فاطمه مسجدی و بابک مینا در گفتگو با احمد الرمح
برگردان: نیما خرمروز
طالبان و القاعده را با ستمگری و ترور به نام شریعت اسلام میشناسیم. اما چندان چیزی دربارهی ریشههای فکری و اعتقادی این دو گروه نمیدانیم. در این مصاحبه احمد الرمح، نویسندهی سوری، میکوشد تا خاستگاههای فکری طالبان و القاعده را برای مخاطب روشن کند.
ملامحمد عمر در جوانی در دارالعلوم دیوبندی تحصیل کرده است. آیا رابطهای میان این شاخه از تصوف و افکار طالبان میبینید؟
احمد الرمح: دارالعلوم دیوبندی (که نامش را از قریهی دیوبند در هندوستان به ودیعه گرفته) از قدیمیترین مدارس اسلامی است که به الازهر هندوستان هم شهرت دارد. بسیاری این مدرسه را معادل هندی دانشگاه ألازهر قاهره قلمداد میکنند زیرا محل اجماع انبوهی از طلاب اردوزبان طالب شریعت اسلام و سخنوران سایر زبانهای شرقی است.
از منظر آکادمیک، دارالعلوم دیوبندی مدرسهای اسلامی است که بر پایهی اعتقادات اشعری بنا نهاده شده است ــ که خیل عظیم اهل سنت به آن عقیده دارند. اکثر اشاعره ــ معتقدان به مکتب فکری اشعری ــ علاوه بر پایبندی بیش از حد به این مکتب فکری حنفی، از علاقهمندان سلسلههای تصوف هم به شمار میروند.
گروه طالبان نیز از معتقدان به این مکتب فکری بوده است اما پس از خروج اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان، خط مشی خود را تغییر داد. در پی خروج شوروی از افغانستان، درگیری شدیدی میان جنگسالاران افغان بر سر رهبری افغانستانِ پساشوروی رخ داد. پیامد این جنگ بر جامعهی افغانستان فساد بزرگی بود که علاوه بر هرج و مرج به رونق قاچاق مواد مخدر و اسلحه و بروز آسیبهای اجتماعیای همچون فقر و دخترربایی انجامید. با افزایش تنش در افغانستانِ پساشوروی، بسیاری دست به دامن طلاب دیوبندی یعنی طالبان شدند تا اوضاع آشفتهی کشور را سر و سامان دهند. طلاب طالبان که در آن زمان نام نیکی داشتند و در جنگ داخلیای که برای کسب قدرت، درگرفته بود شرکت نکرده بودند، به رهبری ملاعمر ــ که خود به عنوان مجاهد در جنگ علیه شوروی شرکت کرده بود ــ توانستند کشور را از آشوب برهانند و ثبات و قرار را به آن دیار بازگردانند. این مهم سبب شد که طالبان عزت و احترامی نزد عامهی مردم بیابد و جامعهی افغان ایشان را مأمور کند تا به جنگ با سایر یاغیان پردازند و کشور را از حیث وجودشان منزه گرداند.
در این دوره بود که روابط بین جنبش طالبان و مجاهدین عرب-افغان تقویت شد. بدیهی است که طالبان برای رها ساختن جامعهی افغانستان از بند جنگسالاران یاغی نیازمند کمک مالی بود. بنابراین، توافق شومی میان مجاهدین عرب-افغان و ملاعمر منعقد شد که بر مبنای آن، مجاهدین عرب-افغان موافقت کردند تا با ارسال پول و در میان گذاشتن تجارب نظامی خود با طالبان، از آنها پشتیبانی کنند و حمایت مالی از کشورهای حاشیهی خلیج فارس را به طالبان محدود کنند و در عوض، طالبان نیز ملزم شد تا عقاید خود را از عقاید اشعری به عقاید سلفی تغییر دهد.
این جنبش از بدو شکلگیری تا هنگامی که توانست عرضاندام کند، از کمکهای لجستیک و مالی عربستان سعودی بهرمند شد. عربستان سعودی سالانه و از طریق مؤسسات خیریهاش کمک مالی لازم را برای تأمین مخارج دو دانشگاه، شش مرکز پزشکی و تهیهی مایحتاج ۴۰۰۰ کودک بیسرپرست فراهم میکرد.
