رنه ژیرار:
برگردان: پیام یزدانجو
فرگشت اشتیاق: زندگی رنه ژیرار، نوشتهی سینتیا ال. هِیون، انتشارات دانشگاه ایالتی میشیگان، 2018.
فرگشت و گفتوگو: مکالماتی در باب خاستگاههای فرهنگ، نوشتهی رنه ژیرار، با همکاری پیرپائولو آنتونلا و ژوائو سزار دی کاسترو روشا، انتشارات بلومزبری، 2008.
فریب، اشتیاق، و رمان: خود و دیگری در ساختار ادبی، نوشتهی رنه ژیرار، انتشارات دانشگاه جانز هاپکینز، 1976.
خشونت و قداست، نوشتهی رنه ژیرار، انتشارات دانشگاه جانز هاپکینز، 1979.
چیزهای پنهان از آغاز جهان، نوشتهی رنه ژیرار، انتشارات دانشگاه استنفورد، 1987.
نمایش رشک: ویلیام شکسپیر، نوشتهی رنه ژیرار، انتشارات دانشگاه آکسفورد، 1991.
جنگیدن تا آخر خط: گفتوگوهایی با بنوآ شانتر، نوشتهی رنه ژیرار، انتشارات دانشگاه ایالتی میشیگان، 2010.
رنه ژیرار (2015-1923) از آخرین بازماندگان نسل غولهایی بود که، با نظریههای کلان و ترکیبیِ خود در باب تاریخ، جامعه، روانشناسی، و زیباییشناسی، در سدههای نوزدهم و بیستم علوم انسانی را به سیطرهی خود در آوردند. از آن پس، این نسل جای خود را به گونهی محتاطتری از «پژوهشگران» داده است که ترجیح میدهند نگاه دقیقتر و نزدیکتری به چیزها بیندازند، تا مؤلفههای کوچکتر و جزئیترشان را ملاحظه کنند نه الگوهای کلیتر و وسیعتر آنها را. با این حال، به نظر میرسد که زمانه قطعاً به مناسبت داشتن اندیشههای ژیرار با واقعیات اجتماعی و سیاسی امروز ما گواهی میدهد. نه فقط ایدههای او دربارهی «اشتیاق محاکاتی» و «خشونت انسانی» به گستردگی و اثرگذاریِ نظریات مارکس دربارهی اقتصاد سیاسی یا دعویات فروید دربارهی عقدهی اودیپاند، بلکه انفجار شبکههای اجتماعی، بازخیزش پوپولیسم، و رواج فزایندهی خشونتهای متقابل، همگی از آن حکایت دارند که دنیای معاصر ما هرچه بیشتر رفتاری آشکارا و مشخصاً «ژیراری» از خود نشان میدهد.
سینیتا هیون، روزنامهنگار ادبی و مؤلف کتابهایی دربارهی جوزف برودسکی و چسلاو میلوش، در کتابفرگشت اشتیاق: زندگی رنه ژیرارروایتی زنده، بسیار مستند، و به شدت خواندنی از این ماجرا ارائه میکند که ژیرار چگونه نظریهی کلان خود را به مرور زمان ساخته و پرداخته کرده است، نگرهای که گاه آن را «نظریهی محاکات» (mimetic theory) میخوانند. به نظر میرسد که تصمیم هیون برای معرفی کردن ژیرار به مخاطبانِ گستردهتر از طریق نگارش یک زندگینامه تصمیم درستی بوده: ژیرار مرد ماجراجو و آدم اهل عمل نبود – اکثر حوادث مهم زندگی او در ذهنش اتفاق میافتادند – و به همین دلیل، هیون عمدتاً تلاش خود را صرف پیگیری مسیر پرپیچوخمی کرده که ژیرار در حیات آکادمیک و زندگی دانشگاهی خود پشت سر گذاشته بود، از سرآغازهای آن در فرانسه و تحصیل در رشتهی تاریخ سدههای میانه در «اکول دشارت» تا مهاجرتش به آمریکا در سال 1947 و تدریس در دانشگاههای مختلف این کشور در گذر سالها: دانشگاههای ایندیانا، دوک، برین ماور، جانز هاپکینز، سانی بافالو، و سرانجام دانشگاه استنفورد که در سال 1997 در آنجا بازنشسته شد.
