داکتر محمد امین احمدی رییس دانشگاه ابن سینا
به نام خداوند بخشاینده و مهربان
حضار محترم، خواهران و برادران السلام علیکم و رحمتالله و برکاته
عصر همگی بخیر، من در رابطه به این موضوع پیش از این مقالهای نوشتهام تحت عنوان «تیوری چهار ضلعی صلح» که در روزنامه هشت صبح نشر شد. بعداً در وب سایت دانشگاه ابن سینا نیز منتشر شد که خود این مقاله نیز محصول سه نشست در دانشگاه ابن سینا بود. امروز هم موضوعی را که در این نشست مطرح میکنیم در راستای همین مقاله خواهد بود.
از نگاه این جانب، قوانین بینالمللی و در کل جامعه جهانی در صلح و دولتسازی در افغانستان اگر بخواهیم [که] موثر باشد، برای توضیح آن چند نکته را باید در نظر داشته باشیم و در قالب این نکات باید مسئله را توضیح داد. بهصورت کلی نمیشود ادعای خاصی را مطرح کرد:
نکته اول)
در سطح قوانین،باید بدانیم قوانین بینالمللی، نهادهای بینالمللی و سیاست دولتها امروزه در راستای تقویت دموکراسی، حقوق بشر و صلح شکل گرفته. یعنی سیاست جهانی در سطح قوانین که بُعد آرمانی و اخلاقی دارند با این جهت گیری به وجود آمده است، در حالیکه قوانینی با این جهت گیری قبل از جنگ جهانی دوم در نظام جهانی و بین المللی وجود نداشت. ولی بعد از جنگ جهانی دوم آهسته آهسته شکل گرفت و به وجود آمد و این قوانین نهادهای بین المللی و بهطور خاص دولتهایی که عضو نظام بینالملل هستند را ملزم به رعایت صلح، دموکراسی و حقوق بشر میکند.
دوم) در سطح سازمانها و نهادهای بینالمللی،امروزه ما با نهادهای جهانی، منطقهای و ملی روبرو هستیم که آنها وظیفه شان نهادینهسازی و در حقیقت ایجاد یک نوع ضمانت اجرایی برای قوانین بینالمللی است. یعنی در کنار این قوانین یک سلسله سازمانها هم بوجود آمده که این سازمان ها در سه سطح وجود دارد: الف) سطح جهانی ب) سطح منطقهای و ج) سطح ملی. این دو تحول در عرصه نظام بین الملل به وجود آمده است که پیش از جنگ جهانی دوم نبود و امروز که در دهه دوم قرن بیست و یکم میلادی قرار داریم نسبت به سالهای آغازین تشکیل ملل متحد به صورت غیر قابل قیاس توسعه یافته است.
سوم) سیاست دولتهایی که عضو نظام بینالملل هستند،سیاست خارجی این دولتها، مخصوصا دولتهای لیبرال دموکراسی هم، کم و بیش به شدت و ضعف در راستای تقویت و حمایت از دموکراسی و حقوق بشر است. این یک تغییری است که در نظام بینالملل شکل گرفته است اما اینکه این سیاستها و این قوانین و نهادها از چه وضعی در نظام بینالملل برخوردارند آیا واقعا ما را به دموکراسی و حقوق بشر میرسانند؟ چه خواسته باشیم و چه نخواسته باشیم. مثلاً در دولتهای جهان یک کشور سرکش و یاغی پیدا میشود و یا یک گروه یاغی و سرکش مثل طالبان -برای مثال- پیدا میشود، آیا نظام بینالملل از این ظرفیت و توانایی یا از این اراده برخوردار است که این گروه را سرجایش بنشاند و مانع از نقض حقوق بشر و از بین رفتن دموکراسی توسط چنین گروه یا چنین دولتی شود. برای مثال تعدادی از نظامیان کودتا میکند، یا برای مثال در افغانستان طالبان برای براندازی دموکراسی و حقوق بشر میجنگند، هدف خود را اعلان کرده اند. آیا در نظام بینالملل چنین مسئولیت، اراده و ظرفیت و توانایی وجود دارد که مانع چنین گروههایی شود و کودتا را در یک کشور خنثی کند یا مانع از سرنگونی یک رژیم دموکراتیک توسط کودتا شود و یا در کشوری مثل افغانستان مانع از سقوط نظام مبتنی بر قانون اساسی، دموکراسی و حقوق بشری توسط یک گروه شورشی ضد حقوق بشری مثل طالبان شود، آیا چنین اراده، ظرفیت و مسئولیت در نظام بین الملل وجود دارد یا وجود ندارد؟ عرض میکنم که وجود ندارد. پاسخ یک جمله کوتاه است: وجود ندارد.
در واقع اقدام نظام جهانی و بینالمللی برای محافظت از حقوق بشر و دموکراسی تابع عوامل و متغیرهای گوناگون است. برای مثال در یوگوسلاوی سابق، در قضیه کوزوو که ناتو مداخله نظامی کرد تا مانع از پاکسازی قومی شود، تابع متغیرهایی بود که مداخله را برای ناتو موجه میساخت اما در رواندا که هشتصد هزار نفر از یک در بیست روز قتل عام شد، برای جلوگیری از این قتل عام مداخله نظامی نکرد. پس ما میبینیم که سیاستهای جهانی بسیار متلون و گوناگون است. یعنی یک دست نیست، پر از تناقض است. در حقیقت این تناقضها در ذات حقوق بشر، دموکراسی و نظام بینالملل وجود ندارد، بلکه ناشی از یک سلسله متغیرهای دیگر از قبیل منافع اقتصادی، نظامی و امنیتی است. پس باید مواظب باشیم که در سطح جهان ارادۀ قوی که به هر قیمتی از دموکراسی و حقوق بشر دفاع کند وجود ندارد. ولی یک ظرفیت نسبتاً خوب در جهان برای حمایت از دموکراسی و حقوق بشر وجود دارد. اگر ملتی و مردمی خواسته باشد از این ظرفیت برای دفاع از دموکراسی و حقوق بشر استفاده کند تا حد زیادی این ظرفیت بینالمللی میتواند مفید واقع شود. یعنی اینگونه نیست که ما دست به آلاشه نشسته باشیم و هیچ کاری از خود نشان ندهیم، جهان بیاید مثلا از دموکراسی و حقوق بشر دفاع کند، چنین چیزی در جهان وجود ندارد.
نکتۀ دوم)
حقوق بشر اساسا خواست ملی باید بوده باشد. اگر برای حقوق بشر و دموکراسی خواست ملی وجود نداشته باشد، خواست بین المللی در حدی نیست که حقوق بشر و دموکراسی را تضمین کند. کشورهایی که به دموکراسی و حقوق بشر رسیده اند، عمدتا کشورهای توسعه یافتۀ غربی است. اینها پیش از اینکه سازمان ملل، نظام بینالمللی حقوق بشر در سطح جهان به وجود آید، به دموکراسی و حقوق بشر رسیده بودند، مثلا فرانسه، انگلستان، ایالات متحده امریکا. در این کشورها خواست ملی قوی برای دموکراسی و حقوق بشر وجود داشت، مبارزه کرد و پیش از اینکه سازمان ملل متحد به وجود آید، آنها قوانین اساسی مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر را به وجود آوردند و تضمین سیاسی و قضایی قوی برای آن سازمان دادند. ولی بازهم برای تقویت دموکراسی و حقوق بشر در کشورهای خود و در جهان، در ایجاد نظام جهانی حقوق بشر نقش فعال و تعیین کننده بردوش گرفتند، در این راستا سازمان ملل متحد را با محوریت صلح و حقوق بشر به وجود آوردند. علاوه بر این کشورهای اروپایی یک نظام منطقۀ قوی حقوق بشر را تحت نام نظام اروپایی حقوق بشر بوجود آوردند. این کشورها در سطوح جهانی، منطقهای و ملی کوشش کردند، ابزارهای موثری را برای حمایت از حقوق بشر و دموکراسی در قدم نخست در کشورهای خود به وجود بیاورند یعنی کشورهای اروپایی خود را هم نیازمند نظارت جهانی از حقوق بشر -با اینکه یک دموکراسی بسیار دیرپای و قدیمی دارند- هم نیازمند نظارت منطقهای از حقوق بشر میدانند.
