ظهور پوپولیسم، ناسیونالیسم و اقتدارگرایی از درون و روسیه و چین از بیرون، جهان لیبرال را تحت فشار مضاعف گذاشته اند. در ربع قرن گذشته، نظم بینالمللی که توسط کشورهای لیبرال ایجاد شد، رویکردی اصلاحاتی داشت و دموکراسی صادر میکرد. ایالات متحده و شرکایش باید به جای توسعه نظم لیبرال به مناطق محتلف جهان، در صدد تثبیت دستاوردهای آن برآیند. محافظهگرایی ای گزینه ای است که بر محافظت از دستاوردها و به حداقل رساندن احتمال خسارت تأکید دارد.
برگرادان: اکبر گنیجی
جنیفر لیند و ویلیام سی. ولفورث
فارن افرز
نظم جهان لیبرال به خطر افتاده است. 75سال از زمانی که ایالات متحده به بنا نهادن جهان لیبرال کمک کرد، گذشته و این نظام جهانی اتحادها، نهادها و هنجارها اکنون بهصورت بیسابقهای مورد حمله قرار گرفته است. اتفاقاتی همچون ظهور پوپولیسم، ملیگرایی و اقتدارگرایی جهان لیبرال را از درون به چالش کشیدهاند و از بیرون، روسیه و چین آن را در فشار مضاعف گذاشتهاند. اما تنها نظم جهان لیبرال نیست که به خطر افتاده و مساله رونق اقتصادی بیسابقه و صلح ناشی از آن نیز مطرح است. بهطور قطع نظم جهان لیبرال ارزش محافظت از آن را دارد، اما سوال این است که چگونه؟ برخی از حامیان و مدافعان آن بهترین راه را در حفظ آرامش و ادامه مسیر میدانند و معتقدند که مشکلات امروز گذرا هستند و نظم جهان لیبرال برای نجات از مشکلات اینچنینی از مقاومت لازم برخوردار است. برخی دیگر هم در حین اذغان به عمق مشکلات، باور دارند که بهترین شیوه برای واکنش، تایید مداوم ارزشهای لیبرال و مواجهه با چالشهای خارجی آن است. آنها میگویند اقدامات بیشتر به سبک و سیاق چرچیل همچون اعزام نیروهای بیشتر آمریکایی به سوریه و پیشنهاد کمکهای بیشتر به اوکراین برای بیرون کردن نیروهای طرفدار روسیه میتواند به بازگشت نظم بینالمللی لیبرال کمک کند. این افراد همچنین معتقدند که تنها با تشدید هنجارها و نهادهایی که به موفقیت نظم جهان لیبرال انجامیدهاند، میتوان از آن در برابر چالشهای کنونی محافظت کرد. این دسته از مدافعان جهان لیبرال عمدتا چالشهای پیش روی آن را به صورت درگیری میان کشورهای لیبرال که بهدنبال حفظ وضعیت موجود هستند و کشورهای استبدادی ناراضی از چنین نظمی، به تصویر میکشند. اما آنچه که از دید آنها پنهان مانده این است که در 25سال گذشته، نظم بینالمللی که توسط کشورهای لیبرال ایجاد شده بود، خود رویکردی اصلاحاتی داشت و دموکراسی صادر میکرد. شدت مشکلات کنونی به این معناست که شرایط دیگر همچون گذشته نیست و بهترین واکنش این است که نظم لیبرال محافظهکارتر شود: ایالات متحده و شرکایش باید به جای توسعه نظم لیبرال در جاهای جدید، در صدد تثبیت دستاوردهای آن برآیند. مباحثات درباره استراتژی بزرگ ایالات متحده از دیرباز به صورت انتخاب بین کاهش فعالیتها و جاهطلبیها در گسترش حوزه فعالیت مطرح شدهاند. اما محافظهگرایی یک گزینه سوم نیز ارائه میکند و آن محافظت از دستاوردها و به حداقل رساندن احتمال خسارت است. از دیدگاه محافظهکارانه، دیگر گزینههای ایالات متحده-برهم زدن اتحادهای دیرینه نهادها یا گسترش بیشتر حوزه قدرت و اشاعه ارزشهای آمریکایی- هر دو آزمونی مخاطرهآمیز هستند. این مساله بهویژه در عصر کنونی که قدرت کشورهایی محافظ نظم جهان لیبرال بهطور نسبی کاهش یافته، درست است. زمان آن رسیده که واشنگتن و متحدان لیبرالش خود را برای یک دوره طولانی همزیستی رقابتی با قدرتهای بزرگ غیرلیبرال آماده سازند؛ زمان آن رسیده که به جای تشکیل اتحادهای جدید، اتحادهای قدیمی تثبیت شوند؛ و زمان آن رسیده که واشنگتن و متحدانش از کسبوکار ارتقاء دموکراسی بیرون بیایند. حامیان نظم جهان لیبرال احتمالا به چنین تغییر رویکردی اعتراض خواهند کرد و آن را تسلیم شدن خواهند انگاشت. اما محافظهگرایی بهترین راه برای محافظت از موقعیت ایالات متحده و متحدانش در جهان و محافظت از نظمی است که آنها ساختهاند.
