آنچه که در ذیل روایت میشود از «کتاب پاسخهای من، افشای رازهای پشت پرده حادثه خونین دوم اسد» (ص. ۲۳۲ ـ ۲۴۱) نوشته آقای اسدالله سعادتی است. آقای سعادتی در این بخش از نوشته، روایتی را پاسخ میدهد که به قلم آقای اصغر سروش یکی از اعضای شورای عالی مردمی، رقم یافته است. از آنجايی که هیچ روایتی عاری از پیشفرض و پیشداوری نیست با آنهم به قول سعادتی روایت سروش منصانه و واقع بینانه است در حالی که روایت کننده و پاسخ دهنده از دو اردوگاه موافق و مخالف تظاهرات دوم اسد بودهاند.
بامیان نیوز بخشی از روایت سروش و پاسخ آقای سعادتی را در طی دو سه قسمت باز نشر میکند. امید برای خوانندگانی که می خواهند نسبت به فاجعهی خونین دوم اسد اطلاع حاصل کنند، مفید باشد.
بامیان نیوز یک رسانه آزاد بیطرف و مستقل است. بنابراین، نظرات و انتقادات نویسندگان را بدون سانسور نشر میکند.
نویسنده : اصغر سروش
شامگاه اول اسد (۱۳۹۵)
جلسه تقریباً تا ساعت ۶ شام اول اسد ادامه یافت. جلسه بسیار پرتنش و بی نتیجه بود. موافقان استدلال خود را داشتند و مخالفان همچنان. آنانی در بین بودند، نظریات متفاوت ارائه میکردند که تعدادشان بسیار کم بود و حتا نظریات آنان هم شنیده نمیشد. و در بین نظریات مخالفان و موافقان گم میگردید. تیم تخنیکی که مدیریت جلسه را بر عهده داشت، هرقدر که میخواست رأیگیری کند، بحث آمادهی رأی گیری نمیشد. سر و صدا بلند میشد و بازهم بحث ادامه مییافت. نه موافقان تظاهرات و نه مخالفان آن، از موضع خود به هیچوجه کوتاه نمیآمدند. همه حرف خود را داشتند و از موضع خود دفاع میکردند. ناگهان داکتر جعفر مهدوی از جا بلند شد و گفت: «با این وضعیت ما به نتیجه نمیرسیم، آنانی که موافق تظاهرات هستند یاالله». حرکت کرد به طرف مصلی شهید مزاری. آنانی که موافق تظاهرات بودند خارج شدند و آنانی که مخالف بودند نشستند. ما و یک تعداد از دوستانی که طرفدار تصمیم جمعی و عاقلانهتری نسبت به تظاهرات بودیم، در وسط قرار داشتیم. این کار آقای مهدوی، خلاف عرف شورای عالی مردمی و دور از انتظار همه ما بود. هیچ تصمیم بزرگی را شورای عالی مردمی، این چنین نگرفته بود و این، اولینباری بود که که همهچیز برهم خورد. وقتی داکتر مهدوی جلسه را ترک کرد و خارج شد، بهزاد و ناجی و یک تعداد دوستان دیگر نیز جلسه را ترک کردند و به سوی مصلای شهید مزاری شتافتند. من با اسحاق موحدی و یک تعداد از اعضای کمیته تخنیک برآمدیم و کوشش کردیم آنها را متقاعد کنیم که در جلسه بر گردند و تصمیم مشترک گرفته شود. من و اسحاق موحدی دویدیم به طرف مصلی شهید مزاری. موحدی از دروازهی پرورشگاه که مهدوی و ناجی و بهزاد نیز از همان دروازه وارد مصلای شهید مزاری شدند، واردشد و من از مسجد رسول اکرم از سر دیوار خود را به مصلی پرتاب نمودیم.