این جانب همراه با تعدادی از همکاران در زمان عضویتم در کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی در یک سفر به آلمان رفتیم در محکمۀ قانون اساسی این کشور. یکی از قضات این محکمه با اشاره به صحن محکمه و سه پرچم نصب شده در آنجا که به ترتیب بیرق سازمان ملل متحد، بیرق اتحادیه اروپا یا شورای اروپا و سوم بیرق خود آلمان بود گفت، این به این معنا است که ما اول به قوانین جهانی احترام میگذاریم-یعنی این محکمه قانون اساسی، اولویت و مرجع نخست اش قوانین جهانی حقوق بشر است- در قدم دوم به قوانین حقوق بشری اتحادیه اروپا استناد میکنیم و سوم به قوانین ملی از جمله قانون اساسی آلمان. در واقع آلمان خود را هم محتاج نظارت جهانی از حقوق بشر میداند، هم محتاج نظارت منطقهای و هم محتاج نظارت ملی. این یک خواست ملی در این کشور است.
ما در صورتی میتوانیم از ظرفیتهای جهانی و منطقهای در راستای تقویت صلح، دموکراسی و حقوق بشر در کشور خود استفاده کنیم که چنین خواستی در خود ما وجود داشته باشد. اگر چنین خواستی در خود ما نبوده باشد ما نمیتوانیم از ظرفیتهای جهانی و بینالمللی در زمینه حقوق بشر استفاده بهره مند شویم. امروز همان روز فرا رسیده است که باید خواست ملی و دموکراسی برای حقوق بشر به شکل وسیع و موثر به وجود آید. در سال 2002 که جهان و قدرتهای جهانی به افغانستان آمد، آنها بر اساس ضرورتها و اولویتهای خود به افغانستان آمد نه به خاطر ضرورتهای افغانستان. البته در عین حال این تحلیل در نزد قدرتهای جهانی از نوع لیبرال دموکراسی وجود دارد که گاهی مداخله صرف یبرای آوردن صلح ساده است، صلح ساده به این معنا که جنگ خاموش شود و آن کسی که یاغی و باغی است سرکوب شود و یک حکومت به وجود آید ولو اینکه با خشونت بر مردم حکومت کند- این صلح ساده است. این صلح به باور آنا پایدار نیست، صلح وقتی پایدار میشود که صلح پیچیده باشد. یعنی چه؟ یعنی صلح مبتنی باشد بر حل منازعات گوناگونی که در یک کشور وجود دارد. حاکمیت قانون، دموکراسی، به وحود آید، رعایت حقوق بشر تضمین شود. بر این اساس میتوان گفت در اصل حضور این ممالک در افغانستان بر اساس منافع خودشان بوده ولی به صورت جانبی این حضور افغانستانی را می طلبد که در آن صلح به وجود آید که دیگر جهان از اینجا تهدید نشود؛ اما این هدف در صورتی حاصل میشود که صلح پایدار به وجود آید. صلح پایدار زمانی به وجود میآید که منازعات حل شود، حاکمیت قانون و دموکراسی به وجود آید، حقوق بشر رعایت شود، سطح خشونت و تبعیض به مقدار قابل ملاحظه کاهش داده شود. این در واقع میتواند یک نوع صلح پایدار ایجاد بکند. اهداف قدرتهای جهانی چنین چیزی بوده است. در این راستا 17 سال هم سرمایه گذاری کرد و سرمایههای هنگفت مالی و جانی نیز انجام داد.
اما در سطح جهان بطور خاص ایالات متحده آمریکا سیاست اش در زمینه حقوق بشر در طول تاریخ پر تناقض و دچار نوسان بوده است، این کشور هیچ وقت سیاست یک دست و منسجم در زمینه دفاع از حقوق بشر و دموکراسی نداشته است. یعنی آمریکا تعهد پایدار در زمینه دفاع از دموکراسی و حقوق بشر نداشته است و ندارد. در بسیاری از زمانها آمریکا حامی سرکوبگرترین رژیمهای خونخوار در امریکای لاتین، در افریقا، در خاورمیانه و امثال ذالک بوده است. این یک سیاست عملگرایانه امریکایی است که حقوق بشر در درجه دوم و سوم اولویت آمریکا قرار دارد نه در درجه اول. مخصوصا اگر حقوق بشر برای امریکا هزینۀ جانی داشته باشد. هزینه جانی و مالی سنگین را هیچ گاهی امریکا برای دموکراسی و حقوق بشر تحمل نمیکند. به همین دلیل است وقتی که در سومالیا 16 نفر از سربازان آمریکایی کشته شد، امریکا نه تنها سربازان خود را- سربازانی که به منظور ادامه کمک رسانی در سومالی در سال 1994 یا 1993 حضور پیدا کرد- خارج کرد، بلکه مانع از هرگونه مداخلۀ موثر برای جلوگیری از قتل عام در رواندا هم شد که سال بعد از این حادثه در رواندا رخ داد. در کوزوو و یوگوسلاویای سابق اگر مداخله نظامی کرد بدون تلفات انسانی بود، یعنی از هوا میزد و بمباران هوایی میکرد با وجود اینکه گونه عملیات نظامی، کم و بیش باعث تلفات غیرنظامی میشد . ولی مداخله زمینی نکرد، بخاطر چه؟ بخاطر اینکه مداخله زمینی مستلزم تلفات جانی بود، لذا تلفات جانی را دموکراسیهای غربی در سرزمینهای دیگر برای ملت خود توجیه نمیتواند. لذا از این نوع مداخله جداً پرهیز میکنند که برای دموکراسی و حقوق بشر در جایی بجنگند و تلفات انسانی و مالی را متحمل شوند، این اصلاً در منطق آنها نیست. البته خسارتهای مالی را در دفاع از حقوق بشر و دموکراسی تا حدودی تحمل میکنند یعنی سبک و سنگین میکنند و میسنجند که آیا دفاع از حقوق بشر در موردی خاص ارزش هزینه مالی را دارد یا خیر.
آنچه گفتیم منطق مداخله آنها است. بنا بر این قضیه افغانستان نیز در همین چارجوب قابل فهم و تحلیل است. آنان بخاطر منافع خود در افغانستان حضور پیدا کرد، نه برای دموکراسی و حقوق بشر در افغانستان. ولی حالا که در افغانستان حضور پیدا کرده تقویت دموکراسی و حقوق بشر در راستای منافع شان میباشد، خارج از منافع شان نیست. منافعی که عبارت است از تقویت صلح و امنیت ملی برای خودشان و بینالمللی. 17 سال هزینه کرد برای این کار.
در اینجا است که به نظر بنده یک منفعت مشترک بین مردم افغانستان، آمریکا و غرب به وجود آمده است، باید دید این منفعت مشترک چیست؟ ما هم منفعت خود را در تداوم نظام مبتنی بر قانون اساسی میدانیم، غرب هم منفعت خود را در همین میبیند. چرا؟ برای اینکه جایگزین این نظام نه تنها برای ما بلکه بلکه برای غرب نیز بسیار خطرناک است: یعنی اولا سرمایهگذاری 17 ساله را از بین میبرد و نابود میکند، تبدیل میکند به نقطه صفر و ثانیاً هیچ اطمینانی وجود ندارد که جایگزین بتواند صلح و امنیت را برای غرب به ارمغان بیاورد. همانطور که 11 سپتامبر نشان داد که افغانستان ویرانه، دورافتاده و منزوی، همانطور که خودش در جنگ و آتش میسوزد امنیت جهان را هم میتواند تهدید کند و این خطر در آینده هم قابل تکرار است.
