۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

عبدالکریم سروش

به دنبال مصاحبه اخیر صاحب این قلم در باب اپیدمی کرونا و کارکرد دین و خدازیتون.فروردین ۱۳۹۹) چند تن از عالمان و عامیان قدم به میدان نقد و جرح نهادند و در دفاع از ساحت روحانیت و دیانت، سخنان نرم و درشت فراوان گفتند و نگارنده را به اصناف نکوهش فرو کوفتند. در این تیرباران بلا:

می‌شنیدم فحش و خر می‌راندم / رَبِّ یسِّر زیر لب می‌خواندم

هر زمان می‌گفتم از سوز درون / إهدِ قومی اِنَّهُم لایَعلَمون

 

و ابن فارض‌وار، زنهارگویان با خود می‌خواندم: «اَنا القَتیل بِلا اِثمٍ وَ لاحَرَج»! پس به حکم خرد و انصاف واجب آمد تا نقدها را پاسخ گویم و ظلمت شبهات را به نور تبیین طهارت کنم. سخنان من هیچ‌جا و هیچ‌گاه، نه خصمانه است و نه ویران‌گرانه، بل همه‌‌جا حبیبانه  و طبیبانه و نیک‌خواهانه است؛ و البته:

باغبانم شاخ تر می‌پرورم / شاخ‌های خشک را هم می‌بُرم

شفقت بر خلق و بر دین ایجاب می‌کند تا روشنفکران دینی با خرافات درآویزند و خرافه‌گستران را ملامت و شماتت کنند و سخت‌گیرانه دست ردّ بر سینه نامحرمان و دین‌فروشان بزنند و خلق را از راهزنی‌های مقدّس‌نمایانه و عوام‌فریبانه آنان برحذر دارند. نیک پیداست که درآویختن با خرافات ستبر کهن، هزینه بسیار دارد، علی‌الخصوص آنجا که جامه دین بر خود بپوشد و چهره مظلوم تقدّس به خود بگیرد. امروز که عرضیات دین جا را بر ذاتیات آن تنگ کرده ، فروع از اصول سَبَق برده و مستحبّات و سنن برتر از واجبات نشسته، و مدّاحْ پایْ در نعلینِ عالِمِ دین کرده، و امامت حاجبِ نبوّت شده و فقه فرسوده بی‌اخلاق  و بی‌حقوق، فربه‌تر از تفسیر و کلام شده و انبان واعظانِ تهیدست، آکنده از جهل مقدّس گشته، و خرافات و روایات دروغین و افسانه‌ها و افسون‌های خردستیز، همه جا شاهد بازاری شده و دیانت در خدمت حکومت درآمده و حوزه فقهیّه، استقلال و استغنای خود را درباخته و بنگاه بانگ و رنگ به نشر یاوه‌ ‌های جاهلان همّت‌گماشته، بارض عالمُها مُلجَم و جاهلها مُکرّم، البته دم زدن از دینداری معرفت‌اندیش، که سر سوزنی با آن احوال و اوضاع سر آشتی ندارد، غلتیدن در خون خویشتن است و لذا جای عجب نیست که کاسبان و حامیان نظم موجود،‌ به ستیزه برخیزند و ناصحان و ناقدان نیک‌خواه را به تیر ملامت و ملعنت بدوزند و حتی نام کسروی را در میان آورند و برق شمشیر تهدید و تکفیر را نشان‌شان دهند تا مگر واپس بنشینند و خموشی بگزینند. زمانه غریبی است. روحانیت تا ابد باید شرمنده باشد که پنجه در خون کسروی کرده است. او هر که بود و هر چه گفت مستحق قتل و قاتلش مستحق تجلیل نبود، حالا به جای توبه و تراجع، سرنوشت او را مفتخرانه به رخ دیگران می‌کشند و در خیال بیمار خود، کسروی‌های دیگر می‌تراشند و می‌‌کُشند!

