دهقان زهما

به تاریخ ۱۰ حوت ۱۳۹۸ «موافقت نامه ی آوردنِ صلح در افغانستان» بینِ گروه طالبان و ایالات متحده آمریکا در دوحه امضاء شد. به همین مناسبت گفت و گویی با آقای محمد احمدی، سر دبیر هفته نامه ی جاده ی ابریشم، داشتم که می توانید در زیر بخوانید. 


سوال نخست؛ صلح یک مساله پیچیده است. تحقق آن به‌زودی ممکن نبود و نیست. اما چه عوامل داخلی و خارجی باعث شد که (موافقت نامه آوردن صلح در افغانستان)بین طالبان و امریکا امضا شود؟

پرسش شما متشکل از دو بخش است. اگر در بخشِ نخست مراد شما از صلح مقوله‌ی کلی صلح است، باید بگویم که پاسخ به آن چندان پیچیده نیست. پس از کارل فون کلاوزویتس می‌دانیم که جنگ ادامه‌ی سیاست با ابزار دیگر است. هرچند که ما در سیاست همواره با اراده و تحمیل اراده سروکار داریم، ولی در جنگ است که تعمیل اراده به صورتِ عریان پدیدار می‌شود. اراده‌ای که در جنگ آشکار می‌شود، اراده‌ی فردی نیست. محتوای این اراده، سیاسی است. به سخنِ دیگر عقبِ این اراده منافع سیاسی و اقتصادی پنهان شده‌اند.
بخاطر این که بتوانم به بخشِ دوم پرسش شما پاسخ گویم، باید نقطه‌ی عزیمت مان این پرسش باشد که چه منافعی عقب اعلام «جنگ علیه‌ی تروریسم» از سوی ایالات متحده و متحدین اش بعد از یازده‌ی سپتامبر پنهان شده بود که امروزه به صلح با «جنگجویان غیر قانونی» دیروز انجامید. بدون شک ایالات متحده و کشور‌های اروپایی در « جنگ علیه‌ی تروریسم» منافعِ ژئو استراتژیک شان را دنبال می‌کردند. برژینسکی در آن زمان آشکارا گفت که ایالات متحده در آسیای مرکزی از منافع ویژه‌اش دفاع می‌کند. همچنین جلوگیری از منافعِ سیاسی و اقتصادی چین و روسیه در منطقه یکی از برنامه‌های مهم «جنگ علیه‌ی تروریسم» بود.

با این همه، می‌توان گفت که آنچه ایالات متحده را به جنگ «علیه‌ی تروریسم» و امارت اسلامی طالبان واداشت، عبارت از این بود که برای نخستین بار پس از جنگ دوم جهانی آمریکا مورد حمله قرار گرفت و قدرت سیاسی او را خدشه زد. گروه تروریستی القاعده با حمله به مراکز بازرگانی در نیویورک، که نمادی از قدرت بودند، نشان داد که آمریکا خدشه‌پذیر است. ایالات متحده باید به این حمله‌ی تروریستی پاسخ می‌داد. به سخنِ دیگر، آمریکا به عنوانِ یک قدرتِ سیاسی و اقتصادی که خود را پاسبان نظم حاکم بر جهان می‌داند، باید در برابرِ آن حمله واکنش نشان می‌داد.
از دیدگاهِ من عامل آخرین ،که در بالا به آن اشاره کردم، در «جنگ علیه‌ی تروریسم» بنیادین بود.

پس از اشغال افغانستان و سقوط امارت اسلامی طالبان ایالات متحده و کشورهای اروپایی دولتی را در افغانستان پایه گذاری کردند که واقعیت‌های قومی- نژادی شده را در افغانستان بر می‌تابید و جناح‌هایی که در ساختار دولتی شریک بودند به خاطر دستیابی به قدرت سیاسی به استحکام واقعیت‌های قومی- نژادی کمر بستدند. یک چنین دولتی زمینه را برای نیرومند شدنِ طالبان آماده ساخت. منافع سیاسی کشورهای همسایه و مداخلات آن‌ها در امور سیاسی افعانستان نیزآشکاراست.
با نیرومند شدنِ دوباره ی طالبان ایالات متحده و متحدین او در افغانستان در گیر یک جنگِ فرساینده شدند. با گذشتِ زمان ایالات متحده «سیاستِ قمچین و شکر» را در برابر طالبان انتخاب کرد. دقیق‌تر بگویم: هم جنگ و هم مذاکره تاطالبان راخنثی کند. 
امروز که طالبان حاضر هستند به ایالات متحده تضمین دهند که از خاک افغانستان هیچ‌گونه فعالیت سیاسی صورت نخواهد گرفت که به منافع سیاسی و اقتصادی آمریکا صدمه زند، هیچ مانعی وجود ندارد که آنها مبدل به «دوست» شوند.
سرنوشت زنان و مردم ستم دیده‌ی افغانستان برای آنها کاملا بی تفاوت است. این جا است که می‌بینیم که حقوق بشر و حقوق زنان برای امپریالیسم در حوزه‌ی سیاستِ خارجی ابزاری بیش نیست.

