تاریخ انتشار:
1399/01/29
پیتر سی بیکر
برگردان: عرفان ثابتی
همهچیز جدید، عجیب و حیرتآور به نظر میرسد. در عین حال، انگار دوباره داریم خوابی تکراری میبینیم. از جهتی، همین طور است. قبلاً چنین چیزی را در مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای پرفروش دیدهایم. کموبیش با این وضعیت آشنا هستیم، و همین امر به نوعی آن را عجیبوغریبتر میکند.
هر روز اخبار تحولاتی را میشنویم که وقوعشان تا همین اواخر، یعنی فوریه، بعید به نظر میرسید ــ ظاهراً وقوع چنین اتفاقاتی به سالها وقت احتیاج داشت و محال بود که طی چند روز رخ دهد. اخبار را دنبال میکنیم نه به این دلیل که تعقیب اخبار را برای شهروندان مهم میدانیم بلکه چون سرعت تحولات بسیار زیاد است. این تحولات چنان سریع رخ میدهند که به سختی میتوان به یاد آورد که چقدر اساسیاند.
چند هفتهی قبل را در نظر مجسم کنید و تصور کنید که کسی به شما بگوید تا یک ماه دیگر مدرسهها تعطیل خواهد شد، تقریباً همهی تجمعات عمومی لغو خواهد شد، صدها میلیون نفر از مردم دنیا بیکار خواهند شد، دولتها بزرگترین بستههای محرک اقتصادی در تاریخ را ارائه خواهند کرد، در برخی جاها صاحبخانهها اجاره نخواهند گرفت، بانکها دریافت وام مسکن را متوقف خواهند کرد، بیخانمانها اجازه خواهند گرفت که رایگان در هتلها اقامت کنند، دولتها تأمین درآمد پایهی همگانی را خواهند آزمود، و شمار فراوانی از مردم ــ به درجات مختلفی از اجبار یا اختیار ــ با یکدیگر همکاری خواهند کرد تا در صورت امکان فاصلهی دستکم دو متری میان خود را حفظ کنند. آیا این حرفها را باور میکردید؟
این فقط ابعاد و سرعت تحولات نیست که سرگیجهآور است. این واقعیت هم سرسامآور است که به شنیدن این حرف عادت کردهایم که دموکراسیها نمیتوانند به هیچ وجه یا به این سرعت دست به کارهای بزرگ بزنند. اما حالا بطلان این حرف ثابت شده است. نگاهی اجمالی به تاریخ نشان میدهد که بحرانها و فاجعهها زمینه را برای تغییر، و اغلب بهبود اوضاع، مهیا میکنند. همهگیریِ جهانیِ آنفلوانزا در سال 1918 به ایجاد نظامهای سلامت ملی در بسیاری از کشورهای اروپایی کمک کرد. بحرانهای دوگانهی «رکود بزرگ» و «جنگ جهانی دوم» زمینه را برای تأسیس دولت رفاهی مدرن مهیا کرد.
اما بحرانها در عین حال میتوانند وضعیت جوامع را بدتر از قبل کنند. پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر، نظارت دولتی بر شهروندان به شدت افزایش یافت، و جورج دابلیو. بوش جنگهایی را شروع کرد که به اشغال نامحدود دو کشور انجامید. (اکنون که این مقاله را مینویسم، مشکلات ناشی از شیوع ویروس کرونا سبب شده است که تلاش ارتش آمریکا برای کاستن از نیروهای خود در افغانستان کُند شود.) دیگر بحران اخیر، سقوط مالی سال 2008، به گونهای رفع شد که بانکها و مؤسسات مالی، به ضرر مردم، فعالیتهای رایج خود پیش از سال 2008 را از سر گرفتند و دولتهای سراسر دنیا از صرف هزینه برای خدمات عمومی کاستند.
چون بحرانها به تاریخ شکل میدهند صدها تن از اندیشمندان زندگیِ خود را وقف مطالعهی آنها کردهاند. این کار ــ که میتوان آن را حوزهی «مطالعات بحران» نامید ــ نشان میدهد که بحران چطور واقعیت جامعه را برملا میکند. بر اثر بحران میفهمیم که چه کسی داراتر است و چه کسی ندارتر. درمییابیم که قدرت دست کیست. میفهمیم که مردم چه چیزی را ارزشمند میشمارند و از چه میترسند.
در چنین شرایطی، اغلب به لطف تصاویر یا روایتهای کوچک فراموشنشدنی، میفهمیم که کجای کارِ جامعه ایراد دارد. در هفتههای اخیر، چنین نمونههایی را به وفور در اخبار دیدهایم. شرکتهای هواپیمایی تنها به منظور حفظ جایگاه خود در مسیرهای اصلیِ هوایی به پروازهای کمسرنشین یا تقریباً بیسرنشین ادامه دادهاند. بنا به بعضی از گزارشها پلیس فرانسه افراد بیخانمان را به جرم نقض ممنوعیت تردد جریمه کرده است. به زندانیان ایالت نیویورک ساعتی کمتر از یک دلار میدهند تا بطریهای مایع دستشوییای را پر کنند که خودشان حق ندارند از آن استفاده کنند (چون حاوی الکل است). به زندانیان این زندان صابون رایگان نمیدهند و باید آن را از فروشگاه زندان بخرند.
