عبدالله یاوری
قسمت چهارم.... گم گشتگى فرهنگى و اجتماعى تناقض و تضاد رفتارى به وجود میآورد.
تضاد رفتارى به گونه هاى متفاوت در زندگى فردى و فاميلى انسان متبلور میشود و گاه آنرا به آشفته گى و آشوب میكشاند.
١، ايجاد حس حقارت و كمبود در فرد كه منتهى به بريدن شتاب زده و عقده آلود از هويت و فرهنگ بومى يا حذف مطلق گذشته به نفع مدرنيته میشود.
حذف غير عقلاني و عقده آلود يكى به نفع ديگر ( سنت يا مدرنيته) هرگز راهكار مشكل گشاه نيست و نه تنها مشكل گشاه نيست، بلكه مشكل ساز است. وقتى فردى، يا جامعه اى بنابر اصول اجتماعى، فرهنگى و اخلاقى خود ارزشها و ضد ارزشهاى نداشته باشد، به آن معتقد و متعهد نباشد، نمیتواند ارزشهاى اخلاقى و فرهنگى ديگران را درك كند، به آن معتقد، متعهد و پايبند شود. تغيیر در ارزشهاى فكرى و فرهنگى براثر تعامل فرهنگى و به تدريج شكل میگيرد. به تعبير ساده تر با توسعه و گسترش سطح ارتباطات، با آموزش درست زبان، با ايجاد روابط فرهنگى، با حضور در جلسه ها و گردهمآيى هاى ديگران كه زمينه هايش هميشه و به آسانى در اين ديار ميسر است. یعنی در طى يك روندِ تكاملى شكل میگيرد و عملاً وارد تمام ابعاد زندگى می شود. بريدن شتاب زده و عقده آلود از گذشته بيشتر تناقص فكرى و رفتارى است تا تغيیر .
كسانى را مى شناسم كه در خارج از محيط خانه، در شهر، پارك و خيابان، مدرن، متمدن و حتى سكولار اند، اما وقتى پاه به محيط خانه مى نهند، چنان مستبد و سنتى میشوند كه فقط ريش بلند و لنگى سفيد كم دارند. به دليلى كه در عمق سرشت و شخصيت سنتى شان تغيیرى ايجاد نشده است.
٢، بر خورد ناسنجيده، عقده مندانه و خشم آلود با مدرنيته، كه اگر بد تر و زيان بار تر از اولى نباشد قطعاً بهتر نيست. در اين روش كه اكثريت افراد جامعه را شامل میشود، انسان هزاره نه توانسته است مدرن شود و نه توانسته است واقعاً سنتى بماند. كار ، تلاش و زندگي اش در جامعه مدرن و با ابزار مدرن است. عملاً در جهان مدرن، نفس مى كشد، زندگى میكند، مى بيند و تجربه میكند، حتى گاه میخواهد همرنگ زمان و يا به تعبير درست تر انسان زمان خود باشد، به افكار نسل جوانش احترام بگذارد، به زن و فرزندش آزادى و حق انتخاب بدهد. ولى از طرف ديگر چون فرد سنتى است به تابو ها و هنجارهاى سنتى خود پايبند است، انديشه ها و افكارش در گذشته و در عمق سنت چنان فسيل شده است كه عبور از آن برايش تا حد ناممكن دشوار است، از اينجهت در وسط راه و دوراهى دشوار انتخاب مانده است. نه می تواند مدرنيته را به شيوه معقول بپذيرد و بر بنيادش زندگى كند؛ و نه، می تواند آن را انكار كند. از ناتوانى و در ماندگى مطلق سنت رنج میبرد و از پذيرش عقلانى مدرنيته و اخلاق مدنى وحشت زده و هراسان است!
بايد قبول و اعتراف كرد كه ساختار سنتى ذهن انسان هزاره براى زندگى در جامعه باز و مدرن ناقص است، به دليلى كه با مسووليت اجتماعى و اخلاقى مدنى در يك جامعه متمدن بيگانه است و به شيوه هاى مختلف و گاه ناخودآگاه بر ماندن به اين بيگانگى پاه مىفشارد، همين پاه فشارى لجوجانه زندگى را براى دياسپوراى اين مردم تبديل به برزخ كرده است. براى عبور از اين برزخ جامعه هزاره ناگزير به باز نگرى به خويش، درك شرايط زمان و مكان و زير و رو كردن لايه ها و رسوبات ذهنى اش از گذشته تا حال است. اولين قدم عملى در اين مورد درك درست چالش ها، ضعف ها و توانايى هاى جامعه و مردم در زمان حال و دراين سر زمين است.
جامعه هزاره دراين سرزمين ( آستراليا) در چنبرهی سه فرهنگ قدرت مند گرفتار اند. اول، گرايش و وابسته گى شديد- به شيوه سنتى- به قول، قوم و طايفه و وابسته گى احساساتى به افغانستان، بخصوص وضعيت نابسامان سياسى آنكشور!
دوم، باورهاى اعتقادى: دين، مذهب، شيوه برگزارى مراسم مذهبى و ناتوانى جامعه هزاره در استفاده سازنده و مفيد از اين مراسم در آستراليا!
سوم، واقعيتهاى زندگى در جهان مدرن، در سايه نظام دموكراسى و امنيت، در قاره رنگين کمان فرهنگى آستراليا!
ادامه اين نوشتار را در اين سه مورد، بخصوص برگزارى مراسم مذهبى و محرم و استفاده جامعه هزاره از آن پى خواهم گرفت!