این تغییر در آموزههای دینی چندان بر طالبان گران نیفتاد زیرا مدرسهی هندی دیوبندی به شدت متأثر از سنت نبوی است. با این همه، گرایش طالبان به آموزههای سلفی سبب شد که اینان از باورهای صوفیانهی خود فاصله گیرند و نه تنها به تقبیح عقاید صوفیانه پردازند بلکه به موازات اعتقاد سلفیهای امروزی تصوّف را نوعی شرک تلقی کرده و رد کنند. این امر در مورد پیوند با سایر گروههای اسلامی مبارز از قبیل مجاهدین ــ که در بیرون راندن قوای شوروی نقش داشتند ــ و جنبشهایی که به سرکردگی احمد شاه مسعود یا ربانی و غیره ایجاد شدند نیز صادق است.
کوتاه سخن آن که توافق بین طالبان و مجاهدین عرب-افغان مسیر عقیدتی طالبان را از مسیری متمایل به باورهای صوفیانهی اشعری سنتی به مسیری سلفی-جهادی تغییر داد که با رد تصوّف به تکفیر آموزههای این مکتب پرداخت و این درست پس از توافق طالبان با مجاهدین عرب-افغان و درک آموزههای آنان رخ داد.
خطوط اصلی ایدئولوژی طالبان چیست؟ آیا از کسانی همچون سید أبوالاعلی مؤدودی یا سید قطب تأثیر گرفتهاند یا از نظر فکری مستقل هستند؟
اصول عقیدتی جنبش طالبان در مورد تحصیل دانشآموزان پسر از این قرار است:
آنها بر این عقیده بودند که دانشآموزان پسر باید از مقطع ابتدایی تا متوسطه و مقاطع بالاتر به تحصیل علوم شرعی سنتی بپردازند. سپس با تکمیل دورههای مطرح شده، هر یک باید یک سال را به منظور کسب تخصص، صرف تحصیل علوم حدیث کنند، دورهای که «دورة الحدیث» نام دارد. اکثر اساتید علوم حدیث هندوتبارند و این ناشی از وجود دارالعلوم دیوبندی در هندوستان است. در مدت تحصیل و پس از گذرانیدن دورههای مختلف درسی، درجهی علمی دانشآموزان هم تغییر میکند و به رتبهی بالاتر ارتقا مییابد. به دانشآموزی که تازه به مدرسه وارد شده «طالب» میگویند که مفرد کلمهی «طالبان» در زبان پشتو است. هر طالب پس از طی دورههای متعدد، مقامش به «ملا» تغییر میکند. لفظ ملا برای کسانی به کار میرود که دورههای مختلف درسی را گذرانیده اما هنوز فارغالتحصیل نشدهاند. در پایان دورههای آموزشی، هر ملا به مقام «مولوی» نائل میگردد که این خود آخرین درجه از تحصیل به شمار میرود. کسی که مولوی میشود، عمامه بر سر میگذارد و اجازهی تدریس مییابد.
توافق بین طالبان و مجاهدین عرب-افغان مسیر عقیدتی طالبان را از مسیری متمایل به باورهای صوفیانهی اشعری سنتی به مسیری سلفی-جهادی تغییر داد که با رد تصوّف به تکفیر آموزههای این مکتب پرداخت و این درست پس از توافق طالبان با مجاهدین عرب-افغان و درک آموزههای آنان رخ داد.
تفکرات مکتب فکری دیوبندی ــ که مبنای اصولی-عقیدتی طالبان را تشکیل میداد ــ زمینهساز نفوذ همهجانبهی عقاید سلفی-جهادی در ذهن آنها شد و هم از این جاست که عقاید صوفیانهی طالبان به باورهای سلفی بدل شد و این گروه از گروهی سنتی-مذهبی و متأثر از الأزهر و دیوبندی به جنبشی زنده و پویا تبدیل شد. در نتیجهی این فعل و انفعالات، طالبان جامهی دیگری بر تن کرد و به نمایندهی تمامعیار اسلام سیاسی بدل شد که صاحب مکتب فکری منحصربهفرد خود است. مکتب فکریای که بیشترین شباهت را با اسلام سیاسی سلفیهای جهادی یا اخوان المسلمین یا حزب التحریر الاسلامی دارد. ایدئولوژی طالبان مبتنی بر موارد زیر است:
۱. استقرار حکومتی اسلامی که ادامهدهندهی خلافت خلفای راشدین است. توجه داشته باشید که در اینجا سخن از حکومتی رفت که ادامهی خلافت است نه حکومتی که بالقوه دعوی خلافت کند. در واقع، طالبان به حکومتی عقیده دارد که به دست «امرا» اداره شود و لفظ امرا را در معنای اخص بنیادگرایانهی خود به کار میبرد. حکومت پیشنهادی طالبان جمعیتی محدود دارد که در منطقهی جغرافیایی خاصی واقع شده و تنها با یک ایدئولوژی ــ که بر همگان تحمیل شده ــ اداره میشود و هر کسی که در محدودهی این حکومت باشد حق مخالفت یا نقض ایدئولوژی حاکم را ندارد. آیا محدودهی جغرافیایی تنها تفاوت حکومت پیشنهادی طالبان با خلافتی اسلامی است که قائل به مرز و محدوده نیست؟
ایدئولوژی طالبان بر این اصل استوار است که پس از حذف گروهها و احزاب متخاصم، اسلام باید به تنها دین حاکم در جامعه تبدیل شود و قوانین جاری کشور نیز باید براساس شریعت اسلام (از منظر ایدئولوژی سلفی) نوشته شود.