وضعیت فضای مجازی و فیسبوکها به شدت نگران کننده بود. طرفداران تیم استاد خلیلی و داکتر مدبر فضای مجازی را پر کرده بودند که تظاهرات لغو شد. دیگران هی داشتند زنگ میزدند و پیام میدادند که وضعیت از چه قرار است. وضعیت، وضعیت خوبی نبود. همه سراسیمه و گیج و سر درگم بودیم. وقتی به مصلی شهید مزاری رسیدیم، صدها نفر در مصلای شهید مزاری منتظر آخرین تصمیم شورای عالی مردمی بودند. غافل از اینکه تصمیم جمعی گرفته نشدهبود و دوستان ما بدون فیصله خارج شدهبودند. دیدیم داکتر مهدوی و بهزاد و ناجی و تعدادی از دوستان دیگر، از دروازه کوچکی که در غرب مصلای شهید مزاری قرار دارد، وارد مصلا شدند. به طرف آنها دویدیم، تلاش کردم که بگویم بر گردید اما هیچ کسی صدای کسی را نیمیشنید. همه به طرف استیژ میدویدند. نعرهّ تکبیر و صلوات از همه جا بلند بود. همهی مردم بهسوی استیژ دویدند و خود را به آنجا رسانیدند. اما من، اسحاق موحدی، عبدالغفور ماندگار، و تعدادی از اعضای کمیته تخنیکی که دقیق یادم نیست، گاهی این طرف و گاهی آن طرف میدویدیم تا شاید بتوانیم کاری کنیم. بلند گوها آماده شد و دوستان ما به سخنرانی پرداختند. من و اسحاق موحدی که از وضعیت ناامید شدیم و امید خود را نسبت به اتحاد و یکپارچگی شورا از دست دادیم. در بیخ یک پایه (ستون) نشستیم و یکدیگر را در آغوش گرفتیم و زار زار گریه کردیم. اصلاً باور من نمیشد که به این حالت برسیم. من همیشه فکر میکردم که اگر قرار شود در هر جایی برویم و با هر مشکلی مواجه گردیم، باهم برویم و باهم در برابر آن مبارزه کنیم. این وضعیت برای من شوکهای بزرگی بود که هرگز تجربه نکرده بودم. احساس میکردم که آخرین لحظات باهم بودن و یکپارچه بودن است؛ ه متأسفانه چنین شد و بود. حس بسیار غریبی بود. حسی که هیچگاهی در زندگی خود احساس نکرده بودم و نداشتم. احساس میکردم غرب کابل تاریک شده و جز سربازان عدالتخواهی که در مصلای شهید مزاری بودند، هیچ کسی دیگر نیست و وجود ندارد. افغانستان و کُل دنیا به اندازهی مصلای شهید مزاری در نزد من کوچک شدهبود. به اسحاق موحدی گفتم: لالا رییس چه کار کنیم؟ موحدی هم هیچ چیزی در ذهنش خطور نمیکرد و گفت: «هیچ نمیدانم. باید کاری کنیم و همه باهم باشیم. نگذاریم چند دسته و چند پارچه شویم». منم تأیید کردم. اسحاق با صدای لرزه و عقدهدار تواَم با گریه گفت:«ما میایستیم و در برابر فاشیسم مبارزه میکنیم، من نمیتوانم درد مردمم را نادیده بگیرم»، و ... بعد به اسحاق موحدی گفتم برو خانه بهزاد ببین دیگران هستند یانه، من ببینم اینها چه کار میکنند، میتوانم کاری کنم یانه؛ اما تلاشم را خواهم کرد. وقتی اسحاق از من جدا شد و رفت که دقیق نمیدانم کجا رفت و چه کرد؛ اما من چند لحظهای تنها در یک گوشه نشستم و هی فکر میکردم. این که چه کنم و چه خواهدشد. تصمیم، تصمیم بزرگی بود. من باید موضع شخصی خود را به عنوان عضو شورای عالی مردمی جنبش روشنایی مشخص میکردم. یا به جمع موافقین میپیوستم و یاهم به جمع مخالفین. سخنرانیهای آتشین دوستان دیگر ما مثل بهزاد و داکتر مهدوی و ... جریان داشت. من هم بعد از چند دقیقه و فکر کردن، باتوجه به دلایلی که در بالا ذکر کردم در خصوص رفتن و نرفتن به تظاهرات، در همین لحظه و در تنهایی تصمیم گرفتم که به جمع موافقین تظاهرات میپیوندم و راهی جز تظاهرات نداریم. میرویم و تظاهرات میکنیم. با خود عهد کردم، تازمانی که خون در بدن دارم، از حقوق مردم خود دفاع خواهم نمود و هیچ گاهی تسلیم ظلم و ستم فاشیستان نخواهم شد و ... اما بازهم با خود گفتم که نهایت تلاش خود را خواهم کرد که همه باهم و در کنار هم باشیم. وحدت و یکپارچگی خود را حفظ کنیم که قدرت ما در وحدت ماست. با خود عهد بستم که هیچگاهی به هیچ جریانی تهمت نمیبندم و با هیچ کس و هیچ جریانی در نمیافتم. به خاطر عدالت و دردی که از ناحیهی تبعیض سیستماتیک حکومتی بر علیه مردم خود احساس میکردم و میکنم، وارد این مبارزه گردیدم که تا حالا نیز به چنین باوری هستم و خواهم بود، مبارزه میکنم و خواهم کرد. و...