اما فاجعهها و وضعیتهای اضطراری فقط به فهم اوضاع کنونی دنیا کمک نمیکنند. آنها وضعیت عادی را بر هم میزنند. به لطف روزنهای که در ساختار امر عادی باز میشود، میتوان احتمالات دیگر جهانها را هم دید. بعضی از فاجعهپژوهان بدبینتر و برخی دیگر خوشبینترند و بحرانها را صرفاً نه بر اساس زیان بلکه در عین حال بر اساس سود حاصل از آنها تعریف میکنند. بیتردید، هر فاجعهای متفاوت است و هرگز کاملاً زیانبار یا سودمند نیست: سود و زیان همیشه با یکدیگر همزیستی دارند. تنها از طریق بازنگری و بازاندیشی است که میتوان به اوضاع دنیای جدیدی که به آن وارد شدهایم پیبرد.
بر اساس دیدگاه بدبینانه، بحران اوضاع بد را بدتر میکند. فاجعهپژوهان ــ و بهویژه محققان بیماریهای عالمگیر ــ به خوبی میدانند که این رویدادها به بیگانهستیزی و سپر بلا کردن بیگانگان دامن میزنند. در هنگام شیوع طاعون در اروپا در قرن چهاردهم، شهرها و روستاها دروازههای خود را به روی غیرخودیها بستند ــ و به حمله به اعضای «نامطلوب» جامعه، عمدتاً یهودیان، و تبعید و قتل آنها پرداختند. در سال 1858، گروهی از اوباش در نیویورک سیتی به بیمارستان قرنطینهی مهاجران در استَتِن آیلَند هجوم بردند، همه را بیرون ریختند و سپس بیمارستان را به آتش کشیدند زیرا میترسیدند که این بیماران مردم محل را در معرض ابتلا به تب زرد قرار دهند. اکنون در یکی از صفحات ویکیپدیا میتوان دادههای مربوط به «بیگانهستیزی و نژادپرستیِ ناشی از عالمگیریِ ویروس کرونای 2020-2019» در بیش از 35 کشور را مطالعه کرد: این مثالها طیف گستردهای از گوشهوکنایه تا حملهی فیزیکی را دربرمیگیرند.
بحرانها و فاجعهها زمینه را برای تغییر، و اغلب بهبود اوضاع، مهیا میکنند. همهگیریِ جهانیِ آنفلوانزا در سال ۱۹۱۸ به ایجاد نظامهای سلامت ملی در بسیاری از کشورهای اروپایی کمک کرد. بحرانهای دوگانهی «رکود بزرگ» و «جنگ جهانی دوم» زمینه را برای تأسیس دولت رفاهی مدرن مهیا کرد.
مایک دیویس، مورخ نامدار آمریکایی که زندگیاش را وقف مطالعهی فجایع ناشی از جهانیشدن کرده، میگوید: «در دنیایی کاملاً معقول، میشد تصور کرد که شیوع نوعی بیماری عالمگیر به افزایش بینالمللیگرایی بینجامد.» به نظر او، که در سال 2005 کتابی دربارهی خطر آنفلوانزای مرغی نوشت، بیماریهای عالمگیر نمونهی تمامعیار بحرانهایی هستند که نظام سرمایهداریِ جهانی (و جابهجایی دائمی مردم و کالاها) در برابرش فوقالعاده آسیبپذیر است اما ذهنیت سرمایهدارانه (که نمیتواند به چیزی غیر از سود و منفعت بیندیشد) از حل این بحران عاجز است. او میافزاید: «در دنیایی معقول، ما تولید مایحتاجی مثل کیتهای آزمایش، ماسکها و دستگاههای تنفس مصنوعی نه فقط برای مصرف خود بلکه برای کشورهای فقیرتر را هم بالا میبردیم. زیرا همگی درگیر مبارزهی واحدی هستیم. اما دنیای ما ضرورتاً معقول نیست. بنابراین، اهریمننمایی و انزواطلبی رواج دارد. حاصل این امر افزایش مرگومیر و درد و رنج در سراسر جهان است.»
