نوشته از: حسین فلاح زاده
به نقل از جمهوری سکوت
« سید اکبرشاه ورسی » جد مادری سید علی بهشتی است. آنانی که از دوران سیاه امیر عبد الرحمان وشکست هزاره ها فی الجمله باخبر اند، می دانند که عمده ترین دلیل شکست هزاره ها خیانت هایی بود که از درون جامعه هزاره علیه هزاره صورت کرفت. ممکن است غالب اهل مطالعه ازخیانت های سید نبی، سید عبد الوهاب، سید بابا شاه،سید نجف ولد سید سلطان شاه، سید نقی شاه مار قولی و... چیزهای زیادی می دانند اما خیانت سید اکبرشاه ورسی ولد سید حسین ورسی چنان سنګین و کشنده بود که واقعا کمر مردم را شکست و تاهنوز هزاره ها نتوانسته کمر راست کنند.
امیر عبدالرحمان از سال ها قبل تصمیم حمله به هزارستان را داشت و از همان سال ها عده ای را مأموریت داده بود که نقشه هزارستان را تهیه، میزان قدرت، میزان اسلحه، همبستګی مردم ، راههای عبور توپ، نفوذ خوانین ورو حانیان و راههای اختلاف افګنی میان آنان و مردم و... را بررسی کرده ګزارش آن را در نهایت خفا به حضور وی آورند.
حمله به صورت محدود در سال ۱۳۰۶ هجری قمری از شیخعلی آغاز ګردید سپس نیروهای او که تازه از فتح ترکستان برګشته بودند در بامیان به قتل وکشتار و چور و چپاول پرداخت در سال ۱۳۰۸نیروی سردار عبدالقدوس خان سراسر ارزګان را مورد تاخت و تاز و قتل و غارت قرار داد، این نیرو قساوت و بیرحمی عجیبی از خود بروز داده و آوازه آن در سراسر هزارستان پیچید. مردم که خود را در چند قدمی مرګ می دیدند، با آنکه اګثر بزرګان شان با حیله و نیرنګ به کابل دعوت وسر به نیست شده بودند، بقیه به ناچار در صدد قیام و مقاومت برآمدند و به دنبال چنین تصمیمی تمام خوانین و بزرګان هزاره چه آنهایی که در وطن مانده بو دند و چه آنهایی که مانند عظیم بیګ سه پای از کابل واز زیر چوبه دارګریخته و خود را به هزارستان رسانده بو دند، بعد از جلسات متعدد بالآخره در طی یک تصمیم بزرګ و قاطع در زمستان ۱۳۰۹ هجری قمری در مرکز ورس که فی الجمله حکم مر کزیت هزارستان را نیز داشت اجتماع کرده، بعد از تبادل نظر همه به این نتیجه رسیدند که به جز قیام جمعی و مقاومت دیګر چاره ای ندارند، آنها ګاملا متوجه شده بودند که امیر عبد الرحمن تصمیم به نابودی کامل هزاره ها دارند، منتها می خواهد این مقصود را در چند نوبت و مرحله به مرحله به مورد اجرا ګذارد. مخصوصا سردار عظیم بیک سه پای که امیر عبدالرحمن را از نزدیګ دیده بود به خوبی از تصمیمات قلبی او آګاهی داشت.
زمستان به دلیل آنکه سراسر هزارستان از برف پوشیده شده ګشت و ګذار برای بیکانه ها مشکل است؛ لذا تجمع و ګردهمایی و اخذ تصمیمات سیاسی برای خود هزاره ها سهل تر و از امنیت بیشتری بر خور دار خواهد بود؛ لذا تمام خوانین و بزرګان هزاره که مجموع شان به ۱۳۰ نفر میرسیدند و از سراسر هزارستان از جاغوری، جغتو ، قره باغ ، ناور، دایمیر داد، مالستان، بهسود، سر چشمه، شیخعلی، ترکمن، بامیان، یکاو لنګ، پنجاب، لعل و سر جنګل، ورس، سه پای، دایه، کیجران، باغران، دایکندی، غور، ارزګان و ... آمده بودند همه متحدا تصمیم ګرفتند که از بهارسال آینده، تمام راههای عبور لشکر امیر عبدالرحمن را که به طرف هزارستان حرکت کنند، از همان نقطه ورود مسدود کنند و در این راه تا پای جان مقا ومت و پا فشاری کنند، و در غیر این صورت نابودی شان حتمی خواهد بود. به دنبال این تصمیم ، و ظایف هر کدام از خوانین مشخص ګردید. فیصله شد میر ایلخانی یکاو لنګ در بامیان رفته راه ورود لشکر از سمت غوربند و ترکستان را مسدود کند، مهدی بیګ سرجنګل با دیګر خوانین غور و لعل راه ورود لشکر از سمت هرات، فاریاب، میمنه