گفته بودم پاره‌هایی از مفاتیح‌الجنان شیخ عباس قمی معیوب و مشکوک است (که البته و بی‌شک چنین است). روحانی نامهربانی در جواب من نوشته که بلی کسروی هم مفاتیح‌سوزی کرد (که یعنی به عاقبت کار خویش بیندیش!). آیا اینست جواب یک نقد ناصحانه؟ آیا دفاع از زیارت‌نامه مفاتیح‌الجنان، که نه از اصول دین است و نه از فروع  آن، آن‌قدر مهم است که قطعه‌ای ننگین از تاریخ روحانیت با‌ز‌آفرینی و نظیره‌سازی شود؟ خوبست که یکی از اهل حرم این کار ناهنجار را تکرار کرد نه اغیار و نامحرمان! (شیخ حسن تبریزی، طبیب خودخوانده اسلامی که اخیراً کتاب طبّ هریسون را در مشهد سوزاند). گویا خداوند اینان را برای بزک کردن و توجیه‌گری و لاپوشانی آفریده است! الفاظ روایات و زیارات نامعتبر را آن‌قدر می‌پیچانند و می‌گردانند تا از دل آن متون معوج، معنای مستقیمی برون آورند، چون شعبده‌بازی که از میان دستمالش ناگهان پرنده‌ای را پرواز می‌دهد! به جای غربال‌گری، توجیه‌گری می‌کنند! بیایید این دین‌داری گران‌بار و تنبل را سبک و چالاک کنید! وظیفه شما تراش دادن است نه دلیل‌تراشی کردن!

آورده بودم که در احادیث اصل بر ردّ و نفی است، مگر خلافش ثابت شود. اکنون هم بر همانم. و آنکه تاریخ حدیث را می‌داند، اذعان می‌کند که شرط احتیاط جز این نیست. علّامه مجلسی در مرآت‌العقول نوشت که احادیث تحریف قرآن در حدّ تواترست و آیت‌الله خویی در البیان فی تفسیر القرآن آورد که همه آن روایات متواتره (!) از اعتبار ساقط‌اند. این است حریف ای دل تا باد نپیمایی.

دست مجلسی درد نکند که بحارالانوار را پدید آورد و البته هیچ‌گاه نگفت که غثّ و سمین و رطب و یابس  و منقولات نا معقول را بر هم می‌نهد و به هم می‌آمیزد تا حفظ «تراث» شود (به قول توجیه‌گران امروزی)؛ بلکه بحارالانوار را جامع دُرر اخبار دانست و خود به شرح آن‌ها پرداخت. مرا با این کتاب انس دیرین است، چنان‌که با کتب روایی دیگر در شیعه و سنّی. امّا حرف من این است که او کار خود را کرد؛ جزاه الله خیراً. شما امروزیان چرا وظیفه خود را به‌جا نمی‌آورید؟ چرا نقد و غربال نمی‌کنید؟ چرا می‌گذارید دیگران کشف عیب کنند و شما لاپوشانی و بزک کنید؟ چرا اجازه می‌دهید که واعظان، از این «دریای بی‌پایان انوار» خزف‌ها را بیرون کشند و به نام گوهر به دیگران بفروشند. به منابر نظر کنید، به مدّاحان، به صندوق بانگ و رنگ، تا خشونت سیلاب‌ها را دریابید. سیل‌بندهاتان کجاست؟ گریبان چند روشنفکر دیندار حق‌طلب و خرافه‌ستیز را گرفته‌اید تا با فرو کوفتن‌شان سر راحت بر بالین بگذارید؟ باور کنید نشانه‌گیری‌تان خطاست. عیب و فساد در میان خودتان است.

تو با دشمن نفس هم‌هامه‌ای / چه در بند پیکار بیگانه‌ای

می‌دانم قبول ندارید، امّا آن‌‌قدر که بر صنف‌تان غیرت می‌ورزید، بر دین خدا غیرت نمی‌ورزید. خدا را شاهد می‌گیرم  که دلم می‌لرزد وقتی می‌بینم مبلّغی نا بالغ سخنی را ناسنجیده و نیازموده به پیامبر نسبت می‌دهد! با خود می‌گویم این گستاخی را از کجا آورده است؟ آخر «قال رسول‌الله» گفتن، هزار شرط دارد. تو این اطمینان را از کجا آورده‌ای که می‌گویی پیامبر یا علی چنین گفت و چنان کرد؟ من نام این طریقه نکوهیده را دینداری بی پروا می‌گذارم در مقابل دینداری با پروا که از آنِ دیندارانِ معرفت‌اندیش است و در خرج کردن احادیث حزم و خسّت بسیار می‌ورزد.