در آمریکا، ترامپ سعی کرده است که ویروس کرونای جدید را به عنوان ویروسی ذاتاً «چینی» در اذهان جا بیندازد، و از این بیماری عالمگیر برای سفتوسختتر کردن مرزها و کاستن از شمار پناهجویان استفاده کرده است. سیاستمداران، اندیشکدهها و رسانههای جمهوریخواه ادعا کرده یا به طور ضمنی گفتهاند که کووید 19 نوعی سلاحزیستی است که چینیها ساختهاند. بعضی از مسئولان چینی هم این نظریهی توطئه را رواج دادهاند که بر اساس آن سربازان آمریکایی عامل شیوع ویروس کرونا در چین بودهاند. در اروپا ویکتور اوربان، نخست وزیر مجارستان، اخیراً اعلام کرد: «ما داریم در دو جبهه میجنگیم: جبههی مهاجرت و جبههی ویروس کرونا. ارتباطی منطقی بین این دو وجود دارد زیرا هر دو بر اثر جابهجایی مردم گسترش مییابند.»
وقتی دارید میجنگید، دلتان میخواهد که دشمن را بیش از پیش بشناسید. اما در هنگام بحران به راحتی امکان دارد که به ابزارهای نظارت و جاسوسی متوسل شویم بیآنکه به زیانهای بلندمدت ناشی از آن بیندیشیم. شوشانا زوباف، پژوهشگر و نویسندهی کتاب «عصر سرمایهداریِ نظارتی»، به من یادآوری کرد که، پیش از 11 سپتامبر، دولت آمریکا سرگرم تدوین مقررات سفتوسختی بود که واقعاً به کاربران اینترنت اجازه میداد تا دربارهی طرز استفاده و عدم استفاده از اطلاعات شخصیِ خود تصمیم بگیرند. زوباف میگوید: «تنها طی چند روز، دلمشغولی نسبت به "نحوهی کنترل شرکتهای ناقض هنجارها و حقوق حریم خصوصی" جایش را به این دغدغه داد که "چطور این شرکتها را حمایت و محافظت کنیم تا بتوانند برای ما داده جمع کنند؟»
برای دولتهایی که میخواهند بیش از پیش بر شهروندان خود نظارت کنند، و برای شرکتهایی که میخواهند با این کار پولدار شوند، هیچ بحرانی به اندازهی نوعی بیماری عالمگیر مناسب نیست. اکنون در چین پهپادها به دنبال افراد بدون ماسک میگردند؛ وقتی چنین افرادی را مییابند، صدای سرزنشآمیز پلیس از بلندگوهای پهپادها پخش میشود. آلمان، اتریش، ایتالیا و بلژیک همگی سرگرم استفاده از دادههای ــ فعلاً بینامونشان ــ شرکتهای بزرگ مخابراتی هستند تا جابهجایی مردم را ردیابی کنند. در اسرائیل، اکنون سازمان امنیت ملی مجاز است که به دادههای تلفن افراد مبتلا به ویروس دسترسی داشته باشد. دولت کرهی جنوبی با ارسال پیامک به مردم، اشخاص بالقوه مبتلا را معرفی میکند و اطلاعات مربوط به محل استقرار آنها را با دیگران در میان میگذارد.
هر نظارتی ذاتاً مضر نیست، و ابزارهای فنی جدید میتوانند در مبارزه با این ویروس نقش داشته باشند اما زوباف نگران است که این اقدامات اضطراری دائمی شوند و آنقدر در تاروپود زندگی روزمره تنیده شوند که هدف اولیهی آنها را از یاد ببریم. ممنوعیت تردد سبب شده که بسیاری از ما در خانه به رایانهها و تلفنهای همراه خود بچسبیم و بیش از پیش به شرکتهای بزرگ فناوری وابسته شویم. بسیاری از همین شرکتها به دولتها میقبولانند که بخش مهمی از راه حل هستند. خوب است بپرسیم که این شرکتها از این کار چه سودی میبرند. واسوکی شاستری، عضو اندیشکدهی چَتِم هاوس که تعامل دموکراسی و فناوری را مطالعه میکند، میگوید: «وقتی مردم با چیزی مثل بیماریِ عالمگیر دست در گریباناند معمولاً حقوق مربوط به حریم خصوصی را از یاد میبرند. وقتی نظامی گسترش یابد، تحدید آن میتواند بسیار دشوار باشد. و ممکن است از آن به شیوههای دیگری استفاده شود.»
تنها به فاصلهی چند هفته، نخست وزیران مجارستان و اسرائیل اجازه یافتهاند که رأساً و بدون مداخلهی محاکم قضائی یا پارلمان حکومت کنند. در همین حال، تصویب لایحهی اخیر ویروس کرونا در بریتانیا به پلیس و مأموران مهاجرتی اجازه داد که در دو سال آینده افراد مشکوک به ابتلا به این ویروس را به منظور انجام آزمایش، دستگیر و بازداشت کنند. از زمان شیوع این ویروس، وزارت دادگستری آمریکا از کنگره خواسته است که با تصویب قانون جدیدی به قضات اجازه دهد که در شرایط اضطراری، اقامهی دعوا را به حالت تعلیق درآورند؛ در نتیجه، این احتمال وجود دارد که افراد زندانی شوند بیآنکه هرگز بتوانند به طور رسمی اعتراض کنند. کوین بلو، عضو نِتپول، یک گروه بریتانیایی مدافع حق اعتراض، میگوید: «ماهایی که رفتار پلیس را دنبال میکنیم، میدانیم که این امر چه پیامدی خواهد داشت. این قوا را تفویض میکنند، کاری که در ابتدا به اندازهی کافی معقول به نظر میرسد ــ و بعد به سرعت آنها را برای اهداف دیگری به کار میبرند که هیچ ربطی به دموکراسی و امنیت عمومی ندارد.»