@ توسعه نظم از طریق بازنگری در سیاست ها:
از زمان جنگ جهانی دوم، ایالات متحده منافع خود را بعضا از طریق ایجاد و حفظ شبکهای از نهادها، هنجارها و قوانینی پیش برده که مجموعا نظم لیبرال تحت رهبری ایالات متحده را تشکیل میدهند. این نظم آنطور که برخی ادعا کردهاند، یک افسانه نیست؛ بلکه چارچوبی زنده است که به بخش اعظم سیاستهای بینالمللی شکل داده است. تحت رهبری ایالات متحده است به این دلیل که بر مبنای هژمونی آمریکا شکل گرفته است: ایالات متحده امنیت متحدانش را تضمین میکند تا مانع از رقابتهای منطقهای شود؛ و ارتش ایالات متحده تضمین کننده باز ماندن مسیرهای تجاری است تا تجارت بدون هیچ اختلالی ادامه یابد. این نظم لیبرال است به این دلیلی که دولتهای حمایتکننده از آن عمدتا برای اعمال هنجارهای لیبرال در آن در زمینههای اقتصادی، حقوق بشر و سیاسی کوشیدهاند. نظم جهان لیبرال قلمداد میشود به این دلیل که از واشنگتن و سیاستگذاریهای آن بزرگتر است و به این دلیل که ایالات متحده در ایجاد آن با کشورهایی با سبک فکری مشابه و کشورهایی با نفوذ مشارکت داشته و قوانین و هنجارهای آن به مرور زمان ماهیت و نفوذی مستقل برای خود یافتهاند. این نظم به مرور زمان گسترش یافته است. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم هم از لحاظ جغرافیایی توسعه یافت و هم از لحاظ عملکرد و توانست با موفقیت دو قدرت نوظهور یعنی آلمان غربی و ژاپن را با خود همراه سازد. این کشورها با حمایت از لیبرالیسم و تطبیق سیاستهای امنیتی خود با ایالات متحده، نظم جهان لیبرال را پذیرفتند و خیلی پیشتر از چین، به «ذینفعان مسئول» آن تبدیل شدند. در میانه جنگ سرد، سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) علاوه بر آلمان غربی، یونان، ترکیه و اسپانیا را نیز به این مجموعه پیوند داد. مجمع اقتصادی اروپا (پیش از اتحادیه اروپا) عضوگیری را دو برابر کرد و نهادهای اصلی اقتصادی مانند «توافقنامه عمومی بر سر تعرفهها و تجارت (GATT)» و «صندوق بینالمللی پول (IMF)» حیطه فعالیت خود را گسترش دادند. پس از جنگ سرد نظم لیبرال بهطور چشمگیری گسترش یافت. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و چین که در آن زمان قدرت زیادی نداشت، کشورها در بطن این نظم در موضع رهبری جهان بودند و از این موقعیت برای توسعه نظام خود استفاده میکردند. ایالات متحده در آسیا-اقیانوسیه تعهدات امنیتی خود به استرالیا، ژاپن، فیلیپین، کرهجنوبی و سایر شرکا را تقویت کرد. در اروپا، ناتو و اتحادیه اروپا اعضای بیشتری جذب کردند و همکاریها در میان اعضا را گسترش دادند و شروع به مداخله ورای مرزهای اروپا کردند. اتحادیه اروپا در راستای افزایش امنیت، رفاه و شیوههای لیبرال در سراسر یوروآسیا، خاورمیانه و شمال آفریقا «سیاستهای همسایگی» را ایجاد و ناتو در افغانستان، خلیج عدن و لیبی ماموریتهایی را آغاز کرد. از نظر لیبرالها این معنای ساده پیشرفت به شمار میرود. تغییر شکل توافقنامه عمومی بر سر تعرفهها و تجارت به «سازمان تجارت جهانی» یا دستورکار جاهطلبانه صلحبانی سازمان ملل همواره بهطور مشابه مورد حمایت گسترده کشورهای لیبرال و استبدادی قرار گرفته است. اما برخی افزونهها به نظم لیبرال با تجدیدنظر از سوی کشورهای لیبرال همراه بوده و عملا تنها در کشورهایی به اجرا درآمده که خواهان آنها