بنا بر این این تهدید و خطر چیزی است که غرب از آن وحشت دارد، آمریکا از آن میترسد به همین خاطر است که اصرار میکند که ما باید مطمئن شویم که بار دیگر از افغانستان که ما و متحدان مان تهدید نمیشویم. این اطمینان پیدا کردن از اینکه دیگر تهدید نمیشود کار سخت و دشواری است و این یک منفعت مشترک است بین ما و غربیها در تداوم نظام فعلی و کنونی و یک فرصتی است برای مردم افغانستان که از این منفعت مشترک برای تقویت دموکراسی، صلح و حقوق بشر در افغانستان استفاده کند. ولی گفتم، باید خواست ملی وجود داشته باشد. بنا بر این خواست ملی شرط اساسی است تا خواست ملی در افغانستان نباشد پروژه دموکراسی و صلح سازی، پروژه ناکام است. غربیها و جهان به راحتی چنین کشوری را ترک میکنند، میگذارند به حال خودشان. مثلا آمریکا ممکن است در این فکر باشد از طالبان تعهد میگیرد که خیلی خوب، جهان از افغانستان تهدید نشود، طالبان قول میدهد. ضمانت اجرایی اش چیست؟ ضمانت اجرایی بازهم تهدید نظامی است. اگر بازهم طالبان دست از پا خطا کرد با کروز از خلیج فارس و از کجا و کجا و میزند، بارگاه طالبان را با خاک یکسان میکند. توجه کردید، دیگر هیچ تضمینی جز تهدیدوجود ندارد. و این از سر ناچاری است، یعنی وقتی ببینند که در افغانستان هیچ ظرفیتی وجود ندارد که اینجا دموکراسی ایجاد شود و حقوق بشر بیاید و حاکمیت قانون به وجود آید، رها میکند اینجا را و به یک بیابان برهوت تبدیل میکند و بعد اگر از اینجا کدام جایی دیگر تهدید شد با کروز و بیسرنشین و نمیدانم تمامی ابزارهای نظامی اینجا را میکوبد که به خاک یکسان شود. این سیاست امریکا و غرب در قبال افغانستان است. این در واقع تضمینی است که آمریکا میگوید نمیگذارم افغانستان در آینده به یک نقطه خطر تبدیل شود. خوب این میشود در حقیقت قانون جنگل.
اما در زمینه صلح با طالبان: سوال این است که ما در صلح جاری، یعنی در گفتگوهای صلحی که فعلا جریان دارد ما بعنوان مردم افغانستان از چه ظرفیتهای برخوردار میباشیم که در عین صلح با طالبان بتوانیم، دموکراسی و حقوق بشر راا حفظ کنیم. این ظرفیتها را من در مقاله «تئوری چهار ضلعی صلح» توضیح داده ام. به نظر بنده ما چند تا کار را باید انجام دهیم تا بتوانیم چنین صلحی را محقق کنیم:
اول) مشروعیت زدایی از طالبان. در آن مقاله مشروعیت زدایی را در دو سطح مطرح کرده ام. یکی مشروعیت زدایی از طالبان در سطح ملی، به این معنا و مفهوم که ما بیاییم از جنگ بر مبنای مذهب حنفی مشروعیت زدایی کنیم. این مطلب را مکرر مطرح کردهام، اما هنوز خوب فهمیده نشده است. مذهب حنفی از یک ظرفیت و پتانسیل اجتماعی بسیار قوی در بین مردم افغانستان و عقبۀ فکری طالبان برخوردار است. طالبان حقیقتا حنفی نیستند، یک گروه تکفیری هستند ولی در میان جامعه حنفی نفوذ کرده و مشروعیت خود را از این جامعه کسب میکند در حالیکه اگر این مسئله به یک آگاهی عمومی تبدیل شود که طالبان تکفیری اند نه حنفی و مذهب حنفی به این جنگ اجازه نمیدهد؛ یعنی از نگاه مذهب حنفی این جنگ در افغانستان جواز ندارد، حرام است، نه تنها واجب نیست بلکه حرام است. کشتن یک ثارنوال افغانستان کشتن یک مسلمان است که حرام است، کشتن یک قاضی کشتن یک مسلمان است که حرام است این قاضی و ثارنوال کافر نیست، مسلمان است ممکن است مسلمان خوب نباشد، رشوت خور باشد برای مثال، فاسد باشد، فاجر باشد، وابسته باشد به یک حکومت ظالم، حکومتی که دینی نیست. درست است حکومت کاملا دینی نیست ولی کافر نیست. کشتن یک آدمی که کلمه میگوید از نگاه مذهب حرام است. بنا بر این یک چیزی که در افغانستان خیلی باید رویش کار شود و جامعه مدنی مخصوصا در این پروسه بسیار فعال باشد این است که ما این موضوع را به یک آگاهی عمومی تبدیل کنیم که اساساً جنگ در افغانستان بر مبنای مذهب حرام است. استناد به اصل اسلام چندان رهگشا نیست ، چون از اسلام هرکسی یک برداشت دارد. مذهب که گفتیم، مذهب از خود مرجع رسمی دارد، مرجع مشخص دارد، کتابش چیست، فتوایش چیست، همه چیزش واضح است؛ اما اسلام که گفتیم ابهام پیدا میکند، بر مبنای اسلام هم داعش و هم طالب و هر گروه تکفیری استدلال میکند.
دوم) مشروعیت زدایی بین المللی. مشروعیت زدایی بین المللی ربط وثیق دارد به مطلبی که هم اکنون توضیح میدهم و آن اینکه طالبان دارد آهسته آهسته در نظام بینالملل قبول میشود. در حالیکه قبلا طالبان به عنوان تروریست شناخته میشد و تحت تعقیب نهادهای بینالمللی بود، اما حالا آهسته آهسته دارد قبول میشود، چرا؟ آیا در راستای قوانین بینالمللی عمل میکنند؟ روی چه اساس طالبان آهسته آهسته مشروعیت بینالمللی کسب میکند. این پذیرش به جهت وجود یک سلسله واقعیتها است. در نظام بینالملل ما با دو رویکرد مواجهیم: نخست رویکرد لیبرال که نوعی آرمانگرایی اخلاقی است؛ این آرمانگرایی در قوانین بینالمللی منعکس شده است. رویکرد دوم در نظام بینالملل واقعگرایی است که بیشتر معطوف است بر قدرت، امنیت، منافع دولتها، در این رویکرد یک دولت سیاست خارجی خود را بر مبنای حفظ قدرت، امنیت و منافع اقتصادی خویش تنظیم میکند نه چیزی دیگر و معتقد است که در نظام بین الملل جای آرمانگرایی اخلاقی نیست و همه دولتها در پی بسط قدرت، امنیت و منافع خویش اند. طالبان از منظر آرمانگرایی در نظام بینالملل کدام جایگاهی ندارند، یک گروه مطرود است، اما از نگاه واقعگرایی کم کم جا برای خودش باز میکند، چرا جا برای خودش باز میکند؟ یک علت اش این است که 17-18 سال مقاومت کرده، خود را در عرصه جنگ تثبیت کرده، در جانب مقابل که ما باشیم از اردو و پولیس ملی خود به درستی حمایت نکردیم، فرصتهای دفاع 18 ساله را از دست دادیم. اردو و پولیس ملی افغانستان درست مدیریت نشد و گذشته از این حمایت مردمی از اردو نیز ضعیف بود. یعنی برای حمایت مردمی و اخلاقی و معنوی مردم از پولیس و اردوی ملی سرمایه گذاری فکری و اندیشهای نشد. تا همین چند سال پیش سرباز وقتی که در جبهه جنگ شهید میشد مردم به لحاظ مذهبی طوری دیگری به آن نگاه میکردند در حالیکه او با بدترین دشمن انسانیت میجنگید. این را ما تبدیل به آگاهی عمومی نکردیم که سرباز از آزادی و عزت ما دفاع میکند. بنا بر این ضرری است که اکنون میپردازیم. حتا بسیاری از روزنامه نگاران ما در رسانهها حاضر میشدند، اردوی ملی افغانستان را اردوی اجیر مینامیدند، چون آنها در چهار چوب سربازی و عسکری خدمت نمیکردند. از اینگونه تفکرات و ادبیات بسیار نادرست استفاده میکردیم، تلویزیونها 24 ساعت همین سخن را میگفتند که اردوی ملی افغانستان اردوی اجیر است، چرا؟ چون اینها معاش میگیردند، نظام خدمت اجباری اعمال نمیشود. در رژیمهای سابق ملی بود، چرا؟ چون مردم را به زور میبردند، دو سال، سه سال عسکری میکردند و سر شان را میتراشیدند، صاحب نظران رسانهای آن روش را انسانی و قابل ستایش میدانستند، در حالیکه آن نظام، نظام بردگی بود. نظام خدمت اجباری نظام بردگی است. آنان نظام بردگی را تمجید میکردند و این نظام داوطلبانه را تقبیح میکنند. این ادبیات نادرست و برداشتهای ناصحیح بهجای حمایت از اردوی ملی افغانستان آن را تضعیف کرد، سوء مدیریت و فساد مزید و فقدان اراده سیاسی قوی برای جنگ علیه طالب مزید بر علت شد . به هر حال نتیجه اش این شد که طالبان در میدان جنگ آهسته آهسته خود را تثبیت کرد، خود را به عنوان یک قدرت تثبیت کرد که گویا بدون حضور طالبان مشکل افغانستان حل نمیشود. در واقع طالبان خود را به عنوان یک واقعیت در چارچوب منطق قدرت و امنیت تثبیت کرده است.