متن موافقت نامه طالبان و امریکا را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ کدام یکی از طرف‌ها(طالبان، امریکا و حکومت افغانستان) از آن سود می‌برد؟

همان طوری که در بالا گفتم، هدف اصلی ایالات متحده خنثی کردن طالبان بوده است. آمریکا نیاز مند یک تضمین قطعی بود تا افغانستان بار دیگر به لانه‌ای برای فعالیت‌های تروریستی مبدل نگردد. این مهم‌ترین نکته در توافقنامه می‌باشد. ایالات متحده و همه کشورهای امپریالیستی در برابرِ شکلِ دولت در کشورهای «پیرامونی» بی تفاوت اند. برای آنها مهم این است که تا چه حد این کشورها نظم حاکم سرمایه دارانه بر جهان را می‌پذیرند. توهم محض است اگر گمان بریم که کشورهای غربی مدافع حقوق بشر و یا حقوق زنان در کشورهای «پیرامونی» می‌باشند‌. بیاد آورید: در شیلی رژیم آلنده را سقوط دادند که قصد مبارزه علیه‌ی فقر و نگون بختی‌های اجتماعی را داشت و چین را انتقاد می‌کنند که حقوق بشر را مراعات نمی‌کند. نمی‌خواهم بگویم که در چین حقوق بشر مراعات می‌شود. مراد من اشاره به یک اخلاق دوگانه است؛ مراد من نشان دادنِ این موضوع است که کشورهای امپریالیستی اهداف سیاسی و اقتصادی دارند و در این راستا در برابر شکلِ دولت در کشورهای «پیرامونی» کاملا بی تفاوت اند. رویکرد سیاستِ خارجی آنها در زمینه‌ی حقوق بشر و حقوق زنان کاملا ابزاری است. به همین دلیل نباید تعجب کرد که ایالات متحده بر جمهوری در افغانستان خط بطلان کشد.

طالبان تاکید دارند که بایستی در افغانستان امارت اسلامی برقرار گردد. متن موافقت نامه نیز نشان می‌دهد که امریکا از جمهوری اسلامی می‌گذرد و به حکومت اسلامی توافق کرده است. این امارت و حکومت اسلامی در صورت که عملی گردد افغانستان را به کدام سمت خواهد برد؟ 

جمهوری در عصر جدید ریشه در انقلاب کبیر فرانسه دارد. خاستگاهِ اجتماعی بنیان گذاری جمهوری در فرانسه بورژوازی بوده است. جمهوری یعنی قانون اساسی سکولار که شهروندان را به آن پایبند می‌کند. جمهوری اسلامی، همان طوری که از نامش پیدا ست، یک تضاد درونی را در خود می‌پرورد.
با این همه، نباید فراموش کرد که در هژده سال گذشته در افغانستان آزادی‌های فرمال، دست کم در شهرها، حاکم بوده‌اند. می‌توان حدس زد که با انطباقِ طالبان در قدرت دولتی آزادی های صوری و حقوق زنان از میان برداشته خواهد شد. بی‌گمان، فضای سیاسی برای دگر اندیشان بیشتر از پیش تنگ خواهد شد.

با آمدنِ مجدد طالبان تا چه حد جنگ داخلی در افغانستان متصور است؟

در ماهیتِ سیاسی طالبان هیچ گونه تغییری ایجاد نشده است. طالبان یک گروهِ سیاسی اسلامیست است که تا به امروز بخاطر دستیابی به اهداف سیاسی شان متوسل به ترور شده‌اند. طالبان بایستی بخاطر جنایات سیاسی شان محکمه شوند. و اما، این ایالات متحده است که آنها را بخشید و به عنوانِ سیاستگزاران با آنها مذاکره کرد. تروریست دیروز به سطحِ سیاستگزار ارتقاُ یافت.
اجزای بر سازنده‌ی ایدئولوژی طالبان عبارت از اسلام گرایی افراطی، زن ستیزی، کینه توزی در برابر دگر اندیشان، قومی باوری که با نژادباوری درهم تنیده است، می‌باشد. بدونِ شک طالبان درزهای اجتماعی و قومی را عمیق‌تر خواهند کرد. ما نمی‌توانیم پیش نگری کنیم که آیا امکانِ برگشتِ افغانستان به دهه‌ی نود میلادی، یعنی جنگ های داخلی، موجود است و یا نه؟ خطر جنگ داخلی در افعانستان همواره موجود بوده و است. این امر در آینده زیاد منوط به رویکرد سیاسی کشورهای همسایه‌ی افعانستان خواهد شد. آنچه که مسلم است، این است که طالبان پشتونیسم را در افغانستان بیشتر از پیش دامن خواهند زد و تلاش خواهند کرد که افغانستان را بار دیگر به یک زندان و گورستانِ بزرگ مبدل سازند.