بودهاند. مسائل بحثبرانگیزتر عمدتا آنهایی بودند که به تغییر اصول تمامیت ارضی مربوط میشدند. دولتها، سازمانهای غیرانتفاعی و فعالان در زیر پرچم «مسئولیت محافظت» شروع به تقویت قوانین بینالمللی کردند تا دولتها مجبور به پاسخگویی درباره چگونگی رفتارشان با مردم کنند. دیری نگذشت که اتحادهای قدرتمند امنیتی همچون ناتو و نهادهای قدرتمند اقتصادی مانند صندوق بینالمللی پول هم وارد بازی شدند تا از قدرت خود در حمایت از کمپین برای گسترش مفاهیم لیبرال همچون حقوق بشر، آزادی اطلاعات، بازارها و سیاستها استفاده کنند.ارتقای دموکراسی نقش برجسته جدیدی در استراتژی بزرگ ایالات متحده پیدا کرد و رئیسجمهوری بیل کلینتون از «توسعه دموکراتیک» و رئیسجمهوری جورج دابلیو. بوش «دستورکار آزادی» سخن گفتند. ایالات متحده و متحدانش به طور فزاینده نهادهای غیر دولتی را برای ایجاد جامعه مدنی و توسعه دموکراسی در سراسر جهان تامین بودجه و مرز بین تلاشهای دولتی و خصوصی را کمرنگ کردند. برای نمونه، صورتحساب «خیریه ملی برای دموکراسی» که یک سازمان غیرانتفاعی است که دموکراسی و حقوق بشر را در چین، روسیه و سایر نقاط ترویج میکند، توسط مالیاتدهندگان ایالات متحده پرداخت میشود. مداخله در امور داخلی دیگر کشورها یک اتفاق قدیمی است، اما آنچه در این رویکرد جدید محسوب میشد، ماهیت آشکار و سازمانیافته این فعالیتها بود. همانطور که آلن وینشتین یکی از بنیانگذاران بنیاد ملی برای دموکراسی در مصاحبه در سال 1991 گفت، بسیاری از آنچه که امروز در حال انجام است، 25 سال پیش توسط سیا به طور پنهانی انجام میشد. قدرت دولتی، هنجارهای قانونی، و همکاری های دولتی و خصوصی به شیوه ای بی سابقه با یکدیگر عجین شدند تا نظم لیبرال و همزمان با آن قدرت ژئوپولتیک ایالات متحده گسترش یابد. اید واضح ترین مثال از این جاه طلبی ها در بالکان قابل مشاهده باشد که در آن ناتو در سال 1999 قدرت نظامی خود را برای عمل به هنجار نوظهور «مسئولیت محافظت» به کار گرفت تا رئیس جمهوری وقت یوگسلاوی را به پذیرش استقلال کوزوو وادار کند؛ ایالات متحده و متحدانش آشکارا دست به دست هم داده بودند تا با همکاری گروه های جامعه مدنی محلی، رئیس جمهوری یوگسلاوی را از قدرت برکنار کنند. این یک حرکت قابل ملاحظه بود. تنها چند ماه پس از این اتفاق، ایالات متحده و متحدانش سیاست کل منطقه را تغییر دادند تا آن را برای پیوستن به ساختارهای امنیتی و اقتصادی تحت سلطه غرب لیبرال آماده سازند. به رغم بیان همه این بازنگری ها در سیاست، نمی توان آنها را از نظر اخلاقی با اقدامات نظامی چین در دریای چین جنوبی یا حمله روسیه به اکراین یا مداخله آن در انتخابات ایالات متحده و اروپا یکسان دانست. مساله این است که افق های نظم لیبرال با قدرت دولتی، هنجارهای قانونی جدید، اقدامات آشکار و پنهانی و مشارکت های دولتی و خصوصی به طور چشمگیری گسترش یافته بود. امروزه هیچ کشوری به حفظ وضعیت موجود تمایلی ندارد؛ ما همه خواهان بازنگری هستیم. بازنگری های صورت گرفت در سیاست ها توسط کشورهای لیبرال نوعی تلاش برای چنگ زدن به قدرت انگاشته می شود؛ اما این اقدامات دستاوردهای ژئوپولیتیک داشته است که از نمونه های آنها می توان به گسترش اتحادها، افزایش نفوذ و امتیازات بیشتر برای حامیان اصلی نظم و بالاتر از همه برای ایالات متحده، اشاره کرد.