از جا بلند شدم. سخنرانیهای انقلابی جریان داشت. داوود ناجی مرا که دید، صدا کرد بیا در پهلوی ما. رفتم و در کنار آنان قرار گرفتم. مایک را گرفتم و حدود ۴ دقیقه صحبت نمودم. همه داشتند گریه میکردند، آنانیکه سخنرانی میکردند و آنانی که میشنویدند، همه اشک میریختند. آنانی که موضع آرامتری نسبت به تظاهرات دوم اسد داشتند نیز به جمع موافقین تظاهرات پیوستند. تیم استاد خلیلی، داکتر مدبر از جمله مخالفین تظاهرات و محمد حیدری که از آدرس حزبی که خود معاون آن حزب بود، تا حدودی دیدگاه میانهای داشت اما در مصلای شهید مزاری حضور نیافتند.
محمد حیدری بعدها مخالف تظاهرات شد و با اساسدالله سعادتی و تعداد دیگری از هم تیمیهای استاد خلیلی و داکتر مدبر با حکومت وارد گفتگو گردید.
بههر حال، وقتی سخنرانیها تمام شد، پیش آهنگان و عدالت خواهان جنبش روشنایی در مصلای شهید مزاری، موترها را بسیج کردند تا کوچه به کوچه تبلیغ کنند و فریاد خود را به گوش همه مردم غرب کابل برسانند که فردا تظاهرات به قوت خود باقی است. چون وضعیت فضای مجازی بسیار خراب بود و مردم فکر میکردند تظاهرات لغو شده، همه گیج و سراسیمه بودند که بالاخره چه شد و چه باید کرد. مردم بسیج شدند، موترهای تبلیغات آماده گردید. بهزاد و امید و مهدوی با پیشآهنگان یکجا به جادهها ریختند و تقریباً تا ساعت ۹ شب به تبلیغ کوچه به کوچه پرداختند. وقتی آنان از مصلای شهید مزاری خارج شدند، تقریباً شام شدهبود و آفتاب غروب نمودهبود. من دوباره به خانه بهزاد آمدم تا به آمادگی تظاهرات شدت بیشتتر بخشیم. وقتی به خانه بهزاد رسیدم، دیدم آقای سعادتی و تیم استاد خلیلی و داکتر مدبر در آنجا حضور دارند. در سالن جلسات نشستم. یکی از دوستان یک پیاله چای آورد و آن را نوشیدم. همه گیج و سراسیمه بودند. رنگها پریده بود. همه حالت نورمال نداشتند. نه موافقین در وضعیت خوبی قرار داشت و نه هم مخالفین. همه پریشان حال بودند. دو قطب شکل گرفته بود، موافقان و مخالفان. دیگر دیدگاه سومی وجود نداشت؛ یا موافق بودند یا مخالف.
تعدادی زیادی از هواداران جنبش روشنایی که عضو شورای عالی مردمی نبودند نیز در خانه بهزاد حضور داشتند. هر کسی در یک گوشهای داشت قصه میکرد و حرف میزد. تقریباً ساعت ۸ شام شد. من در یک اتاقی که در کنج سالن قرار داشت رفتم. دیدم ناجی و تعداد از هواداران جنبش روشنایی آنجا حضور دارند. از تیم تخنیکی نیز چندین نفر بودند. آقای سعادتی و تیم داکتر مدبر همه در سالن جسله بودند. ناجی دروازه را بسته نمود و گفت یک خبر جدید. گفتم چیست؟ گفت:«همین حالا از شورای سراسری هزارههای اهل سنت زنگ زده و گفتهاست که حالا ما میآییم و تا آخر با شما هستیم و خواهیم بود. گفت قبل از این فکر میکردیم که جنبش روشنایی به اشارات استاد خلیلی میچرخد و هر چه استاد خلیلی بخواهد انجام میدهد؛ اما حالا که شما مستقل شدید، ما هم میآییم».
