عباس فراسو
من دقیق نمی دانم که عزیز رویش در مکتب معرفت، چه روشی برای توانمندسازی دارد، کسانی که او را نقد می کنند یا هم موعظه دارند، نقد موردی و سیستماتیک ارائه نمی کنند تا بحث روشن شود. یک تعدادهم "توانمندسازی" را به جوک بدل کرده اند. این گونه، اصل مشکل باز نمی شود.
توانمندسازی یک نظریه در آموزش است که در برابر روش آموزش سنتی قرار دارد (یکی درمیان بسیار). خلاصه حرف این است: یک. در فرایند آموزش به دانشجو مجال و فرصت بیشتر داده شود، یعنی زمینه مشارکت دانش آموز در فرایند آموزش فراهم شود. دو. به دانش آموز احساس توانمندی و قدرت داده شود، سرکوب نشود. باور به خود و زمینه برای رشد (Self-growth) هدف اصلی توانمند سازی است. هدف این نظریه این است که نخست از تنبیه جلوگیری کند، دوم، روان های سرکوب شده را کمک کند تا ظرفیت و یادگیری و تفکر انتقادی پیدا کنند. در نظریه کلاسیک اساس یادگیری، "استعداد" تعریف می شد، ولی در روش های جدید آموزش، مساله تنها داشتن یا نداشتن استعداد نیست؛ بلکه شرایط اجتماعی، اقتصادی، خانوادگی و فرهنگی مهم است. با علمی بر این مشکلات، به توانمندسازی در فرایند آموزش توجه می شود.
در اساس، نظریه توانمندسازی در حقیقت در زمره نظریه های هنجاری دسته بندی می شود، چون ماهیت رهایی بخش (Emancipatory) دارد (من نمی دانم که اگر رهایی بخش ترجمه درست باشد). زیرساخت فکری نظریه توانمندسازی، اصلا ریشه در جریان انتقادی چپِ اروپایی دارد. چون اصلا این جریان انتقادی چپ بود که به مساله ناتوانی (Powerlessness) به عنوان یک مساله اجتماعی که توسط روابط اجتماعی و اقتصادی بازتولید می شود، به صورت جدی پرداخت. بازهم این چپ بود که می خواست برای آن راه حل از طریق توانمندسازی ناتوانان پیدا کند. این تفکر، مثل بسیاری از جریان های فکری دیگر وقتی وارد امریکا شد ابعاد عملگرایانه/پراگماتیک پیدا کرد، و تحت عنوان توانمندسازی معروف شد (توانمندسازی وجه پراگماتیک کل تفکر "رهایی بخش" ادبیات چپ نیست، بلکه ریشه در آنجاها دارد).
نظریه توانمندسازی امروز در کارهای اجتماعی/خریه، مدیریت سازمانی، برابری در محیط های کار، فرایند توسعه، مطالعات زنان، صلح سازی (به خصوص در جوامع پس از جنگ) مورد توجه است و در هر یک از این بخش ها، ادبیات قابل توجهی خلق شده است. اما در آموزش، توانمندسازی برای ایجاد قدرت فکری برای طرح پرسش و انتقاد، و ایجاد خودباوری فردی برای یادگیری، مطرح بحث است. (البته انتقادهای هم بر توانمندسازی از سوی جریان چپ است که از موضوع این بحث فعلا خارج است و پیش فرض های آن ها کاملا فرق می کند).
آنچه در بحث توانمندسازی مهم است در واقع حمایت و ایجاد فرصت برای آدم ها است. ما اگر مکتب می سازیم، دانشگاه می رویم، کسی را کمک می کنیم، در اساس وارد یک فرایند توانمندسازی می شویم. بنابراین، نفی اصل توانمندسازی چندان ریشه در تفکر اندیشیده شده ندارد. اما توانمندسازی به عنوان یک مضمون درسی، بیرون از نصاب رسمی، می تواند یک سوال مشروع و مهم باشد.
سوال اصلی این است که وقتی کسی ادعای اتخاذ روش توانمندساز در آموزش را دارد، آیا این کار را به صورت مناسب آنجام می دهد یا خیر؟ اگر یک مضمونی زیر این عنوان تدریس می شود، چرا می شود؟ چون ممکن کسی با تزریق ایدیولوژی خاص نیز ادعای توانمندسازی داشته باشد. اصل سوال همین است. نقد های شخصی/شخصیتی که چه کسی چه کار می کند و چه فکر می کند چندان سودمند نیست (اگر اصل بحث سر همین موضوع است). چون نقد خود افراد، کدام مساله را برای ما باز نمی کند، بلکه اصل بحث را می تواند منحرف سازد. بحث های مثل این که خلم برادر فلانی ده سال قبل چند متر آویزان می شد، یا کی مسلمان است و کی کافر است، یا هم شکسته نفسی های بی معنا که من در حد خودم کار می کنم، بنابراین هرکاری کردم ببخشایید، یا این که امپاورمنت صرفا جوک است یا خطرناک است، سودی نخواهد داشت.