@ یک جهان کاملا جدید:
زمانهایی وجود دارد که موقعیت برای توسعه نظم لیبرال مناسب است، اما امروز یکی از این زمانها نیست. اگرچه ائتلافی متشکل از یک سری کشورهای قدرتمند همچنان از نظم لیبرال حمایت میکند، اما حاشیه برتری این ائتلاف به شدت کاهش یافته است. در سال 1995 ایالات متحده و متحدان اصلی آن 60 درصد از تولید جهانی را (از نظر برابری قدرت خرید) تشکیل میدادند؛ این رقم امروز 40درصد است. آن زمان آنها مسئول 80 درصد از هزینههای دفاعی در سطح جهانی بودند، اما امروز فقط 52درصد از هزینهها توسط آنها صورت میگیرد. حتی حفظ نظم لیبرال هم دشوار شده است، چه رسد به گسترش آن. در عین حال، نظم لیبرال از بحران داخلی مشروعیت رنج می برد که ثابت شده محدودکننده است چراکه آمریکایی های خسته از جنگ، بریتانیایی های شکاک به اروپا و دیگران در سراسر غرب پای صندوقهای رای رفته اند تا اعتراض خود را درباره به اصطلاح نخبگان جهانی گرا اعلام کنند. چین و روسیه از طریق اقداماتی همچون دستکاری اطلاعات، کنترل رسانه ها و استفاده از تکنیک های عصر جدید اطلاعاتی برای نظارت بر جمعیت خود و تحت کنترل داشتن آنها، خود را از نفوذ خارجی مصون داشته اند. آنها ارتش های خود را مدرن کرده و استراتژی های نامتقارن هوشمندانه ای را برای نگه داشتن مدافعان نظم لیبرال در پشت مرزهای خود به کار گرفته اند. نتیجه این شده است که ایالات متحده و متحدانش نه تنها در قیاس با سال های دهه 1990 دیگر از مزیت قدرت برتر برخوردار نیستند، بلکه کار دشوارتری پیش رو دارند. شاید یکی بگوید که نظم لیبرال باید این چالش ها را از طریق پذیرفتن آنها خنثی سازد. در حقیقت، انگیزه ایالات متحده در بکارگیری استراتیی تعامل با چین نوظهور هم همین بود. اما اگرچه کشورهای غیرلیبرال می توانند در بسیاری از جنبه های نظم مشارکتی سودمند داشته باشند، هرگز نمی توانند یه یکی از اعضای چنین نظمی تبدیل شوند. رویکرد دولت گرا یا دولت محور (باور به اینکه دولت باید سیاست اقتصادی یا اجتماعی یا هر دو را تحت کنترل داشته باشد) آنها را از قدم گذاشتن در مسیری که آلمان یا ژاپن طی کرده یا هر نظمی که تحت رهبری ایالات متحده باشد، بازمی دارد. آنها اقدامات امنیتی تحت سلطه ایالات متحده را تهدید بالقوه ای برای خود می دانند و هیچ علاقه ای به ایجاد امتیازات در ارتباط با دموکراسی و حقوق بشر ندارند، زیرا چنین کاری ابزار حیاتی آنها در کنترل قدرت را تضعیف خواهد کرد. اصول اقتصادی لیبرال هم برای آنها که مدافع نقش معیوب (اغلب فاسد) دولت در اقتصادهستند نیز جذابیتی ندارد. با توجه به مخالفت آنها با قواعد بنیادین نظم لیبرال، جای تعجب ندارت که قدرت های غیرلیبرال منابعی را در ایجاد نهادهای جایگزین منعکس کننده اصول خودشان سرمایه گذاری کرده اند. از نمونه این نهادها می توان به سازمان همکاری شانگهای، بانک توسعه جدید، اتحادیه اقتصادی یوروآسیا و بانک سرمایه گذاری زیرساخت آسیایی اشاره کرد. احتمال اینکه روسیه قدرتمند و غیردموکراتیک به ناتو بپیوندد یا چین از سلطه نظامی آمریکا در آسیا خرسند شود، هرگز وجود نداشته است. تعهدات امنیتی ایالات متحده علیه این کشورهاست. تا زمانی که تعهدات امنیتی وجود داشته باشد و پروژه توسعه نظم لیبرال ادامه داشته باشد، دولت های غیرلیبرال هرگز به طور کامل در نظم جهانی ادغام نخواهند شد. خلاصه اینکه در شرایط کنونی چالش های خارجی بسیاری برای نظم جهان لیبرال وجود دارد. اصرار بر توسعه مداوم لیبرالیسم و انتظار اینکه دشمنان آن سقوط کنند، لیبرال شوند و رهبری آمریکا را بپذیرند، تنها مشکلات کنونی را تشدید می کند. اگر چنین اتفاقی رخ دهد، توانایی ایالات متحده و متحدانش برای حفظ نظم کاهش و در مقابل توانایی مخالفان برای به چالش کشیدن آن افزایش می یابد و مشکلات در هزینه بیشتر برای حفظ نظم فقط فشارهای سیاسی داخلی را برای رها کردن آن افزایش می دهد.