حدود ۱۵ دقیقه طول نکشید که بیشتر از ۱۰ نفر از اعضای شورای سراسری هزارههای اهل سنت که آقای رحمان رحمانی نیز در جمع شان بود، حضور یافتند. آقای سعادتی میگفت که حکومت بازهم طرحی را آوردهاست و مأمورین حکومت در بیرون منتظر پاسخ ما و شماست. لطفا جمع شوید تا تصمیمی گرفتهشود.
طرح را در اتاقی که ما بودیم نیز آورد و خواندیم. طرحی با ورق سفید و قلم خوردگی و سه امضاء تقریباً نزدیک ساعت ۹ شب شد که بهزاد و مهدوی و امید و همهی دوستانی که به خاطر تبلیغات رفته بودند، دوباره به خانه بر گشتند. آقای سعادتی و تیم داکتر مدبر صدا کردند که لطفاً بیایید و جلسه کنیم و آخرین طرح حکومت را بررسی نماییم. ظاهراً این طرح، آخرین طرحی بود که به کوشش اسدالله سعادتی آورده شدهبود. این طرح را مأمورین حکومتی نیاورده بودند. گفته میشد که والی بامیان، طاهرزهیر آن را تا پشت دروازه رسانیده و تسلیم سعادتی نمودهبود. البته این مسئله در داخل جلسه مطرح شد و شخص خودم مأمورین حکومتی را ندیدم که آخرین طرح را آوردهباشد. این که قضیه از چه قرار بوده، آقای سعادتی باید پاسخ دهد. همه جمع شدیم. تعداد زیادی از پیشآهنگان جنبش روشنایی نیز حضور داشتند. آقای رحمانی پیشنهاد کرد؛ دوستانی که عضو شورای عالی نستند لطفاً خارج شوند تا ما بتوانیم بر اساس نصابی که داریم جلسه تشکیل دهیم و کارهای خود را پیش ببریم. آقای سعادتی نیز همین حرف را تکرار نمود. پیشآهنگان جنبش روشنایی که در آنجا بودند، انتقاد کردند که ما بیرون نمیشویم، چه حرفی وجود دارد که ما نباید خبر شویم، اگر جنبش روشنایی مردمی است، ما هم هستیم و میخواهیم از جزئیا خبر شویم و ...
با این وضعیت جلسه رسمی شورا بر گزار نشد. برای آخرینبار از آقای رحمان رحمانی خواستهشد که متن طرح نهایی حکومت را در جمع عمومی به خوانش بگیرد. آقای رحمانی با صدای بلند خواند. زیاد روی آن طرح صحبت نشد. چون همه معتقد بودند که حکومت دارد ما را فریب میدهد و وقت از وقت گذشته، که واقعا چنین بود و چنین شد. تقریباً ساعت ۱۰ شب بود. تعداد کمی از دوستان نظر دادند. از جمله آقای امینی گفت:«این طرح با این برگه و قلم خوردگی که وجود دارد ر تغییراتی که در آن وارد شده، هیچگونه تضمین حقوقی ندارد و قابل اعتبار نیست. و فیصله شورا نیز همین بود که هیچگونه سندی شده نمیتواند، یک جفاست». این حرف آقای امینی تاجایی درست است و راست می گوید. کاغذ سفید با چند جمله خط خوردگی و امضاءهایی که اصلاً معلوم نیست از چه کسی است. متن، همان متنی بود که شورای عالی مردمی نوشته بود، اما تغییرات انشایی و خط خوردگی وقلم کشیدگی آن، مکتوب را همانند چتل نویس یک دانش آموز صنف هفتم ساختهبود. نمونهی آن تا هنوز نزد من موجود است و اگر دوستان خواسته باشند، میتوانم در اختیار شان قرار دهم.
بلاخره بهزاد از جا بلند شد و گفت:«دوستان عزیز! فکر میکنم که دیگر جای هیچ بحثی باقی نماندهاست. رویش را به طرف سعادتی کرد و گفت: «شما فردا بروید وارد مذاکره شوید و ما هم به تظاهرات میآییم. اگر شما در مذاکره پیروز شدید ما همه میآییم و با اکلیلهای گل از شما بدرقه و پذیرایی میکنیم. شما حالا ما را بگذارید که ما به تظاهرات برویم که وقت کم داریم». آقای سعادتی هم گفت: «شما هم اگر در تظاهرات پیروز شدید، ما از شما به گرمی استقبال میکنیم». آقای سعادتی که خیلی نگران و عصبانی شدهبود گفت:«با این کار تان همه آرمانهای مردم را دفن میکنید و ... جلسه را ترک کردند و خارج شدند.