و غیره را سنګر بندی کنند، عظیم بیګ سه پای که بزرګ ترین خان هزاره و دارای تقریبا ۴ هزار نیروی مسلح بود، موظف شد که بر سر راه های ورود لشکر از سمت قندهار، هیلمند، فراه و غیره ما نع ایجاد کند و نیز اګر نیروی دولتی مستقر در ارزګان به پیشروی بپر دازد باید جلو تاخت تاز آنهار را بګیرد، و همین طور خوانین دایه، جاغوری، قره باغ ، شیر داغ، مالستان و... هر ګدام وظایفی را به عهده ګرفته، با هم عهد و پیمان کردند که از آن تخلف و تخطی نکنند. سپس دو جلد قرآن مجید را آورده، عین عهد نامه را با اسامی اربابان، بزرګان ، ریش سفیدانی که هم عهد شده بودند در حاشیه آن قرآن های مجید نوشته، همه مهر و امضا و شست کردند و یک جلد آن را به دست محمد عظیم بیګ سه پای دادند که او نزد خود نګهدارد و جلد دیګر را به بزرګترین رو حانی ورس یعنی جناب سید اکبر شاه ولد سید حسین ورسیکه خود نویسنده و خطاط این عهد نامه بود و خط زیبایی هم داشت سپردند که به عنوان بزرګترین وثیقه و امانت در نزد خویش نګهدارد. و پس از این عهد نامه خوانین هزاره هر کدام به سر وظایف شان رفته در صد د تهیه نیرو و تجهیزات برآمدند.
اما جناب سید اکبرشاه مذکور روحانی جوان ( حدود ۳۰ساله ) ورسی و عالم دین و پیشوای مذهبی و مورد اعتماد مردم : ګزارش تمام این حوادث و قضایا را از سر تاپیاز به علاوه اسامی خوانین و بزرګان هزاره که عهد و پیمان بسته بودند با وظایف تعیین شده شان، مو به مو نوشته، آن نوشته را با همان قرآنی که پیمان نامه و مهر و شست درآن بود، به چندتن از نوکران مورد اعتماد خویش سپرد و تأکیدکرد که آن را در شهر بلخ مستقیما به دست « غلام حیدر خان نایب سالار » و فرمانده لشکر امیر عبد الرحمن که در آن زمان در شهر بلخ اقامت داشت ، تحویل دهند !
آنان با اسپان سریع السیر حرکت کرده، خود را به بلخ رساند ند و مأمؤریت خویش را به طور کامل انجام دادند! .
ملا فیض محمد کاتب در سراج التواریخ می نویسد: نایب سالار مذکور نظر به اهمیت این موضوع نامه و قرآن مو صوف را توسط چند نفر سوار رساله به کابل روانه کرد و تأ کید فرمود که آن را مستقیما به دست شخص والا حضرت امیر عبد الرحمان تحویل دهند ! .
امیر کابل که تا آن وقت جنګ هزارستان را کم اهمیت تلقی می کرد، به وحشت افتاد واحساس کرد که اګر دیر بجنبد شکستش حتمی خواهد بود؛ لذا به سرعت دست به کار شد. اول تر از همه جمع کثیری از روحانیان اهل سنت را در دربار خویش خواسته یک جلد کتاب « حق الیقین » علا مه مجلسی را که از خانه یکی ازشیعیان کابل دست یاب شده بود و د ر آن به حضرت عایشه ام المؤ منین و خلفا راشدین اعمال زشت و ناروای زیادی نسبت داده شده بود، به آنان نشان داد و ګفت : ببیند و آګاه شو ید که شیعه های ایرانی چنین عقا ید کفر آمیزی دارند، و چون این کتاب از خانه یک نفر شیعه افغانی برآمده، پس معلوم می شود که این ها نیز از ایرا نی ها تبعیت می کنند و شما علمای کرام که مبلغ دین شریعت غرای محمدی هستید، در این باره چه نظر دارید؟ همه به کفریت شیعه و واجب القتل بودن آنها فتوا داده، وآن فتوا نامه با تیراژ کثیری توسط همین علما در سراسر کشور پخش شد.
نتیجه آن شد که از بهارهمان سال به محض ذوب شدن برفها بیش از ۱۲۰ هزار نیروی نظامی و ایلجاری، ( ایلجاری نیروهای مردمی و داو طلب) از سراسر افغانستان بسیج ګردیده ،از هر طرف به هزارستان حمله برده با قساوت عجیبی به قتل وغارت پرداختند که از شرح جز ئیات آن همه کم وبیش آګا هی دارند . و پیشتر از آن حدود بیست هزار نیروی نظامی به سر ګردګی سردار عبد القدس خان تنها در مرکز ارزګان جای ګزین شده بو دند .