۲. حکومتی که رهبری جامعه را برعهده میگیرد باید حکومتی مذهبی باشد و رهبران این حکومت نیز باید از میان علمای وفادار به جنبش طالبان انتخاب شوند.
۳. رئیس دولت باید از معتقدان به اهداف طالبان و از مؤمنان راستین به ایدئولوژی مبارزاتی آنها باشد. دادگاههای کشور باید بر مبنای احکام شرع اداره شود نه احکام مدنی، و باید در تصویب و اجرای احکام، مستقل از دیگر نهادهای حکومتی عمل کند.
۴. سنگ بنای ایدئولوژی نوین طالبان بر اضلاع مثلثی مهم بنا شده است:
ضلع اول- صلاحیت ولی امر
تنها کسانی شایستگی ادارهی حکومت را دارند که عقیده داشته باشند هیچ مکتبی در اسلام برتر از مکتب سلفی نیست. بنابراین، هر حاکمی که به اصول سلفی معتقد باشد حاکمی است شرعی و قانونی و برعکس این نیز صادق است.
ضلع دوم- اصلاح فقه سنتی
فقهی که در نتیجهی اعتقادات چهار مذهب اهل تسنن پدید آمده، در بردارندهی ایرادات و اشتباهات فراوانی در مورد اعمال و مناسک عبادی، معاملات و غیره است که باید اصلاح شوند.
ضلع سوم- جهاد دفاعی
جهاد دفاعی باید محدود به دفع تجاوز نیروهای متخاصم خارجی و داخلیای شود که ارزشهای مقبول طالبان را زیر پا گذاشتهاند. به عبارت دیگر، طالبان بین خود و جنبش سلفی-جهادیِ معتقد به جهاد ابتدایی و جهاد در خارج از مرزهای دولتی اسلامی تفاوت قائل است.
۵. طالبان دموکراسی را شرک قلمداد کرده و آن را برای جامعه جایز نمیداند زیرا دموکراسی حق قانونگذاری را به مردم اعطا میکند نه به خدا. بنابراین، برای سندیت بخشیدن به آرای خود، از نظرات سید ابو الاعلی مؤدودی که به تفصیل در کتاب «حاکمیت» بیان شده، استفاده کرده و به آن استناد میکند. جنبش طالبان تدوین قانون اساسی یا تعیین آییننامه برای تنظیم امور کشور را ضروری نمیداند و قرآن و سنت را قانون اساسی دولت اسلامی میشمارد. طالبان به هیچوجه تشکیل احزاب جدید سیاسی را برنمیتابد و احزاب موجود را نمیپذیرد. رهبر این جنبش صریحاً تحزب (تشکیل حزب سیاسی) را رد میکند زیرا به عقیدهی او:
«این امر به گسستگی در جامعه میانجامد زیرا امر تحزب بر مبنای تفاوتهای قومی، قبیلهای و زبانی ممکن خواهد بود و این خود مصداقی از تعصبات قبل از دوران جاهلیت است که باعث ایجاد مشکلات فراوان، خصومت و نفاق بین مردم شده است.»
