نویسند: محمد حسین فیاض
 

شش سال پیش با سفارشاسدالله_امیری، رایزن اسبق فرهنگی سفارت افغانستان در شب‌های محرم به هیئت‌های بزرگ مهاجرین در اطراف تهران برای سخنرانی می‌رفتم. شبی در اجتماع قومای ترکمن در شهر ری سخنرانی کردم. پس از سخنرانی به خانۀ یکی از هیئت امنا که مرد متدین و فهیم بود، رفتم. وی درد دل کرد و گفت:

 

«اغلب جوانان ما اعم از دختر و پسر دچار بحران هویت‌اند و حتی از قیافهٔ هزارگی خود خجالت می‌کشند.» داستان تلخی را هم صحبت کردند.

آن درد دل و آن داستان، پتک سنگینی بود که بر مغزم فرود آمد. با دوستان از جمله آقای امیری قضیه را در میان گذاشتم و عمق بحران هویت، تحقیر اجتماعی و خودگریزی نسل دوم و سوم مهاجر را تحلیل کردیم. ضمن طرح کارهای فرهنگی دیگر قرار شد، استاد «عارف_جعفری»، آوازخوان محبوب مهاجرین، آلبومی را با محور تعریف از چشم‌بادمی‌ها بیرون دهد. بعدها «علی_ضرغام» نیز به این برنامه پیوست. تهیه ترانه و شعرهای آلبوم را من عهده‌دار شدم و با جنجال و اصرار از شاعران شعر گرفتم. این آلبوم از سوی «خانه_ادبیات_افغانستان» و حمایت جنابهدایت، نشر شد و برنامه‌های متنوع هویتی و فرهنگی در جهت تبلیغ از چشم‌بادامی‌ها، لباس، فرهنگ و رسوم هزارگی را روی دست گرفتیم.

به راستی درد هزاره چه قدر عمیق و استخوان‌سوز است که نه تنها چهرۀ او مورد تحقیر قرار گرفته که فرهنگ، آداب و رسوم او نیز مورد تحقیر قرار گرفته‌است. دمبوره که جزء فرهنگ این مردم است، چنان مورد تهاجم ناجوان‌مردانه قرار دارد، که گویی هفت نسل آنان را کشته است. چنین بود که رهبر شهید فرمود: «می‌خواهم هزاره بودن جرم نباشد.»
اطمنیان دارم که تعدادی از علما سخنانم را درک نمی‌کنند و داستان فوق را در یکی از شبکه‌های مجازی نقل کردم، همه می‌گفتند: «استغفرالله! خدا لعنت‌شان کند.» آخر با استغفرالله و لعنت فرستادن که کار حل نشد. راهکار تان برای بحران هویت و از خودگریزی نسل بی‌اطلاع چیست؟ چرا انسان هزاره آن قدر دچار خودگریزی شود که از ساختار فیزیکی و خدادادی‌اش رنج ببرد؟

چرا موسیقی در اولویت کاری قرار گرفت؟

موسیقی، ابزار دم دست است که مخاطب سِنّی و قشری نمی‌شناسد. پیر زن، پیر مرد، جوان و نوجوان از قشرهای مختلف طلبه، دانشجو و کارگر، دوست‌دار موسیقی است. زمان و مناسبت مشخص هم ندارد. موتروان و کسی که در خانه و یا در مسافرت است، از آن استفاده می‌کند.
کاربرد موسیقی آن قدر عمیق است که به راحتی می‌توان یک آهنگ انقلابی «داوود سرخوش» را با صد منبر روحانیون مقایسه کرد. کاری که موسیقی در تهیج احساسات مردم انجام می‌دهد، کمتر ابزار دیگری اثرگذار است. بنابراین نباید سر خصومت را با این ابزار گرفت. موسیقی، نیاز روحی و روانی مردم و جوانان است. پس نمی‌توان آن را از آن‌ها دور کرده و موجب عقدۀ مهار ناشدۀ آنان شد؛ خصوص که روحانیت هیچ برنامۀ جاگزین ندارند.

خدایی، طلاب و علمای کرام در راستای بازسازی هویت زخم خورده چه قدر کار کرده‌اند و یا کار می‌کنند؟ امروزه غرور هویتی افغانستانی و هزارگی و رویکرد شدید به فرهنگ هزارگی در قالب لباس، آداب، رسوم، موسیقی، غذا و غیره، محصول منبرهای روحانیون است یا محصول تلاش‌های فرهنگیان و قلم‌ به دستان هزاره که با خون دل، جشنواره‌ها دایر کردند و آن قدر از زیبایی‌ها و سابقۀ تمدنی و دینی مردم هزاره گفتند و نوشتند که امروزه با قاطعیت می‌توان گفت جوانان هزاره اعم از زن و مرد به هویت خود افتخار می‌کنند. باز هم خواهیم گفت هنوز در اول راهیم و برای احیای هویت، کار فرهنگی زیاد داریم.

دو تا دوبیتی از مجموعه گل بادام:

چو کوتر بر لب بام دیده مه
دو صد دل بنده در دام دیده مه
به عالم محشری بر پا نموده
امو چشمان بادام دیده مه (علی اکبر بهادری)

سرم صدقه سر نام تو دیده!
فدای موی چون شام تو دیده!
تمام هستی و بود و نبودم
فیدای چشمِ بادام تو دیده! (علی اکبر بهادری)

 

15 اسد 1397