رابرت کروکرافت
برگردان فرهاد نیکاندیش
رابین جورج کالینگوود دریک خودزندگینامه(1939) نظر جالبی دربارهی بصیرت مورخان خبره ارائه داد. کالینگوود، این مورخ نامدار، تفاوت میان آشنایان و ناآشنایان با تاریخ را شبیه به تفاوت میان «جنگلبانان متبحر» و «مسافران ناآگاه» در جنگل میدانست. در حالی که مسافران با خود فکر میکنند «اینجا چیزی غیر از درخت و سبزه نیست»، جنگلبانان خطرات نادیدنی را میشناسند و میگویند «مراقب باش، ببری لابهلای سبزهها کمین کرده است».
منظور کالینگوود این است که مورخان از طریق آشنایی با افراد، مکانها و ایدهها، معمولاً میدانند که در وضعیتی خاص چه پیش خواهد آمد- یا حداقل موارد مهمی را در ارتباط با مسائل پیشآمده تبیین میکنند. اندیشههای کالینگوود حاکی از فهم عمیق او از نقشی است که مورخان میتوانند در جامعه ایفا کنند. درک آنها از رفتارهای انسانی، وضعیتهای پایدار یا ناپایدار اقتصادی و فرهنگی و مسائل اجتماعی- سیاسیِ منطقهی خاصی از دنیا به این معنا است که صرفاً از رویدادهای گذشته خبر ندارند. همچون جنگلبانی که میتواند ببری را در لابهلای سبزهها بیابد، مورخان میتوانند توصیههای سودمندی در مورد چالشهای کنونی و آینده ارائه کنند.
برای 2500 سال، مفهوم مورخ بهمثابهی مفسر در اذهان عموم جا خوش کرده بود. اصل این قضیه به روزگار باستان بازمیگردد. برای مثال توسیدید،تاریخ جنگ پلوپونزرا صرفاً تاریخنگاری مبارزهای حماسی نمیدانست، بلکه آن را «برای همهی دورانها» سودمند میشمرد، کتابی که انگیزههای اصلی بلندپروازیهای سیاسی و کشمکشهای انسانی را برملا میکند و «تا زمانی که انسان انسان است» مفید خواهد بود. از اینرو مورخان معمولاً خود را افرادی نمیدانند که جزئیات اتفاقی خاص را کنار یکدیگر میچینند بلکه چنین میپندارند که ابزاری مفهومی را در اختیار خوانندگانشان میگذارند تا به وسیلهی آن اوضاع متفاوت دنیای پیرامون و مسائل پیش رو را درک کنند. برای قرنها، دولتمردان و متفکران از تاریخ به منزلهی ابزاری برای یافتن راهحلی برای مشکلات و برونرفت از بنبستها بهره میبردند. وقتی نیکولو ماکیاولیشهریار(1532) را نوشت، نظراتش را با ارجاعات بیامان به نمونههایی از گذشته بیان کرد. سیاستمداران قرن نوزدهم اروپا معمولاً تحصیلکرده بودند و از قیاسهای یونانی و رومی برای رفع مشکلات روزمره استفاده میکردند. مورخ عصر ویکتوریا، جی. آر سِیلی، از این هم فراتر رفت تا جایی که گفت تاریخ چیزی نبوده «مگر مکتب زمامداری»، اظهارنظری جسورانه در باب آنچه قانون میتواند در اختیار سیاستمداران بگذارد.
گذشته، حال و آیندهی ناتمام
مورخان پیشگو نیستند. قیاسهای آنها ممکن است نابجا و اظهاراتشان اشتباه باشد. با وجود این، ایدهی تاریخ بهمثابهی چراغ راهنما برای فهم مناسبات حال و آینده، بخشی از تفکر فرهنگ غربی است. منطقی هم هست. به هر حال، گذشته تنها مخزن اطلاعات در مورد بایدها و نبایدهاست: چیز دیگری نداریم که به آن تمسک بجوییم. در زندگی روزمره، دائماً تصمیماتی بر اساس گذشتهی خود میگیریم. هرچند ممکن است دو موقعیت کاملاً شبیه به هم نباشند، اما الگوها و درسهایی از گذشته را مد نظر قرار میدهیم که میتوانند در تصمیمگیری بهتر به ما کمک کنند.
امروزه مورخان دانشگاهی روی موضوعاتی چنان خاص و جزئی کار میکنند و در مسائلی تبحر یافتهاند که تعداد پژوهشگرانِ همتایشان که قادر به فهم آناند حتی به صد نفر هم نمیرسد.