ژیرار دوران اشتغال خود را به عنوان استاد زبان و ادبیات فرانسه و استاد ادبیات تطبیقی آغاز کرد و با همین عنوان هم به پایان برد. چنان بود که باید میبود. ژیرار هیچگاه رسماً در رشتهی مطالعات ادبی آموزش ندیده بود (درجهی دکترای خودش را در سال 1950 در رشتهی تاریخ از دانشگاه ایندیانا گرفته بود)، اما نظریهاش در باب «اشتیاق محاکاتی» را عملاً، با تمام جنبههای گستردهی انسانشناختیاش، بر مبانی ادبی استوار کرده بود. کموبیش مانند هاینریش شلیمان، که مکان تروآی باستانی را با در نظر گرفتن این فرضیه کشف کرد که حماسههای هومری حتماً حامل زیرلایهای از حقایقِ تاریخیاند، ژیرار هم آثار ادبی را به عنوان صندوقچههایی حاوی بنیادیترین حقایق مربوط به میل و اشتیاق، درگیری و منازعه، و خودفریبی انسانی در نظر میگرفت.
اعتقاد غالب مدرن مبنی بر این که امیال و اشتیاقهای من متعلق به خود مناند و از خویشتن درونی خودبنیادِ من سرچشمه گرفتهاند، دروغ «رمانتیکی» است که سنت رماننویسی، به عقیدهی ژیرار، آن را به عنوان یک فریب و «توهم» افشا میکند
ژیرار در کتاب اولش،فریب، اشتیاق، و رمان(که در سال 1961 به زبان فرانسه و به هنگام استادی در دانشگاه جانز هاپکینز منتشر شد)، رمانهای سروانتس، استاندال، فلوبر، داستایفسکی، و پروست را به عنوان شواهد مستدلی حاکی از ساختارهای اساسیِ اشتیاق بررسی کرده، اما نه فقط ساختارهای اشتیاقِ شخصیتهای ادبی بلکه همچنین ساختارهای اشتیاق کسانی که بازتاب سیمای خود را در وجود این شخصیتها مییابند. اعتقاد غالب مدرن مبنی بر این که امیال و اشتیاقهای من متعلق به خود مناند و از خویشتن درونی خودبنیادِ من سرچشمه گرفتهاند، دروغ «رمانتیکی» است که سنت رماننویسی، به عقیدهی ژیرار، آن را به عنوان یک فریب و «توهم» افشا میکند (عنوان اصلی کتاب او به زبان فرانسهدروغ رمانتیک و حقیقت رمانواربود). ژیرار از این بحث میکند که امیال و اشتیاقهای من تقلیدی و «محاکاتی»اند: من آن چیزهایی را میخواهم که به نظر میرسد دیگران میخواهند. من چه از این نکته آگاه باشم و چه نباشم (اغلب نیستم)، به حدی از امیال و اشتیاق دیگران تقلید و محاکات میکنم که خود آنچه مورد میل و اشتیاق بوده، در مقایسه با رقابتها و هماوردیهایی که برای به دست آوردن آن شکل میگیرد، در درجهی دوم اهمیت قرار گرفته، و در بعضی موارد اصلاً زائد به نظر میرسد.
ژیرار فرض را بر این میگذاشت که بین یک سوژهی مشتاق و ابژهی اشتیاقش معمولاً یک «الگو» یا «میانجی» قرار میگیرد که میتواند «خارجی» یا «داخلی» باشد. میانجیهای خارجی بیرون از زمان و مکانِ من وجود دارند، مثل شهسوارانآمادیس دگولاکه اشتیاق دن کیشوت به «شوالیهی آواره» شدن را بر میانگیزند؛ یا لانسلو و گوئنویر که بوسههای زناکارانهشان را پائولو و فرانچسکا در سرود پنجم از فصلدوزخدانته تقلید میکنند؛ یا چهرهها و ستارههایی که تبلیغاتچیها برای فروختن محصولاتشان به ما دست به دامان آنها میشوند. میانجی خارجی اغلب در قالب یک قهرمان یا یک «منِ آرمانی» تجسم مییابد، و نوعاً فارغ از رقابت و هماوردی است.