@ محافظهگرایی عملی:
در پیش گرفتن نظم محافظه کارانه به معنای به رسمیت شناختن مخاطرات داخلی و خارجی است که شرایط را تغییر داده. اول و مهمتر از همه چنین نظمی به تغییر وضعیت موجود در واشنگتن و پایتخت دیگر کشورهای لیبرال نیاز دارد. به رغم آنکه دونالد ترامپ رئیس جمهوری ایالات متحده گاه و بیگاه از کناره گیری از جهان سخن می گوید، اما دولت او هنوز به تعهدات پیشین پایبند مانده است. دولت باراک اوباما هم اگرچه اغلب به سنگرسازی های مجدد متهم شده، اما رئیس جمهوری پیشین هم به تعهدات ایالات متحده عمل کرد و حتی با تلاش برای تغییر رژیم در لیبی در راستای توسعه نظم لیبرال کوشید. واشنگتن اکنون می تواند با یک رویکرد محافظه کارانه پروژه های بازنگری در سیاست ها و توسعه نظم لیبرال را کنار بگذارد و توجه و منابع خود را به مدیریت دشمنان قدرت بزرگ معطوف کند. ایالات متحده باید بدین منظور انتظارات خود را در رابطه با ایجاد اتحادهای جدید کاهش دهد. از آنجایی که نظم لیبرال به شدت نیازمند تحکیم و نه گسترش است، نباید اقداماتی صورت بگیرد که سبب شود دولت های کوچک و ضعیف تر با مشکلات داخلی مواجه شوند، به خصوص اگر این مشکلات داخلی به تنش میان متحدان کنونی یا حتی قدرت گرفتن رقبای قدرت برتر منجر شود. ناتو در ماه جولای 2018 با پشتیبانی ایالات متحده به طور رسمی از مقدونیه برای پیوستن به این اتحاد دعوت کرد و دولت ترامپ از پیوستن بوسنی به ناتو نیز حمایت کرده است. مساله تایوان نشان می دهد که رویکرد محافظه کاری در عمل، موفق واقع می شود. این رویکرد همچنین نشان داد که ایالات متحده می تواند رقبای خود را از گسترش نفوذشان و شرکا را از تحریک، بازدارد. در چندین دهه گذشته ایالات متحده اعلام کرده بود که مساله جزیره باید با مصالحه حل و فصل شود. رهبران هر دو طرف تنگه تایوان گاها اقداماتی برای تغییر وضعیت موجود انجام دادند که از نمونه آنها می توان به اقدام رئیس جمهوری تایوان در حمایت از اعلام استقلال در سال 2000 اشاره کرد. جورج دابلیو. بوش رئیس جمهوری وقت آمریکا در واکنش به این مساله آشکارا به تایوان درباره اقدام یکجانبه برای تغییر وضعیت هشدار داد که موضع گیری شدیدالحنی در قبال یک متحد آمریکا به شمار می رفت و تنها با هدف حفظ صلح صورت گرفت. این سیاست گذاری بار دیگر قابل اجراست. روند جمعیت شناختی و اقتصادی بار دیگر احساس هویت ملی را در تایوانی ها بیدار کرده و با رویکرد تهاجمی چین به این مساله مواجه شده است. به رغم درخواست ها از ایالات متحده برای موضع گیری در حمایت از تایوان، واشنگتن می تواند بار دیگر به همان محافظه کاری روی آورد که در دهه های گذشته هم به نفع خودش تمام شده است و هم به نفع منطقه. یک نظم محافظه کارانه همچنین به ایجاد خطوط واضح تر میان تلاش های رسمی برای ترویج دموکراسی و تلاش های مستقل گروه های جامعه مدنی، کمک می کند. جوامع پر جنب و جوش مدنی در آمریکا و دیگر کشورهای لیبرال می توانند در جهت گسترش دموکراسی در خارج از کشور بسیار موفق عمل کنند. با این