برگردان: عرفان ثابتی
آیزاک چوتینر: مهمترین درسی که از تظاهرات هفتهی اخیر آموختید، چه بود؟
برایان استیونسون: باید تاریخ بیعدالتیِ نژادیمان را جدی بگیریم. به نظرم همهی چیزهایی که میبینیم نشانهی بیماریِ گستردهتریست. ما هیچوقت صادقانه به صدمات ناشی از دو و نیم قرن بردهداری نپرداختهایم. بدترین پیامد بردهداریِ آمریکایی نه بردگیِ اجباری بلکه این پندار نادرست بود که سیاهپوستان به خوبیِ سفیدپوستان و با آنها برابر نیستند، به اندازهی آنها تکامل نیافتهاند، انسانیت، ارزش و استعدادهای کمتری دارند و به اندازهی سفیدپوستان لیاقت ندارند.
ایدئولوژیِ برتریِ سفیدپوستان برای توجیه بردهداری لازم بود، و ما این میراث بردهداری را به رسمیت نشناختهایم. به همین دلیل است که گفتهام بردهداری در سال 1865 پایان نیافت بلکه شکل دیگری پیدا کرد. ماه آینده 155 سال از زمانی میگذرد که سیاهان خاتمهی بردهداری را جشن گرفتند. سیاهپوستان فکر میکردند که قانون از آنها محافظت خواهد کرد و به آنها حق رأی، زمین، فرصت و امکان خواهند داد که آمریکاییِ تمامعیار شوند. همهی این چیزها از آنها دریغ شد چون این ایدئولوژیِ برتری سفیدپوستان اجازه نمیداد که سفیدپوستان جنوبی آنها را بپذیرند، ارزشمند بشمارند و از آنها محافظت کنند. در نتیجه، اندکی پس از سال 1865 و تصویب «متمم سیزدهم» خشونت شروع شد. ماه بعد گزارشی را دربارهی خشونت هولناک دوران «بازسازی» منتشر خواهیم کرد، خشونتی که مانع از پیشرفت شد.
بنابراین، به نظرم، بدون فهم خودداریِ پایدار از برابر شمردن سیاهپوستان نمیتوان مسائل کنونی را درک کرد. اوضاع عوض شده اما تاریخِ خشونت، تهدید، ارعاب، اعدام، قوانین تبعیضآمیز و رفتار پلیس این پیشفرض را به وجود آورده است که سیاهپوستان خطرناک و مجرماند. هر قدر هم که زحمت کشیده و تحصیلکرده باشید، به هر کجای این کشور که بروید ــ اگر سیاهپوست یا سبزه باشید ــ باید بر این پیشفرض غلبه کنید، و همین امر سبب میشود که هر گونه مواجهه با پلیس بالقوه آکنده از احتمال وقوع اتفاقاتی باشد که دیدهایم.
چوتینر: چرا نظام عدالت کیفری و مراقبتهای پلیسیِ کنونی را استمرار چنین گذشتهای میدانید؟
به نظرم پلیس از بسیاری جهات چهرهی عریان ظلم و ستم بوده است. حتی پیش از «جنگ داخلی»، مجریان قانون در تداوم بردهداری نقش داشتند. از سال 1850 به بعد ردیابیِ بردگان فراری در شمال بر عهدهی پلیس بود. پس از لغو بردهداری، پلیس کنار ایستاد تا دیگران به ارعاب و آزار و اذیت سیاهان بپردازند. در دوران «بازسازی»، دولت سرنگون شد و پلیس این براندازی را تسهیل کرد. سپس، در سراسر نیمهی اول قرن بیستم، مجریان قانون و پلیس و نظام قضائی آمریکا اجازه دادند که اراذل و اوباش سفیدپوست، سیاهان را، گاهی در زمین چمن بیرون دادگاه، به دار بیاویزند و از پیگرد قانونی در امان بمانند. آنها حتی در این خشونت و ارعاب همدست بودند. وقتی سیاهپوستان شجاع در دهههای 1950 و 1960 حقوق مدنیِ خود را مطالبه کردند، وقتی این آمریکاییهای سیاهپوستِ خشونتپرهیز زانو زده بودند و دعا میخواندند، نیروهای اونیفرمپوش پلیس به ضرب و شتم آنها پرداختند. این همسانیِ خشونت و ستم را نمیتوان نادیده گرفت. باید به آن پرداخت. اما بهجای این کار، از دههی 1960 به بعد سعی کردهایم که آن را نادیده بگیریم، به آن اقرار نکنیم و آن را به گردن نگیریم. خودداری از پذیرش ضرورت ایجاد تغییر اساسی در فرهنگ پلیس همهی تلاشهای ما را بیاثر کرده است.