در همین حال، با میانجیهای داخلی به عرصهی چیزی پا میگذاریم که ژیرار آنها را «درونفردها» مینامد و منظورش افرادی است که در یک جهان اجتماعیِ مشترک با هم تعامل دارند. به تعبیری، میانجیِ داخلی همسایهی من است، و اغلب رقیب و هماوردی است که نفرت یا حسادت، یا هردو را همزمان، بر میانگیزد. در رمانهایی که ژیرار به بررسی آنها پرداخته میانجیگری داخلی اغلب متضمن «اشتیاق مثلثی» بین سه کاراکتری است که دو تای آنها رقیب یکدیگر برای دست آوردن سومیاند: برای مثال، درسرخ و سیاهاستاندال، ماتیلد و مادام دو فِرواک برای به دست آوردن ژولین با هم رقابت میکنند، و ژولین و والنو رقیب یکدیگر برای به دست آوردن مادام دو رنالاند. یک کاراکتر حتی هنگامی که میانجی را دشمن خود میبیند، اغلب در نهان به او رشک میبرد و از او بت میسازد، و این همان اتفاقی است که، در رمان پروست، در مورد مادام وردورَن میافتد که از خانوادهی گرمانتها نفرت داشت، تا این که خودش به وصلت همین خانواده در آمد.
یکی از مفاهیم محوری درفریب، اشتیاق، و رمانمفهوم «اشتیاق متافیزیکی» است، تعبیری کموبیش گمراهکننده که در اشاره به یک احساسِ رایج به کار میرود: تمایل ما به این که میانجی را به نوعی برخوردار از «کمال هستی» بشماریم، حال آن که در واقع از چنین چیزی بهرهور نیست. به نظر ژیرار، چیزی به عنوان «کمال هستی» در میان میرایان وجود ندارد. همهی ما – از جمله افراد توانگر و سرشناس و قدرتمند و مجذوبکننده – الگوهای تقلید و محاکاتِ خودمان را داریم و به نوعی «نقصان هستی» مبتلا هستیم. و همین نقصان است که به امیال جسمانی و روحانی و اشتیاقهای فیزیکی و متافیزیکی ما پر و بال میدهد.
سکهی رایجِ اشتیاقِ محاکاتی رشک و حسادت است، که شکلی از دشمنپرستی است. حسد ستایش را به کینتوزی مبدل میکند. این همان چیزی است که دانته آن را ریشهی تمام شرارتها میشمرد، و ژیرار هم نظر او را تأیید میکند. ژیرار مدعی است که حسد تابویی همچنان زنده و جاری در جامعهی معاصر است – و شری است که فقط افراد اندکی از آن حرف میزنند و به وجود آن اقرار میکنند.نمایش رشک: ویلیام شکسپیر(1991)، تنها کتابی که ژیرار به زبان انگلیسی نوشته، آکنده از نکات روشنگر در باب رشک و حسادت و رفتارهای تقلیدی و محاکاتیِ کاراکترها در نمایشنامههای شکسپیر است. ژیرار، با همان رویکرد بیپروای شلیمان در کندوکاوهای خود، به درون پیکرهی آثار شکسپیر نقب میزند و نفوذ میکند تا به زیرلایهی اشتیاقهای میانجییافته برسد، زیرلایهای که او آن را بنیان و بستر آثار شکسپیر میداند. ژیرار به هیچیک از قواعد رایج در سنت تفسیر شکسپیر اعتنا نمیکند، و بنابراین شگفتآور نیست که کتاب او همچنان عمدتاً نادیدهگرفته شده است؛ با این حال، چه بسا روزینمایش رشکرا، با وجود گستاخی نظری و بیاعتنایی نسبیاش به مجموعهی گستردهی تألیفات تفسیری دربارهی آثار شکسپیر، به عنوان یکی از اصیلترین و روشنگرانهترین کتابهای روزگار خود در این باره به رسمیت بشناسند.
