگ در نامهای به فیلسوف آمریکایی، گِلِن گری، نوشت که تنها کتابی که خواندنش را به تمام دانشجویانش توصیه میکند امید علیه امید اثر نادژدا ماندلشتام است. این زندگینامهی تکاندهنده که نویسندهاش همسر شاعر روسی، اوسیپ ماندلشتام، است به جزئیات زندگی و تلاش برای زنده ماندن در دوران حکومت استالین میپردازد. (در زبان روسی، نادژدا یعنی امید.) آرنت این کتاب را «یکی از واقعیترین اسناد» قرن بیستم میخواند.
بسیاری از بحثها دربارهی امید جنبهای احساساتی پیدا میکنند و نشان از میل به کاتارسیس دارند. حتی دلزدهترین ناظران امور جهان نیز ممکن است در لحظهی تعلیق نفسها را در سینه حبس کنند و امیدوار باشند که خوبی بر بدی پیروز شود و پایان خوشی رقم بخورد. برای برخی، بحث دربارهی امید با مفهوم نگرش سیاسی رادیکال دربارهی آینده پیوند خورده در حالی که برخی دیگر امید را شعاری سیاسی برای تحریک تودهها میدانند. برخی از مردم امید را شکلی از ایمانِ لیبرال به پیشرفت میدانند و برای برخی دیگر امید هنوز بیانگر ایمان به خداوند و جهان پس از مرگ است.
آرنت از این روایتها فراتر میرود. او در خلال آثارش استدلال میکند که امید مانعی خطرناک بر سر راه اقدام شجاعانه در زمانهی تاریکی است. او باور به پیشرفت را رد میکند، از دموکراسی ناامید است و از تداوم آزادی در جهان جدید مطمئن نیست. و همانطور که در نامهای عاشقانه به همسرش نوشته است به روح نیز اعتقادی ندارد. به گفتهی نظریهپرداز سیاسی، جرج کاتب (George Kateb)، آثار او «برای فردی دموکراتیک رنجشآور است.» هنگام اهدای مدرک افتخاری دانشگاه اسمیت در ماساچوست به او در سال 1966 رئیس دانشگاه گفت: «آثار شما ذهن خوانندگان را به چالش میکشد، وجدانشان را آشفته و روانشان را آزرده میکند؛ با این حال، باور تزلزلناپذیر شما به توانایی درونی انسان امیدی اطمینانبخش است.»
میتوانم تصور کنم که آرنت در جواب گفته است: «"امیدی اطمینانبخش" به چه چیزی؟»
آرنت هرگز روایتی منسجم از امید ارائه نمیدهد اما در خلال آثارش مکرراً به امید اشاره میکند. او مقالهی خود با عنوان «آزادی چیست؟» را چنین آغاز میکند: «طرحِ پرسشِ آزادی چیست؟ اقدامی ناامیدانه به نظر میرسد.» در مقالهی دیگری، «در باب بشریت در زمانهی تاریکی»، مینویسد: «هنگام امیدواری، فرد واقعیت را نادیده میگیرد و هنگام ناامیدی از آن اکراه دارد.» او کتاب خود، ریشههای توتالیتاریسم، را با بحث از امید شروع میکند: «امید و ترس از روی استیصال اغلب به کانون چنین رخدادهایی نزدیکتر به نظر میرسد تا قضاوت متعادل و آگاهی سنجیده.»
کوبندهترین روایت آرنت از امید در مقالهاش با عنوان «نابود کردن شش میلیون» آمده که در نشریهی Jewish World منتشر شده است. از آرنت خواسته بودند تا به دو پرسش پاسخ دهد. چرا هنگامی که هیتلر مشغول کشتار یهودیان بود مردم جهان ساکت بودند و این که آیا نازیسم ریشه در اومانیسم اروپایی دارد یا خیر. پرسش دوم به علل درماندگی یهودیان مربوط میشد.
