لحظاتی با تاریخ
نقل از منابع خارجی
نقل از منابع خارجی
برگردان به فارسی: عباس دلجو
اعمال خشونتبار و سادیستی امیر حبیبالله خان در زمان حاکمیتش، خود شاهد گویا بر این مدعا است که او نیز قساوت و درندهخویی را از پدر به ارث برده بود. چنانچه امیر حبیب الله به تقلید از پدرش عبدالرحمان، برای تنبیه انسانهای مخالف حکومت استبدادی اش از قفس آهنین کار میگرفت. عمال و مامورین دربار امیر حبیبالله خان، قفسی آهنی یک نفره یا چندنفره میساختند و انسانها را به امر امیر حبیبالله خان در بین آن جامیدادند تا از گرسنگی و تشنگی بمیرند. تا از این طریق سایر مردم با دیدن استخوانهای پوسیده آنان در داخل قفسهای آهنین، وحشت کنند و بر ضد حکومت کاری خلاف انجام ندهند. در این باره در بخشی از کتاب « Leaves from an Afghan scrapbook» چنین میخوانیم: "در مسیری که ما میآمدیم چند متر آن طرفتر در سمت چپ جاده، به قفس آهنی دیگری برخوردیم که توسط امیر حبیبالله خان در آنجا آویزان شده بود. این قفس نیز از میلههای آهنی درست شده بود. از داخل قفس آهنین که بالای تیری بلندی آویزان شده بود، آوازی استخوانهای پوسیده شنیده میشد که امیر او را اینجا به داخل قفس زنده رهاکرده بو. حبیب الله پسر عبدالرحمان ابتکار به خرچ داد و از قفس دونفره به بهانهی جزا به رهزنان در ایجاد وحشت و خوف بالای مردم استفاده کرد."
Ernest Thornton - Leaves from an Afghan scrapbook - Chepter XXV - A Journey Down - Pg 198
جمعی از هزارههای متواری شده به خارج کشور به امید تعمیل فرمان امیر حبیبالله خان به وطن برگشته بودند تا زمینهای پدری شان را از پشتونهای ناقل آن سوی مرز دیورند، بازپس گیرند. اما تعدادی زیادی از آنان با بازگشت به وطن موفق به بازپسگیری زمینهای پدری شان نشدند و سرگردان و نالان در شهرهای بزرگ کشور با نهایت فقر و مظلومیت و بیچارگی توام با تحقیر و توهین، به زندگی مشقتبار شان ادامه دادند. از آن جمع فقط تعدادی کمی از آنان موفق شدند تا در شمال کشور صاحب زمین شوند. در این زمینه در بخشی از کتاب « Education in Afghanistan » چنین نوشته شده است: "امیر حبیبالله خان در سال ۱۹۰۴ میلادی فرمانی عنوانی سران و افراد عادی هزاره که از ترس قتلعام ۱۹۸۴م به کشورهای هند(کویته - پاکستان امروزی) و پارس (مشهد - ایران امروزی) متواری و تبعید شده بودند، صادرکرد. با این حال لحن این فرمان امیر به هزارهها بیشتر تهدیدگونه بود تا آشتیجویانه. {امیر} در فرمان خاص خود به هزارهها از تصمیم پدرش مبنی بر دادن زمینهای هزارهها به پشتونهای کوچی توجیه و پشتیبانی کرد . .... آن عده از هزارههای مناطق شیخ علی، غزنی و بیسود که به کشور برگشتند، دریافتند که زمینهای آنان قبلا به پشتونها داده شده و آنان را به شمال کشور در ولایت سمنگان جایی که نا کنون آنان {هزارهها}، فراریها یادمیشوند، منتقل کردند."