بسیاری معتقدند که بن لادن و ایمن الظواهری تحت تأثیر سید قطب بودهاند. به نظر شما این ارزیابی چقدر درست است؟ از سوی دیگر آیا سرمنشاء اصول سلفی-جهادی از فقه حنبلی است؟
بدون تردید ابن تیمیه مبانی فقهیِ جهاد را بنیان نهاده و به تفصیل آن را توضیح داده و شخصاً دستور به جهاد علیه اشغالگران داده اما با این حال به نظر میرسد که آرای سید قطب الهامبخش ایدئولوژی سلفی-جهادی امروزینی است که طالبان به آن اعتقاد دارد. سید قطب با ارائهی نظرات جنجالیاش در دههی ۶۰ میلادی و معرفی مفاهیمی مثل جاهلیت و حاکمیت خداوند و غیره در دورانی که دشمنی جمال عبدالناصر با اخوان المسلمین به منتها درجه رسیده بود آغازگر ایدئولوژیای شد که بعدها تأثیری ژرف بر آرای طالبان گذاشت. او در ضرورت جهاد تا زمان استقرار حکومت الله بر روی زمین چنین میگوید:
ایدئولوژی طالبان بر این اصل استوار است که پس از حذف گروهها و احزاب متخاصم، اسلام باید به تنها دین حاکم در جامعه تبدیل شود و قوانین جاری کشور نیز باید براساس شریعت اسلام (از منظر ایدئولوژی سلفی) نوشته شود.
«استقرار حکومت الله بر روی زمین، از میان بردن حکومتهای بشری و بازپس گرفتن قدرت از غاصبین و واگذاری آن به الله، اجرای قانون الهی و لغو قوانین بشری، همه و همه صرفاً با تبلیغ دین و مکاشفه در امر الهی میسر نمیشود. زیرا کسانی که حکومت بر حق خداوند روی زمین را غصب کرده و یوغ اسارت بر گردن مردمان افکندهاند با تبلیغ دین و مکاشفه در امر الهی تسلیم امرالله نمیشوند که اگر چنین بود تو گویی پیغمبران در راستای استقرار دین الهی در زمین این اندازه سختی و رنج نمیکشیدند! و این درست برعکس چیزی است که از تاریخ زندگی پیامبران ــ رحمت خداوند بر آنان باد! ــ یا تاریخ حیات این دین در گذر نسلها سراغ داریم.»
در این جا سید قطب صریحاً اعلام میکند که دیگر تبلیغ به دینداری و دعوت به خردورزی و موعظه کردن اعمالی منسوخ شدهاند و جایگاهی در ایدئولوژی او و همقطارانش ندارند و تنها شمشیر است که میان اینان و دیگر مردم این کرهی خاکی داوری خواهد کرد. بنابراین با این حرف، بیش از ۱۳۰ آیهی قرآن را که در تمام آنها سخن از تبلیغ و دعوت به دین و مراعات حال مردمان جامعه شده رد کرده و به شکل مطلق منکر نزول تدریجی قرآن بر رسول میشود. جنبش سلفی-جهادی با استناد به این گونه نظرات سعی میکند که احکام شرعی را در جامعه اجرا کند و مصرانه و بیاعتنا به کاربرد تدریجی احکام بر این باور است که جامعه باید بدون تأخیر پذیرای احکام فوق باشد و مطابق آنها عمل کند. حال این پرسش مطرح میشود که آیا این سخنان ارزش فقهی دارد یا نه؟!
البته اگر ما در آرای سید قطب دربارهی جهاد، حاکمیت و غیره دقیقتر شویم درخواهیم یافت که نظرات سید قطب رونوشتهایی برابر اصل از آرای ابو الاعلی مؤدودیاند ــ همان کسی که بسیاری او را پدر معنوی اسلام سیاسی قلمداد میکنند. کتابهای او مرجع اصلی اندیشمندان سلفی-جهادی است؛ بن لادن و الظواهری تحت تأثیر آنها قرار گرفتهاند و در نتیجه جهادگرایی سلفی را جنبشی پیشرفتهتر از جنبش اخوان المسلمین میدانستند و این همان چیزی است که ابو الاعلی مؤدودی در کتاب خود به تفصیل به آن پرداخته است.
آیا فکر نمیکنید که به هر حال سلفیگری ریشههایی در فقه حنبلی دارد؟
این نظر بر مبنای مستندات علمی-تاریخی نه صحیح است و نه دقیق. فقه حنبلی به خردهمذاهب مختلف و متفاوتی تقسیم شده و این تفاوت ــ آنچنان که شیخ ربیع بن هادی المدخلی معتقد است ــ به دلیل گرایش حاکم بر فقه حنبلی است که خروج بر حاکم را ممنوع کرده.
