شریف سعیدی
1.آشنایی و سپاسگزاری
در میدان هوایی ملبورن، جاوید لومان، خان هزاره و سرآمد به استقبال مان آمدند. از داخل میدان هوایی بیرون شدیم و عرض جاده را گذشتیم. هوا بهاری بود. خنکای دوست داشتنی ساعت چهار صبح! از پل هوایی به پارکینگ رسیدیم. ماشین شاسی بلند و شیکی شماره ثبت بخصوصی داشت «خان هزاره» داخل ماشین شدیم بوی ماشین نو میداد. خان هزاره جوان درشت هیکل با ریش و بروت و گردنبند و دستبند و مهربانی و صفایی که به نوربندی اش می افزاید. با خان و سردار و لومان از خوانین هزارهها قصه کردم. واقعا خوشحال شدم که هزارههای استرالیا به جای غلام شاه و غلام عباس و کلبی حسین، خان هزاره و سردار و جاوید نام دارند. اعتماد به نفس، شیک پوشی و وضعیت اقتصادی خوب هزارهها را از همان میدان هوایی درک کردم. با طلوع آفتاب به شهرک دندینونگ رسیدیم. نماد شهر مجسمه یی از خامک دوزی و طرح شرقی است که بر سر چهار راهی نصب شده است. افغانهای مقیم شهر پیش تر از حضور هزارهها در و دیوار شهر را به تصویر شتر آراسته بوده اند اما چند تن از هزارههای شترستیز به دولت نامه مینویسند که ما با دیدن شتر حمله کوچیها و دهشت یک قرن شتر دوانی و شتر چرانی را به یاد میآوریم. لطفا ما را از شر شتر رها کنید و به جای آن مجسمه بودا را نماد شهر بسازید. سر انجام مجسمه نمادین شهر همان می شود. ستونی آبی رنگی از طرحهای خامک دوزی در هزارستان.
شهرک پر از تابلوهایی به زبان پارسی است. شیرینی فروشی کابل، رستوران خراسان، فرش فروشی و... بوی نان داغ، بخار کله پاچه پزی و هوای خوب. سالی که نکوست از بهارش پیداست.
از دو چیز به خود بالیدم. یکی این که هزارههای استرالیا وضع اقتصادی بسیار با شکوهی دارند. تعداد میلونرهای شان از تعداد انگشتان دست و پا بالاتر میرود. عموم مردم کار و بار دارند. از مغازه کوچک، تا پاساژ بزرگ، تا کارمندی در دولت. تعداد زیادی از هزارهها شرکتهای خصوصی دارند. مخصوصا شرکتهای ساختمان سازی. یک تعداد در کنار کارهای دولتی تجارتهای شخصی شان را هم پیش می برند. ماشینهای بارکش یا تاکسی اوبر دارند که به کارگر سپرده اند. یک تعداد به صورت مشترک پول انداز میکنند و دکانی میزنند در حالی که خودشان کار شخصی هم دارند.
دو دیگر اعتماد به نفس و خودباوری شان. آنها بسیار سرشار و غرورمند و دارای اعتماد به نفس عالی اند.
2.دیدارها
روز دوم را با سکندر عطایی عضو نیروی هوایی ارتش استرالیا گشت و گذار کردیم. صبحانه را در یک رستورانت شیرازی خوردیم. آش شیرازی و کله پاچه. بعد به یک ساحل گرم رفتیم و آدم های خاکی شدیم و تن به آب زدیم. عطایی نگران ما بود که غرق نشویم. از تعداد زیادی از هموطنان غریق رحمت مان در آب های استرالیا قصه های محزونی کرد.
شبی مهمان جاوید لومان بودیم و سلام و سنگی هنرپیشه مشهور افغانستان هم در جمع ما بود. جاوید خانه نو و بزرگ دارد. در ساختن خانه های شیک و مدرن دست و ذوق خاص دارد. خانه بزرگ و دلنشین و شب به خاطر ماندنی بود.
یک صبحانه مهمان علی رحیمی استاد تکواندو بودیم. صبحانه شاهانه در گوشه دیگر شهر. در یک منطقه بسیار آرام و شیک با خانههای یک طبقه و بزرگ و محیطی تمیز و زیبا. معمولا ملاقاتها و مهمانیها با بحث و گفتگو در باره اوضاع سیاسی و فرهنگی و آیند مملکت و پناهندگان همراه است و این نوع نشستها علاوه بر حلاوت نان و خرما حلاوت های معنوی بسیار دارد.
ناهاری هم خانه حاجی دانش مهمان بودیم. ویلای بزرگ به اندازه یک خانه فرهنگ دارد. پرچم استرالیا پیش خانه روی ستون میرقصید و بر دیوار خانه تابلوی بزرگی از تصویر شهید وحدمت ملی مزاری شهید لبخند میزند. مهمانی مفصل بود. بخصوص که از آن مهمانی های پاکتدار بود. هم شکم ما سیر شد و هم جیب مان پر. خدا بده برکت!
حاجی دانش را در یک مهمانی دیدم. متواضع و مهربان است. کنار هم نشستیم و از زندگی اش قصه کرد. گفت تا کلاس سوم درس خوانده و بعد به کار تجارت روی آورده است. درس زیاد نخوانده است اما شخصی است دانسته و تجربه دار. مسایل کوچک و بزرگ را به خوبی می فهمد و درک می کند. متواضع، دردمند و اهل خیر و برکت است. از تاجران خسیس نیست(کسی به خود نگیرد ههههه). دست و دل باز است و مخصوصا وقتی پای مسایل حیاتی و مهم پیش بیاید بی دریغ همکاری می کند. زود باشد که حاجی ما میلیاردر گردد و یا شاید همین حالا هست و ما ندانیم.
شب آخر را مهمان ضیا ساحل هنرمند خلاق و توانا بودیم. خانه شیک و سه طبقه. طبقه پایین آن استدیو، طبقه دوم مهمانخانه و طبقه سوم نشیمن. خانه یی با ارزش تقریبی دو میلون دلار. هر گاه سرمایه و فرهنگ و هنر دست به دست هم بدهند چنین خانه یی درست میشود. خانه یی که هم مهمان خانه است و هم استدیو و هم منزل اهل خانه.
سلام سنگی چهره درخشان و خندان هنر ما در عصر اشک و تاریکی. ریش کاملا سفید او نشان میدهد که پشت خندههایش برفهای بزرگی نشسته است و او تلاش میکند برفستان زندگی را با لبخندها ش گرم کند. هنرمند صمیمی و ظاهری بسیار شاد. فرصت نشد مهمان ایشان شویم اما ایشان لطف کردند و پاکتی در جیب مان گذاشتند. راستی ک پر شدن جیب از سیر شدن شکم مهم تر است! معلوم است که وضع اقتصادی استرالیایی ها عالی است.
خان شهید زاده یکی از تاجران خوش ذوق مردم ماست. از شهر پرت به ملبورن آمده بود. اهل دل و خوش زبان و دردمند است. ما از رفاقت با ایشان کیف کردیم! برای من و خاوری کیفهای چرمی خیلی خوبی خریدند. الهی که کیفش همیشه کوک باشد!
جاوید لومان عزیز که شبها و روزهای زیاد برای برنامه زحمت ها کشید،برای ما یک کیف با محتوایی از لباسهای رنگارنگ هم خرید. واقعا رفاقت با جاوید کیف محتوادار آور است. یک چیزی شبیه چیزهای اعتیادآور. در رابطه با وضعیت فرهنگی و چالشهای پیش روی آن در استرالیا در پست بعدی خواهم نوشت