آرنت در پاسخ به پرسش نخست نوشت: «مردم جهان ساکت نبودند؛ اما بهجز ساکت نبودن، کار دیگری نکردند.» مردم این جسارت را داشتند که در حالی که هیچ اقدامی انجام نمیدادند احساس وحشت، حیرت و خشم خود را ابراز کنند. بنا بر استدلال او این کاستیِ اومانیسم اروپایی، که برای ظهور تمامیتخواهی آمادگی نداشت، نبود بلکه نقصان لیبرالیسم اروپایی و سوسیالیسم بود. گوش کردن به موسیقی بتهوون و ترجمه از آلمانی به یونانی کلاسیک دلیل همراهی روشنفکران با نازیسازی نهادهای اجتماعی، فرهنگی، دانشگاهی و سیاسی نبود. دلیل آن «عدمتمایل به مواجهه با واقعیتها» بود و میل به «پناه بردن به بهشت دروغینِ باورهای سرسخت ایدئولوژیک هنگام مواجهه با واقعیتها.»
در پاسخ به پرسش دوم، آرنت نوشت: «تودههای یهودیان در داخل اروپایِ تحت اشغال نازیها واقعاً ناتوان بودند.» او برای بحث دربارهی این که از امید چگونه برای نابود کردن انسانیّت مردم استفاده کردهاند از اثر شاعر لهستانی، تادئوش بوروفسکی، به نام «خانمها و آقایان، بفرمایید به اتاق گاز» (1946) کمک میگیرد. هنگام حملهی هیتلر به لهستان، بوروفسکی نوجوان بود، سپس نازیها او را دستگیر کردند و به آشویتس و داخائو فرستادند. او با تأمل دربارهی دوران حبس خود در آشویتس مینویسد:
در تاریخ بشریت پیش از این هیچگاه امید چنین قویتر از انسان نبوده است، اما هیچزمان نیز همانند این جنگ و در این اردوگاههای کار اجباری، آسیب به بار نیاورده. هیچگاه به ما یاد ندادند که چگونه دست از امید بکشیم و به همین علت است که ما اکنون در اتاقهای گاز در حال نابود شدنایم.
بوروفسکی اندکی پس از نوشتن این جملات دست به خودکشی زد.
آرنت استدلال میکرد که این امید بود که بسیاری را ناتوان کرده بود. این امید بود که با رویگردان ساختن مردم از جهانی که پیش روی آنها قرار داشت، بشریت را نابود کرد. این امید بود که اجازه نداد مردم در دوران تاریکی دست به اقدامی شجاعانه بزنند.
در تاریخ بشریت پیش از این هیچگاه امید چنین قویتر از انسان نبوده است، اما هیچزمان نیز همانند این جنگ و در این اردوگاههای کار اجباری، آسیب به بار نیاورده.