در سال 2008 گروهی از مورخان و متخصصان اخلاق پزشکی که، در پی افزایش موارد شیوع آنفلوانزای عالمگیر، توسط «اتحادیهی آمریکایی آزادیهای مدنی» دور هم جمع شده بودند با انتشار گزارشی دربارهی جنبههای حقوقیِ واکنش به بیماریهای عالمگیر ابراز تأسف کردند که پس از 11 سپتامبر معمولاً نگرش دولتها به مشکلات سلامت عمومی، بیشتر برای برخورد با تبهکاران مناسب بوده است. به نظر آنها، این ذهنیت سوءظنآلود بیش از همه بر اقلیتهای نژادی و فقرا تأثیر گذاشته است. چنین روشهایی میتواند مبارزه با بیماری را دشوارتر کند زیرا بیاعتمادی میان دولتها و شهروندان را افزایش میدهد. به قول نویسندگان این گزارش، «به جای بیماری، مردم به دشمن تبدیل میشوند.»
ویکتور اوربان، نخست وزیر مجارستان، اخیراً اعلام کرد: «ما داریم در دو جبهه میجنگیم: جبههی مهاجرت و جبههی ویروس کرونا. ارتباطی منطقی بین این دو وجود دارد زیرا هر دو بر اثر جابهجایی مردم گسترش مییابند.»
مکتب فکریِ دیگری وجود دارد که با نگاهی خوشبینانهتر به بحران مینگرد. به نظر این اندیشمندان، مثال سقوط مالیِ سال 2008 مایهی نگرانی است. اما به عقیدهی آنها هر چند بحران سال 2008 به شکست انجامید ــ زیرا اکثر مردم به شدت متضرر شدند و تنها معدودی از آنها سود بردند ــ کووید 19 ممکن است فرصتی برای پیشرفت سیاسی فراهم کند.
ربکا سولنیت، نویسندهی آمریکایی و یکی از فصیحترین پژوهشگران کنونیِ بحرانها و پیامدهایشان، میگوید: «به نظرم، با زمان سقوط مالی سال 2008 بسیار فرق داریم. اکنون تعداد بیشتری از مردم نظراتی را که قبلاً چپگرایانه به نظر میرسید، معقول میدانند. اکنون بر خلاف گذشته امکان تغییر وجود دارد. این نوعی فرصت است.»
سادهترین شکل این استدلال چنین است: کووید 19 نشان داده که نظام سیاسیِ موجود ازکارافتاده است. مدتها پیش از آن که کسی چیزی دربارهی ویروس کرونای جدید شنیده باشد، مردم از بیماریهایی میمردند که درمان و پیشگیری از آنها را بلدیم. مردم در جوامع ثروتمند زندگی مخاطرهآمیزی داشتند. متخصصان دربارهی خطر فجایع قریبالوقوع، از جمله بیماریهای عالمگیر، به ما هشدار میدادند اما دست روی دست گذاشتیم و کاری نکردیم. در همین حال، اقدامات حاد دولتها در هفتههای اخیر نشان میدهد که حکومت چقدر قدرت دارد ــ و وقتی بفهمد که اگر جسورانه رفتار نکند مشروعیتش را از دست خواهد داد (با چه سرعتی!) میتواند کارهای زیادی انجام دهد. همان طور که پانکاج میشرا اخیراً نوشت: «باید فاجعهای رخ میداد تا دولت به مسئولیت اصلیاش برای محافظت از شهروندان عمل کند.»
سالها خطمشی رایج در سیاست ــ دربارهی همهچیز از مراقبتهای بهداشتی و درمانی گرفته تا هزینههای اساسی زندگی از قبیل مسکن ــ این بوده که مداخلهی گستردهی دولتی راهحلی عملی نیست. در عوض، به ما گفتهاند که بهترین راهحلها راهحلهای «بازار»محورند که نقشهای بزرگ را به شرکتها واگذار میکنند، شرکتهایی که نه بر اساس مفاهیم منسوخی همچون «خیر همگانی» بلکه بر اساس منفعتطلبی عمل میکنند. اما پس از شیوع این ویروس، دولتها تنها طی چند روز تریلیاردها دلار خرج کردند ــ حتی تا جایی پیش رفتند که مستقیماً به شهروندان چک فرستادند ــ و ناگهان این مسئله که چه چیزی عملی است تغییر کرد.
از این منظر، وظیفهی امروز ما این نیست که با ویروس مبارزه کنیم تا اوضاع به روال عادیِ سابق بازگردد زیرا روال عادی فاجعه بود. در عوض، هدف باید این باشد که با ویروس مبارزه کنیم تا روال عادی را به چیزی انسانیتر و امنتر تبدیل کنیم.
سولنیت در کتاب «بهشتی بناشده در جهنم» (2009) با استناد به مطالعات موردیِ فجایعی نظیر زمین لرزهی سال 1985 در مکزیکو سیتی، حملات تروریستی سال 2001 و توفان کاترینا استدلال کرد که وضعیتهای اضطراری فقط به وخیمتر شدن اوضاع یا افزایش هول و هراس، سوءظن و خودمحوریِ مردم نمیانجامند. در عوض، او توجه خوانندگان را به این امر جلب کرد که فاجعهها ابتکار، همبستگی و ارادهی آدمی را تقویت میکنند و بر هدفمندی او، حتی در بحبوحهی درد و رنج، میافزایند. کتاب او نوعی فراخوان به تجلیل فاجعه نبود بلکه توجه خوانندگان را به امکانات ناشی از فاجعه و نحوهی تَرک راه و رسمهای قدیمی جلب میکرد. به نظر سولنیت، واکنشهای «رسمی» به فاجعه اوضاع را خراب میکند زیرا به جای این که مردم را جزء ارزشمندی از راهحل بشمارد، آنها را جزئی از مشکلی تلقی میکند که باید مهار شود.
گاهی این سوءمدیریت نتیجهی بیکفایتیِ محض است ــ در دیگر مواقع شرارتبارتر است. نائومی کلاین، نویسندهی کانادایی، در کتاب «دکترین شوک» (2007) روایت غمانگیزی از سیاست بحرانمحور ارائه میدهد. به نظر او، همیشه فاجعهی اول ــ زلزله، توفان، درگیری نظامی، رکود اقتصادی ــ و دومی ــ کارهای بد قدرتمندان در پی بروز فاجعهی اول ــ وجود دارد. نمونههایی از فاجعهی دوم عبارتاند از تحمیل اصلاحات شدید اقتصادی یا قاپیدن فرصتهای پسابحران برای پر کردن جیب خود، وقتی که بقیهی ما گیجتر از آنایم که متوجه شویم. (در واقع، به نظر کلاین، این آدمها گاهی زمینه را برای بروز فاجعهی اول فراهم میکنند تا این روند شروع شود.)
بر خلاف کتاب سولنیت، «دکترین شوک» از استقامت مردم عادی در هنگام بروز فاجعه چیزی نمیگوید. (در واقع، سولنیت از این بیاعتنایی کلاین به صراحت انتقاد میکند.) اما این دو کتاب مثل قطعات پازل با یکدیگر جورند. هر دو بحران را نه امری ناگزیر یا «طبیعی» بلکه ناشی از انتخابهای مردم میشمارند. و انتشار بهموقع هر دو سبب شد که در مکالمات سیاسی پس از سقوط مالی سهیم باشند.
در سال 2008، چند روز پس از انتخاب باراک اوباما، رام امانوئل، رئیس کارکنان کاخ سفید، گفت: «هیچوقت نباید یک بحران جدی را به هدر داد.» چپگرایان کنونی، که عمدتاً از اوباما سرخوردهاند، با این حرف موافقاند. آنها احساس میکنند که پس از بحرانهای اخیر عرصه را به رقیب واگذار کردهاند و حالا زمان جبران فرارسیده است. اگر در زمان شیوع یک بیماریِ عالمگیر تنها طی چند هفته میتوان این همه کار انجام داد، پس در طول یک سال چقدر تغییر میتوان ایجاد کرد؟
به نظر سولنیت، واکنشهای «رسمی» به فاجعه اوضاع را خراب میکند زیرا به جای این که مردم را جزء ارزشمندی از راهحل بشمارد، آنها را جزئی از مشکلی تلقی میکند که باید مهار شود.
به نظر مدافعان این استدلال، تضاد چشمگیری میان بحران سال 2008 و بحران فعلی وجود دارد. در مقایسه با بحران غامض مالی، با معاوضههای نکول اعتباری و تعهدات بدهی وثیقهدارش، فهم بحران ویروس کرونا نسبتاً آسان است. این بار با یک دوجین بحران سر و کار داریم که به هم گره خوردهاند، و همگی دارند بیدرنگ رخ میدهند، به طوری که نمیتوان آنها را نادیده گرفت. سیاستمداران دارند به این ویروس مبتلا میشوند. آدمهای مشهورِ پولدار دارند مبتلا میشوند. دوستان و خویشاوندانمان دارند مبتلا میشوند. شاید کاملاً در وضعیت مشابهی نباشیم ــ مثل همیشه، فقرا بیشتر آسیب میبینند ــ اما وضعیتمان بیش از زمان بحران سال 2008 به هم شباهت دارد.