در دهههای اخیر، اوضاع به شدت تغییر کرده است. دیدگاه سابقاً رایج دربارهی مورخ -در مفهوم مدرن آن- بهمثابهی «سیاستپیشه»، دیگر جایگاهی ندارد و اغلب به دیدهی تردید به آن مینگرند. در سال 1969، مورخ سلطنتی، جفری اِلتون، به آنهایی حمله کرد که در پی یافتن «کاربرد»ی برای تاریخ بودند. امروزه مورخان دانشگاهی روی موضوعاتی چنان خاص و جزئی کار میکنند و در مسائلی تبحر یافتهاند که تعداد پژوهشگرانِ همتایشان که قادر به فهم آناند حتی به صد نفر هم نمیرسد.برخی میگویند که جزئیات مهم هستند و تاریخ خودش را تکرار نمیکند. به اختصار میتوان گفت که «زمینه» یا اوضاع و احوال از هر چیزی مهمتر است. چون هیچ دو وضعیتی دقیقاً یکسان نیستند، بنابراین تلاش برای یافتن شباهت میان رویدادها ممکن است به تحریف بینجامد. از زمان و مکانی دیگر نمیتوان «عبرت» گرفت، و تظاهر به چنین کاری به سادهسازی میانجامد. در نتیجه، اکنون بسیاری از مورخان نظر توسیدید را نمیپسندند. امکان بسط پیامدهای مجموعهای از رویدادهای تاریخی و استفاده از آنها برای فهم مشکلات سیاستهای امروزی با هنجارهای پذیرفتهشدهی دانشگاهی ناسازگار است.
به احتمال زیاد این نگرش، از غنای بحثهای سیاسی و اجتماعی میکاهد و مانع از ارائهی نظرات مورخان در فضای عمومی میشود. مورخانی مثل گراهام آلیسون، آندرو ارهارت، نایال فرگوسن و مارتین فرامپتون این نگرش را به چالش کشیدهاند. رواج دوبارهی دیدگاه قدیمی دربارهی تاریخ را «تاریخ کاربردی» (applied history) میخوانند. اما تاریخ چگونه میتواند به قانونگذاران کمک کند؟ فهم تاریخی چه فایدهای برای کسانی دارد که میخواهند با مشکلات کنونی دست و پنجه نرم کنند و برای مشکلات بعدی مهیا شوند؟
اساساً تاریخ به ما میآموزد که امور زودگذر را نادیده بگیریم و در پی یافتن علل اصلی و بلندمدت مشکلات باشیم. مورخان همواره به دنبال منشاء یک وضعیت میگردند و تلاش میکنند تا به علتها پیبرند. در واقع، مورخان باید بهتر از هر گروه خبرهی دیگری علت و معلول را تشخیص دهند. اگر بتوان عوامل ایجادکنندهی یک وضعیت را شناسایی کرد، میتوان قضاوتهای مفیدی دربارهی احتمال موفقیتآمیز بودن یک شیوهی عمل خاص شکل داد، یا از طلب یک راهحل ساده دست برداشت. برای مثال، یکی از عوامل مهم تسریع جنگ جهانی دوم، خلاء قدرت در اروپای مرکزی و شرقی پس از فروپاشی امپراتوریهای اتریش- مجارستان و روسیه در پایان جنگ جهانی اول بود. این امر به بیثباتیهایی دامن زد که دولتهای منطقه ناگزیر برای کنترل آن با یکدیگر به رقابت پرداختند. هرچند جاهطلبی نازیها نامحدود بود اما آنچه به آنها اجازه داد تا کار خود را دنبال کنند این بود که در خلائی ژئوپولوتیک فعالیت میکردند. بعید بود که چنین خلائی بدون جنگ و کشتار میان دو قدرت بزرگ منطقه، آلمان و شوروی، پر شود.
آگاهی تاریخی از چگونگی رفتار کشورها با رقبای منطقهای و تأثیر عقبنشینی قدرتهای قدیمی میتواند به سیاستگذاری در نقاط پر آشوب جهان معاصر کمک کند. درگیریهای ادامهدار برای قدرتنمایی منطقهای بین عربستان سعودی و ایران، به دنبال خروج بخشی از نیروهای آمریکایی از خاورمیانه، مثال شاخصی از این نوع آشوب و هیاهو است. همین طور احتمال همیشگی جنگ میان ایران و اسرائیل. توسیدید عقیده داشت که کشورها به علت ترس، حیثیت و منفعت خود وارد جنگ میشوند. نظر او امروز هم به اندازهی دوران باستان معتبر است. اگر دولتهای غربی با دشمنیهای بلندمدت میان گروههای قومی در بالکان- که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به خشونتی گسترده انجامید- مقابله میکردند، جان هزاران انسان حفظ میشد.
ابزارهای تفکر
قیاسها ابزار ارزشمندی برای تفکرند اما به آسانی میتوان از آنها به شیوههای نادرستی سوءاستفاده کرد.
احتمالاً سودمندترین ابزاری که تاریخ در اختیارمان گذاشته، قیاسهای روشنگر است. نه فقط مورخان بلکه همه عادت دارند که موقعیتی را با موقعیت دیگر مقایسه کنند. مقامات دولتی معمولاً از قیاسهای تاریخی برای توجیه سیاستهای خودشان بهره میبرند. قیاسها ابزار ارزشمندی برای تفکرند اما به آسانی میتوان از آنها به شیوههای نادرستی سوءاستفاده کرد. مورخان میتوانند قیاسها را بهدقت موشکافی کنند و بر اساس شباهتها و تفاوتهای بین دو موقعیت قضاوت کنند که این قیاسها درستاند یا نه. صاحبنظران میتوانند شبیهترین قیاس را برگزینند و برای پُربارتر ساختن گفتگوهای سیاسی از آن استفاده کنند.
آنهایی که به دنبال چراغ راهنمایی میگردند تا بفهمند چرا قدرتهای رقیب به رقابت یا حتی جنگ با یکدیگر پرداختند، در حالی که میشد با یکدیگر همزیستی مسالمتآمیزی داشته باشند، میتوانند تاریخ رویارویی امپراتوری عثمانی و کشورهای مسیحی مدیترانهای در قرن شانزدهم را مطالعه کنند. تحلیل تاریخیِ اشتباهاتی که تمدنها را از هم جدا کرد، برای سیاستگذاران امروزی بسیار عبرتآموز است. متأسفانه دامنهی قیاسهایی که به طور معمول در بحثهای عمومی به کار میرود محدود است- تقریباً تمام مثالها به بحرانهای جهانی دههی 1930 یا آشفتگیهای اقتصادی دههی 1970 مربوط میشود. مورخان میتوانند به بحثها گزینههای متنوع دیگری بیفزایند.
نمونههای پیشینی هم مثل قیاسها هستند. تاریخ منبعی سرشار از نمونههای پیشینی است که میتواند به فهم مشکلات سیاستگذاری کمک کند. برای مثال، احتمالاً رشد قدرت چین یکی از روندهای مهم قرن بیست و یکم خواهد بود و میتواند نظم جهانی را بر هم زند؛ میتواند چینی قاطع و مستبد را به رویارویی با آمریکا، ژاپن و دیگر کشورها بکشاند. احتمال دارد که چنین رقابتی از کنترل خارج شود. خوشبختانه، تاریخ سرشار از موقعیتهای مشابه است. میتوانیم مثالهای بیشماری از رقابتهای استراتژیک بیابیم. از مصر باستان گرفته تا زمان حال، تاریخ شاهد کشمکشهای بزرگ و کوچکی برای سیاستگذاری در منطقهی آسیا-پاسیفیک بوده است. هرچند رقابت بین قدرتهای بزرگ معمولاً به درگیری میانجامد اما نمونههایی از پیامدهای بهتر و همزیستی موفقیتآمیز-گرچه دشوار- هم وجود دارد. تاریخ میتواند به ما کمک کند تا واکنش تصمیمگیرندگان در پکن یا واشنگتن به بعضی از فعالیتها را پیشبینی کنیم. در سالهای پس از واقعهی 11 سپتامبر، آنهایی که امیدوار بودند دموکراسی لیبرال غربی را به کشورهایی نظیر عراق یا افغانستان تزریق کنند- کشورهایی که به حکومتهای مستبد خو گرفته بودند، نقاطی که وفاداریهای قبیلهای گاه ارزشمندتر از دیگر وابستگیها بود- میتوانستند از اندیشههایالی کِدوری، صاحبنظر مسائل خاورمیانه، بهره برند اما چنین نکردند. مطالعات کدوری دربارهی تلاشهای بریتانیا و فرانسه برای ایجاد حکومتهای غربیمآب در خاورمیانه در دههی 1920 آگاهیبخش است.