آرنت در بسیاری از مقالههای ابتدایی خود در دههی 1930 تا دههی 1940، به پیامدهای اخلاقی پایبندی به امید در لحظات بحرانی میپردازد. به طور ویژه، او منتقد وضعیتی بود که در آن نازیها از امید برای جلب همکاری زندانیان اردوگاههای کار اجباری در جنایتهای خود استفاده کرده و آنها را وامیداشتند تا با یکدیگر رفتاری وحشیانه داشته باشند. او در ستون خود با عنوان «منظورم شما هستید!» در Aufbau، هفتهنامهای برای مهاجران یهودی آلمانی که در 1934 در نیویورک تأسیس شده بود، استدلال میکرد که ترس و امید «دو دشمن اصلی سیاست یهودی»اند. آرنت در سرمقالهای با عنوان «روزهای تغییر» نبرد در گتوی ورشو را روایت میکند و توضیح میدهد که چگونه از امید علیه یهودیان استفاده میکردند:
در 22 ژوئیه 1942 آغاز شد. همان روز بود که رئیس «شورای یهودیان»، مهندس [آدام] چرنیکاوف، اقدام به خودکشی کرد زیرا گشتاپو از او خواسته بود تا هر روز شش تا ده هزار نفر را برای انتقال به اردوگاههای کار اجباری آماده کند. نیم میلیون یهودی در این گتو زندگی میکردند و گشتاپو نگران مقاومت مسلحانه یا منفی بود. اما خبری از چنین مقاومتی نبود. بیست تا چهل هزار نفر از یهودیان برای اعزام داوطلب شدند و اعلانهای حاوی هشدار را که جنبش زیرزمینی لهستان منتشر میکرد نادیده گرفتند. این جمعیت «بین ترس و امیدی پرشور گرفتار شده بودند.» برخی امید داشتند که «تخلیهی جمعیت» تنها به معنای اسکان در جایی دیگر باشد و برخی دیگر تصور میکردند این اقدامات شامل حال آنها نخواهد شد. بعضی میترسیدند که مقاومت به معنای مرگ قطعی باشد؛ بعضی دیگر میترسیدند که پیامد مقاومت، اعدام جمعی ساکنان گتو باشد؛ و از آنجا که نظر یهودیان در کل مخالف مقاومت بود و تصورات واهی را ترجیح میدادند، همان تعداد اندکی هم که مایل به مبارزه بودند از به عهده گرفتن چنین مسئولیتی ابا داشتند. آلمانیها با مهارت از امید و ترس استفاده میکردند.
ساکنان گتو که بین ترس و «امیدی پرشور» گرفتار شده بودند، قدرت انجام هر کاری را از دست داده بودند. حقیقت دربارهی «اسکان دوباره» و سکوت جهانیان منجر به نوعی باور به تقدیرگرایی شده بود. آرنت استدلال میکند که آنها فقط زمانی دریافتند که «مقاومت مسلحانه تنها راه برونرفت اخلاقی و سیاسی است» که امید و ترس را کنار گذاشتند.
از نظر آرنت ظهور تمامیتخواهی در میانهی قرن بیستم به این معنا بود که دیگر نمیتوان بر روی عقل سلیم یا حسن سلوک، الزامات اخلاقی یا هنجارهای وجدانی حساب کرد. قانون حکم به کشتار جمعی داده بود و دیگر نمیشد از آن برای طرز رفتار و عمل راهنمایی گرفت. سنت اندیشهی سیاسی غرب شکسته شده و اصل موضوعهی افلاطون ــ یعنی اینکه آزار دیدن بهتر از آزار رساندن است ــ وارونه شده بود. ابتداییترین تجارب بشری، مانند عشق، اندوه، میل، ترس، امید و تنهایی به ابزاری در دست فاشیسم برای تحت تأثیر قرار دادن تودهها تبدیل شده بود. او در تاریکترین لحظات زندگیاش، هنگامی که در اردوگاهی به خودکشی میاندیشید، دریافت که زندگی را بیش از آن دوست دارد که بخواهد دست از آن بکشد. او به نجات یا رستگاری امید نبسته بود. خود را در وضعیتی میدید که بین «دیگر نه» و «نه هنوز»، بین گذشته و آینده، گرفتار شده است.
آرنت پیش از آنکه مجبور به ترک شغل دانشگاهی و فرار از آلمان نازی شود، پایاننامهی خود را با عنوان عشق و آگوستین قدیس منتشر کرد. او این پایاننامه را پیش از آغاز جنگ در دانشگاه هایدلبرگ و زیر نظر فیلسوف اگزیستانسیل و روانشناس، کارل یاسپرس، نوشته بود و در آن خوانشی سکولار از برداشتهای آگوستین از عشق ارائه داده بود. آرنت در برداشت آگوستین از کاریتاس، یا عشق دلسوزانه، شیوهای از هستیِ معطوف به جهان و ریشهی عمل سیاسی و آزادی بشر را میدید که بر مبنای آن، عشق به جهان قدرت آن را داشت که سرآغازهای جدیدی را رقم بزند. خوانش سکولار آرنت از آگوستین، فهم آگوستین از امید مسیحیت به زندگی پس از مرگ را با برداشت آرنت از امور این جهانی آشتی میداد. در حالی که آگوستین به دنبال جاودانگی در جهان بعد بود آرنت استدلال میکرد که تنها امر جاودانهای که وجود دارد اقدامات سیاسی فرد در این جهان است. تمام آنچه پس از مرگ باقی میماند داستانهایی است که دیگران دربارهی کارهای ما روایت خواهند کرد.