خارج شدن تیم استاد خلیلی و داکتر مدبر از شورای عالی مردمی، ما را با مشکلات تدارکی بیشتر در تظاهرات فردا (دوم اسد) مواجه ساخته بود؛ زیرا مسئول تدارکات از تیم استاد خلیلی و داکتر مدبر بودند. وقتی آنان خارج شدند، اعضای باقی مانده جلسه را شروع کردیم. شورای سراسری هزارههای اهل سنت از داعیهی ما حمایت کردند و گفتند تا آخرین مرحله با شما هستیم. حتا مسئولیت تدارک آب و خیمه را به عهده گرفتند و گفتند ما خیمه و آب آماده میکنیم. این مسئله تا حدودی نگرانی ما را در قسمت تدارکات تظاهرات فردا حل کردهبود. شورای سراسری هزارههای اهل سنت نیز نماینده بعدی شان را که قبل از آن، رحمان رحمانی عضویت شورای عالی مردمی جنبش روشنایی را داشت، به عوض او حاجی پارسایی را معرفی کرد. این اقدام، احساس میکنم که روی موضع گیریهای بعدی آقای رحمانی در خصوص شورای عالی مردمی جنبش روشنایی تأثیر داشت و یکی از عوامل انتقادات او، ممکن همین مورد بود. البته این مسئله را با جدیت نمیتوانم ادعا کنم؛ اما فکر میکنم که رحمانی از این اقدام شورای سراسری هزارههای اهل سنت، ناراحت شدهبود و دو روز بعد از فاجعه المناک دوم اسد، بر علیه شورای عالی مردمی و جنبش روشنایی موضع گرفت. چگونه میشود که یک شورا (شورای سراسری هزارههای اهل سنت)، تصمیم میگیرد و در آخرین مرحله از اقدام شورای عالی مردمی جنبش روشنایی برای رفتن به تظاهرات حمایت میکند که شخص آقای رحمانی هم حضور داشت و همهی آنها یکصدا تأکید و تأیید کردند و وقتی از جلسه هم خارج شدند، به صورت قطع از موضعگیری شورای عالی مردمی راضی و خوشحال بودند؛ اما وقتی تظاهرات برگزار گردید و فاجعهی خطرناکی خلق گردید، یکبارگی منتقد شورای عالی مردمی و تصمیمات آن میشود. این یک نوع پارادوکس است که خود آقای رحمان رحمانی میتواند بیشتر توضیح دهد.
پیشآهنگان جنبش روشنایی نیز سالن جلسات را ترک کرد و در اتاقهای دیگر رفتند. جلسه شروع شد و اقدامات عملی برای برگزاری دوام هرچه باشکوهتر تظاهرات سنجیدهشد. جلسه تا حدود ۱۱:۳۰ شب دوام یافت و تقسیم و ظایف صورت گرفت. جلسه خاتمه یافت و همه بسوی خانههای مان شتافتیم تا استراحت کنیم وفردا، با انرژی وارد میدان شویم. منم رفتم خانه کاکایم. چون فامیل من همه خارج از کشور بودند و هستند، من در خانه کاکا و مامایم زندگی میکردم. وقتی به خانه کاکایم رسیدم ساعت نزدیک ۱۲ شب بود. در حویلی که کاکایم زندگی میکند، در مقابل حویلی حاجی غلام حسین، از اعضای حزب داکتر مدبر و عضو شورای عالی مردمی جنبش روشنایی قرار دارد. دیدم کوچه بسیار ازدحام است و موترهای زیادی در آنجا بودند. متوجه شدم که تمامی موترها، از تیم خلیلی و داکتر مدبر هستند. موتر شخص آقای سعادتی را شناختم و مطمئن شدم که جلسهی آنها در همیجا جریان دارد. من داخل منزل کاکایم شدم. همه خوابیدهبودند. من غذای شب را نخوردهبودم، با نوشیدن یک گیلاس آب سرد، شب را گرسنه خوابیدم.
ادامه دارد