مورخان میتوانند با استفاده از تجاربشان به خوبی بر اساس وقایع نتیجهگیری کنند، در فرضیهها تردید کنند و مشکلات را از یکدیگر تفکیک کنند. علت این امر این است که آنها به مطالعهی فعالیتهای سازمانیافته و تعاملات بشری عادت کردهاند. این یکی از دلایلی است که، در مارس 1990، مارگارت تاچر در خفا با مورخان سرشناس دیدار کرد تا نظر آنها را دربارهی اتحاد مجدد آلمان و بهویژه احتمال استفادهی حکومت آیندهی آلمان از قدرتش برای سلطه بر اروپا جویا شود. همان طور که هنری کیسینجر، وزیر امور خارجهی سابق آمریکا، هشدار داده است، تاریخ «کتاب آشپزی نیست که در آن بتوانید دستور طبخ غذاهای امتحان شده را بیابید». تاریخ «قوانین»ی برای کنشهایی همواره سودمند را ارائه نمیدهد. هرچند مورخ نمیتواند قوانین متقن و حاضر و آمادهای را وضع کند، یا قاطعانه بگوید که در هر شرایطی چه باید کرد، اما میتوان به کمک تاریخ «استدلال» کرد. فهم تاریخی به تخیل فرد پر و بال میدهد و به او بصیرتی عطا میکند که از راههای دیگر به دست نمیآید.
ناهنجاری تاریخی
نیروهای مسلح یکی از معدود نهادهاییاند که «تاریخ کاربردی» را به یکی از اجزای تفکیکناپذیر خود تبدیل کردهاند. سازمانهای نظامی نبردها و کارزارهای گذشته را به منظور ارتقای عملکردشان در درگیریهای بعدی مطالعه میکنند. اما این نوعی ناهنجاری است. کیسینجر یکی از معدود سیاستمداران مدرنی بود که به شکلی فعال از تاریخ استفاده میکرد. او فارغالتحصیل دورهی دکترای تاریخ از دانشگاه هاروارد بود و همواره از قیاسهای تاریخی برای نظارت بر سیاستهای خارجی آمریکا استفاده میکرد؛ این یکی از بهترین مثالها برای نشان دادن محاسن فهم تاریخی برای سیاستگذاری است. او بیتردید متأثر از نظرات توسیدید بود که میگفت «حال، هرچند هرگز تکرار دقیق گذشته نیست، اما قطعاً به آن شبیه است. از این رو، آینده هم باید چنین باشد». کیسینجر به خوبی میدانست که تاریخ به ما فروتنی میآموزد. برنامههای اصلاح بنیادی وضعیت موجود به ندرت به نحو مطلوب عملی میشود و اغلب به نتیجهی معکوس میانجامد، بنابراین باید متناسب عمل کرد. متأسفانه، امروز وجود شخصی مثل کیسینجر غیرقابلتصور است.
با توجه به این که تاریخ اینقدر به سیاست ربط دارد، شک و تردید اکثر مورخان نسبت به «تاریخ کاربردی» مایهی تأسف است. در درجهی اول این امر حاکی از ناآگاهی از خاستگاه این رشته است. علاوه بر این، حاکی از فهم نادرست روابط علت و معلولی است- درست همان چیزی که قرار است مورخان در آن خبره باشند. اگر کسی ادعا کند که در یافتن علت و معلول متبحر است، باید بتواند الگوها و روندهای بعدی را تشخیص دهد. افزون بر این، نشانهی بیاعتنایی به خواستهی مردم از مورخان است (مردمی که بخش عمدهای از بودجهی مورخان را تأمین میکنند): پرداختن به مشکلات بزرگ. و سرانجام باید گفت که بدبینی مورخان نسبت به «ربط» تاریخ با دوران معاصر به احتمال زیاد یکی از دلایل مهمی است که هزاران دانشجوی رشتهی تاریخ غر میزنند که مدرک تحصیلیشان «بهدردنخور» خواهد بود.
تاریخ به خودی خود جذاب است، اما آنچه آن را چنین مهیج میکند این است که به فهم عمیقتر وضعیت بشر میانجامد، امری که ارزشی ماندگار دارد. گذشته راهنمای بیعیبونقصی برای حال و آینده نیست-اما تنها راهنمایی است که داریم. اینجا، صحبتهای کالینگوود بار دیگر راهگشا است. او عقیده داشت که حال «عصارهی» گذشته است و در نتیجه گذشته «به زندگی ادامه میدهد»؛ وقتی لایهها را کنار بزنیم به سرعت درمییابیم که حال چیزی نیست مگر انباشتهای از تصمیمها و رفتارهای گذشته. تاریخ «زنده و فعال» است و «نزدیکترین رابطهی ممکن با زندگی واقعی» را دارد.
منبع سایت آسو:
رابرت کروکرافت مدرس ارشد تاریخ معاصر در دانشگاه ادینبورگ در اسکاتلند است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Robert Crowcroft, ‘The Case for Applied History: Can the study of the past really help us to understand the present?’,History Today, 9 September 2018.