پلیس جزئی از جامعهی بزرگترمان است، و، اگر بکوشیم تا آن را جدا از نظام قضائی و قانونگذاران و سیاستگذاران جلوه دهیم به واقعیت پی نمیبریم. تاریخ این کشور، وقتی پای عدالت نژادی و عدالت اجتماعی در میان است، نشان میدهد که بر خلاف دیگر موارد، واکنش ما این طور بوده است: خب، الان سال 1865 است، دیگر شما را به بردگی نمیکشیم و معامله نمیکنیم. البته مجبور شدیم که با این امر موافقت کنیم. سپس، بعد از نیم قرن به دار آویختن سیاهان به دست اوباش، گفتیم خب، دیگر اجازه نمیدهیم که اراذل و اوباش شما را از زندان بیرون بکشند و دار بزنند. البته این امر بعد از آن رخ داد که زیر فشار قرار گرفتیم. بعد از مدتی گفتیم خب، دیگر از نظر قانونی جلوی رأی دادن شما و ورودتان به رستورانها و اماکن عمومی را نخواهیم گرفت.
اما هیچوقت اشتباهات خود را نپذیرفتیم و عذرخواهی نکردیم. همیشه «مجبور» شدیم که رفتارمان را تغییر دهیم: یا «ارتش اتحادیه» ما را مجبور کرد یا جامعهی بینالمللی و دادگاههای فدرال به ما فشار آوردند. در نتیجه، خبری از احساس پشیمانی یا تأسف یا عذاب وجدان نبود. پلیس فکر نمیکند که در پنجاه شصت سال گذشته مرتکب اشتباهی شده است. و بنابراین، از این نظر، فرهنگی ایجاد شده که به واحدهای پلیس اجازه میدهد که خود را قَدَرقدرت و صاحباختیار بدانند، و این فرهنگ باید تغییر کند. این امر تنها به مسائل نژادی مربوط نمیشود. ما فرهنگی را به وجود آوردهایم که در آن مأموران پلیس خود را نه نگهبان بلکه جنگجو میدانند.
چوتینر: آیا فکر میکنید که این سیاست هدف خاصی دارد؟
بله. اما آنچه این هدف را ممکن کرد بیمیلیِ ما به پذیرش نادرستیِ این سلسلهمراتب نژادی بود. حتی مخالفان بردهداری هم، که بسیاری از آنها برای پایان دادن به بردهداری جنگیدند، به برابریِ نژادی عقیده نداشتند. خب، اگر برتری سفیدپوستان را بپذیرید، در این صورت به استثمار سیاهپوستان خواهید پرداخت و فرصتها را از آنها دریغ خواهید کرد زیرا چنین کاری با آن هدف همخوانی دارد. هدف از ممنوعیت ازدواج بیننژادی چه بود؟ ممنوعیت ورود سیاهپوستان به رستورانها چه هدفی داشت؟ هدف، تداوم سلسلهمراتب نژادی بود، حفظ این پیشفرض یا روایت که سیاهان خطرناکاند، نمیتوان به آنها اعتماد کرد، و باید آنها را مهار کرد. حتی اگر این کار ارزش اقتصادی نداشت، به این معنی نیست که هدفمند نبود. هدف عبارت بود از تداوم این سلسلهمراتب.
هدف، تداوم سلسلهمراتب نژادی بود، حفظ این پیشفرض یا روایت که سیاهان خطرناکاند، نمیتوان به آنها اعتماد کرد، و باید آنها را مهار کرد.
