شریف سعیدی
ما برای شرکت در دو برنامه در شهر ملبورن دعوت شده بودیم. کنسرت موسیقی غزلخوان بی بدیل مان ضیا ساحل و شب شعر و شب فرهنگی با صحبت روی موضوعاتی مربوط به زبان مادری و چالش های آن و مسله زبان و فرهنگ.
شب موسیقی و شعر با خوبی برگزار شد. استقبال عالی بود و حضور همه گرم. برنامه شب بعد هم سیمینار بود با شرکت دکتر شکوهی استاد دانشگاه از استرالیا، جواد خاوری نویسنده سرشناس افغانستان و اینجانب. دکتر شکوهی در باره اهمیت زبان پارسی و اهمیت تحول و تغییر در آن سخن گفت و از راه یابی تفکر انتفادی در زبان حرف زد. سخنان ایشان پر بدک نبود.
استاد خاوری از تغییرات جان و جهان و آدمی و هویت سخن گفت. از این که انسان همیشه در حال شدن است! ایشان برخورد با محیط نو را به چهار دسته تقسیم کردند. قبول مطلق، رد مطلق، تردید و سردرگمی، جامعه پذیری سنجیده شده.
سخنان من هم در باره آموزش زبان مادری در بیرون از بستر زبان بود. چیزی که ده سالی است با آن سر و کار دارم و از چالشها و قوتهای آن تا حدودی مطلعم. در پایان هم پرسش و پاسخ بود.
من در سخنان خود به جز از مسله آموزش زبان به چالشهای پیش روی دیگر هم اشاره کردم. یکی از مسایلی که مطرح کردم این بود.
هزارههای ملبورن از نظر اقتصادی خیلی پیشرفت کرده اند. از نظر زندگی جمعی نیز در حال پیش رفت اند. صدها تیم ورزشی در سراسر استرالیا دارند و سالانه مسابقات بزرگ سراسری برگزار میکنند و از بین این ورزشکاران خوب تعدادی نیز به تیمهای ملی راه یافته اند.
تعداد زیادی از نسل نو به مکتب می روند و وارد دانشگاهها میشوند و از این میان تعدادی در موسسات علمی و تحقیقی نیز راه پیدا کرده اند. اینها خبرهای خوشی هستند.
چالشهای کوچک و بزرگ در برابر هزارههای استرالیا
1.رقابتهای بزرگ
در گذشته رقیبان شغلی یا تحصیلی ما در بین خودمان بودند یا کمی دورتر رفته بگویم رقیبان تحصیلی ما اقوام دیگر بودند که از امکانات تحصیلی بیشتر برخوردار بودند اما حالا نباید به رقابت درون وطنی اکتفا کنیم. هزارههای استرالیا مقیم استرالیا هستند آنها باید با استرالیایی ها و مهاجرین دیگری مثل ایرانیها، هندیها و چینیها رقابت کنند. در ده تا بیست سال پیش رو باید تعداد زیاد محقق و استاد دانشگاه تولید کنند. شرکتهای خورد و کوچک را به شرکتهای بزرگ و بین المللی تبدیل کنند. از مدرسه های دولتی با کیفیت پایین تر به مدرسههای خصوصی با پرداخت هزینههای بالا روی بیاورند. رقابت بر سر مهمانی و یا سیمینار و یا محرم و سفر باید به رقابت های بزرگ تری تبدیل شوند. اما با توجه به وضع موجود هیچ نشانه یی برای رسیدن این اهداف نمی بینیم. اکثر هزارهها بعد از رسیدن به ویلا و ژیلا و مقداری پول در بالشت یا بانگ به فکرهای دیگری کمتر دچار می شوند و این خطرناک است. با همه نا امیدی می توان امیدوار بود زیرا مردم ما بسیار سختکوش و تابو شکنند. باید هدف و جهت داده شوند تا با رقیبان بزرگ برابری کنند.