در میانهی دههی 1950 و ابتدای 1960 در نیویورک، در حالی که آرنت مشغول آماده کردن نسخهی نهایی اثرش برای انتشار به زبان انگلیسی بود، در رابطه با ایدهی سرآغازهای جدید مفهوم زایش را وارد متن کرد. آرنت با ابداع مفهوم زایش (یا آغازمندی)[1] اصل سرآغازهای جدید، ریشهی عمل سیاسی و امکان آزادی را یافت.
زایش، واژهای نامأنوس، و قطعاً زنانهتر و دارای آوایی زمختتر از امید، این توانایی را دارد که بشریت را نجات دهد. در حالی که امید میلی منفعل نسبت به پیامدی در آینده است، قوهی عمل از نظر هستیشناختی ریشه در زایش دارد. آرنت با گسستن از سنت اندیشهی سیاسی، که محوریت آن از جمهور افلاطون تا هستی و زمان (1927) هایدگر مرگ و میرایی بود، توجه خود را به سرآغازهای جدید معطوف کرد؛ هدف او ارائهی استدلالی مابعدالطبیعی دربارهی ماهیت هستی نبود بلکه میخواست خود اصل انسانیّت را نجات دهد. زایش شرط تداوم وجود بشر است، معجزهی تولد است، سرآغازی جدید در سرشت هر تولد است که عمل را ممکن میسازد، خودانگیخته و پیشبینیناپذیر است. زایش به این معنا است که همواره میتوان از وضعیت جاری گسست و چیز جدیدی را آغاز کرد. اما دربارهی چیستی آن چیزی نمیتوان گفت.
در مواجهه با شرایط جدی، ممکن است امید نتواند ما را نجات دهد اما زایش میتواند. به این ترتیب، آرنت ایمان خود را به جهان امور بشری از دست نداد بلکه کوشید مفهومی در مدرنیته بیابد که بتواند آن را زنده نگاه دارد. او در وضع بشر (1958) مینویسد:
معجزهای که جهان، این قلمرو امور انسانی، را از ویرانی بهنجار و «طبیعی»اش نجات میدهد در نهایت واقعیت زایش است، که قوهی عمل نیز از نظر هستیشناختی ریشه در آن دارد. زایش، به عبارت دیگر، تولد انسانهای جدید و سرآغاز جدید است، [و منشأ] عملی که این انسانها به سبب زاده شدن قادر بر انجام آن هستند. تنها تجربهی کاملِ این قابلیت است که میتواند به روابط انسانی ایمان و امید ارزانی دارد، یعنی همان دو خصلت اساسی وجود انسان که در یونان باستان کاملاً نادیده گرفته شده بودند؛ در آن دوران حفظ ایمان به عنوان فضیلتی بسیار نامتعارف و کماهمیت نادیده گرفته میشد و امید از جمله توهمهای زیانبار جعبهی پاندورا به حساب میآمد.
ایمان و امید در امور انسانی تنها میتواند ناشی از این واقعیت باشد که هر انسان جدیدی که در جهان زاده میشود این توانایی را دارد تا چیز جدیدی بیافریند و پیامد آن قابلپیشبینی نیست. از همین روی، از نظر آرنت ایمان و امید نه اصول اعتقاد بلکه اصول عملاند. عمل «قوهی معجزهگری انسان است.»