خب، چنین تاریخی با چنین فرهنگ مراقبتهای پلیسیای ترکیب شده که به مأموران پلیس یاد میدهد که مثل سربازان بجنگند و شلیک کنند. وقتی دولت طوری یگانهای پلیس را مجهز میکند که انگار دارد ارتش را مسلح میکند، روابط سالم میان پلیس و جامعه تضعیف میشود. ما کاهش درگیری و تنش را به نیروهای پلیس نمیآموزیم؛ و به آنها یاد نمیدهیم که چطور با افراد مبتلا به اختلالات روانی یا مشکلات و عصبانیت و سرخوردگیِ ناشی از فقر کنار بیایند. بعد آنها را در جایی غیر از محل زندگی خود به کار میگماریم. ما با پلیس مثل نیروی نظامیِ اشغالگر برخورد میکنیم. این همان فرهنگی است که به چنین خشونتهایی میانجامد.
میتوان یگان پلیسی ایجاد کرد که اعضایش خود را نگهبان و پاسدار بدانند. در این صورت، آنها به محافظت و خدمت به همه، حتی کسانی که آنها را دستگیر میکنند، متعهد خواهند بود. بهترین مأموران پلیس به شما خواهند گفت که وظیفه دارند بدون صدمه زدن به فرد مظنون به ارتکاب جرم با او برخورد و امنیتش را حفظ کنند. اما اکثر نیروهای پلیس چنین چیزی را یاد نمیگیرند. ما از کل نهاد پلیس محافظت میکنیم؛ در نتیجه، کسی در این کشور نمیداند که پارسال چند نفر به دست پلیس به قتل رسیدهاند زیرا این دادهها را جمع نمیکنیم. دو دهه است که مردم خواهان افشای چنین اطلاعاتی شدهاند اما نهاد پلیس مقاومت میکند. مشکل بزرگتری هم وجود دارد: ما از اصلاح این نهادها جلوگیری کردهایم.
چوتینر: آیا این اعتراضات باید دستورِکار خاصی داشته باشد؟ اگر پاسختان مثبت است، این دستورکار چه باید باشد؟
به نظرم منصفانه نیست که از معترضان بخواهیم مشکلاتی چنین دیرپا را حل کنند. از بسیاری جهات، اعتراضات حاکی از سرخوردگی و عصبانیت از بیمیلی مسئولانِ منتخب به انجام اصلاحاتِ ضروری است. اعتراضات نماد سرخوردگی و یأس است. فکر میکنم که مقامهای منتخب باید این مشکلات را حل کنند. میتوانیم فرهنگ نهادها را در این کشور تغییر دهیم. ما بارها و بارها این کار را انجام دادهایم. اگر به قوانین نگاه کنید، در دهههای 1970 و 1980 مجازاتی برای رانندگان مست وجود نداشت. ما این کار را تحمل میکردیم. هر چند این کار پیامدهای فاجعهآمیزی داشت اما برای قانونگذاری در این مورد اولویت قائل نبودیم. سپس جنبش «مادران مخالف رانندگی در هنگام مستی» صدای خود را بالا برد و ناگهان ارادهی سیاسی تغییر کرد. فرهنگ جدیدی آفریدیم و حالا قاطعانهتر عمل میکنیم.
فارغ از ثروت و مال و منال رانندهی مست، او را مجازات میکنیم. در نتیجهی این تغییر فرهنگی، مرگ و میر ناشی از رانندگی در هنگام مستی نسبت به پنجاه سال قبل بسیار کاهش یافته است.
همین امر دربارهی خشونت خانگی صادق است. در دههی 1960، زنی که با پلیس تماس میگرفت انتظار نداشت که شوهرش دستگیر شود. پلیس میآمد و شوهر را بیرون میبرد و برایش لطیفه تعریف میکرد. در واقع، پلیس با سرخوردگیِ منتهی به خشونت همدل بود. اما بعد به تدریج این روایت را تغییر دادیم. زنان و قربانیان خشونت خانگی صدایشان را بلند کردند و ارادهی سیاسی تغییر کرد. در نتیجه، امروز نظرمان نسبت به خشونت خانگی از بیخ و بن تغییر کرده است. حتی اگر نامدارترین ورزشکاران و هنرمندان هم به درستی به این کار متهم شوند طوری مجبور به پاسخگویی میشوند که حتی با ده سال قبل هم فرق دارد. این نوعی تغییر فرهنگی است. الان در بحبوحهی نوعی تغییر فرهنگی دربارهی آزار و اذیت جنسی در محیط کار هستیم. آستانهی تحمل کاهش یافته است. در نیویورک، افراد باید امتحان بدهند تا اطمینان حاصل شود که میتوانند آزار جنسی را تشخیص دهند.
چنین تغییر فرهنگی در حوزهی مراقبتهای پلیسی رخ نداده است. اما حالا ابزارش را داریم. میدانیم که چطور باید این کار را انجام دهیم. من در سال 2015، پس از آن آشوبها، چند ماه عضو گروه ضربت پرزیدنت اوباما دربارهی مراقبتهای پلیسی بودم. ما چهل صفحه توصیه و پیشنهاد ارائه کردیم. اینها میتواند فرهنگ پلیس را تغییر دهد. پیش از هر چیز باید آموزش، آیین دادرسی، سیاستها و طرز تلقی از مأموران پلیس را تغییر دهیم.
چوتینر: به نظرتان آیا دولت اوباما، بهویژه قبل از سال ۲۰۱۵، به اندازهی کافی به این مسئله توجه کرد؟
هیچکس به اندازهی کافی به این امر نپرداخته است. اما این فقط مشکلی در سطح فدرال نیست. من منتقد دولت فعلی هستم زیرا این توصیهها را نادیده گرفته، از اقامهی دعوا علیه واحدهای پلیسی که از آنها شکایت شده بود منصرف شده، و با ایما و اشاره نشان داده است که دیگر به این مسئله اهمیت نمیدهد. اما در عین حال فکر نمیکنم که این امر اِهمال و بیاعتنایی شهرداران و فرمانداران و مسئولان محلی را توجیه کند. برای تغییر دادن فرهنگ در واحد پلیس محلی محتاج کاخ سفید نیستید. این کار را میتوان در شهرها و جوامع محلی و ایالتها انجام داد. این اصلاحات باید در سطح محلی رخ دهد. دولت فدرال میتواند و باید نقش بزرگتری در تشویق و تسهیل این تغییرات بازی کند. اما اگر برای این کار فقط به کاخ سفید و رئیس جمهور چشم بدوزیم اشتباه کردهایم. به نظرم اگر در پنج سال آینده اصلاحات مهمی رخ ندهد، در این صورت باید از واشنگتن قطع امید کنیم. همهی شهرداران و فرمانداران آمریکا برای تغییر فرهنگ پلیس و بهبود اوضاع طرح و نقشهای دارند. اما مسئلهی مهمتر این است که آیا این طرح را عملی میکنند یا نه.
چوتینر: شما میگویید که این اصلاحات نمیتواند صرفاً از بالا انجام شود ــ اما، وقتی رئیس جمهور از شلیک کردن به مردم حرف میزند و به پلیس میگوید که شدت عمل نشان دهد، چقدر نگران میشوید که مبادا اوضاع در آینده حتی بدتر از گذشته شود؟
جنگِ بهاصطلاح علیه مواد مخدر به مبارزه با سیاهپوستان و رنگینپوستان تبدیل شد زیرا مجریان قانون که این جنگ را بر عهده داشتند به چشم دیگری به سیاهپوستان و رنگینپوستان نگاه میکردند
بله، هر بار که میگوییم وظیفهی مأموران پلیس مهار و سلطه و ارعاب است، و نباید عذرخواهی کنند و باید آمادهی مبارزه باشند و بقیه باید از آنها بترسند، در واقع داریم همان فرهنگی را تقویت میکنیم که به اینهمه بیاعتمادی دامن زده است. این به نفع امنیت عمومی نیست. حتی برای امنیت مأمور پلیس هم خوب نیست، و بیتردید به ایجاد جوامع سالم کمک نمیکند، همان جوامعی که اکثرمان میخواهیم در آن زندگی کنیم. این الگویی نادرست است. مثل این است که کسی بگوید: «لزومی ندارد که پزشکان به بیماران اهمیت بدهند یا با آنها حرف بزنند یا مؤدب و محترم باشند یا نشان دهند که به آنها علاقه دارند. پزشکان دانش و مهارت دارند و کارشان درمان است، و اگر بیش از این چیزی بخواهیم، زیادهخواهی کردهایم.» این ذهنیت به مرگ بسیاری از بیماران خواهد انجامید. آنها از مراقبت درمانیِ لازم محروم، و پزشکان ناکام خواهند ماند زیرا چنین فرهنگی به نفع درمان و مراقبت لازم از بیماران نیست.