ژیرار در کتابفرگشت و گفتوگو، در بحث از «نمایش رشک»، به نکاتی اشاره میکند که امروزه به ویژه بهجا و بامناسبت به نظر میرسند (این کتاب که در اصل با عنوانخاستگاههای فرهنگبه زبان فرانسه منتشر شده، و حاصل گفتوگوهای پیرپائولو آنتونلا و ژوائو سزار دی کاسترو روشا با او است، چند سالی پیش از شروع به کار فیسبوک در سال 2004 چاپ شده بود). ژیرار میگوید: «در غرب مرفه، ما در دنیایی زندگی میکنیم که نیاز و احتیاج هرچه کمتر و بنابراین میل و اشتیاق هرچه بیشتر در آن احساس میشود ... امروزه آدم امکانات واقعی برای رسیدن به استقلال حقیقی و پیش بردن قضاوتهای شخصی خودش را دارد. با این حال، این امکانات به شکل فزاینده و به سود فردیت کاذب و محاکات منفی مورد خیانت قرار میگیرند و از معنای خود تهی میشوند ... تنها شیوه برای تعریف کردن مدرنیته این است که آن را جهانروا شدن و بیمرز شدنِ میانجیگری داخلی بدانیم، چون در این صورت عرصههایی از زندگی وجود ندارند که آدمها را از یکدیگر جدا نگه دارند، و این به آن معنا است که ساختار و بنای باورها و هویت ما چارهای جز این ندارد که اجزا و مؤلفههای محاکاتیِ برجسته داشته باشد.» از آن زمان، شبکههای اجتماعی این «جهانروا شدن و بیمرز شدن میانجیگری داخلی» را به ابعاد بیسابقهای رساندهاند، در عین حال که «عرصههایی از زندگی را که آدمها را از یکدیگر جدا نگه میدارند» به شکل چشمگیری محدود میکنند.
جوامعی که توانسته بودند خود را از خطر خودنابودسازی حفظ کنند، به اتکای روالی موفق به این کار شده بودند که ژیرار اسم آن را «سازوکار بلاگردانی» گذاشته بود. بلاگردانی با ایراد اتهام آغاز میشود و با ارتکاب دستهجمعیِ قتل خاتمه مییابد.
در سال 1972، یازده سال پس از انتشارفریب، اشتیاق، رمان، ژیرار کتابخشونت و قداسترا منتشر کرد. برای کسانی که با آثار پیشین او آشنا بودند، این کتاب واقعاً بهتآور بود. در اینجا منتقد ادبی خرقهی انسانشناس فرهنگی را به تن میکند، و از اشتیاقهای مثلثیِ شخصیتهای بورژوای داستانی دور شده و به رفتارهای گروهی در جوامع ابتدایی نزدیک میشود. ژیرار که در یک دههی بین دو کتابش غرق در مطالعهی آثار آلفرد رادکلیف-براون، برانسیلاو مالینوفسکی، کلود لوی-استروس، امیل دورکیم، گابریل تارد، و والتر بورکرت شده بود، درخشونت و قداستبه تمام معنا یک «نظریهی انسانشناختی در باب خشونت محاکاتی» ارائه میکند.