با این همه، کل جریان سلفی-جهادی نسخهی پیچیدهتری از فرقهی حنبلی است؛ هرچند تعلق زیادی به امام احمد بن حنبل ندارد و تنها در اصول فقهی و شرعی به فتواهای ابن تیمیهی کبیر و آنچه منسوب به شاگردش ابن القیم است رجوع میکند و اگر پاسخ پرسشهایش را در فتواهای ابن تیمیه و شاگردش نیافت، به سراغ آرای شیخ ناصرالدین الألبانی ــ پدر معنوی همهی مکاتب سلفی معاصر ــ میرود. شایان ذکر است که مرجعیت شیخ ناصرالدین الألبانی صرفاً مرجعیتی فقهی است نه سیاسی و جنبشی. مرجعیت جنبشی و سیاسی از آنِ ابو الاعلی مؤدودی و سید قطب است.
چه رابطهای میان وهابیت و القاعده وجود دارد؟ آیا القاعده شکل تندروتر وهابیت است یا ایدئولوژیای کاملاً متفاوت از آن؟
در اینجا به طور خلاصه به تفاوتهای راهبردیِ فقهی میان طالبان و جنبش سلفی-جهادیای که به سرکردگی بن لادن و الظواهری پدید آمده خواهیم پرداخت و تفاوت میان القاعده و وهابیت را مطرح خواهیم کرد.
جنبش سلفی-جهادی از بدو پیدایش در اوایل دههی نود میلادی تا امروز، بر این اصل مشخص تکیه کرده است: جامهی عمل پوشانیدن به این آرزوی دیرپا که شرع خدا را در کرهی خاکی اجرا کند.
با در نظر گرفتن این امر، جنبش سلفی-جهادی قائل به وجود محدودهی جغرافیایی معینی است تا نقطهی آغاز جهادش علیه جهانیان باشد و این خود معنای دیگری از جهاد جهانی علیه مخالفان بوده که هدف دنبال کنندهاش دستیابی به خلافت اسلامی است، خلافتی که شرع اسلام در آن اجرا شود.
پارهای از موارد فوق در سال ۱۹۹۶ در هنگامی که طالبان حکومتش را در افغانستان بنا نهاد به وقوع پیوست و آن جذب جوانان مجاهد معتقد به استراتژی سلفی-جهادی بود که از سراسر دنیا گرد هم آمدند و به جهاد پرداختند و این نقطهای شد بر آغاز جهاد جهانی.
سلفیگری معاصر دستخوش اصلاحاتی در باورهای بازمانده از سلفیگری سنتی شده که در نتیجهی آن ایدئولوژی سلفی امروزی متفاوت از سلفیگری حنبلی و وهابی شده است. این اصلاحات عمدتاً پس از اختلافنظر مشهور رهبران سلفی با دولت آمریکا و حاکمان عرب و در جریان جنگ اول خلیج فارس رخ داد.
سلفیگری معاصر دستخوش اصلاحاتی در باورهای بازمانده از سلفیگری سنتی شده که در نتیجهی آن ایدئولوژی سلفی امروزی متفاوت از سلفیگری حنبلی و وهابی شده است. این اصلاحات عمدتاً پس از اختلافنظر مشهور رهبران سلفی با دولت آمریکا و حاکمان عرب و در جریان جنگ اول خلیج فارس رخ داد. در پس این ماجرا، سلفیها به این نتیجه رسیدند که جهاد ابتدایی وظیفهی هر شخص مسلمان است. پس از سقوط شوروی، جهان به جنگ علیه اسلام پرداخت. در پی این اتفاق، ضرورت جهاد جهانی روزبهروز بیشتر حس میشد؛ مجموعهی رویدادهای فوق سبب شد که ایدئولوژی سلفیگری معاصر، به طور عام، و سلفیگری جهادی، به طور خاص، در مورد دو چیز تغییر یابد: نخست، مشروعیت حاکم و دوم، مفهوم جهاد و شکل وقوع آن.
سنگ بنای ایدئولوژی نوین سلفی بر اضلاع مثلثی مهم بنا شده است:
ضلع اول- صلاحیت ولی امر
در کشورهای اسلامی تنها کسانی شایستگی ادارهی حکومت را دارند که معتقد باشند هیچ مکتبی در اسلام برتر از مکتب سلفی نیست. بنابراین، هر حاکمی که معتقد به اصول سلفی باشد حاکمی است شرعی و قانونی و برعکس این نیز صادق است.