افزون بر این، واقعیت دوم این است که حامیان طالبان آن را در نظام بینالملل تبلیغ میکند، خود طالبان هم آن را کم و بیش تبلیغ میکنند و آن این که فرهنگ مردم افغانستان یک فرهنگ مجزا و جدا از فرهنگ جهانی است. اصلا مردم افغانستان یک تافته جدا بافته است. این مردم، مردم قبیلهای است، مردم مذهبی است، مردمی است جدا از جهان. طالبان واقعیترین نماینده فرهنگ مردم افغانستان است. چه به لحاظ قومی، چه به لحاظ فرهنگی. افغانستان را با این ساختار قومی و فرهنگی اش فقط طالبان میتوانند اداره کند، تحت نظم و کنترل آورد؛ غیر از طالب هیچ کسی دیگر قدرت برقراری نظم، اداره و کنترل افغانستان را ندارد. طالب چون هم با ساختار قومی افغانستان تناسب عام و تام دارد هم با فرهنگ افغانستان و هم با عنعنات افغانستان. پاکستان بیشتر از همین ادبیات با زبان بسیار نرم با دیپلماتهای خارجی بهره میبرد. این تبلیغی است که در حقیقت حامیان طالبان میکنند و جهان هم آهسته آهسته این را قبول میکند که واقعا این حرفی را که پاکستان میگوید، درست است. این دیدگاه نیز جایگاه طالبان را از منظر واقع گرایی بینالمللی افزایش میدهد. حالا ما بعنوان مردم افغانستان چه چیز در اختیار داریم که مانع از مشروعیت بین المللی طالبان شویم.
یکی از مشکلات ما این است که روز بروز به طالبان مشروعیت میدهیم و همه صف کشیدیم که برویم در قطر طالبان را ببینیم. پالیسیهای ما عمدتا اشتباه است. ما باید بجای اینکه به طالبان مشروعیت بدهیم، از طالبان در عرصه بینالملل مشروعیت زدایی کنیم. مبنای این مشروعیت زدایی میتواند الزامات و قوانین بینالمللی باشد. الزامات بینالمللی که میتواند از طالبان مشروعیت زدایی کند، یکیش این است که ما نشان دهیم که جامعه افغانستان یک جامعه متکثر، متنوع و اقشار گوناگون در این جامعه وجود دارد که به هیچ وجه طالبان از آنان نمایندگی نمیتواند. از آن جمله نسلی است که بعد از سال 2002 در افغانستان بوجود آمده، نسل تحصیل یافته و تعلیم دیده، شهری و به اصطلاح مهارت یافته. به طور نمونه ما در حدود 12 هزار استاد داریم در آکادمیها و پوهنتونها و بالای 300 تا 400 هزار محصل داریم. طالبان نمیتواند از این مردم نمایندگی کند، مطابق فرهنگ این مردم نیست. ما در حدود چندین هزار رسانه داریم، رسانۀ سمعی، بصری و نوشتاری داریم که در این رسانههای گوناگون چه تعداد خبرنگار و روزنامه نگار فعالیت میکند. یک قشر بزرگی است که فعالیت شان متوقف بر حفظ آزادی آزادی بیان است و در عرصه آزادی بیان این فعالیت وسیع انجام میشود، نقد و اطلاع رسانی رسانهای به آزاد وابسته است. همینطور اقشار مختلف دیگر در این جامعه وجود دارد که به هیچ وجه طالبان از آنان نمایندگی نمیتوانند، مثلا زنان جامعه افغانستان یک قشر وسیع است که در دوره جدید متحول شده و دارای تواناییها و مهارتهای زیاد شده است و یک قشر وسیع است که طالبان نمیتواند از اینها نمایندگی کند. لذا اولین چیزی که ما باید در سطح جهان نشان دهیم این است که جامعه افغانستان جامعۀ است متنوع، گوناگون، آزاد، مطالبهگر، عدالتخواه، حقوق بشری، دموکراسیخواه است که طالبان به هیچ وجه از این فرهنگ نمایندگی نمیتواند. گذشته از این یک سرمایه بزرگ ملی دیگر نیز افغانستان دارد که متأسفانه سیاستهای غلط ناسیونالیستی و ملیگرایی قومی که طی صد سال در افغانستان رواج پیدا کرد، ان سرمایهها امروز بنامهای دیگر ثبت میشود همانطور که سنگهای قیمتی افغانستان بنام پاکستان صادر میشود، دیگر محصولات افغانستان بنام پاکستان و کشورهای همسایه صادر میشود؛ میراث تاریخی مهمی که این سرزمین دارد هم بنام دیگران ثبت میشود. افغانستان سرزمین مولانا است، سرزمین ملا عبدالرحمن جامی است، سرزمین ابن سینا است، سرزمین ابوریحان بیرونی است، سرزمین امام ابوحنیفۀ کوفی است و سرزمین صدها چهرۀ بزرگ علمی و فرهنگی تاریخی است و طالبان به هیچ وجه نمیتواند نماینده این تاریخ و فرهنگ باشد. مهد زبان فارسی-دری است. مندر اینجا بر مبنای ملیگرایی سخن نمیگویم که ملیگرایی افغانی را اینجا برای شما تبلیغ کنم. لکن اینها واقعیتهای تاریخی است، یک میراث تاریخی و قدیمی کهن است که در این سرزمین وجود داشته و طالبان نمیتواند میراثدار این تاریخ و فرهنگ باشد. خوب اینها را باید به جهان بشناسانیم، این یک وسیله و ظرفیت برای مشروعیت زدایی از طالبان.
وسیله و ظرفیت دومی در اختیار ما است این است که قوانین بشردوستانۀ بینالمللی از ما و از طالبان و از همه میخواهند که در هنگام جنگ یک سلسله حقوق را باید رعایت کنند که هم حقوق بشردوستانه محسوب میشود و هم حقوق بشر که نقض این قوانین و حقوق به معنای جنایت علیه بشریت، جرم جنگی و جنایت جنگی محسوب میشود که به لحاظ بینالمللی حتا قابل تعقیب عدلی و قضایی است. یعنی جرم بینالمللی محسوب میشود و طالبان به میزان وسیعی این قوانین را نقض میکنند که من این را خدمت شما مرور میکنم در اینجا که طالبان چگونه این قوانین را نقض میکنند.
در مجموع طالبان ذیل عناوین مختلف قوانین بینالمللی را نقض میکنند:
اول) ارتکاب قتلهای سیستماتیک و هدفمند. طالبان بر اساس ایدۀ تکفیر که قبلا نام بردم بسیاری از افراد ملکی را کافر و واجبالقتل میدانند و جزو اهداف نظامی محسوب میکنند. در حالیکه قوانین بشردوستانۀ بینالمللی اینها را غیرنظامی محسوب میکند، هدف نظامی نمیداند. مثلا تمامی کارمندان ملکی دولت به شمول ثارنوالها، قضات، وکلا، و حتی پولیس. چون پولیس نیروی انتظامی است، نیروی جنگی نیست. همۀ اینها غیرنظامی محسوب میشود و به لحاظ قوانین بشردوستانه بینالمللی اینها باید مصونیت داشته باشند در حین جنگ نباید به قتل برسند. طالبان همۀ اینها را تکفیر و تبدیل به هدف نظامی کرده و به شکل سیستماتیک به قتل میرساند، که میشود قتل هدفمند و سیستماتیک. قتل سیستماتیک مصداق جنایت علیه بشریت است.
دوم) به موجب قوانین بشردوستانۀ بینالمللی در حین جنگ، جانبین جنگ باید احتیاط لازم را در جلوگیری از قتل افراد ملکی روی دست بگیرند. به این لحاظ باید تفکیک بین اهداف نظامی و غیرنظامی ایجاد شود به گونهای عملیات نظامی صورت گیرد که اهداف غیرنظامی متضرر نشود و افراد غیرنظامی کشته نشود. در استراتژی جنگی طالبان اساساً چنین چیزی وجود ندارد. طالبان، یکی از تاکتیکهای جنگی شان عملیات انتحاری است. در عملیات انتحاری، همانطوری که در این نمایشگاه خاطره و گفتگوی افغانستان دیدیم، تعدادی زیاد از قربانیان ما محصول اینگونه از تاکتیکهای جنگی است. در اینگونه از تاکتیکهای جنگی زنان، کودکان، کهنسالان، همه در واقع به قتل میرسند و ناخواسته کشته میشوند، قربانی این نوع از جنگ میشوند و به همین ترتیب طالبان در واقع مناطق مسکونی را سنگر خود قرار میدهد. از مناطق مسکونی بر اهداف نظامی دشمن خود حمله میکند که طبیعتا مناطق مسکونی را به مناطق جنگی تبدیل میکند. از این زاویه هم به مسئولیت خود در هنگام جنگ رفتار نمیکند و حتی غیر نظامیان را سپر انسانی خود قرار میدهد. اینها همه مخالف قوانین بشردوستان بینالمللی است. حمله بر اهداف غیرنظامی، مثلا حمله بر هوتل انترکانتنیتال، ولو در آنجا برای مثال یک مقام سیاسی و یا یک مقام نظامی حضور داشته باشد. بانک، یک مکان غیر نظامی است و لو کارمندان دولت، پولیس هم برود، سرباز اردوی ملی هم برود از آنجا معاش خود را بگیرد ولی بانک یک هدف غیرنظامی محسوب میشود، هدف نظامی نیست. بارها اتفاق افتاده که طالبان بر بانک حمله انتحاری کرده. به شکل بسیار وسیع اهداف غیرنظامی توسط طالبان مورد حمله قرار گرفته، حمله بر جمعیت غیرنظامی.
در سال گذشته در قریهجات ارزگان خاص از طرف طالبان حمله صورت گرفت بر قریههای کاملا غیرنظامی که مصداق حمله بر جمعیت غیرنظامی محسوب میشود. قتل افراد غیرنظامی به دلیل تعلق قومی و مذهبی بارها توسط طالبان اتفاق افتاده که طالبان افراد را صرفاً به دلیل تعلق قومی، نژادی و مذهبی اش کشته. خصوصا هزارههای شیعه مذهب افغانستان بارها از این لحاظ تحت حمله طالبان در نقاط مختلف قرار گرفته است که مصداق واضح جنایت علیه بشریت محسوب میشود. یک انسان را به جرم قوم و نژادش، میکشد این مصداق جنایت علیه بشریت میشود. شیعههای هزاره تبار بیش از دیگران در معرض اینگونه کشتار قرار دارند، علی رغم انکار طالبان در مواردی گوناگون، توسط افراد وابسته به طالبان اینگونه کشتار صورت گرفته است. علت اش هم این است که در ایدئولوژی طالبان نوعی شیعه ستیزی و نفرت پراکنی علیه هزاره شیعه وجود دارد، تا این نفرت انگیزی در ایدئولوژی طالبان وجود داشته باشد، صرف مصلحتگرایی طالبان نمیتواند مانع از اعمال تبعیض، حذف، و قتل علیه هزارهها توسط افراد طالبان در نقاط مختلف شوند.
حمله بر مراکز انتخاباتی و اخذ رأی. انتخابات و اخذ رأی یک روند مدنی است. یک روندی است که مردم در این روند از حق بشری خود که عبارت از مشارکت سیاسی باشد در تعیین سرنوشت خود استفاده میکنند اما طالبان این روند را با حملۀ نظامی اخلال میکند. این هم حمله بر هدف غیرنظامی محسوب میشود و هم حمله بر حق انسانی و بشری. چندین عنوان مجرمانه بر اینگونه حملات در واقع صدق میکند که آن را به جرایم علیه بشریت تبدیل میکند. پس در مجموع ما میبینیم که طالبان به میزان وسیعی مرتکب نقض قوانین بشردوستانۀ بینالمللی میشود. البته اینجا یک حرف وجود دارد که «طرف مقابل هم همین کار را میکند». این حقیقت است که آمریکاییها هم در افغانستان مرتکب کشتار غیرنظامیان شده. یک واقعیت است و حالا هم در محکمۀ کیفری که در لاهه است علیه آمریکاییها هم زیاد شکایت درج شده. میدانید که آمریکاییها عضو محکمه جزایی بینالمللی نیست و مخالف بسیار سرسخت این محکمه هم هست اما چون افغانستان به این محکمه پیوسته، به موجب قوانین این محکمه هرگونه جنایتی که در افغانستان رخ داده باشد ولو یک کشور پایش امضا نکرده باشد قابل تعقیب است. امریکاییها درست است که امضا نکرده ولی چون محل وقوع جنایت افغانستان بوده امریکاییها هم قابل تعقیب است. گرچه یک سلسله تبصرهها و استثناهایی در این زمینه وجود دارد اما امریکا هیچ وقت در اینگونه موارد که پای اتباع خودش در میان باشد تابع روند قانونی در نظام بینالملل نبوده است، امریکا در اینگونه موارد از زور در نظام بینالملل استفاده میکند از روند قانونی استفاده نمیکند. به همین دلیل آنها اصلا روند قانونی محکمه کیفیری لاهه را قبول ندارند. استدلال حقوقی هم نمیکنند و بگویند که صلاحیت محکمه تکمیلی است، ذاتی نیست چون خود محاکم نظامی امریکا این جرایم را بررسی و رسیدگی میکند نوبت به محکمه بین المللی نمیرسد. خود آمریکاییها، اردوی آمریکا این جرایم را تحت بررسی قرار میدهند، محاکمه میکنند و میگویند نیاز به محکمه نیست، چون صلاحیت محکمه صلاحیت تکمیلی است، صلاحیت ذاتی نیست، استدلال حقوقی نمیکنند. به جای آن ساده و صریح میگوید من این نظام را قبول ندارم و زورش را هم دارد در واقع، تمرد میکند از نظام بینالملل. نیروهای دولتی هم ممکن است باعث تلفات غیر نظامی شده باشد ولی تفاوتی که بین دولت افغانستان و امریکا از یک سو با طالبان وجود دارد این است که امریکا و افغانستان دو دولت مسئول محسوب میشود، یعنی چه؟ یعنی حاضرند در چهارچوب قوانین ملی (امریکا و افغانستان هردو) و بینالمللی (افغانستان به تنهایی ) به تحقیق اجازه میدهد و میگوید هر حادثۀ که اتفاق میافتد قابل تحقیق و محاکمه است، چه در چهارچوب قوانین ملی افغانستان و چه در چهارچوب قوانین بینالمللی. امریکا در چهارچوب قوانین خودش اجازه میدهد اما در چهارچوب قوانین بینالمللی اجازه نمیدهد. این تفاوت است اما طالبان در اصل و از ریشه قوانین بشردوستانه را قبول ندارد و نقض میکند. نه به تحقیق اجازه میدهد و نه به بررسی. میگوید میکشم، حق ام است بکشم. چرا؟ چون کافر شده. میکشند، قتل میکنند. این تفاوت بسیار عمده و اساسی میان طالب و غیرطالب وجود دارد. حالا سوال این است که نظام بینالملل با چنین گروه چگونه باید رفتار کند؟ حد اقل مسئولیتی که کشورها و سازمانهای بین المللی دارد، نظام بینالملل دارد این است که چنین گروه را در انزوای سیاسی و اقتصادی قرار دهد. به لحاظ نظامی هیچ گونه مساعدت به چنین گروهی انجام ندهد بلکه تا میتواند تحت فشار نظامی قرار بدهد. این مسئولیتهای جهان و دولتها است.
حالا جامعه مدنی افغانستان و دولت افغانستان باید از این ظرفیت برای منزوی ساختن طالبان استفاده کنند. استفاده از این ظرفیت به نبرد و کمپاین بینالمللی ضرورت دارد، کمپاین از طرف جامعه مدنی افغانستان، نبرد دیپلماتیک از طرف دولت افغانستان که طالبان منزوی شود از لحاظ بینالمللی. مسئولیت هر دولتی است که با چنین گروهی نباید مراوده سیاسی و حمایت سیاسی یا اقتصادی و نظامی داشته باشد، حتی از لحاظ مالی اینگروه را تحت فشار قرار دهد. از این لحاظ ما میتوانیم در واقع مشروعیت جهانی و منطقهای طالبان را به چالش بگیریم.
اما حالا مسئله این است که با چه سازوکاری میتوانیم این هدف را محقق کنیم؟ ابزارهای ذیل میتوانند این سازو کار را محقق کنند:
اول) تشکیل گروههای ذینفع و تعیین خواستههای خویش.ما باید به جهان نشان بدهیم که مردم افغانستان متفاوت از آن چیزی است که طالبان میخواهند، یعنی در واقع خواسته های طالبان یا نظام طالبانی با خواسته های مردم افغانستان همسو و هم جهت نیست. در افغانستان صداهای متفاوت و خواسته های متفاوت از آن چیزی که طالبان میگویند وجود دارد. این خواسته ها توسط چه کسانی باید بیان شود: گروه های ذی نفع. گروه های که مستقیما از حقوق بشر و دموکراسی نفع میبرند. این گروه های که از حقوق بشر و دموکراسی نفع میبرند و در نتیجه از قانون اساسی افغانستان نفع می برند. اینها چه گروههای هستند: احزاب سیاسی، زنان، روزنامه نگاران و اصحاب رسانه ها و گروه اکادمیک (گروه آکادمیک که میگوییم هم شامل استادان دانشگاه ها و هم شامل محصلان میشود) و جوانان، هنرمندان و قشرهای مختلف جامعه. این ها گروه های ذی نفع هستند. برای مثال نفع اصحاب رسانه در چیست؟ در فعالیت رسانه ای، فعالیت رسانه ای آزاد، مستقل و بی طرف. احزاب سیاسی منفعت شان در این است که نظام چند حزبی باشد نه تک حزبی. حزب اساساً زمانی معنا دارد که ما نظام چند حزبی داشته باشیم. یک امارت اسلامی شکل بگیرد که آن امارت همه احزاب را لغو کند و بگوید حزب مخالف اسلام است و یا بگوید اساسا انتخابات نباید وجود داشته باشد، حزب معنا و مفهوم پیدا نمیکند. حزب یعنی نظام چند حزبی که تو در انتخابات شرکت میکنی و قدرت را به شکل دموکراتیک به چرخش در میآوری همانطور که در دموکراسی های جهان است. همچنین جوانان خواسته های متفاوت از طالبان دارد. جوانان آموزش میخواهند، کار میخواهند، تفریح میخواهند، سرگرمی میخواهند و خیلی چیزهای دیگر. هنرمندان که شما نام بردید، هنرمندان هم یک قشر هستند، ذی نفع هستند. فعالیت های هنری آزاد میخواهند و گروه آکادمیک، فعالیت های آزاد آکادمیک میخواهند. نصاب تحصیلی را طالب بسازد آزادی اکادمیک را از میان میبرد در واقع فعالیت دانشگاهی را نابود میکند. فعالیت های آزاد آکادمیک وابسته است به نقد، نقد آزاد. یک استاد و یک محصل وقتی میتواند تحقیق کند که در تحقیق خود آزاد باشد اگر در تحقیق خود آزاد نباشد فعالیت آکادمیک اصلا شکل نمیگیرد.
زنان، زنان که نصف جامعه افغانستان را تشکیل میدهند باید از برابر جنسیتی برخوردار باشند. یک زن صرف به این خاطر که زن است نباید خانه نشین شود، نباید از فرصت ها محروم شود، از فرصت های برابر. فرصت های برابر در اختیار زن و مرد قرار داده شود. اهل هنود، آنها هم یک گروه هستند ولو دو نفر باشند بهر حال یک قشر از این جامعه هستند. ما همه گروه های ذی نفع هستیم که باید از حق و حقوق برخوردار باشیم. اینگونه نشود که اهل هنود از آزادی مذهبی و دینی محروم شوند و مجبور شوند برخلاف کرامت انسانی علامت و نشان روی کلاه خود نصب کنند یا در خانه های خود نصب کنند. همۀ این ها گروه های ذی نفع هستند. این گروه های ذی نفع باید اولا متشکل شود و ثانیا باید خواسته های خود را صورت بندی کنند که خواسته های شان چیست. مثلا بانوان افغانستان باید به شکل واضح و روشن بیان کنند که ما تبعیض جنسیتی را قبول نداریم. و بگویند که طالبان عملا مرتکب تبعیض میشوند. همین حالا در مناطق تحت تصرف شان بعضا مکاتب بچه گانه یا پسرانه باز است، مکاتب دخترانه تعطیل، چرا؟ این تبعیض آمیز است. چرا اینگونه شده، همۀ این مسایل را باید به شکل واضح و روشن بیان کنند که ما تبعیض را، تبعیض جنسیتی را قبول نداریم، نمی پذیریم. اگر حرف از اسلام است قانون اساسی افغانستان هم ضد اسلامی نیست. در این قانون اساسی چرا تبعیض جنسیتی نفی شده. ما این اسلام را قبول داریم، ان اسلامی را که تو میگویی قبول نداریم. باید استدلال شود. یعنی خواسته ها باید واضح و روشن بیان شود و یک مبنای تئوریک برای گفته های خود در چهار چوب گفتمان مسلط در افغانستان که دین اسلام است؛ پیدا کنندو پشت اش محکم ایستاد شود. در یک کلام گروههای ذی نفع منسجم شوند و در یک چارچوب نظری قوی از منافع خود دفاع کنند و اگرنه کار به جایی کشیده میشود که اکنون در آن قرار داریم که دولت قطر و یا کدام سازمانی دیگر تعداد 200 نفر را از افغانستان برای گفتگو با طالبان، خارج از چارجوب دولت دعوت میکند- در این لیست که شما نگاه کنید کسانی در این اجلاس دعوت شده که همسو و همفکر با طالبان اند و طبیعتا نمیتوانند خواسته های گروه های ذی نفع را بیان کنند. مثلا آقای وحید مژده که یک روزنامه نگار همسو و همفکر با طالبان است دعوت شده است کسی که در مذاکرات سیاسی همراه هیأت طالبان می نشیند، پشت سر ملا عباس استانکزی می نشیند، چنین کسی چکونه میتواند از روزنامه نگاران افغانستان نمایندگی کند. ببینید این جا با سرنوشت جامعه مدنی افغانستان، سرنوشت گروه های ذی نفع تا چه اندازه غیر مسئولانه برخورد میشود. چرا به جای مژده یک خبرنگار شجاع و دلیر مانند پژواک و امثال وی در این مذاکرات و یا کنفرانس نباشد؟
دوم) کمپاین جهانی و بین المللی.یعنی گروه های ذی نفع، برای استفاده از ظرفیت های حهانی میتوانند کمپاین جهانی و بین المللی به راه اندازند. و این کمپین میتواند از طریق رسانه های آزاد جهان باشد. در سطح جهان گروه ها مدافع حقوق بشر و دموکراسی که غیر دولتی فراوان میباشند. آنها خودشان به یک ابزار قدرت در نظام بین المللی تبدیل شده، گروه های غیر دولتی که مستقل از دولت ها هستند. آنها میتواند مخاطب این کمپاین باشد. دولت ها هم میتواند باشد. دولت ها البته بیشتر واقع گرا هستند، آرمانی زیاد فکر نمیکنند ولی تحت تأثیر اینگونه کمپاینها قرار میگیرند. حدس من این است که خانم آقای خلیل زاد (شیرل بنارد) ایشان که واکنش نشان داد در مقابل آن مقالۀ که تعدادی از خانم های افغانستان نوشته بود، دلیلاش ترس از افکار عمومی امریکا بود. چون می دانست که سیاست مذاکره با طالبان سیاست ترامپ هست. ترامپ در میان جامعه مدنی امریکا و قشر تحصیل کرده و رسانه های امریکا یک چهره مطرود است، یک چهره مورد انتقاد است. اگر زنان افغانستان صدای خود را در سطح جهان بلند کنند که در نتیجه سیاست های ترامپ هم دست آوردهای 18 ساله امریکا در افغانستان بر باد فنا میرود و هم زنان افغانستان اسیر یک گروه وحشت و ترور میشود. این برای ترامپ به لحاظ سیاسی یک هزینه ای بسیار سخت و سنگین به بار میآورد . بنا بر این، این گونه کمپاین ها بسیار تأثیر دارد و موثر است برای تحریک افکار عمومی. چون هر قدرتی از خود یک نقطۀ ضعف دارد. نقطۀ ضعف آقای ترامپ که در رأس سیاست های جدید امریکا قرار گرفته، افکار عمومی غرب و جهان است. این افکار عمومی خیلی فشار شدید بر علیه ترامپ وارد میکند. ما باید از این ابزارها علیه ترامپ استفاده کنیم. چون ترامپ کاکای ما و شمانیست که احترام کنیم، هیچ نسبتی با ما و شما هم ندارد. یک آدم ضد حقوق بشری، چهرۀ مخرب و ویرانگر امریکا است که امروز در جهان ظهور کرده و به تمامی ارزشهای حقوق بشری جهان پشت پا میزند، باید سیاستهای این شخص را باید در جهان منزوی کرد. ترامپ را باید منزوی کرد. این هم باید جزء استراتژی های ما باشد برای یک مبارزه عدالت خواهانه. چرا صدای عدالت خواهانه از افغانستان بلند نشود که همیشه از یک کشور دیگر باشد. چرا ما و شما مبارزان راه آزادی و عدالت نباشیم که کسان دیگر باشد. این باید از همین افغانستان بلند شود. ممکن است حرف دیگری هم بگویند که «خوب! مردم افغانستان خودشان به دموکراسی و حقوق بشر برسند.» این حرف درست است و این حرف سومی است که میخواهم مطرح کنم.
مسئولیت و منافع مشترک جهان. ما با جهان به شمول آقای ترامپ هم مسئولیت مشترک داریم و هم منافع مشترک داریم. اینگونه نیست که ما در مبارزه ما علیه تروریزم صدقه خور باشیم. آقای رییس جمهور غنی –صدها انتقاد سرش وارد است، من خودم از منتقدین جدی آقای غنی هستم که بعضا بیان می کنم، اما یک حرف بسیار اساسی را در مصاحبه با سی.ان.ان گفت که البته در داخل بیشتر به صورت منفی و بعد فاجعه آمیز آن برجسته شد و آن حرف این بود که «ما در جنگ با تروریزم 45 هزار کشته دادیم-یعنی سرباز افغانستان- در حالیکه امریکا و غرب طی همین مدت 75 سرباز کشته داده.» در حالیکه جنگ مشترک است. جنگ، جنگ افغانستان به تنهایی نیست، در جنگ مشترک ما 45 هزار قربانی میدهیم، غرب 75 تا. این نکته بسیار مهم بود درست است که غرب پول خرج میکند ما جان داده ایم. پیشتر گفتم که برای غرب مبارزه اگر مستلزم تلفات انسانی باشد و آن هم برای حقوق بشر باشد، به هیچ وجه قابل توجیه نیست اما اگر این مبارزه هزینه مالی داشته باشد قابل تحمل است. فعلاً غرب در افغانستان آن هم برای مبارزه با دشمن مشترک فقط هزینه مالی میکند، هزینه جانی نمیکند در جنگی که خود شروع کرده و آن را برای تأمین امنیت خود و جهان لازم میداند فقط اسلحه و پول خرج میکند نه سرباز و افسر. در یک جنگی که مسئولیت مشترک است و منفعت مشترک وجود دارد، غرب فقط پول خرج میکند. آن هم بیش از آن چیز که خرج میکند، تبلیغ میکند. یعنی اینگونه نیست که روزانه یک میلیارد دالر خرج جنک افغانستان کند.
در واقع باید تحقیق شود و خبرنگاران این را باید تحقیق کنند، چ.ن در خلیج فارس، در بحر هند کشتی های کلان، ناوهای هواپیما بر امریکا در آنجا هست و از آنجا جنگ افغانستان را کنترول و مدیریت میکنند ولی هزینه تمامی آن را به پای جنگ افغانستان مینویسند. در حالیکه چه جنگ افغانستان باشد و چه نباشد آن ناوها در این نقاط استراتیژِیک هستند. در این جنگ مسئولیت و منافع مشترک وجود دارد، ما به صلح دموکراسی و حقوق بشر خود میرسیم، جهان به امنیت و صلح میرسد. تروریزم از بین میرود.
سوم) وضعیت افغانستان محصول تنها رفتار ما نیست.اینگونه نیست که تنها ما به عنوان مردم افغانستان بر اثر رفتارهای غیر مسئولانه و غیر عقلانی ، وضعیت موجود را به وجود آورده باشیم. وضعیت موجود محصول اقدامات نیم قرنه امریکا در منطقه است. حد اقل نیم قرن میشود، امریکا در منطقه به منظور مهار شوروی سابق و ایران یک کارهای انجام داده که پیامدهای ناخواسته داشته است. محصول پیامدهای ناخواستۀ اقدامات غرب و امریکا – من متهم نمیکنم امریکا را که داعش و طالبان را آمریکا به وجود آورده است- در افغانستان پدید آمدن طالبان، داعش، القاعده و امثال ذالک بوده. وضعیت فعلی افغانستان محصول جهاد افغانستان است. جهاد افغانستان به پشتیبانی امریکا در واقع پیش رفت و ورود امریکا به مناقشات مذهبی در منطقه و میدان دادن به اسلام سخت کیشانه سعودی فرصت طلایی برای رشد گروههای جهادی- تکفیری فراهم ساخت. در چنین وضعیتی که غرب و امریکا در پدید آمدن آن نقش داشته است، رفتار مسئولانه و آینده نگرانه ایجاب مینماید که مردم افغانستان تنها رها شود؟ یعنی کل مسئولیت به دوش مردم افغانستان گذاشته شود، آیا امریکا و غرب میتواند خود را در این عرصه تبرئه بکند که ما هیچ کاره بودیم. هیچ کار نکردیم، میرویم به امان خدا؟ اینگونه برخورد کاملاً یک سویه، فرصت طلبانه و در دراز مدت به ضرر غرب است. پس مسئولیت مشترک است امریکا در قبال منطقه و در قبال مردم افغانستان مسئول است. باید این حقیقت از محور های مهم دیپلماسی افغانستان باشد.
چهارم) مشارکت نمایندگان ذینفع در گفتگوهای صلح با ادبیات روشن.یعنی در گفتگوهای صلح نمایندگان گروههای ذی نفع به صورت واقعی اش باید شرکت داده شوند. وحید مژده از روزنامه نگاران افغانستان نمایندگی نمیتواند. یا بسیاری از دعوت شدگان توسط دولت قطر دیگر که قرار است در کنفرانس گفتگو با طالبان اشتراک کنند، تقریبا 70 تا 80 مولوی است که اکثرش همگرایی فکری با طالبان دارند. در این گفتگوها نمایندگی از جامعه شیعی افغانستان باید قوی باشد. در این زمینه به صراحت سخن باید گفت بدون اینکه در دام فرقه گرایی سقوط کنیم، بلکه به معنای نوعی حقوق بشر خواهی است. چون یکی از گروههای قربانی طالبان در جامعه افغانستان شیعیان افغانستان بوده است، این جامعه توسط گاهی تکفیر شده، و رهبر محبوب آنها را در حین اسارت به قتل رسانده و کشتار جمعی را در مورد آنها به کار بسته است. لذا نمایندگان این گروه در گفتگو با طالبان به صورت قوی حضور داشته باشند تا بتوانند با با صراحت لهجه با طالبان سخن بگویند که ما دیگر کشتار، سرکوب و حذف را نمیخواهیم، و از شما جز سرکوب، حذف، کشتار و تبعیض ندیده ایم و همینطور نمایندگان قربانیان از اقشار گوناگون جامعه که قربانیان طالبان بوده اند، این ها باید به صورت قوی در گفتگوها با طالبان شرکت داده شوند. در غیر این صورت مطابق روند جاری که قطر و دولتهای ذی نفوذ تعقیب میکنند هم فکران طالبان را پای منبر آنها می برند.
پنجم) یافتن چهارچوب نظری روشن که قدرت نقد طالبان را در جامعه سنتی و در چارچوب گفتمان مسلط داشته باشد.درست است ما مطالبات زیادی داریم: مطالبات حقوق بشری زیاد داریم اما از طرف دیگر یک جامعه سنتی هم هستیم. گفتمان مسلط در افغانستان، خصوصا با قدرتی که امروزه طالبان پیدا کرده اسلام هست. ما باید کاری بکنیم که تفکر و دیدگاه های طالبان را و خواسته های خود را به طوری بیان بکنیم که قدرت نقد گفتمان طالبان را در همین فضای فکری داشته باشیم. به اعتقاد من راه های زیادی وجود دارد که از آن طرق ما میتوانیم یک ادبیات ایجاد کنیم که قدرت نقد طالبان را حتا در چهار چوب گفتمان مسلط که اسلام هست داشته باشیم. این توانایی وجود دارد، باید روی این توانایی کار کنیم تا قدرت نقد تفکر طالبان را با توجه به گفتمان مسلط پیدا بکنیم و این قدرت را پیدا بکنیم که خواسته های خود را در چهارچوب همان گفتمان با طالبان در میان بگذاریم. اگر این کار را نکنیم ما فقط به «بلی» گویان طالبان تبدیل میشویم. چون اسلام یک حضور عاطفی قوی در افغانستان دارد. طالب میگوید: «خوب، ما که شریعت می خواهیم، شریعت این طوری گفته.» ما هم باید بگوییم: «بلی صیب، ما هم شریعت می خواهیم، شریعت این طوری گفته.» پس یک حرف شد، تو به چه ترتیب از حق خود دفاع میکنی؟ هیچ راهی برای دفاع از حق خود نداری.
آخرین نکته این است که ما باید روی دولتی که در افغانستان تشکیل میشود، الزامات این دولت، وظایف این دولت در چهارچوب نظام بین الملل باید با طالبان گفتگو بکنیم که: «جناب طالب! دولتی که آینده در افغانستان شکل میگیرد مجبور به رعایت قوانین بین المللی است.» مجبور و ملزم به رعایت قوانین بین المللی و از هشت/نه میثاقی که افغانستان ملحق شده و فقط لحاق به دو معاهده محصول دولت جدید است و بقیه همه محصول دولت های گذشته است. اصل جانشین دولت، دولت بعدی را که احیانا به حضور طالبان به وجود میآید ملزم به رعایت قوانین بین المللی میکند.
جالب است بدانید که افغانستان از بنیان گذاران سازمان ملل متحد است و از امضا کنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر. یعنی از جمله معدود دولت هایی است که در تأسیس سازمان ملل متحد نقش داشته است. همان زمان اعلامیه جهانی حقوق بشر را امضا کرد و بعد هم به مرور زمان وقتی که میثاق های بین المللی شکل گرفت افغانستان در الحاق به این میثاق ها پیش قدم بوده است. پس افغانستان جزء نظام بین الملل است. طالبان اگر بر فرض مثال قدرت را به دست بگیرند، دو راه بیشتر ندارد؛ یا از این میثاق ها خارج شود، اگر از همۀ این میثاق ها خارج شود به این معنا است که یک دولت منزوی، حاشیه نشین خواهد بود که قدرت حل هیچ نیازی از نیازهای مردم را نخواهد داشت . چون افغانستان با کشورهای نفت خیز عرب قابل مقایسه نیست. در افغانستان نیازمند کمکهای خارجی و سرمایهگذاری خارجی است، صدها سرمایه گذاری خارجی این جا نیاز است تا افغانستان سر پای خودش بایستد. پیش شرط این کمک ها و سرمایهگذاری ها این است که باید در افغانستان یک دولت مدرن حد اقل در سطح معیارهای قانون اساسی فعلی وجود باشد. قانون اساسی فعلی افغانستان یک معیارهای «حد اقلی» از جهان مدرن و الزامات آن را در خود جای داده است. قانون اساسی افغانستان، حقیقتا یک قانون اساسی اسلامی است. به خاطر معیارهای اسلامی که در این قانون اساسی رعایت شده ما حد اقل از معیارهای جهانی را پذیرفته ایم.
لذا به موجب این قانون اساسی و قوانین نافذه دیگر خانم ها شهروند درجه دوم اند. شما قوانین افغانستان را ببنید، قوانین مدنی، جزایی و امثال ذالک، آیا زنان و مردان از حقوق برابر برخوردارند؟ نه، برخوردار نیستند. چرا؟ به خاطر چیست؟ بخاطر شریعت اسلامی است و همینطور اهل هنود را که ما رسما حذف کرده ایم. حذف کرده ایم. پس می بینیم که در این قانون اساسی ما حداقل ها را در حقیقت رعایت کرده ایم. اگر از این مقدار اندکی آن سوتر شود میشود «امارت اسلامی.» بنا بر این، این ها ابزارهایی است که ما باید از آنها استفاده کنیم تا بتوانیم صلح را در چارچوب حفظ جمهوریت به جای امارت محقق کنیم. چون اگر زمینه برای مشارکت مردم در سیاستهای عمومی باقی بماند و آزادیهای سیاسی حفظ شود، باز میتوان فضای اجتماعی و فرهنگی را به مروز بازتر کرد اما اگر اراده فردی و گروه حامیان آن ، سیاست عمومی را تحت عنوان امارت در چنبره استبداد خود قرار دهد همه فرصتها برای اصلاح و تغییر از میان میرود. والسلام علیکم و رحمت الله.