2.مشکل کتاب خوانی
ما ملت بی کتابیم. نه کارگران ما نه طلبههای ما نه دانش آموزان و دانشجویان ما اهل کتاب نیستند. متون درسی مان را به زحمت میخوانیم و بیرون از حیطه رشته مان کتاب نمیخوانیم. میزان رمان خوانی و داستان خوانی در بین ما کم است. ما جمعیت هفت تا ده میلیون و با مهاجرین نزدیک به پنج صد هزار در غرب و چند ملیون مهاجر در ایران هنوز بی کتابیم. بهترین رمان و بهترین مجموعه شعر ما به تعداد پانصد نسخه به فروش نمی رسد. بهترین ناشر ما از کمبود خریدار کتاب به ورشکستگی می رود. از هفتاد تا هشتادهزار نفر هزاره در استرالیا اگر یک هزارش کتاب خوان بودند امروز با مشکل فروش رمان و مجموعه شعر مواجه نبودیم. حساب فروش کتاب مفاتیح الجنان و توضیح المسایل به کنار.
ما حتی در رشته های مورد نظر مان کتاب نمیخوانیم. دختری که رقص میکند و موسیقی گوش میکند نه کتابی در باره رقص خوانده و نه جزوه یی در باره موسیقی. از رقص تنها قیر کمر و صدای دلبر دلبرم را دوست دارد. خانمی که غذا میپزد فواید و ویزگیهای مواد خوراکی را نمیداند و در باره انواع غذا و تاثیرات آن کم تر کتاب خوانده است. در سایر رشته ها نیز همینطوریم. موارد استثنا را قبول دارم اما من در باره یک جریان عمومی حرف می زنم. جریان عمومی هزارهها جریان بی کتابی است. جریان کمچه و بیل!
اولین مشکل عمده هزارههای ملبورن کتاب نخوانی آنان است. در بین جمعیت چهل هزار نفری هزارهها در ملبورن نه روزنامه یی وجود دارد نه مجله یی نه کتابخانه یی و نه یک کتاب فروشی قابل قبول. تک و توک اهل قلم و کتاب به چه زحمتی از کابل و تهران کتاب تهیه میکنند و وقتی به ملبورن می رسد دست به دست رسیده گم می شود. این کتاب ربایی به تعداد انگشتان دست چپ است . البته من از ملبورنی ها شکایت نمی کنم و طلب کار هم نیستم می خواهم بگویم ما همه با یک دشمن بزرگ طرفیم و آن دشمن همین بی کتابی مان است.
سر میز رستورانت ها کدام مجله یا روزنامه ندیدم که از کسی جا مانده باشد یا کسی پهلوی بشقاب نان خود گذاشته باشد. در گوشه رستوانت میز کوچکی برای کتاب ندیدم. در پاساژ ها و مغازه ها هم خبری از کتاب نبود. ما اگر مشکل کتاب خوانی را حل نکنیم به ملت کارگر تبدیل می شویم و از نظر فرهنگی گیتونشین های مدرنیم. این حالت را با استرالیا مقایسه کنیم که حتمن در دستشویی و حمام سونای شان کتاب برای خواندن دارند و داخل هواپیما و قطار و اتوبوس کتاب میخوانند.
3. بی توجهی به کودکان
دومین مشکل خطرناک بی توجهی والدین به آینده فرزندان شان است. بیشترین والدین بی سوادند. خبر ندارند فرزندان شان دارای چه جایگاه در مکتب اند. نمرات شان بالاست یا پایین. برای تقویت شان چه کار باید کرد. بسیاری از والدین هم خیلی جوان اند. در استرالیا هنوز ازدواج زودهنگام رسم است. دختران همین که صنف دوازده را تمام کردند شوهر میگیرند. شوهر که گرفتند به تولید فرزند میپردازند و به کارهای خانه روی میآورند. زن و شوهر جوان وقت زیادی برای تربیت فرزند ندارند. تجربه اش را هم ندارند دانشش را هم ندارند. این است که چرخه بی کتابی و گیتو نشینی فرهنگی میچرخد. بی کتابهای تازه به جمع بی کتابهای کهنه افزوده می شود و تصویر جمعی و هویت بی کتابی جمعی شکل میگیرد.
3.نبود هابی یا اعتیاد مقدس فردی.