من برای توصیف این نظریه با تمام پیچیدگی نظریاش تلاش نمیکنم. همین بس که بگویم تنها چیزی که مسریتر و واگیردارتر از حسادت بوده خشونت است. ژیرار عقیده دارد که، پیش از برقراری قوانین و ممنوعیتها و تابوها، جوامع ابتدایی به شکل ادواری گرفتار «بحرانهای محاکاتی» میشدند. این بحرانها، که معمولاً در نتیجهی یک حادثهی بیثباتکننده به وجود میآمدند (مثلاً قحطی، طاعون، یا بلایای دیگر)، به هول و وحشت عظیمی دامن میزنند و در چنین فضایی جامعهها مرعوب، برافروخته، و بیمهار میشوند، و افراد از خشونت و تشنج یکدیگر تقلید میکنند، به جای این که مستقیماً به خود آن حادثه واکنش نشان دهند. تمایزها و تفاوتها ناپدید میشوند، اعضای هر گروه اجتماعی به لحاظ تعصب مشترکشان هویت همسانی با یکدیگر پیدا میکنند، و غوغاسالاری غلبه مییابد. و در چنین برهههایی، نفس بقای جامعه به خطر میافتد و در معرض منازعات و کشتارهای متقابل و نبرد هابزیِ همگان با همگان قرار میگیرد.
ژیرار آیینها، مراسم قربانی، و اسطورههای باستانی را به عنوان علائم یا عواقب نمادینی از ضایعات روانی در دوران پیش از تاریخ تفسیر میکرد که در نتیجهی بحرانهای محاکاتی پدید آمده بودند. جوامعی که توانسته بودند خود را از خطر خودنابودسازی حفظ کنند، به اتکای روالی موفق به این کار شده بودند که ژیرار اسم آن را «سازوکار بلاگردانی» گذاشته بود. بلاگردانی با ایراد اتهام آغاز میشود و با ارتکاب دستهجمعیِ قتل خاتمه مییابد. جامعه با متهم کردن و بیرون کشیدن تصادفیِ یک فرد یا مجموعهای از افراد به عنوان مسئول بروز بحران، در مقابل آن قربانی «گناهکار» میایستد (البته گناهکار از دید کسانی که قربانی را مورد آزار و پیگرد قرار دادهاند چون، به عقیدهی ژیرار، قربانی در واقع بیگناه است و به شکلی کاملاً تصادفی انتخاب شده، هرچند که اغلب تا حدی و از جهاتی متمایز و متفاوت از دیگران است). خشونتورزی مشترک و متحد علیه بلاگردان به شکل معجزآسایی صلح و انسجام اجتماعی را بازبرقرار میکند. کشتن بلاگردان چنان تأثیر شفابخشی بر جامعه میگذارد که در آینده هالهی قداستی گرد چهرهی قربانی را میگیرد و حتی گاه منزلت الوهی مییابد.
خشونت و قداستکموبیش منحصراً به ادیان دوران باستان میپردازد. در مقایسه با بحثی که ژیرار درفریب، اشتیاق، و رمانپیش کشیده، بحث مطرح در این کتاب نظریتر و انتزاعیتر و بعیدتر و کمتر بدیهی است. همین نکته را میتوان در مورد دعویات اصلی در دیگر کتاب مهم ژیرار هم مطرح کرد:چیزهای پنهان از آغاز جهان. او در این کتاب این بحث را پیش میکشد که متون مقدس عبری و انجیلهای مسیحی فاشکنندهی یک «رسوایی»اند، که منظور از آن بنیادهای خشونتبار مذاهب کهن و ادیان باستانی است. به عقیدهی ژیرار، مسیحیت با افشای بیگناهیِ ذاتیِ قربانی – عیسی مسیح – و همچنین گناهکاری ذاتی کسانی که او را مورد آزار و پیگرد قرار داده بودند و موجب مرگ او شدند، «به راستی از دین و مذهب راززدایی و رفع ابهام میکند، چون آن خطایی را بارز و برجسته میکند که دین کهن بر اساس آن استوار شده است.»