این گستاخان، اقوال و معجزات را مثل نقل و نبات نقل می‌کنند  و به پیامبر و امامان نسبت می‌دهند، و پروا نمی‌کنند و البته در انبانشان جز این نیست! اگر حوزه علمیه به آنان تکلیف کرده بود که قرآن و تفسیرش را نیک بیاموزند (دست کم به اندازه فقه و اصول)، نهج‌البلاغه را به جدّ در مطالعه گیرند، یک دوره المحجه‌البیضاء فیض کاشانی را( که مرحوم علامه طباطبایی بسیار می‌پسندید و من خود بهره‌های عظیم از آن برده‌ام) به کمال و به‌دقت بخوانند و مباحثه کنند، با سعدی و حافظ و مولانا و عطّار و فردوسی انسی حاصل کنند و تاریخ ایران و اسلام و جهان‌ را هم تحت نظر استاد مطالعه کنند،( و این اقلّی از قلیل است) و باعلم جدید و الهیات جدید و ادیان دیگر اشنا شوند، آن‌گاه و البته منبرهاشان بسی عالمانه‌تر و سودمندتر می‌بود و دل از پیر و جوان  می‌برد و دیگر حاجتی به ذکر خرافات پُرآفات و روایات بی‌اساس نداشتند. اغلب خروجی حوزه‌های علمیّه، امروزه فقط در خورِ عوام‌الناس و عجایز است و عامیان هم خریدار همان خوراک ها و خرافات‌اند! و چنین است که این حلقه معیوب داد و ستد، هیچ‌گاه نمی‌شکند. دینداری معیشت‌اندیش که جبری و ارثی و تقلیدی است، مستعد آفات بسیار است و فقط با تقویت دینداری معرفت‌اندیش عالمانه است که آن آفات،  کاسته و زدوده خواهند شد.

آخر این فقه بی‌حقوق بی‌اخلاق چه افتخاری دارد که عمود خیمه دیانت و رکن رکین حوزه علمیه شده است؟ آیا افتخاری دارد که فقه‌شناسی فقیهان بر قرآن‌شناسی‌شان می‌چربد؟! کجاست غزّالی که بر فقیهان ناپارسا بانگ برآورد و غرورشان را بشکند و آنان را به اخلاق و قرآن دعوت کند؟ کجاست حافظی که بانگ برآورد: «ریا حلال شمارند و جام باده حرام»؟! کجاست سعدی تا بگوید «نظر حرام نمودند و خون خلق حلال»؟! بالاتر از این، کجاست عیسای ناصری تا فقیهان یهودی را افعی و عقرب بخواند (انجیل متی) و آنان را چون گوری بداند  «درون ‌مردار و بیرون مشک و کافور»؟ بل کجاست قرآن کریم تا بانگ عتاب‌آلود در اندازد که:  إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ (توبه/ ۳۴).؟

آیا فقیهان در همان دفتر احادیث خود نخوانده‌اند که هر چه در تاریخ اهل کتاب رخ داد در امّت اسلام هم رخ خواهد داد: «لَتَتْبَعُنَّ سَنَنَ من کان قَبْلَکُمْ شِبْرًا بشبر وَذِرَاعًا بِذِرَاعٍ» (صحیح البخاری، ج ۶، ص ۲۶۶۹). چرا روحانیان اسلام و تشیّع مصون و معصوم باشند؟ و این گمان‌ها در حقّ آنان ‌نرود؟ آیا افتخار‌آور است که مرجع شیعی ترجمه‌ای فارسی از قرآن منتشر کند که ۱۸۰۰ غلط مسلّم دارد؟ (قرآن ترجمه مکارم شیرازی، تحلیل و نقد مرتضی کریمی‌نیا).چرا یک هزارم عتابی را که بر روشنفکران می‌بارند، بر هم‌کسوتان خود نمی‌بارند. کدام روحانی بر امام جمعه مشهد و قم هجوم آورد که چرا با بی‌تقوایی تمام برای رهبری کرامت می‌تراشید؟  آخر در این جامه چیست که قداستش  از حرمت دین خدا بیشتر شده است؟  شیخ اجلّ  کجاست تا بگوید:

مردی که هیچ جامه ندارد، به اتفاق / بهتر  ز جامه‌ای که در او هیچ مرد نیست!

مرا نکوهیده‌اند که به سودای علّامگی  بر همه خرده می‌گیرم و جاهلانه عالم‌نمایی می‌کنم! والله این وصله‌ها ثبوتاً و اثباتاً به من نمی‌چسبد، امّا، خوبست روحانیان ناپارسا به خود نظر کنند که فراخ‌دستانه القاب آیت‌الله و استاد و علاّمه را به این و آن می‌چسبانند و باکی از تقدیس‌های بی‌محل ندارند. آخرینش حضرت علاّمه منیرالدین حسینی که نه فقیه بود و نه حکیم و نه مفسّر، و در هفت اتاق فرهنگستانش یک اجاق روشن نداشت، و جز پُرگویی و تیره‌گویی کاری نمی‌کرد، ولی وارثانش اینک از او آفتابی عالم‌تاب ساخته‌اند که گویی شقّ‌القمر می‌کرد. یا به حضرت بی‌بضاعت آیت‌الله صادقی رشاد نظر کنید که نشسته است تا کسی بمیرد و او مرثیه‌ای در سوگش بنگارد. وی همین‌که محاسن سپید کرد و عصا به‌دست گرفت سودای آیت‌اللهی در دماغش دوید و درس خارج فقه و خارج اصول را در مدرسه دین‌العجایز دایر کرد و سفارش داد تا در رسانه‌ها لقب آیت‌الله را به عقبش بیاویزند!

نشان مرد خدا عاشقی ست با خود دار / که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم

به هر یک از این سوداگران  که نظر می‌کنم بیاد خدا که نمی‌افتم هیچ، بل به قوّت پنجه و غلظت کمند شیطان ایمان می‌آورم که چگونه صیدهای لاغر خود را از میان روحانیان ناپارسا برگرفته است. حالا همین غاصبان و کاسبان دین در انتظار مرگ و زوال روشنفکری دینی نشسته‌اند. هم خود آن را به دل و به دعا آرزو می‌کنند و به عادت مألوف در مجلس ختمش می‌نشینند، هم اصحاب و اذنابِ آتش به اختیارشان را در رسانه‌‌ها می‌گمارند تا شایعه مرگ آن مسلک مبارک را در گوش مریدان غافل فرو خوانند و آنان را از گمراهی برهانند! روشنفکری دینی بمیرد که چه بشود؟ در این عصر پرشبهه و پر‌شایبه مگر راهی دیگر برای دینداری باقی مانده است؟ روشنفکری دینی، شریعتی سمحه و سهله، چُست و چابک و آسان، اقلّی و لاغر، عالمانه و بی‌خرافه ، معرفت‌اندیش  و تجربت‌اندیش، زدوده از زواید، منحصر در ضروریات و قطعیّات و ذاتیّات، بی‌روحانی و بی‌مزد و اجرت عرضه می‌کند و واسطه‌ها را درمی‌نوردد تا دست دینداران را بی‌واسطه و بی‌رابطه در دستان نوازشگر خداوند بگذارد. نه بر دوش دین، باری گران می‌نهد‌، نه بر دوش دینداران! و از دل دین، فقه حکومت و فقه اقتصاد و فقه انرژی اتمی و فقه سیّارات منظومه شمسی  و علوم انسانی اسلامی در نمی‌آورد و انتظارات از دین را چنان کوچک و اندک و دایره دینداری را چنان فراخ می‌کند تا هر حقیقت‌جویی محرم حریم آن شود. در این مسلک نه تکفیرست و نه تفسیق، نه لعن، نه احساس برگُزیدگی، نه غلّو نه فقه متورّم، نه الوهیتی انسان‌وار، نه انسان‌هایی الوهیّت یافته! در اینجا دین ابزار و وسیله و مرکب و مکسب نیست، بل خود غایت است.  این کجا و روحانیان ناپارسا و قشری و مرید‌پرور و آیت‌الله ‌تراش و مرتزق و عوام‌زده کجا که دین را چون ابزاری به کار گرفته‌اند و سقف معیشت و قدرت  را بر ستون شریعت نهاده‌اند و تحمل کمترین انتقاد را ندارند و محتسب‌وار شمشیر برهنه تکفیر را در دست می‌گردانند و چنان سخت و متعصبانه به سنّت‌های فرسوده کهن آویخته‌اند که حاضرند ایمان‌ها بر باد رود، امّا زیارت‌نامه‌‌ای از یاد نرود؛ آن هم زیارت‌نامه‌ای با الفاظی زشت چون «انزع بطین» (کچل شکم‌گنده) در خطاب به امام‌ علی در مفاتیح‌الجنان! روحانیان ناپارسای ما حاضرند پای کسروی را به میان بکشند و چوبه دار بر پا کنند امّا این دو لفظ فاخر(!) را (که گویی قداست عرشی و شرعی دارند)، از دست ندهند و صدگونه قلم‌گردانی می‌کنند تا توجیهی برای آن‌ها دست و پا کنند، گویی خدا آنان را برای توجیه و بزک آفریده است و بس. و با این درجه از قشری‌گری و سنّت‌پرستی و خامی و تعصب و سخت‌گیری، می‌خواهند از جوانان دل‌ربایی هم بکنند! روحانیت ناپارسای ما هیچ‌گاه زمام ذهن و ایمان فرهیختگان را در دست نداشته‌ است و دانشگاه‌ها هیچ‌گاه زیر نگین ولایت آنان نرفته و نبوده است. آنان برای عوام‌اند و عوام برای آنان. (هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ (بقره: ۱۸۷). وحدت حوزه و دانشگاه از همان ابتدا افسانه‌ای بود که حتی خواب‌آور هم نبود. چگونه وحدت کند پیاده‌ای که از اسب اوفتاده است با سواره‌ای که خنجر تکفیرش آخته و آماده است؟