آیا با تثبیت «امارت اسلامی» یا «حکومت اسلامی» انتقال قدرت به شکل دموکراتیک و در چهار چوب نظام انتخاباتی ممکن است؟

انتخابات در نظام جمهوری اسلامی افغانستان تا بحال نقشِ یک سرپوش بر یک رژیم قوم محور را داشته است تا به میانجی آن به دولتِ کابل مشروعیت دموکراتیک بخشیده شود. بیشتر از سه میلیون افغانستانی در انتخابات اخیر شرکت نکردند. با تبدیل جمهوری اسلامی به امارت اسلامی تغییراتی در ساختار مشروعیت قدرت دولتی و انحصار آن پدیدار خواهد شد. می‌توان حدس زد کسانی که تا اکنون در انتخابات شرکت می‌کردند، شاید در آینده شرکت نکنند. باید این واقعیت تلخ اجتماعی را بپذیریم که طالبان در مناطق معین در افغانستان پایگاهِ اجتماعی دارند. بدون شک طالبان سعی خواهند کرد که در وهله‌ی نخست از این پایگاهِ اجتماعی به نفع خویش در انتخابات استفاده کنند.
و اما، نیک می‌دانیم که اسلامیست‌های افعانستانی در واقع امر سرِسازش با نظام پارلمانی ندارند. اگر اسلامیست‌ها بتوانند قدرت دولتی را کاملا فراچنگ آورند، بدونِ شک نظام پارلمانی را، که نماینده گان در این نهاد تا بحال در افغانستان بر اساس روابط قومی انتخاب می‌شوند، از میان خواهند برداشت. هنگامی که اسلامیست‌ها از دموکراسی سخن می‌گویند، منظور شان دموکراسی اسلامی است و پسوند «اسلامی» را به دموکراسی افزودن، یعنی لغو دموکراسی. دموکراسی مدرن نظام سیاسیِ است که بر پایه‌ی اراده‌ی آزاد فرد استوار است و خویشتن را تجسم اراده‌ی مردم تلقی می‌کند؛ نظامی که به نوعی درون جهانی است و بخاطر انحصار قدرت فیزیکی نیازمند الهیات نیست. به بیانِ دیگر، خود موجه‌ی خویشتن است و در نهایت امر پاسبانِ روابط مالکیت در جامعه‌ی طبقاتی می‌باشد. فرد گرایی، آزادی‌های فرمال و کثرت‌گرایی اشکال پدیدار این نظام می‌باشند.
طالبان و اسلامیست‌ها هوادار بازار آزاد و حافظانِ روابط مالکیت در جامعه اند، ولی دشمن آزادی‌های صوری، آزادی عقیده و برابر حقوقی زنان با مردان در جامعه. این تناقضی است که جمهوری اسلامی ایران نیز دچار آن است؛ تناقض درونیِ که می‌توان آنرا در همه دولت‌های دینی مشاهده کرد.

در جریان هستید که انتخابات افغانستان به بن‌بست مواجه شد و دو رییس جمهور در یک کشور مراسم تحلیف برگذار کردند. ظاهرا مجاهدین در یک صف قرار گرفتند. سوال اینجاست که وجه مشترک طالبان با مجاهدین چیست؟

از دیدگاهِ من از منظر ایدئولوژیک هیچ تفاوتی میانِ مجاهدین و طالبان وجود ندارد. اجزای بر سازنده‌ی ایدئولوژی طالبان را در بالا بر شمردم. این اجزا بر سازنده‌ی ایدئولوژی مجاهدین نیز هستند که در گندابِ جنگ سرد تناور شده‌اند. مجاهدینی که بعد از یازده ی سپتامبر ۲۰۰۱ به آمریکا و متحدین او پیوستند، قبلا بخاطر انحصار قدرت قومی کابل را مبدل به یک ویرانه کردند. طالبان به یاری مستقیم پاکستان مجاهدین را از ویرانه‌هایِ شهر کابل راندند. با حمله‌ی آمریکا به افغانستان مجاهدین این فرصت تاریخی را غنیمت شمردند که با همصدا شدن با ایالات متحده دوباره قدرت دولتی را در کابل فراچنگ آورند. ایالات متحده نیز نیازمند به آنها بود. با برگشتِ طالبان «بردارانِ ناراضی»، که در واقع از نظرِ ایدئولوژیک برادرانِ همزاد اند، همدیگر را در آغوش خواهند گرفت.