ژیرار تا به آنجا پیش میرود که استدلال میکند «مسیحیت نه فقط یکی از ادیانِ ویرانشده بوده بلکه همچنین ویرانکنندهی تمامی ادیان است. مرگ خدا یک پدیدهی مسیحی بوده و خداناباوری، در معنای مدرن آن، یک نوآوری مسیحی است.» (جانی واتیمو، فیلسوف ایتالیایی، به شدت مجذوب برداشت ژیرار از مسیحیت به عنوان یک دینِ سکولارکننده بود، و مکالمات این دو در این باره در کتابی با عنوانگفتوگویی در باب مسیحیت، حقیقت، و ایمان بیدارکنندهدر سال 2010 منتشر شده است.) تفسیر انسانشناختی ژیرار از مسیحیت درچیزهای پنهانبه همان اندازه که اصیل و خلاقانه بوده نامتعارف و دگراندیشانه نیز هست. در برداشت او، تصلیب مسیح به عنوان مکاشفهای در معنای دنیوی آن مد نظر گرفته میشود، به این معنی که چنین حادثهای سرشت خودسرانهی «سازوکار بلاگردانی» را به معرض دید میگذارد، سازوکاری که بنیان ادیان و مذاهبی است که بر اساس ایثار و قربانگری استوار شدهاند.
ژیراریهای سنتی اصرار دارند که مجموعه آثار او – ازفریب، اشتیاق، و رمانتا آخرین آثارش – یک نظام یکپارچه و منسجم میسازند که یا باید آن را کلاً پذیرفت و یا کلاً آن را رد کرد. اما به عقیدهی من، قضیه اصلاً از این قرار نیست. بنیادیترین بینشهای او را میتوان به صورت مستقل مد نظر قرار داد، و برای چنین کاری نیازی به پذیرش کل نظام ژیراری نیست. بعضی از تیزبینانهترین ایدههای ژیرار در بحث روانشناختی او در باب «اتهام» عرضه میشوند. ژیرار پشتیبان آن نظامهای قضایی بود که از حقوق متهمان حمایت میکنند، چون عقیده داشت که اتهام پرشور و پرهیاهو، به ویژه هنگامی که با درآمدن به جامهی خشم و پرخاش مورد تشویق و ترویج قرار میگیرد، این قابلیت را دارد که به شکل تقلیدی و محاکاتی پخش و منتشر شود، و در این حالت هرگونه تمایزی بین گناهکاری و بیگناهی مورد بیاعتنایی قرار میگیرد. واژهی «شیطان» در زبان عبری به معنی «حریف و هماورد» و «اتهامزننده» است، و ژیرار در آثار متأخر خود اصرار دارد که در شور و شوق متعصبانه برای اتهامزنی، آزاررسانی، و پیگرد قضایی مؤلفهای آشکارا شیطانی وجود دارد.
ما اغلب مبارزه میکنیم و میجنگیم تا تفاوت خودمان با خصم و دشمنی را اثبات کنیم که در واقع از بسیاری جهات به ما شباهت دارد، از جهاتی که ما با شور و حرارت هرچه بیشتر آنها را انکار میکنیم.
ارزندهترین بینش ژیرار این بود که رقابت و خشونت نه بر اثر تفاوت و اختلاف که بر اثر شباهت و همانندی به وجود میآیند. هرجا که درگیری و منازعهای بین همسایگان یا اقوام یا حتی ملتها بروز میکند، در اکثر موارد به خاطر وجوه مشترک بین طرفهای درگیرِ تعارض است، نه به خاطر وجوهی که آنها را از هم متمایز میکنند. به تعبیر ژیرار، «خطای همیشگی اینجا است که ما در چارچوب انواع تفاوت و اختلاف بحث و استدلال میکنیم، حال آن که ریشهی تمام درگیریها و منازعهها نوعی "هماوردی" و رقابتِ محاکاتی بین اشخاص، کشورها، و فرهنگها است.» ما اغلب مبارزه میکنیم و میجنگیم تا تفاوت خودمان با خصم و دشمنی را اثبات کنیم که در واقع از بسیاری جهات به ما شباهت دارد، از جهاتی که ما با شور و حرارت هرچه بیشتر آنها را انکار میکنیم.