غربیها چیزی به نام هابی یا اعتیاد شخصی دارند. این که در کنار شغل و تخصص شان به یک چیز می پردازند. نویسندگی، نوازندگی، ورزش و انواع مهارت و هنر را در کنار شغل شان پیش می برند. معمولا از کودکی پدران و مادران با سواد فرزندان شان را به اعتیاد مقدس شخصی می کشانند. در بین هزاره ها هنوز هابی یا اعتیاد فردی به مهارت و هنر شکل نگرفته است. تنها ورزش به عنوان یک هابی یا اعتیاد مقدس راه خودش را باز کرده است اما آن هم در سطح پایین. ورزش در سطح عالی هزینه هنگفت دارد. فرستادن یک کودک برای یک ساعت تمرین تنیس یک صد دالر هزینه دارد. بسیاری از خانواده ها بودج نذری ماهانه دارند اما بودجه رشد ذوق شخصی خود یا فرزند خود را ندارند. این طبیعی است زمان لازم است تا شناخت حاصل شود.
چو شمع از پی از علم باید گداخت
که بی علم نتوان خدا را شناخت
در غرب چیزی به نام موسیقی خیابان وجود دارد که یکی از نوابغ موسیقی و برنده جایزه نوبل از همین موسیقی خیابانی به جهان عرضه شد. اما اگر خیرعلی شهرستانی در کنار خیابان داندینونگ بنشیند و دمبوره بزند همه میگویند این آدم دیوانه یا گدا است. این است تفاوت دید ما نسبت به مسایل فرهنگی.
4. شهرک هزاره
هزاره تاون یا شهرک هزاره یک خوبی دارد و یک بدی. خوبی اش در این است که همه مردم یک دست هم زبان و هم فرهنگ اند و از زندگی جمعی شان لذت می برند. شادی و غم یکجایی دارند. بدی اش این است که در جمع بسته خود زندانی می شوند و از مصاحبت با گروه ها و منطقه های با سطح سواد و دانش و اقتصاد بالاتر دور می شوند. این که همه بچه های هزاره به یک مدرسه بروند خوب است اما خطرش این است که آنها در سطح خود بمانند و از منابعی مثل همکلاسی های که از خانواده های نخبه و دارای سطح دانش بالا میآیند محروم شوند. راز این که چینی ها حاضرند سالانه شصت هزار دلار برای فرزندان شان هزینه کنند تا در مدرسه خصوصی سطح بالا درس بخوانند این است که کودکان شان را از اول در قطار افراد درجه یک جامعه قرار می دهند. همین حالا مشخصه یا آرم هزارهها در ملبورن شناسه کارگران ساختمان است. این خیلی خوب است. اینها در ایران هم بودند. همه برجهای تهران و همه شهرهای ویران شده بعد از جنگ ایران و عراق را ساختند و نامی از آنها گرفته نشد. حق شان داده نشد. کتک خوردند و اخراج شدند. اما در طی ده سال و اندی کار ساختمان در مبلورن با افتخار در صفحه اول روزنامه ها یاد شدند و صاحب ملک و خانه و دارایی شدند و از بسیاری از استرالیایی ها سرمایه دارتر شدند. این خانه های قصر مانند که هزاره های ملبورن در آنها زندگی می کنند شاید برای خیلی از استرالیایی ها رویاهای دست نیافتی باشد. بسیاری از استرالیایی ها خانه شخصی ندارند و حتی تعدادی هم هستند که پرداخت کرایه خانه برای شان مشکل است. اما مشکل در این است که ما مردم خانه های شیک و بیرون آرایش کرده اما درونی تهی داشته باشیم. ملتی که از کتاب دوری می کند درون تهی است. شهرک بی کتاب شهرک نیست گیتو است. شهرک بی هابی و بی عمق دانش و گستردگی سطح دید وصله ناجوری است به پیشانی یک کشور مدرن. من به همت هزاره های ملبورن باور دارم. باید به آنها وقت داد. به آنها خط و مشی داد مطمینا خودشان راه خودشان را می روند. لازم نیست من از خارج برای شان نسخه بنویسم. مطمینا در بین خود آنها نطفههای این حرف ها هست. تنها وقت میخواهد که آنها حرکت کنند و این نطفهها نزج بگیرند.