محمدشریف سعیدی 
 

به مردم آواره و در جنگ مانده ام...

گردباد

 

درهاي باز زلفي و زنجير خورده اند
كلكينچه هاي بسته چرا تير خورده اند

باد خزان به كوبه زند قفل قفل را
يا برچه نوبه نوبه زند قفل قفل را

در خانه ها سكوت چو در شيشه شاپرك
در شيشه مرده است نه در بيشه شاپرك

در ظلمت شبانه گليم سكوت ها
در خانه خانه خانه گليم سكوت ها

رفتند از سراسر صد قريه نيمه شب
طاعون رسيد بر سر صد قريه نيمه شب

درهاي قفل خورده و درهاي نيمه باز
افتاده مهر دورتر از متن جانماز

تسبيح پاره پاره به دهليز ریخته است
يك آسمان ستاره به دهليز ریخته است

جاي دو دست مانده به روي خمير خشك
افتاده پيش خانه دو سه بسته شيرخشك

زاییده گاو بسته سر میخ بی‌علف
زنجیر خورده با دهن مانده زیر کف

بر شیشه گربه خیز زنان چنگ می‌کشد
پیش دریچه راهزنی بنگ می‌کشد

سگهای قریه تیر به پهلو کشیده اند
با زوزه راه خویش به هر سو کشیده اند

صندوق‌های بسته دلها شکسته اند
سرهای زخم خورده به دستار بسته اند

یک خانه پنج کشته به تابوت برده است
یک خانه دل به خاک پر از خون سپرده است

از طاق طاق ریخته بر کف کتابها
پیش تنور ریخته صف صف کتابها

پهلوی ضرب کاسه دمبوره سوخته است
غیچک دوتار نای به یک کوره سوخته است

صندوق نو عروس پر از خون تازه است
بر اسپ سرخ یال کشال جنازه است

در جیب پاره شیشه عطری شکسته است
از شیشه تیر رفته و در تن نشسته است

از خون تازه واسکت سکه دوز پر
گوش گلوله خورده رعنا ز سوز پر

يك لنگه كفش كودك بر روي جاده است
پاي گلوله خورده در آن سوي جاده است

در دست طفل قوتي كنسرو خالي است
چون شاخه‌ی تكيده كه در خشك سالي است

طاقت ندارم آه ارزگان تازه را
در خون نشست ماه ارزگان تازه را

در دشت و كوه و بيشه پريشان قبيله ام
بي آب و نان و جامه و بي جان قبيله ام

دستان نرم کودک گریان کبود شد
گیسوی تلخ مادر بریان چه دود شد

آتش زدند مدرسه دخترانه را
تكبيرشان گرفت به دندان ترانه را

روي گليم فاتحه داغ عجيب ماند
بر ما قصاص قاتل باشي حبيب ماند

بر ما قصاص قاتل شيخ و شباب ماند
آنسان كه سال پار به چارآسياب ماند

اي مردمان زنده و دانا به خواب چند
چشم انتظار مرده ي عاليجناب چند

عالي جناب بيضه سيمرغ خورده است
عالي جناب سال دو سه بار مرده است

ماييم و زخم تازه و راه دراز مان
بر دوش ها جنازه و راه دراز مان

بر مرد مرده نام برازنده كي رواست
نام برنده دادن بازنده كي رواست

بازيگران به رقص كمر دل سپرده اند
اسپان ماده سخت به خر دل سپرده اند

صبحانه مي‌خورند نه از شام شان خبر
از ننگ شان نه سود نه از نام شان خبر

شبها غذاي چرب سر ميز مي‌خورند
تا صبحدم به بركه گه ليز مي‌خورند

اي مردمان صلح طلب وقت جنگ شد
راه بزرگ خانه تان سرخرنگ شد

هنگام بازگشت به آغاز آتش است
روزی که هر هزاره در آتش سیاوش است

ای قوم سربلند که کوه غرور تان
جای کمان کشیدن والای آرش است

ای قوم مهرپرور و خورشید رو که در
جام بلور قلب شما باده بی‌غش است

در روز رزم دخترتان گرد آفرید
در روز مهر دلبر و دلدار و مهوش است

هرکس ز جا بلند شود گرباد اوست
چون گردباد شعله که مواج و سرکش است

در روز جنگ نام شما تيغ مي كشد
دشمن ز ترس هيبت تان جيغ مي كشد

بايد به روز اول تقويم بازگشت
تا اول شجاعت از اين بيم بازگشت

22.11.2018 / 1آذر/قوس 1397
اوپسالا سویدن