ژیرار بینش دیگری هم در همین رابطه و با همین اهمیت در مورد چرخههای مرگبار انتقام و خشونتِ متقابل مطرح میکند. بنا به آموزهی او، تلافیجویی بسیار به ندرت خود را به «چشم در برابر چشم» محدود کرده، و تقریباً همیشه به افزایش ارتقای سطح خشونت منجر میشود. و هر افزایش و ارتقای سطحی به نوبهی خود مورد تقلید و محاکات طرف مقابل قرار میگیرد. ژیرار میگوید: «کلاوزویتس آشکارا مشاهده میکند که جنگهای امروزی فقط به این دلیل تا به این اندازه خشونتبار شدهاند که "متقابل" اند: همانطور که ارنست یونگر دربارهی جنگ جهانی اول نوشته بود، بسیج نیروها افرادِ هرچه بیشتری را درگیر میکند تا این که "تمامیت" مردم را در بر بگیرد ... در "واکنش" به تحقیرهای ناشی از معاهدهی ورسای و اشغالراینلاندبود که هیتلر توانست کل جمعیت و تمام مردم را بسیج کند. به همین منوال، در "واکنش" به یورش آلمان بود که استالین توانست به پیروزی قاطعی بر هیتلر برسد. در "واکنش" به آمریکا بود که بن لادن یازده سپتامبر را برنامهریزی کرد ... هرکه تصور میکند که میتواند با دفاع کردن از خود خشونت را تحت امر در آورد، در واقع خودش تحت امر خشونت است.»
این گفتهها برگرفته از آخرین کتابی است که ژیرار نوشت:جنگیدن تا آخر خط(2010) از بسیاری جهات یکی از جذابترین کتابهای او است، چون در اینجا نظرورزیها دربارهی خاستگاههای کهن و باستانی را کنار میگذارد و توجه خود را به تاریخ مدرن معطوف میکند. گفتوگوهای ژیرار و بنوآ شانتر (از ژیراریهای برجستهی فرانسوی) در این کتاب شامل بحث مهم و مفصلی دربارهی کارل فون کلاوزویتس، نظریهپرداز جنگی، است که نظراتش دربارهی گرایش جنگهای مدرن به «تشدید و ارتقا تا به غایت» به شکل شگفتآوری با نظرات ژیرار دربارهی «تسریع و افزایش خشونت محاکاتی» همگرایی دارند.
ژیرار در اواخر عمر امیدواریِ چندانی به روند تاریخ در کوتاهمدت نداشت: در گذشته، سیاست قادر بود که خشونت گسترده را محدود کند و مانع از گرایش خشونت به «ارتقا تا به غایت» شود اما در زمانهی ما، به عقیدهی او، سیاست توان مهارکنندگیاش را از دست داده است. ژیرار درجنگیدن تا آخر خطنوشته بود: «خشونت هماوردِ هولناکی است، به ویژه از آن رو که همیشه پیروز میشود.» با این حال، ضرورت دارد که با «نگرش جسورانه»ی جدیدی با خشونت بجنگیم، چون تنها چنان نگرشی «میتواند پیوندی بین خشونت و آشتی برقرار کند ... و هم امکان به آخر رسیدن دنیا و هم امکان برقراری آشتی بین همهی اعضای بشریت را به شکل ملموس و محسوس به نمایش بگذارد.» ژیرار در ادامه به ناچار اضافه میکند که «من بیش از همیشه متقاعد شدهام که تاریخ معنا دارد، و معنای آن هولناک است»، و آن معنا حتماً ارتباطی به اولویت خشونت در روابط بشری دارد. اما در ادامهی این اظهار نظر هم به شعری از فردیدریش هولدرلین اشاره میکند: «آنجا که خطر هست، نجاتدهنده هم آنجا خواهد بود.»
برگرفته شده شده از سایت پژوهشی آسو:
رابرت پوگ هریسون استاد ادبیات در دانشگاه استنفورد است. آخرین کتاب اودوران جوانی: تاریخی فرهنگی از عصر مااست. آنچه خواندید برگردان گزیدهای از مطلب زیر است:
Robert Pogue Harrison, ‘The Prophet of Envy,’The New York Review of Books, 20 December 2018.