خوشبینها امیدوارند که این امر جهانبینی ما را تغییر دهد. شاید بتوانیم مشکلاتمان را مشترک بدانیم و و جامعه را چیزی فراتر از مجموعهی افرادی بشماریم که بر سر ثروت و منزلت با یکدیگر رقابت میکنند. شاید بتوانیم بفهمیم که منطق بازار نباید بر همهی حوزههای حیات انسانی حاکم باشد.
کلاین میگوید: «تعداد بیشتری از مردم میتوانند این مسائل را به هم ربط دهند. این امر باید ناشی از تجربهی افراد باشد؛ آدمهایی که در بازهی سنی مشخصی هستند، از نظام سرمایهداری تجربهای جز بحران ندارند. آنها خواهان تغییر وضعیتاند.»
صدای گوشخراشی که در پسزمینهی این گفتوگو شنیده میشود صدای بحران اقلیمی است. کلاین و اندیشمندان همفکرش میخواهند از تکرار بحران سال 2008 جلوگیری کنند اما تغییرات اقلیمی فاجعهی بسیار بزرگتری است ــ آنها میدانند که این فاجعه رخ داده و میخواهند با آن مبارزه کنند. در واقع، کلاین از زمان انتشار کتاب «دکترین شوک» بیش از هر چیز دیگری بر تغییرات اقلیمی تمرکز کرده است و آن را مهمترین وضعیت اضطراری میداند. به نظر او، برای رفع این وضعیت باید با سوءاستفادهکنندگان از سوختهای فسیلی و حامیان آنها در دولت مبارزه کرد.
هر چند کووید 19 به احتمال زیاد بزرگترین بحران جهانی از زمان جنگ جهانی دوم است اما در بلندمدت در مقایسه با تغییرات اقلیمی ناچیز است. با این همه، این دو شباهتهای معنیداری با یکدیگر دارند. هر دو محتاج همکاری جهانی به میزانی غیرعادیاند. هر دو مستلزم تغییراتی در رفتار فعلی برای کاستن از درد و رنج بعدیاند. هر دو مشکل را مدتها قبل دانشمندان با قطعیت پیشبینی کرده بودند اما دولتها این پیشبینیها را نادیده گرفته بودند زیرا به چیزی جز آمار رشد سه ماههی مالیِ بعدی اهمیت نمیدادند. در نتیجه، هر دو مستلزم آناند که دولتها اقداماتی اساسی انجام دهند و منطق بازار را از بعضی از حوزههای فعالیت بشری بیرون برانند، و همزمان به سرمایهگذاری عمومی بپردازند. به عبارت دیگر، اگر این میزان جدید از مداخلهی دولتی را نیازی موقتی بدانیم، بیتردید چیزی جز فاجعهی اقلیمی در انتظارمان نخواهد بود.
مارگرت کلاین سالامون، روانشناس سابق و مدیر فعلی گروه «بسیج اقلیمی»، میگوید: «از سالها قبل سعی کردهایم که به مردم بفهمانیم وضعیت عادی نیست و اضطراری است. وقتی تعداد زیادی از مردم بفهمند که وضعیت اضطراری است ــ وقتی اساساً بپذیرند که خطر ما را تهدید میکند و برای حفظ امنیت خود نباید از هیچ کاری دریغ کرد ــ از نظر سیاسی کارهای بسیار متفاوتی میتوان انجام داد. جالب است که میبینیم واکنش به ویروس کرونا این نظریه را تأیید کرده است. حالا چالش ما این است که مردم را در این وضعیت اضطراری نگه داریم و به آنها بفهمانیم که خطرات ناشی از بحران اقلیمی از بحران ویروس کرونا بسیار بزرگتر است. نباید فکر کنیم که به زودی دوباره "اوضاع عادی" خواهد شد زیرا پیش از این هم اوضاع عادی نبود.»
شباهت میان این دو بحران به همین جا ختم میشود. نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت که تأثیرات تغییر اقلیمی تدریجیتر از کووید 19 است. اکثر مردم احساس نمیکنند که خود یا عزیزانشان ممکن است این ماه به علت بحران اقلیمی جان خود را از دست بدهند، و بنابراین فهماندن اضطراری بودن وضعیت به مردم سختتر است. همان طور که سالامون به من گفت، اگر واقعاً میپذیرفتیم که در وضعیت اضطراریِ اقلیمی به سر میبریم، هر روز سرخط اخبار به این اختصاص داشت که کدام کشورها سریعتر از بقیه انتشار گازهای گلخانهای را کاهش دادهاند. در این صورت، مردم با داد و فریاد از رهبرانشان میخواستند که سیاستهای مؤثری را اتخاذ کنند.