روحانیان محترم! والله اگر این مزارات و آستان‌ها و اماکن «متبرکه» از صفحه خاک پاک شوند، اسلام و ایمان کسی، صورتاً ‌و مادّتاً نقصان نمی‌پذیرد. در تکثیر و تفخیم آنها چندین نکوشید و خود را چون مزاربانان جلوه ندهید. آن‌ها نه از اصول‌اند، نه از فروع. از دور هم می‌توان به بزرگان درود فرستاد. این‌همه تعلّق و تعصّب به خرج ندهید تا به کاسبی و دکان‌داری متّهم نشوید. شما آمده چ‌اید تا مرزبان دین باشید نه مزاربان. مساجد را آباد کنید که خانه‌های راستین خداوندند. مساجد را مدرسه کنید و خود معلّمان عالِم آن‌ها باشید. بیاموزید و بیاموزانید. به اندیشه‌های جدید رو کنید. خرافه نپراکنید و در نسبت دادن قولی یا فعلی به رسول اکرم و ائمّه هدی سخت محتاط باشید. قرآن را خوب  بخوانید و آن را تارک معلومات دینی‌تان قرار دهید نه فقه و مسئله‌گویی را. به آنچه اهمیت ندارد اهتمام نورزید. پیوند مردم را با خدا محکم کنید و آخرتشان را آباد کنید. آنان خود با خرد خدادادی دنیاشان را آباد خواهند کرد. جایی هم برای خرد بگذارید و همه چیز را از دین نخواهید. والله تربیت یک انسان پاک و شریف به جهانی می‌ارزد. «باید از چیزی کاست تا به چیزی افزود». بسی سخنان در کتب علما به نام دین هست که می‌توان فرو نهاد و آنها را فدای مطالب و مصالح اهمّ نمود. بر سر فلان روایت یا حکایت مجعول و مشکوک چانه نزنید. زبان زمانه را بیاموزید. از سر ترفّع و استعلا با خلایق سخن مگویید. آنان را عوام کالانعام نخوانید و ندانید. باور کنید شما ناسوتی هستید نه لاهوتی! به تواریخی چون منتهی‌الآمال و بحار‌الانوار اعتماد نکنید! مطالعه را از دست نگذارید. هفته‌ای یک کتاب تازه بخوانید. شما کاری جز این ندارید. دنبال شناختن باشید نه محکوم کردن و فرو کوفتن این فکر یا آن شخص. این عادت زشت را فرو گذارید که با نهادن لقبی یا چسباندن وصله‌ای، تکلیف فکری یا صاحب فکری را روشن کنید. نه از وهّابی و سنّی و اشعری استفاده کنید نه از کمونیست و غربزده و سکولار و لیبرال. آن برچسب‌ها به کار جدال و جنجال می‌آیند نه اقناع و استدلال.

کسی از همین ناقدان مرا «دئیست» خوانده بود. نمی‌دانم چقدر در معنای آن غور کرده است.  کسی که تابع ( بل خادم) رسول وقایل به دعاست  نمی‌‌تواند دئیست  باشد. فاسالوا اهل الذّکر ان کنتم لا تعلمون. دیگری گفته بود که من به کیان تفکر دینی حمله‌ور شده‌ام. نه! من جهل مقدس و بی‌فکری  و ناپارسایی  را فرو کوفته‌ام. آن دیگری مرا دنیاگرا خوانده بود! والله دنیا را بر من عرضه کردند و ابواب مناصب را بر من گشودند و من از آن گریختم. «أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُواهَا» (نهج البلاغه، خطبه متّقین). عین‌تان و عینک‌تان را بشویید یا بشکنید! دیگری نوشته بود فلسفه اسلامی مساله شرّ را بمالامزید علیه حلّ  و منحلّ کرده‌ست. توصیه می کنم  که این نویسنده عزیز نگاهی به کتاب خانم دکتر نعیمه پورمحمدی  درباره شرّ که اخیرا انتشار یافته بیفکند و ضعف و قوت الهیات اسلامی را از آنجا قیاس گیرد.