Yahia Baiza - Education in Afghanistan: Developments, Influences and Legacies Since 1901 - Pg 43
هزارههایی که موفق به بازپسگیری زمینهای پدری شان از پشتونهای ناقل نشدند، آنان در چنین موقعیت دشوار و کشندهی بیزمینی و بیروزگاری، ناگزیر با تحمل زحمات و مشقات فراوان به امید پیداکردن کار به شهرهای بزرگ مانند کابل، مزارشریف و هرات روی آوردند و به کارهای شاقه و پرزحمت مانند جوالیگری، کراچیوانی، تبافی، دست فروشی، مزدورکاری، شاگردی در نانواییها و حمامها و حتا مزدوری و آشپزی در خانههای اعیان و ثروتمندان مشغول شدند. تا از این طریق توانستند با تحمل توهین و شکنجه و درد و مظلومیت و تحقیرهای مانند هزاره" موشخور" "شش پیسگی"، "غالی" و... قوت و لایموتی برای خانوادههای شان فراهم کنند. در این مورد در بخشی از کتاب «DISAPPEARING PEOPLES» اشارهای دردناکی به وضعیت اجتماعی تحقیرآمیز هزارهها در افغانستان شده است: "وضعیت پست {اجتماعی} هزارهها در افغانستان بدین معنا است که آنها را میتوان به عنوان یک گروه حقیر و طردشده مشخص کرد. هزارهها حامل این شخصیت اجتماعی پایین در افغانستان بوده و زجر و رنج قابل ملاحظه ای از تبعیض و تعصب متحمل میشوند. آنها به صورت عموم با القابی چون هزاره موش خور (mice-eating Hazara)، بینی پچوق (flat-nose) و خربارکش (load-carrying Donkeys) تحقیر میشوند ....."
Barbara Brower, Barbara Rose Johnston، DISAPPEARING PEOPLES- The Hazara of central Afghanistan Pg 161
هزاره بودن در افغانستان آن زمان، تبدیل به جرم نابخشودنی شده بود. هزارهها به جرم هزاره بودن، در سراسر افغانستان مورد شکنجه و زندان و تحقیر و توهین قرارداشتند. درست به همین دلیل، آنان در بسا موارد از ترس تحقیر و توهین، ناگزیر از پنهان کردن هویت قومی شان بودند. در این باره باز هم در بخشی از کتاب «، DISAPPEARING PEOPLES» چنین میخوانیم: " تسلط پشتونها در افغانستان باعث شده است که هزارهها {از شدت ترس و خوف} ناگزیر شدند تا جایی که امکان داشت هویت شان را پنهان کنند. در بسا موارد، هزارهها هنگامی گرفتن شناسنامه دولتی یا شامل کردن فرزندان شان به مکاتب، هویت شان را تاجیک قلمداد کردهاند . این کار باعث شد تا تعداد نفوس هزارهها در سرشمای اصلا به حساب نیاید. حتا تعدادی از هزارهها اسامی فرزندان شان را برخلاف نامهای سنتی هزارگی، از اسامی پشتون انتخابکردند..."
Barbara Brower, Barbara Rose Johnston، DISAPPEARING PEOPLES- The Hazara of central Afghanistan Pg 163
Ernest Thornton - Leaves from an Afghan scrapbook - Chepter XXV - A Journey Down - Pg 198
جمعی از هزارههای متواری شده به خارج کشور به امید تعمیل فرمان امیر حبیبالله خان به وطن برگشته بودند تا زمینهای پدری شان را از پشتونهای ناقل آن سوی مرز دیورند، بازپس گیرند. اما تعدادی زیادی از آنان با بازگشت به وطن موفق به بازپسگیری زمینهای پدری شان نشدند و سرگردان و نالان در شهرهای بزرگ کشور با نهایت فقر و مظلومیت و بیچارگی توام با تحقیر و توهین، به زندگی مشقتبار شان ادامه دادند. از آن جمع فقط تعدادی کمی از آنان موفق شدند تا در شمال کشور صاحب زمین شوند. در این زمینه در بخشی از کتاب « Education in Afghanistan » چنین نوشته شده است: "امیر حبیبالله خان در سال ۱۹۰۴ میلادی فرمانی عنوانی سران و افراد عادی هزاره که از ترس قتلعام ۱۹۸۴م به کشورهای هند(کویته - پاکستان امروزی) و پارس (مشهد - ایران امروزی) متواری و تبعید شده بودند، صادرکرد. با این حال لحن این فرمان امیر به هزارهها بیشتر تهدیدگونه بود تا آشتیجویانه. {امیر} در فرمان خاص خود به هزارهها از تصمیم پدرش مبنی بر دادن زمینهای هزارهها به پشتونهای کوچی توجیه و پشتیبانی کرد . .... آن عده از هزارههای مناطق شیخ علی، غزنی و بیسود که به کشور برگشتند، دریافتند که زمینهای آنان قبلا به پشتونها داده شده و آنان را به شمال کشور در ولایت سمنگان جایی که نا کنون آنان {هزارهها}، فراریها یادمیشوند، منتقل کردند."