اما بعید نیست که تجربهی کووید 19 بتواند طرز فکر ما دربارهی بحران اقلیمی را تغییر دهد. این ویروس فعالیت صنعتی و عبور و مرور خودروها را کاهش داده و بنابراین از آلودگی هوا کاسته است. در اوایل مارس، مارشال بِرک، دانشمند فعال در دانشگاه استنفورد، با استفاده از دادههای آلودگی در چهار شهر چین تغییر میزان پیام5.2، آلایندهای فوقالعاده مضر برای قلب و ریهها، را اندازهگیری کرد. او تخمین زد که، فقط در چین، کاهش انتشار این آلاینده از زمان آغاز این بیماریِ عالمگیر دستکم جان 1400 کودک زیر پنج سال و 51700 فرد بالای 70 سال را نجات داده است. در همین حال، مردم سراسر دنیا یافتههای افواهیِ خود را در اینترنت با دیگران در میان گذاشتهاند ــ داستانهایی از هوای مطبوع، افزایش فضای دوچرخهسواری در خیابانها و دوباره شنیده شدن چهچههی پرندگان در محلهها. این امر به نسخهی الکترونیک پروژهی ربکا سولنیت شباهت دارد: مردمی که، در بحبوحهی بحران، برای لحظهای آیندهی مطلوب و لازم را به چشم خود میبینند.
آنچه در آینده رخ میدهد بستگی دارد به توانایی افراد خوشبین برای گسترش همبستگی به حوزهی بزرگتر سیاسی. برای این کار این افراد باید بتوانند به دیگران بقبولانند که پرداختن به کووید ۱۹ تنها در صورتی فایده دارد که دستکم برای حل دیگر مشکلات هم بکوشیم و دنیایی را ایجاد کنیم که در آن منابع مشترکمان به نفع عدهی بیشتری از مردم به کار رود.
در کنار این نشانههای امیدبخش، اتفاق دیگری هم دارد رخ میدهد که به این اندازه دلگرمکننده نیست و در چارچوب «دکترین شوک» کلاین میگنجد. فاجعهی اول: کووید 19. فاجعهی دوم: لغو اندک قوانین موجود حفاظت از محیط زیست. در 26 مارس، پس از اِعمال نفوذ صاحبان صنعت انرژی، سازمان حفاظت از محیط زیست آمریکا اعلام کرد که، به علت تأثیرات این بیماری عالمگیر بر نیروی کار، مادامی که شرکتها بتوانند نشان دهند که نقض قوانین آلودگی ناشی از این بیماری بوده است، جریمه نخواهند شد. وزرات محیط زیست چین بازرسی و ارزیابی تأثیر زیستمحیطیِ کارخانهها را متوقف کرده است. و گروههای حامی صنایع پلاستیکی کارزاری در دفاع از مصرف کیسههای یکبار مصرف به راه انداختهاند. آنها این ادعای ثابتنشده را مطرح کردهاند که احتمال چسبیدن این ویروس به کیسههای پلاستیکی کمتر از کیسههای پارچهای قابلمصرفمجدد است. اگر به بحران سال 2008 بنگریم، میتوانیم ببینیم که در آن زمان هم انتشار آلایندهها کاهش یافت ــ اما در سالهای 2010 و 2011 به میزان چشمگیری افزایش یافت.
به عقیدهی سالامون، یکی از نکات آموزندهی بحران ویروس کرونا پیبردن به قدرت احساسات مشترک است که انجام اقدامات اساسی برای کاستن از شیوع این بیماریِ عالمگیر را ممکن کرده است. سالامون میگوید: «منظورم کسانی نیست که دارند تخصص پزشکی خود را در خدمت دیگران به کار میگیرند. منظورم کسانی است که به یکدیگر تلفن میزنند و میگویند: "حالت چطوره؟ ترسیدی؟ من ترسیدم. دلم میخواد حالت خوب باشه. دلم میخواد حالمون خوب باشه." باید دربارهی آبوهوا نیز همین طور باشیم. باید یاد بگیریم که با هم بترسیم. باید با یکدیگر همنظر باشیم که چه چیزی ترسناک است.» به نظر او، تنها در این صورت دولتها مجبور خواهند شد که دست به عمل بزنند. او میگوید: «این خوب است که داریم میفهمیم این بیماریِ عالمگیر وضعیتی اضطراری ایجاد کرده است. اما تا زمانی که نفهمیم وضعیت آبوهوا هم اضطراری است....» او جملهاش را ناتمام میگذارد.