همین امر دربارهی امنیت عمومی صادق است. میتوانید به دیگر کشورها بروید و شواهد و مدارکش را ببینید. حتی اینجا همین کار را انجام دادهایم. در این کشور واحدهای پلیسی وجود دارند که رابطهی خود را با جامعه به کلی تغییر دادهاند. پنجاه سال قبل، کَمدِن، در ایالت نیوجرسی، مثل دیگِ جوشان بود و رابطهی میان پلیس و جامعه پر از درگیری و تنش بود. اما اوضاع به لطف مدیریت خوب و انجام اصلاحات از بیخ و بن تغییر کرده است.
چوتینر: تعداد سفیدپوستان حاضر در تظاهرات این هفته از پنج سال قبل بیشتر بوده است. به نظرتان آیا این امر میتواند این جنبش را تغییر دهد؟
راستش را بخواهید شرکت در تظاهرات خیلی سخت نیست. به خیابان رفتن چندان دشوار نیست. البته این امر به این معنی نیست که تظاهرات اهمیت ندارد یا حیاتی نیست. اما این سختترین کاری نیست که علاقهمندان به این مسائل باید انجام دهند. آنها باید رأی دهند، درگیر اصلاح خطمشی و سیاست شوند و اجازه ندهند که مسئولان منتخب برای حفظ قدرت از ارعاب و خشونت لفظی سوءاستفاده کنند. فرهنگ محیطهای کاری باید تغییر کند.
سیاهپوستان آمریکایی باید در فضاهایی زندگی و کار و تحصیل کنند که عمدتاً تحت سلطهی سفیدپوستان است. آنها واقعاً نمیتوانند خودِ خودشان باشند. یعنی این تنش و مشکل وجود دارد، و سرانجام آنها مستأصل میشوند. وقتی پلیس به خشونت متوسل میشود و مردم را درست جلوی رویتان میکُشد و در فیلم به چشمتان خیره میشود، معلوم است که عصبانی میشوید و میخواهید ابراز خشم کنید.
این صرفاً نوعی ابراز عصبانیت از اتفاقی نیست که برای جورج فلوید یا بریونا تیلور یا احمد آربری رخ داد. این خشم ناشی از این است که سیاهپوستان همچنان باید در دنیایی زندگی کنند که همهجا با این پیشفرض خطرناک و مجرم بودن مواجهاند. من شصت سالهام و ۳۵ سال است که به وکالت اشتغال دارم. در دانشگاه هاروارد تحصیل کردهام و دانشگاههای گوناگونی به من مدرک افتخاری دادهاند. اما باز هم در بعضی جاها مرا خطرناک میشمارند. بارها از من خواستهاند که دادگاه را ترک کنم چون پیشفرضشان این بوده که من متهم هستم نه وکیل مدافع. پلیس مرا از اتوموبیل بیرون کشیده و اسلحه را به طرفم نشانه گرفته است. فقط میتوانم بگویم که وقتی هر روز باید بر این پیشفرض مجرم بودن غلبه کنید و به اطرافیان خود بقبولانید که آدمی مثل آنها هستید، خسته و کوفته میشوید. به نظرم سیاهپوستان معترض در خیابانها دارند خستگی، خشم و سرخوردگیِ خود از زندگی طاقتفرسا در آمریکا را ابراز میکنند. این امر در مورد سفیدپوستان حامیِ آنها صادق نیست. منظورم این نیست که سفیدپوستان نباید از آنها حمایت کنند اما فکر نمیکنم که باید بر حمایت سفیدپوستان تمرکز کرد.