حال، اگر دولت ها هم در این روند درگیر باشند، نتایج ممکن است منفی باشد. همانطور که الکساندر داونز و لیندزی اورورک دانشمندان علوم سیاسی در مطالعات جامع خود اظهار داشتند، تغییر نظام تحت فشار های خارجی به ندرت می تواند به بهبود روابط منجر شود و اغلب تاثیر عکس می گذارد. کشورهای لیبرال باید آماده باشند تا زمانی که یک دولت خارجی خود درخواست کمک می کند، به حمایت از آن بشتابند. اما زمانی که کشوری در برابر طلب کردن کمک مقاومت می کند، بهتر است از مداخله در امور آن خودداری کرد. مداخله تنها به نگرانی های آن کشور درباره نقض تمامیت ارضی دامن می زند و سبب می شود به نیروهای مخالف داخلی انگ بازیچه دست خارجیها بودن، زده شود. اتخاذ رویکرد محافظهکارانه در شرایط کنونی به معنای لزوم محافظهکاری همیشگی نیست. هر نهاد جاهطلبانهای چه یک جنبش سیاسی باشد و یا یک شرکت، مراحل توسعه و تثبیت هر دو را پشت سر میگذارد. شاید در آینده شرایط بهگونهای تغییر کند که نظم جهان لیبرال بتواند بهصورتی مسئولانه بهدنبال راههایی برای توسعه باشد، اما آن روز هنوز نرسیده است.
@ زمانی برای ترمیم:
شاید برای برخی این سوال پیش بیاید که نظم مبتنی بر اصول لیبرال را میتوان محدود کرد یا خیر. در حقیقت، اصول لیبرالیسم قابل تعمیم به همه افراد است و نه فقط آنهایی که شهروند یک کشور لیبرال هستند. آمریکاییها از آن جهت که اعتقادات لیبرال به بخشی از هویت آنها تبدیل شده است، اغلب احساس میکنند که باید از هر کسی که در برابر استبداد برمیخیزد، شاید در یک شرایط انتزاعی بتوان از محدود کردن تفکرات لیبرال سخن گفت، اما وقتی تظاهرکنندگان در قاهره، کییف یا هر جای دیگری تجمع میکنند، بسیاری از آمریکاییها از دولت خود میخواهند که بهعنوان حامی آنهایی ظاهر شود که پرچم آزادی را در دست گرفتهاند. و زمانی که کشورها به عضویت در نهادهای کلیدی امنیتی و اقتصادی نظم جهان لیبرال تمایل نشان میدهند، آمریکاییها از دولت خود میخواهند که با چنین مسالهای مخالفت نکند. انگیزههای سیاسی هم بر این تمایلات مردمی میافزاید: سیاستمداران در ایالات متحده میدانند که میتوانند با انتقاد از هر رهبری در سطح جهانی با اتهام بیاحترامی او به اصول و تفکرات لیبرال، مردم را با سیاستهای تهاجمی خود علیه آن کشور همراه کنند. کشورهای لیبرال هرگز نمیتوانند وضعیت را درست همانطوری که هست، خفظ کنند چراکه نماینده اقتصادهای نسبتا آزاد و جوامع مدنی تحت رهبری دولتهایی هستند که به حمایت از نیروهای پرجنبوجوش آزادیطلب متعهد شدهاند. این نیروها با ابزاری که در اختیار دارند، همواره بهدنبال بازنگری در سیاستها و تغییر در شرایط هستند. اما این تمایل به تحول نباید سبب شود که رهبران کشورهای لیبرال در تعامل با جهان به همان شیوهای که هست، تغییر شرایط را نپذیرند یا از توسعه خودداری کنند. اما آنچه که این رهبران باید در شرایط کنونی انجام دهند محافظت از نظم ایجاد شده بر مبنای لیبرالیسم است و آنها برای این منظور هیچ راهی جز پذیرفتن محافظهگرایی ندارند.
Resorce: