حمزه واعظی کارشناس ارشد امور اجتماعی
"حاجی" رفت. سالها منتظر رفتنش بودم اما آماده ی شنیدنش نبودم. امروز، هنگامی که عکس چشم بسته اش را روی تخت دیدم، لحظه هایم تاریک شد. تمام خاطرات بیست ساله قلبم را فشرد. یاد لبخند ها و سادگی ها و دردهایش، تنم را لرزاند. زندگی اش همیشه غریب و ساده و درعزلت بود؛ مرگش هم درغریبی و سادگی و درتنهایی ختم شد.
حاجی، روایت ناگشوده ی یک تاریخ بود که در تنِ نحیفش انبار شده شده بود. سرگذشت یک غربت نانوشته بود که هرگز خوانده نشد. قصه ی یک رنج عظیم بود که در لای ذهن های بسته ی زمانه بایگانی شد. شکوه یک شکایت عمیق بود که هرگز آشکار نگردید. طلوع یک وجدان بیدار و غروب یک انسان تب دار بود که فقط در خودش تکرار شد.
حاجی، یک روایتگر صادق بود؛ یک پژوهشگر سختکوش، یک نویسنده ی بی توقع و یک روزنامه نگار بی ادعا. کارهای بیادماندنی وپرحجمی انجام داد. در اوج احساسات ایدئولوژیک جهادی، نخستین مجله ی "مستقل" بنام "حبل لله" را در سالهای نخست دهه شصت شمسی با کمک شهید مزاری وهمکاری گروهی از فرهنگیان سازمان نصر تأسیس و مدیریت کرد. مجله ای که کانون رشد و آزمایش نویسندگی و تحقیق و تحلیل نسل جدیدی گردید که بعدها هرکدام برای خود یلی شدند.
در گرماگرم تبِ جهاد و جنگ و حزب پرستی، آرام و صبور و پرانگیزه به پژوهش تاریخ و سیاست رو آورد و کتاب های "شناسنامه افغانستان" و"شناسنامه ی احزاب سیاسی افغانستان" را نوشت. شیفته ی سراج التواریخ بود و سرشار از انگیزه و ایمان و دردمندی. در دوره مدیریت حبل لله و همراهی با شهید مزاری، امکانات قابل توجهی دراختیارش بود اما همواره فقیرانه و منزه زیست. بیش از ده سال حبل لله را مدیریت کرد. در تأسیس مرکز فرهنگی نویسندگان و "فصلنامه سراج" نقش داشت. چندین سال سردبیری سراج را به عهده گرفت.
طی سالهای پس از شروع جهاد و تشکیل احزاب جهادی، منابع غنی از تحقیق و اسناد و مکاتبات سری و ناگفته ی رهبران وسیاست مداران و تحولات جامعه ی هزاره را گرد آوری، ثبت و بایگانی کرد.
نیمه دوم دهه ی 70 شمسی بود که در "مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان" درقم و بعدها در "هفته نامه ی وحدت"، بیشترین لحظات را در رفاقت و همدلی و همسخنی و همدردی با حاجی گذراندم. سینه اش مالامال از درد و چشمان نافذش سرشار از رنج و آرزو و امید و زندگی شخصی و خانوادگی اش مملو از فقر و تنگدستی بود.
اغلب روزها در دفتر هفته نامه حاضر می شد. دایما سرگرم نوشتن بود. درجمع با صفای هیأت تحریریه و پرسنل هفته نامه، جوانان پرانگیزه ای بودند که همگی حاجی را دوست داشتند. از مرحوم حسین شفایی مدیر مسول گرفته تا نعمت لله صادقی سردبیر، تا حبیب لله رضایی وسبحانی و الهامی و صابرجعفری شیفته ی صداقت و اخلاق و سادگی و قناعت و طهارت حاجی بودند.
بسیار پرکار و زیاد نویس بود. برای بسیاری از نشریات مهاجرین می نوشت. عضو تحریریه مجلات و نشریات زیادی از جمله "صراط" سراج"، "هبستگی، و "هفته نامه وحدت" بود. بیشترین مقالات را درهفته نامه وحدت، حاجی با نام خودش و یا با نام مستعار می نوشت. ظهرها که مرحوم حسین شفایی بساط آبگوشت را می گستراند، حاجی با لبخند وکنایه و با لهجه شیرین شمالی می گفت "خدا خیربته شفایی ره که شکم ما غریباره سیر می کنه..."
با هجوم آمریکایی ها به افغانستان و سقوط طالبان واستقرار دولت موقت، هفته نامه تعطیل شد و بسیاری از بزرگان و رهبران به "کاروان پیروز" پیوستند. من درغربت دوباره، به سمت غرب آمدم. مرحوم شفایی و استاد دانش و داکتر احمدی و نعمت لله صادقی و بسیاری از بچه های هفته نامه و مرکز نویسندگان، به کابل رفتند اما حاجی با "سرطان" دوست شد و در گوشه ی قم از درد بخود پیچید و بزودی از ذهن دوستان و یارانی که از برکت حضور جامعه ی جهانی در کابل صاحب ثروت و جلالی شده بودند، فراموش شد و از چشم رهبرانی که معاون ریس جمهور و وزیر و ریس قدر قدرتی شده بودند، فرسنگها دور افتاد.
در سالهایی که من درمدینه ی آزادی و دمکراسی ورفاهِ غرب، خودم را گم کرده بودم و دوستان ویاران گرمابه ی ما در کابل، سرخوش از طعم مسحور کننده ی مدنیت و قدرت و وزارت و صدارت و ریاست بودند، حاجی در قم محتاج نان خوردن بود. خانمش عبا می دوخت و خودش با تن نحیف و جان مریضش آنهارا به بازار می فروخت تا خانواده اش از گرسنگی نمیرند. یاران ورهبران ما در کابل، در مهمانی های شان هزاران دلار مصرف می کردند اما حاجی نیازمند صد دلار بود که پول دارو ودرمانش را بپردازد. حاجی در تنهایی و فقر و فراموشی، هر روز هیولای مرگ را به دراوزه اش نزدیکتر می دید تا اینکه با لطف و کمک کمیسیاریای عالی پناهندگان به کانادا رفت و از خجالت فقر و رنگ زردی خانواده اش برآمد اما بارها زیر تیغ جراحی خوابید ولی هر صبح به زندگی لبخند زد و به رنجهایش سلام گفت و سرانجام، تراکم انبوه رنجهایش اورا بلعید و در هجرت بی بازگشت و درغربت ابدی آرام گرفت...