امیر عبدالرحمن نظر به خدمتی که سید اکبرشاه به شخص وی انجام داده بود، او را به کابل خواسته، در صف نزدیکان و در باریان خویش قرار داد، سپس به عنوان سرپرست زندان های زنان درکابل مقرر کرد، قریب هشت هزارزن و دختر بی ګناه در آن ها زندانی بودند. وی از این وظیفه جدید نهایت سوء استفاده کرده، زنان و دختران زیبا را انتخاب نموده، به عنوان هدیه به رجال و دولتمردان آن روزګار تقدیم می کرد و آخر الامر همو به شخص امیر عبدالرحمن پیشنهاد کرده، ګفت : زنان هزاره در برګ بافی و تولید شال و ګلیم نهایت مهارت دارند، امر فرمایید که سپاهیان بالای مردم هزاره پشم حواله دهند تا این زنان در زندان ها بیکار نباشند. امیر عبد الرحمان مسئوو لیت این امر را نیز به عهده خود وی نهاد . منتها ګفت : این پشم باید به قیمت عادلانه از مردم خریده داری شده، پولش باید پرداخته شود.
اما سید اکبر شاه به خاطر خدمات خویش که به امیر کابل انجام داده بود، مطمئن بود هر ظلمی انجام دهد مورد موأخذه قرار نخواهد ګرفت؛ لذا پشم سنګینی بالای هزاره ها حواله داد، بدون اینکه یک پول سیاه قیمتی بپر دازد !.
و این پشم مانند روغن کته پاوی ( روغن شرکت) با جبر تمام توسط نیروهای امارت وصول ګر دیده، توسط خود مردم به کابل حمل، و به شخص سید اکبر شاه تحویل داده می شد. آخر الامر آنقدر پشم زیاد جمع شد که انبار دولتی ګنجا یش نګهداری آن را نداشت و سید مذکور دستور داد که ازاین تاریخ ببعد هزاره ها به جای پشم فقط قیمت آن را به صورت پول نقد به کابل آورده، به خود من تحویل دهند، من در عوض به آنها رسید پشم خواهم داد. ملا فیض محمد کاتب که در ضبط ګزارش های تاریخی بسیار دقیق است، تمام این ګزارش ها را باجزئیات آنها شرح داده است و علا قمندان می تو انند به صفحات : ۸۰۰، ۸۰۷، ۸۰۸ و ۱۲۲۲ سراج التوارخ ، جلد ۳، چاپ اول مرا جعه کنند .
شاه امان الله خان معتقــد بود که عده ای ا ز متملقین و شیادان به جهت آنکه خود به نان و نوا برسند، جدش امیر عبدالرحمن خان را به ظلم و ستم تشویق و تر غیب کرده و باعث بدنا می امیر و تمام قبیله محمد زایی ها شده اند.
لذا وقتی خودش به پادشاهی رسید، دستور داد : جنایتکاران دوره امیر عبد الرحمن اګر زنده اند از کابل خارج بروند تا او با چنین موجودات پست فطرت وپلید چشم در چشم نشود.
و از جمله به سید اکبرشاه که تا آن وقت درکابل بود پیغام فرستاد و ګفت قبل از آنکه مو رد خشم و عقوبت من قرار بګیری رنګ تان را ګم کن .
سید اکبرشاه در اواخر عمر دو باره به ورس برګشت! مردم عوام که حافظه تاریخی زیادی ندارند ، کم کم ګذشته او را به فراموشی سپرده، باز، وی را به پیشوایی مذهبی خویش برګزیدند ! ، چنانچه امروز نیز چنین اند، وده ها چهرهی خائن و جنایتکار که خیانت شان از روز هم رو شن تر است، باز به نام دین، مذهب، روضه خوانی و ... جیب مردم را دارند خالی می کنند.
حضرت آیت الله فاضل ورسی که یکی از رو حانیان متقی و پرهیز ګار و فعلا مقیم مشهد مقدس است ، در سال ۱۳۷۸ هجری شمسی درمجلسی برایم ګفت: « سید اکبر شاه با همه جنایاتیکه انجام داده است باز مردم دست او را به عنوان سید و اولاد پیغمبر می بوسید ند. من ( فاضل ورسی) هنوز چهره و روضه خو انی او را به خاطر دارم . وی در حدود سال ۱۳۱۳ هجری شمسی ( برابر ۱۳۵۱ هجری قمری) در سنین هشتاد و چند یا قریب نود سالګی از دنیا رفت و من (فاضل ورسی) در آن زمان پسر بچه هفت هشت ساله بودم و عجیب اینکه قبرش تا مدتی ز یارتګاه مردم عوام بو د !
منبع: