آیا پوتین می تواند [ حیات سیاسی اش را] نجات دهد؟ درس هایی که پوتین از فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی آموخته است.
ولادیسلاو زوبوک
فارن افرز
اکبر گنیجی
ولادیمیر پوتین رئیس جمهوری روسیه در تاریخ ۹ مه ۲۰۲۲ میلادی در مقابل ستونی از تانکها و توپخانه در میدان سرخ مسکو بمناسبت بیست و هفتمین رژه سالانه روز پیروزی روسیه که در جریان آن روسها پیروزی اتحاد جماهیر شوروی بر آلمان نازی در جنگ جهانی دوم را گرامی میدارند با تمجید از ارتش روسیه گفت:" دفاع از سرزمین مادری ما زمانی که سرنوشت آن در خطر بوده همیشه امری مقدس بوده است. ما هرگز تسلیم نخواهیم شد". پوتین در مورد گذشته و همچنین در مورد حال صحبت میکرد با یک پیام روشن به بقیه جهان: روسیه مصمم است جنگ خود را در اوکراین ادامه دهد.
جنگ از نظر پوتین بسیار متفاوت از غرب است. عادلانه، شجاعانه و موفقیتآمیز است. پوتین گفت: "جنگجویان ما از قومیتهای مختلف کنار یکدیگر میجنگند و مانند برادر در برابر گلوله و ترکش از همدیگر محافظت میکنند. دشمنان روسیه سعی کرده بودند از "باندهای تروریستی بین المللی" علیه این کشور استفاده کنند، اما کاملا شکست خوردند". البته در واقعیت نیروهای روس به جای سرازیر شدن حمایت با مقاومت شدید محلی مواجه شدند و نتوانستند کی یف را تصرف کنند و دولت اوکراین را سرنگون سازند. با این وجود، برای پوتین پیروزی ممکن است تنها نتیجه قابل قبول عمومی باشد. هیچ نتیجه جایگزینی در روسیه آشکارا مورد بحث قرار نمیگیرد.
این در حالی است که نتایج جایگزین در غرب مورد بحث قرار میگیرند غربی که تقریبا از موفقیت اوکراین خوشحال بوده است. شکستهای نظامی روسیه به اتحاد فرا آتلانتیک نیرو بخشیده و برای لحظهای مسکو مانند یک قدرت تراز سوم دزد سالار به نمایش کشیده شده است. بسیاری از سیاستگذاران و تحلیلگران اکنون رویای این را در سر میپرورانند که درگیری میتواند در نهایت نه تنها به پیروزی اوکراین ختم شود بلکه امیدوارند که رژیم پوتین نیز به سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی دچار شود: فروپاشی.
این امید در بسیاری از مقالات و سخنرانیهایی که در آن جنگ فاجعه بار اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان و حمله روسیه به اوکراین با یکدیگر مقایسه میشوند مشهود است. به نظر میرسد که همین امید انگیزه پنهانی برای تحریمهای شدید اعمال شده علیه روسیه است و بر تمام صحبتهای اخیر درباره وحدت تازه جهان دموکراتیک سایه افکنده است. در نطق رهبران غربی این صدا به گوش میرسد که جنگ اوکراین حمایت عمومی از کرملین را کاهش میدهد، زیرا ضرر و زیان رو به افزایش ناشی از تحریمها اقتصاد روسیه را نابود میکند. در این فرض با قطع دسترسی به کالاها، بازارها و فرهنگ غربی هم نخبگان و هم مردم عادی روسیه به طور فزایندهای از پوتین خسته خواهند شد و شاید به خیابانها بیایند تا آیندهای بهتر را مطالبه کنند. در نهایت، پوتین و رژیم او ممکن است در جریان وقوع یک کودتا یا موجی از اعتراضات گسترده کنار گذاشته شوند.
این تفکر مبتنی بر خوانش نادرست تاریخ است. اتحاد جماهیر شوروی به دلایلی که غربیها دوست دارند به آن اشاره کنند از هم فرونپاشید دلایلی، چون شکست تحقیرآمیز شوروی در افغانستان، فشار نظامی ایالات متحده و اروپا، تنشهای ملی گرایانه در جمهوریهای سازنده اتحاد جماهیر شوروی و به صدا درآمدن آژیر دموکراسی. در واقع، واقعیت آن است که این سیاستهای نادرست اقتصادی شوروی و مجموعهای از گامهای اشتباه سیاسی برداشته شده توسط "میخائیل گورباچف" رهبر شوروی بود که باعث خودویرانی آن کشور شد و پوتین درسهای زیادی از فروپاشی شوروی آموخته تا از هرج و مرج مالی که شوروی به آن دچار شد علیرغم وجود تحریمهای شدید فعلی علیه روسیه اجتناب ورزد. روسیه امروزی دارای ترکیبی بسیار متفاوت از انعطاف پذیری و آسیب پذیری نسبت به آن چیزی است که مشخصه دوران پایانی عمر اتحاد جماهیر شوروی بود. این تاریخ از آن جهت اهمیت دارد که غرب با اندیشیدن به جنگ در اوکراین و پیامدهای آن از تعمیم تصورات نادرست خود درباره فروپاشی شوروی به روسیه کنونی اجتناب ورزد.
با این وجود، این بدان معنا نیست که غرب در شکل دادن به آینده روسیه درمانده است. رژیم پوتین پایدارتر از رژیم گورباچف است، اما اگر غرب بتواند متحد بماند ممکن است هم چنان بتواند به آرامی قدرت رئیس جمهور روسیه را تضعیف کند. پوتین با حمله به اوکراین به شدت مرتکب اشتباه محاسباتی شد و با انجام این کار آسیب پذیریهای رژیم خود را برملا ساخت: اقتصادی که بسیار بیشتر از شوروی سابق به اقتصادهای غربی وابسته است و یک سیستم سیاسی بسیار متمرکز که فاقد ابزارهای بسیج سیاسی و نظامی است که حزب کمونیست شوروی از آن برخوردار بود. اگر جنگ ادامه پیدا کند روسیه به یک بازیگر بین المللی کم قدرت تبدیل خواهد شد. یک تهاجم طولانی حتی ممکن است به نوعی هرج و مرج منجر شود که به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی منتهی شد. با این وجود، رهبران غربی نمیتوانند نسبت به چنین پیروزی سریع و قاطعی امیدوار باشند. آنان باید در آیندهای قابل پیش بینی با روسیه اقتدارگرا هر چند ضعیف مواجه شوند و به مقابله با آن بپردازند.
*تخریب خلاقانه: در ایالات متحده و اروپا بسیاری از کارشناسان تصور میکنند که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از پیش تعیین شده بود. در این روایت، اتحاد جماهیر شوروی از نظر اقتصادی و ایدئولوژیک از مدتها پیش از فروپاشی دچار تحجر و عقب ماندگی شده بود و ارتش آن رژیم بیش از حد گسترش یافته بود و تنها زمان لازم بود تا معایب اقتصادی و تضادهای داخلی نظام سیاسی شوروی را از هم متلاشی کند و با افزایش فشار غرب بر کرملین این متلاشی شدن آشکار شد. هم چنین در این روایت از تاثیر جنبشهای ملی گرایانه خودمختاری طلب در جمهوریهای تشکیل دهنده شوروی و قدرت گرفتن آنان به عنوان عاملی مهم در آغاز در هم شکستن اتحاد جماهیر شوروی یاد میشود. تلاشهای با نیت خوب گورباچف برای آزادسازی فضا نتوانست نظام در حال مرگ شوروی را نجات دهد.
حقایقی در این روایت وجود دارند. اتحاد جماهیر شوروی هرگز نتوانست از نظر نظامی یا فنی با ایالات متحده و متحدان اش رقابت کند. رهبران شوروی کار دشواری را برای رسیدن به غرب انجام دادند، اما کشورشان همیشه عقب بود. در میدان نبرد ایدهها و تصاویر، آزادی و رفاه غربی به تسریع نابودی ایدئولوژی کمونیستی کمک کرد، زیرا نخبگان جوان شوروی ایمان خود را به کمونیسم از دست دادند و علاقه شدیدی به کالاهای لوکس خارجی، سفر و فرهنگ عامه غرب پیدا کردند و پروژه امپراتوری شوروی قطعا با نارضایتی و تحقیر اقلیتهای قومی داخلی مواجه شد.
با این وجود، این موارد مشکلات جدیدی به نظر نمیرسیدند و به خودی خود کافی نبودند تا حزب کمونیست را به سرعت در پایان دهه ۱۹۸۰ میلادی از ریل قدرت خارج سازند. در چین، رهبران کمونیست تقریبا در همان بازه زمانی با مجموعهای از بحرانهای مشابه مواجه شدند، اما آنان به نارضایتی فزاینده از طریق آزادسازی اقتصاد چین پاسخ دادند و همزمان از زور برای سرکوب اعتراضات تودهای استفاده کردند. این ترکیب سرمایهداری بدون دموکراسی جواب داد و رهبران حزب کمونیست چین اکنون با بدبینی و سوء ظن حکومت میکنند و از سرمایه داری دولتی سود میبرند در حالی که در زیر پرترههای کارل مارکس، ولادیمیر لنین و مائو تسه تونگ ژست میگیرند. دیگر رژیمهای کمونیستی مانند رژیم ویتنام نیز گذارهای مشابهی را انجام دادند.
در واقع، اتحاد جماهیر شوروی نه به دلیل نقصهای ساختاریاش بلکه به سبب اصلاحات دوره گورباچف ویران شد. همان طور که اقتصاددانانی، چون "مایکل برنستام"، "مایکل المان" و "ولادیمیر کنتوروویچ" همگی استدلال کرده اند پرسترویکا انرژی کارآفرینی را آزاد کرد، اما نه به گونهای که اقتصاد بازار جدیدی ایجاد کند و قفسههای فروشگاهها را برای مصرف کنندگان شوروی پر کند. در عوض، این انرژی ایجاد شده مخرب بود. کارآفرینان به سبک شوروی داراییهای اقتصادی دولت را خالی کردند و منابع ارزشمندی را در قالب دلار صادر کردند و در عین حال مالیات را به روبل پرداخت نمودند. آنان درآمدهای خود را به قلمروهای فرا ساحلی سرازیر کردند و راه را برای دزدسالاری الیگارشی هموار نمودند.
بانکهای تجاری به سرعت روشهای مبتکرانهای را برای دوشیدن دولت شوروی آموختند که باعث شد بانک مرکزی شوروی روبل بیشتری را به منظور پوشش تعهدات مالی بانکهای تجاری با افزایش کسری بودجه چاپ کند. در فاصله سالهای ۱۹۸۶ و ۱۹۸۷ میلادی با کاهش فروش ودکا، کاهش قیمت نفت و سقوط کشور در پی فاجعه هستهای چرنوبیل وزارت دارایی به ترتیب تنها ۳.۹ میلیارد و ۵.۹ میلیارد روبل چاپ کرد. با این وجود، در فاصله سالهای ۱۹۸۸ و ۱۹۸۹ میلادی زمانی که اصلاحات گورباچف به اجرا درآمد تزریق نقدینگی روبل به ۱۱.۷ میلیارد و سپس به ۱۸.۳ میلیارد افزایش یافت.
گورباچف و سایر اصلاحطلبان در هر صورت پیشروی کردند. رهبر شوروی اختیارات سیاسی و اقتصادی بیشتری را به ۱۵ جمهوری تشکیل دهنده آن اتحاد تفویض کرد. او حزب کمونیست را از حکومت برکنار کرد و در هر یک از جمهوریها اجازه برگزاری انتخابات برای شوراهایی را داد که دارای اختیارات قانونگذاری بودند. طرح گورباچف بسیار معنیدار بود، اما هرج و مرج اقتصادی و بی ثباتی مالی را تشدید کرد. روسیه و سایر جمهوریها دو سوم درآمدهایی را که قرار بود به بودجه فدرال اختصاص یابد دریغ کردند و وزارت دارایی شوروی را مجبور نمودند در سال ۱۹۹۰ میلادی ۲۸.۴ میلیارد روبل چاپ کند. در همین حال، طبقه حاکم شوروی به طوایف قومی تقسیم شدند: نخبگان کمونیست در جمهوریهای مختلف با قزاق ها، لیتوانیایی ها، اوکراینیها و دیگر ملتها بیشتر همذات پنداری میکردند تا با مرکز امپراتوری. جدایی طلبی ملی گرایانه مانند یک سیل سرازیر شد.
تغییر ذهنیت و باورها به ویژه در مورد روسها چشمگیر بود. در طول جنگ جهانی دوم، روسها بیشتر نبردها را به نمایندگی از اتحاد جماهیر شوروی انجام داده بودند و بسیاری در غرب امپراتوری کمونیستی را صرفا گسترش روسیه میدانستند. با این وجود، در سالهای ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ میلادی عمدتا دهها میلیون روس تحت رهبری "بوریس یلتسین" دولت شوروی را سرنگون کردند. آنان یک گروه التقاطی شامل روشنفکران لیبرال از مسکو، آپاراتچیک (دیوانسالاران دولتی عضو حزب کمونیست)های روسی استانی، و حتی ماموران کا گ ب و افسران نظامی بودند. آن چه آنان را با یکدیگر متحد کرد رد گورباچف و حکومت شکست خورده او بود.
ضعف محسوس رهبر شوروی به نوبه خود باعث تلاش برای کودتا در آگوست ۱۹۹۱ میلادی شد. سازمان دهندگان کودتا گورباچف را در حبس خانگی قرار دادند و تانکها را به امید شوکه کردن مردم به مسکو فرستادند تا تسلیم شوند، اما در هر دو جبهه شکست خوردند. در عوض، آنان در استفاده از زور وحشیانه تردید داشتند و الهام بخش اعتراضات گسترده علیه کنترل کرملین بودند. آن چه این رویداد به دنبال داشت خود تخریبی ساختارهای قدرت اتحاد جماهیر شوروی بود. یلتسین گورباچف را کنار زد، حزب کمونیست را ممنوع کرد و به عنوان یک حاکم مستقل عمل نمود. در تاریخ ۸ دسامبر ۱۹۹۱ میلادی یلتسین و رهبران بلاروس و اوکراین اعلام کردند که اتحاد جماهیر شوروی به عنوان موضوع حقوق بینالملل و واقعیت ژئوپولیتیکی دیگر وجود ندارد.
با این وجود، در صورت عدم صدور اعلامیه یلتسین، این احتمال وجود داشت که اتحاد جماهیر شوروی به چنین سرنوشتی دچار نشود. حتی پس از پایان یافتن رسمی امپراتوری، آن امپراتوری سالها به عنوان یک منطقه با واحد پولی روبل و آداب و رسوم بدون مرز به زندگی خود ادامه داد. کشورهای پس از شوروی استقلال مالی نداشتند. حتی پس از رفراندوم استقلال ملی و به دنبال آن جشنهای آزادی تازه کشف شده دهها میلیون شهروند شوروی سابق در خارج از روسیه مانند شهروندان بلاروس، اوکراین و دیگر دولتهای جدید برای ایجاد هویتهای پسا امپراتوری دههها وقت صرف کردند. از این نظر، اتحاد جماهیر شوروی ثابت کرد که بیشتر انعطاف پذیر است تا شکننده. آن امپراتوری هیچ تفاوتی با امپراتوریهای دیگر نداشت، زیرا چندین دهه به طول انجامید تا از هم فروپاشید.
https://www.foreignaffairs.com/articles/russian-federation/2022-06-21/can-putin-survive