نمایی از فیلمی که خروج نجاتیافتگان را از آشویتس پس از آزادی نشان میدهد. این فیلم توسط ارتش شوروی تهیه شده است و به گفتهی موزهی یادبود هولوکاست شامل صحنههای خلقالساعه و کارگردانیشده است که در ساعتها و روزهای نخست آزادسازی نجاتیافتگان در ژانویهی 1945 تصویربرداری شده است و همچنین در آن صحنههایی از تخلیهی این افراد نیز وجود دارد که هفتهها یا ماهها بعد روی داد.
بآرنت در عدمپذیرش امید متأثر از اندیشهی سیاسیِ یونان باستان بود که در آن امید در زمرهی ترس و شرّ به حساب میآمد. توسیدید در «گفتگوی میلوسیها» (431 ق م) مینویسد:
کسانی میتوانند در امید، این مایهی تسلی در هنگام خطر، زیادهروی کنند که از امکانات و امتیازهای فراوانی برخوردارند؛ آنان ممکن است آسیب ببینند اما در هر صورت نابود نخواهند شد. اما امید ذاتاً پرهزینه است و کسانی که هر آنچه را که دارند بر سر آن میگذارند تنها زمانی به ماهیت حقیقیاش پی میبرند که به خاک سیاه نشستهاند.
از نظر توسیدید امید بردگی، زیادهروی، خطر و علت شکست است. هسیود در کارها و روزها (700 ق م)، اثری که در بحث آرنت دربارهی امید در وضعیت بشر جایگاهی محوری دارد، مینویسد که پس از آنکه پلیدیها از جعبهی پاندورا خارج شدند، تنها امید در آن باقی ماند: «تنها امید در خانهی ناشکستنی خود در زیر لبهی کوزهی بزرگ[2] باقی ماند و از در آن به بیرون نگریخت.» به عبارت دیگر، تنها زمانی میتوان برای لحظاتی امید را دید که پلیدی به جهان راه یافته باشد. (خوانشی بلندنظرانهتر میتواند این باشد که میتوان به امید، امید داشت اما تنها به این علت که در احاطهی پلیدی قرار داریم.)
امید قوهی خیال را تقویت میکند و پیوند ما را با جهانی که پیش روی ماست قطع میکند اما زایش خصلتی سیاسی دارد و امکان عمل سیاسی است. آرنت استدلال میکرد که امید انسان را از پا در میآورد زیرا پیوند انسان را از آنچه در پیش چشمانش در حال وقوع است قطع میکند. اما زایش فرد را وا میدارد تا در لحظه حاضر باشد. از نظر مفهومی، زایش در تقابل با امید قرار دارد:
- امید انسانیتزدا است، زیرا پیوند انسان را با این جهان قطع میکند.
- امید میل به پیامدی از پیش تعیین شده در آینده است.
- امید ما را از لحظهی حال خارج میکند.
- امید انفعال است.
- امید در کنار پلیدی وجود دارد.
- زایش، اصل انسانیت است.
- زایش وعدهی سرآغازهای جدید است.
- زایش در اکنون حاضر است.
- زایش ریشهی عمل است.
- زایش، معجزهی تولد است.
در اندیشهی آرنت، عدم پذیرش امید فرد را دچار ناامیدی نمیکند. به دشواری بتوان مفهومی دلگرمکنندهتر از زایش یافت. اما در حالی که امید چیزی است که ما داریم، زایش چیزی است که ما انجام میدهیم. زایش، به عنوان اصل سکولارِ ایمان، مسئولیت در قبال عمل را متوجه خود فرد میکند، این امکانی است که در هر یک از ما وجود دارد و امری جداییناپذیر از تولد است. شاید بهترین مثال برای آن را بتوان در ریشههای توتالیتاریسم یافت. این اثر با محکوم کردن امید و ترس آغاز میشود و با عبارتی از آگوستین پایان مییابد که الهامبخش مفهوم زایش در اندیشهی آرنت است:
سرآغاز، پیش از آن که به رخدادی تاریخی مبدل شود، والاترین قابلیت بشر است؛ از نظر سیاسی، زایش همان آزادی بشر است. به گفتهی آگوستین: «انسان آفریده شد تا سرآغازی رقم بخورد». هر تولدی ضامن این سرآغاز است؛ در حقیقت، هر انسانی سرآغاز است.