Yahia Baiza - Education in Afghanistan: Developments, Influences and Legacies Since 1901 - Pg 43
هزارههایی که موفق به بازپسگیری زمینهای پدری شان از پشتونهای ناقل نشدند، آنان در چنین موقعیت دشوار و کشندهی بیزمینی و بیروزگاری، ناگزیر با تحمل زحمات و مشقات فراوان به امید پیداکردن کار به شهرهای بزرگ مانند کابل، مزارشریف و هرات روی آوردند و به کارهای شاقه و پرزحمت مانند جوالیگری، کراچیوانی، تبافی، دست فروشی، مزدورکاری، شاگردی در نانواییها و حمامها و حتا مزدوری و آشپزی در خانههای اعیان و ثروتمندان مشغول شدند. تا از این طریق توانستند با تحمل توهین و شکنجه و درد و مظلومیت و تحقیرهای مانند هزاره" موشخور" "شش پیسگی"، "غالی" و... قوت و لایموتی برای خانوادههای شان فراهم کنند. در این مورد در بخشی از کتاب «DISAPPEARING PEOPLES» اشارهای دردناکی به وضعیت اجتماعی تحقیرآمیز هزارهها در افغانستان شده است: "وضعیت پست {اجتماعی} هزارهها در افغانستان بدین معنا است که آنها را میتوان به عنوان یک گروه حقیر و طردشده مشخص کرد. هزارهها حامل این شخصیت اجتماعی پایین در افغانستان بوده و زجر و رنج قابل ملاحظه ای از تبعیض و تعصب متحمل میشوند. آنها به صورت عموم با القابی چون هزاره موش خور (mice-eating Hazara)، بینی پچوق (flat-nose) و خربارکش (load-carrying Donkeys) تحقیر میشوند ....."
Barbara Brower, Barbara Rose Johnston، DISAPPEARING PEOPLES- The Hazara of central Afghanistan Pg 161
هزاره بودن در افغانستان آن زمان، تبدیل به جرم نابخشودنی شده بود. هزارهها به جرم هزاره بودن، در سراسر افغانستان مورد شکنجه و زندان و تحقیر و توهین قرارداشتند. درست به همین دلیل، آنان در بسا موارد از ترس تحقیر و توهین، ناگزیر از پنهان کردن هویت قومی شان بودند. در این باره باز هم در بخشی از کتاب «، DISAPPEARING PEOPLES» چنین میخوانیم: " تسلط پشتونها در افغانستان باعث شده است که هزارهها {از شدت ترس و خوف} ناگزیر شدند تا جایی که امکان داشت هویت شان را پنهان کنند. در بسا موارد، هزارهها هنگامی گرفتن شناسنامه دولتی یا شامل کردن فرزندان شان به مکاتب، هویت شان را تاجیک قلمداد کردهاند . این کار باعث شد تا تعداد نفوس هزارهها در سرشمای اصلا به حساب نیاید. حتا تعدادی از هزارهها اسامی فرزندان شان را برخلاف نامهای سنتی هزارگی، از اسامی پشتون انتخابکردند..."
Barbara Brower, Barbara Rose Johnston، DISAPPEARING PEOPLES- The Hazara of central Afghanistan Pg 163