اینها را مواجهه عالمانه و منصفانه نمی‌شمرند و با گوینده دردمندی که دغدغه اصلاح دین دارد، چنین سخن نمی‌گویند. شاید با خصومت‌ورزی‌های شما چندی نگذرد که دینداران از ایستگاه روشنفکری دینی هم عبور کنند و دیگر از تاک و تاک‌نشان نشانی نماند. ما را خصم خود ندانید و نخوانید. دشمنان ما و شما کسان دیگرند. ما را در اصلاح دین منفعتی و غنیمتی نیست. نه دکّانی داریم نه امکانی، نه صنفی نه فرقه‌‌ای، نه سودای سودی و مکسبی، نه هوای جاهی و منصبی. نه ضیاع و عقاری. نه شعار و دثاری.رنه زکوات و صدقات و نفقاتی. کار ما تذکار بی‌تعارف و آسیب‌شناسی دینداری و روحانیت از بیرون  است که شما سخت بدان محتاجید. هیچ طایفه‌ای عیب خود را از درون نمی‌بیند و نمی‌گیرد و اگر بر سمند قدرت بنشیند، صد بار لنگ‌تر و ناتوان‌تر خواهد شد. ما به سرقت و غارت نیامده‌ایم، بل به عیادت و طبابت آمده‌ایم. ما را دردِ دین، نه فقر لقمه بر آتش نشانده و بدین جا کشانده است. آن هم در روزگاری که:

درون‌ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت‌نشینی

نمی‌بینم نشاط عیش در کس / نه درمان دلی نه درد دینی

سهم‌خواهی نمی‌کنیم اما می‌گوییم که فهم دین از آنِ همگان است و سعادت عظیم‌تر از آنست که فقط به روحانیان سپرده شود.

خوش می‌دارم که در پایان، پاره‌ای از ابیات منظومه بلند «جَرَس‌جُنبانان اصلاح» را که در آستانه انتشار است، بیاورم تا ختام این کلام و کمال این مقال گردد:

دین وسیلت نیست بل خود غایت است

غایتی در خورد انسانیت است

شرع را ابزار کردن شرط نیست

آلت پیکار کردن شرط نیست

تیغ نبود تا به پیکارش بری

کاله نبود تا به بازارش بری

تو گمان داری که دین از آنِ توست

یا شراع شرع در فرمان توست؟

دیده وارونه ‌بینی داشتی

غایتی را آلتی پنداشتی

ای سر از پا، پا ز سر نشناخته

تیغ را نیک از سپر نشناخته

عشق و ایمان نز برای زندگیست

زندگی از بهر عشق و بندگیست

ساختند این قوم از شرع نبی

مرکبیّ و مکسبیّ و منصبی

فقر لقمه دارد او نه فقر حق

پیش نقش مرده‌ای کم نه طبق

عاشقان را مذهب و ملّت خداست

کاسبان را خوی و خصلت چون گداست

عاشقان را بخشش و جوشش خوش است

کاسبان را سود بی‌کوشش خوش است

فقه چون در فقر و مسکینی رسید

روز روشنفکری دینی رسید

راه را بر علم و ایمان کرد باز

حبّذا خوانی برای اهل راز

گر تو باشی مغز دین را مشتری

آن نگین یابی در این انگشتری

رحم الله امرءً سمع حکما فوعی و دُعی الی رشاد فدنا و اخذ بحُجزه هاد فنجا.راقب ربّه و خالف ذنبه.قدّم خالصا و عمل صالحا.

والسلام علی من اتبع الهدی.

عبدالکریم سروش

سوم اردیبهشت ۱۳۹۹ خورشیدی

توضیح ضروری: با توجه به انتشار اغلبِ  نقدهای مورد اشاره در وب‌سایت «خبرگزاری مهر» و عطف به قانون مطبوعات و قواعد رسانه‌ها،  این یادداشت پیش از انتشار از دو طریق به آن خبرگزاری ارسال شد و البته تا زمان انتشار این یادداشت، با بی‌مهری مواجه شد و پاسخی مثبت یا منفی  در خصوص انتشار یا عدم انتشار نیافت.

منبع: سایت زیتون.

https://www.zeitoons.com/75472