آرنت به ناپدید شدن عناصر تمامیتخواهی از روی زمین امیدی ندارد. او هشدار میدهد که هر زمان که به نظر برسد امکان تسکین آلام اجتماعی، سیاسی و اقتصادی وجود ندارد راهحلهای تمامیتخواهانه ظاهر خواهند شد. اما یادگار او برای ما زایش است، یعنی امکان عمل در شرایط ناامیدی. همین امر بود که او را قادر ساخت تا چنان تجربهی پرتشویشی را به وقت فراغت مبدل کند. از برانگیختن حس همدلی یکی از نگهبانان گشتاپو با کمک قصهگویی تا شجاعتِ خروج از اردوگاه با استفاده از مدارک تقلبی و سفر در فرانسه به تنهایی و با پای پیاده در جستجوی همسرش، آرنت بارها نشان داده است که بهجای استفاده از فرصت و توسل به امید یا ناامیدی، دست به اقدامی شجاعانه زده است.
عاقبت، آرنت و بلوشر به کمک واریان فرای توانستند مدارک خروج را تهیه کنند. آنها از مونتوبان تا مارسی را با دوچرخه پیمودند و در آنجا در هتلی ساکن شدند تا از کنسولگری آمریکا خبری برسد. یک روز صبح، پیغامی به آنها رسید که از بلوشر میخواست تا به پذیرش مراجعه کند. اما آرنت میدانست که این تماس یک فریب است و پلیس فاصلهی چندانی با آنها ندارد. بلوشر، در حالی که خودش را به بیخبری زده بود، به سمت لابی رفت، کلیدش را تحویل داد و پیش از آن که کسی مانعش بشود هتل را ترک کرد. هنگامی که متصدی پذیرش به اتاق آنها آمد و از آرنت پرسید که شوهرش کجاست، او جنجال به پا کرد و با فریاد گفت که همسرش به ادارهی پلیس رفته است. به متصدی گفت که هر اتفاقی برای همسرش بیفتد، او مقصرش خواهد بود. آرنت مدتی صبر کرد و سپس از هتل خارج شد تا به دیدار همسرش در کافهای برود که در آنجا پنهان شده بود. آنها بلافاصله مارسی را ترک کردند. بین ژوئن و دسامبر سال 1941، وزارت امور خارجهی آمریکا سیاستهای پذیرش مهاجر خود را سفتوسختتر کرد. از بین 1137 فردی که ثبتنام کرده بودند تنها 238 نفر ویزای خرج اضطراری دریافت کردند. آرنت و بلوشر آنقدر خوششانس بودند که از جملهی این افراد باشند.
آرنت هنگامی که در 22 مه 1941 سوار بر کشتی اساس گینه وارد جزیرهی الیس شد 34 ساله بود و در جیبش فقط 25 دلار داشت و نمیتوانست انگلیسی صحبت کند. او از دو جنگ جهانی جان سالم به در برده بود، گرفتار گشتاپو شده بود و از اردوگاه گریخته بود. زندگی او تازه آغاز شده بود.
Resource: https://www.aasoo.org/fa/articles/3756
سامانتا رز هیل از همکاران ارشد مرکز سیاست و علوم انسانیِ هانا آرنت است. او نویسندهی کتاب هانا آرنت (2021) است و کتاب اشعار هانا آرنت (2022) قرار است به زودی منتشر شود. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Samantha Rose Hill, ‘When hope is a hindrance’, Aeon, 4 October 2021.