چوتینر: هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات از اصلاح عدالت کیفری دفاع میکنند اما اغلب به نظر میرسد که این امر را به خشونت پلیس و اصلاح پلیس بیربط میدانند. مرتبط شمردن اصلاح پلیس و اصلاح عدالت کیفری چقدر اهمیت دارد؟
به نظرم، برای بسیاری از ما، این مسئله همیشه در کانون اهمیت جای داشته است. جوهرهی اصلاح نظام عدالت کیفری عبارت است از تغییر شیوهی مراقبتهای پلیسی، قضاوت و مجازات.
فکر میکنم که بسیاری از افراد، با دقت از «اصلاح نظام عدالت کیفری» حرف نمیزنند. تغییر جزئیِ معیارهای فدرال صدور حکم، به گونهای که احکام درصد بسیار اندکی از زندانیان فدرال تخفیف یابد، با اصلاح معنادار نظام عدالت کیفری تفاوت دارد. نود درصد از زندانیان آمریکایی در زندانهای ایالتی به سر میبرند. آنچه کاخ سفید یا رؤسای جمهور انجام دادهاند وضعیت این زندانیها را تغییر نداده است. ]دولت اوباما به منظور تخفیف احکام محکومین به جرائم غیرخشونتآمیز موادمخدر، دستورالعملهای فدرال صدور حکم را تغییر داد. در سال 2017، جف سِشِنز، وزیر دادگستری وقت، این اصلاحات را لغو کرد.[ اصلاح معنادارِ واقعی یعنی عمل کردن به توصیههای گروه ضربت، تغییر دادن طرز فکر نسبت به پلیس و پاسخگوییِ دادستانی، و اجباری کردن افشای دادههایی که به ما اجازه میدهد که ماهیت این مشکل را بسنجیم. اگر این کارها را انجام ندهید، هر کار دیگری بیفایده خواهد بود.
جنگِ بهاصطلاح علیه مواد مخدر به مبارزه با سیاهپوستان و رنگینپوستان تبدیل شد زیرا مجریان قانون که این جنگ را بر عهده داشتند به چشم دیگری به سیاهپوستان و رنگینپوستان نگاه میکردند. این مشکل پلیس و دادستانی است. ما به این افراد مصونیت دادهایم و آنها را از پاسخگویی معاف کردهایم؛ در نتیجه، از هر گونه اصلاح مؤثر جلوگیری کردهایم. اصلاح واقعی، تغییر شیوهی صدور حکم و همهی این دیگر موارد را دربرمیگیرد زیرا اگر دادستانها بتوانند از ارائهی شواهد و مدارک خودداری و افراد را به ناحق محکوم کنند، و مأموران پلیس هم بتوانند با افراد بدرفتاری کنند و از آنها اعترافات اجباری بگیرند، در این صورت هیچ کار دیگری برای اصلاح شیوهی صدور حکم یا تغییر سیاست مؤثر نخواهد بود. و این همان چیزی است که باید تغییر کند.
منبع: سایت فرهنگی پژوهشی آسو:
https://www.aasoo.org/fa/articles/2872
آیزاک چوتینر از نویسندگان نشریهی «نیو یورکر» و همکار اصلی بخشِ پرسش و پاسخ در این نشریه است. برایان استیونسون وکیل حقوق مدنی و بنیانگذار یک سازمان حقوق بشری به نام «طرح عدالت برابر» است که مدافع عدالت نژادی و حامیِ اصلاح نظام عدالت کیفری است. او همچنین مؤسس بنیاد «یادبود ملیِ صلح و عدالت» در مونتگمری در ایالت آلاباماست که یاد اعدامیان و دیگر قربانیان دوران سلطهی تبعیض نژادی در آمریکا را گرامی میدارد. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلی زیر است:
Isaac Chotiner, ‘Bryan Stevenson On the Frustration Behind the George Floyd Protests’, The New Yorker, 1 June 2020.