تحقق دیدگاههای صاحبنظران خوشبین مستلزم انجام چه اقداماتی است؟ فیلیپ میرووسکی، نویسندهی کتاب «هرگز نگذارید که بحرانی حاد به هدر برود: چطور نئولیبرالیسم از سقوط مالی جانِ سالم به در برد»، هشدار میدهد که نباید آسوده خاطر بود و دست روی دست گذاشت. او به من میگوید: «چپ فکر میکرد که برای همه بدیهی است که این بحران حاکی از ورشکستگیِ محض نگرش اقتصادی مشخصی است. اما این امر برای همه بدیهی نبود، و چپ شکست خورد.» ما سرانجام بر کووید 19 غلبه خواهیم کرد اما همهی دیگر فجایع قدیمی ادامه خواهند یافت. چطور میتوان اجازه نداد که پس از غلبه بر این ویروس اوضاع به روال سابق بازگردد؟
مایک دیویس میگوید: «همچون همیشه پیامد سیاسی این بیماریِ همهگیر حاصل مبارزه خواهد بود، ثمرهی نبرد بر سر تفسیر و تعیین علل و راهحل مشکلات. باید به هر طریق ممکن این تحلیل را با دیگران در میان بگذاریم.» بیتردید، فاصلهگذاری اجتماعی یکی از موانع عمدهای است که از روشهای مبارزهای مثل تبلیغات و تظاهرات خیابانی جلوگیری میکند. کلاین میگوید: «بزرگترین خطری که همهی ما را تهدید میکند این است که در خانه بنشینیم و وقتمان را در شبکههای اجتماعی تلف کنیم و به شکلهای بسیار محدود سیاست در این شبکهها دل خوش داریم.»
دیویس امیدوار است که تظاهراتکنندگان هر چه زودتر بتوانند به خیابان بروند. به عقیدهی او، تظاهراتی که در آن شرکتکنندگانِ پلاکاردبهدست 3 تا 5 متر از هم فاصله داشته باشند از نظر تصویری برای رسانهها جذاب است. او در سن دیِگو زندگی میکند و در پایان مصاحبه به من گفت که میخواهد آن روز عصر در گوشهای از خیابان بایستد و پلاکاردی را در دست بگیرد. او هنوز تصمیم نگرفته بود که چه شعاری را روی پلاکارد بنویسد اما داشت به این دو شعار فکر میکرد: «از اتحادیهی پرستاران حمایت کنید» و «مرخصیِ استعلاجیِ باحقوق را مطالبه کنید.»
سولنیت به من میگوید که مایهی دلگرمی است که مردم سراسر دنیا دارند راههای جدیدی را برای ارتباط و کمک به یکدیگر پیدا میکنند، از شبکههای تحویل مایحتاج به افراد آسیبپذیر گرفته تا کارهای نمادینتری مثل اجرای موسیقی توسط کودکان در ایوان خانهی همسایهی مسنتر. الساندرو دِلفانتی، کارشناس ایتالیاییِ علوم سیاسی، میگوید که موج اخیر اعتصابات در انبارهای شرکت آمازون در اروپا و آمریکا امیدبخش است. به نظر او، اقدامات کارگران بخشهای مختلف اقتصاد ایتالیا برای کمک به یکدیگر در تأمین لوازم ایمنیِ شخصی دلگرمکننده است.
آنچه در آینده رخ میدهد بستگی دارد به توانایی افراد خوشبین برای گسترش همبستگی به حوزهی بزرگتر سیاسی. برای این کار این افراد باید بتوانند به دیگران بقبولانند که پرداختن به کووید 19 تنها در صورتی فایده دارد که دستکم برای حل دیگر مشکلات هم بکوشیم و دنیایی را ایجاد کنیم که در آن منابع مشترکمان به نفع عدهی بیشتری از مردم به کار رود. سولنیت در «بهشتی بناشده در جهنم» مینویسد: «حتی نمیدانیم که این احساس را چطور بیان کنیم، احساس خوشی در بطن ناراحتی، شادی در دل غم، و شجاعت در بطن ترس. نمیتوان از فاجعه استقبال کرد اما میتوان واکنشهای عملی و روانشناختی را ارج نهاد.»
اکنون اوضاع دنیا خیلی عجیب به نظر میرسد اما علتش ــ یا «تنها» علتش ــ این نیست که تغییرات بسیار سریع است و هر لحظه ممکن است که هر یک از ما بیمار شویم یا همین الان هم ناقل ویروس باشیم و خودمان ندانیم. اوضاع عجیب به نظر میرسد چون چند هفتهی اخیر پرده از این واقعیت برداشته است که همیشه بزرگترین چیزها میتواند در هر لحظه تغییر کند. این حقیقت ساده را، که در آنِ واحد نگرانکننده و دلگرمکننده است، به راحتی میتوان فراموش کرد. ما سرگرم تماشای یک فیلم نیستیم: داریم، همگی با هم، فیلمنامهای را تا آخر مینویسیم.
منبع: سایت پژوهشی آسو
https://www.aasoo.org/fa/articles/2762
پیتر سی بِیکِر نویسندهی آزاد مقیم شیکاگو است و مقالات بلندی برای «گاردین» مینویسد. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Peter C Baker, ‘We can’t go back to normal: how will coronavirus change the world?’, The Guardian, 31 March 2020.