ضلع دوم- اصلاح فقه سنتی
فقهی که در نتیجهی اعتقادات چهار مذهب اهل تسنن پدید آمده، ایرادات و اشتباهات فراوانی در خصوص اعمال و مناسک عبادی، معاملات و غیره دارد که که باید اصلاح شوند.
علمای کبار عربستان به اصلاح موارد فوق پرداختهاند. فتواهای همگی آنان، به طور عام، و فتاوی شیخ ناصرالدین الألبانی و شیخ عبدالقادر ارناؤوط ــ که هر دو اهل دمشق بوده اما در آلبانی متولد شدهاند ــ به طور خاص، مرجع اصلی سلفیها در اجرای مناسک عبادی بوده است.
ضلع سوم- جهاد ابتدایی
تا این لحظه کشورهای عرب حاشیهی خلیج فارس با سلفیگری نوین در باب ضلع سوم این مثلث مشکلی نداشتهاند. با این همه، جنبش سلفی-جهادی در مفهوم و کاربرد ضلع سوم مثلث یادشده با حاکمان عرب حاشیهی خلیج فارس و علمای سلفی معاصر اختلافنظر داشت و این اختلافنظر به قطع روابط شکنندهی بین این دو گروه انجامید. بر همین اساس میتوان به اختلافات پنهان بین بن لادن و دولت عربستان ــ پس از بازگشت بن لادن از افغانستان ــ پی برد. جنبش سلفی-جهادی سومین ضلع مثلث را جهاد ابتدایی اعلام کرد، جهادی که عالمگیر است و جهان را متأثر خواهد کرد، به این معنی که جهان به دو جبهه تقسیم خواهد شد: جبههی کفر و جبههی ایمان!
به یاد داریم که چگونه اسامه بن لادن اعلامِ جهاد جهانی کرد و به ایراد سخنان زیر پرداخت:
«تمام این وقایع، جهان را به دو جبهه تقسیم کرده است: جبههی ایمانی که تظاهر و دورویی را بدان راهی نیست! و جبههی کفر!
باشد که خداوند ما و شما را محافظت کند! پس هر مسلمانی باید به یاری دینش بشتابد، بادهای ایمان وزیدن گرفته و بادهای تغییر از سرزمین محمد (ص) برای از میان بردن باطل وزیدن گرفته است.»
بنابراین، اگر هر حکومتی در هر کشور مسلمانی بتواند به دو ضلع اول مثلث مورد نظر سلفیها جامهی عمل بپوشاند اما نتواند از عهدهی انجام ضلع سوم ــ آنگونه که جنبش سلفی-جهادی مطرح کرده ــ برآید، مشروعیت خود را از دست داده و خروج بر آن حکومت لازم است! البته علمای پیرو سلفیگری نوین ضلع سوم مثلث یادشده را واجب شرعی قلمداد نکرده و جهاد را امری ضروری تلقی میکنند که حکمش باید از طرف ولی امر صادر شود.
لازم به ذکر است که جهاد جهانی تنها وقتی مشروع خواهد بود که خلیفهی وقت ولایت شرعی و قانونی داشته باشد. اولی را خلیفه از طریق بیعت خاص و دومی را از طریق بیعت عام به دست میآورد.
در مورد بیعت خاص: گروهی از مردمان دور هم جمع میشوند و در مورد انتخاب خلیفه به شور مینشینند. برای تعیین مشروعیت حاکم، نامزدها باید واجد چهار شرط زیر باشند:
بلوغ، خردورزی، اعتقاد به اسلام، اعتقاد به عقاید سلفی
اگر حاضران در مجلس بر اساس ۴ شرط ذکر شده، فردی را لایق حکومتداری یافتند با او بیعت میکنند و از این پس سایر افراد جامعه ملزم به اطاعت از خلیفهی جدید میشوند. پس از بیعت خاص، نوبت به بیعت عام میرسد و این درست در زمانی است که عموم مردم از طریق گروهی که به شور نشسته بودند با خلیفه بیعت میکنند.
از جملات بالا به خوبی درمییابیم که چرا داعش البغدادی را خلیفهی شرعی کل مسلمانان دنیا قلمداد میکرد و هرکسی را که با او بیعت نمیکرد محارب میدانست و جنگ با وی را لازم شرعی.
منبع: سایت آسو، فرهنگی و اجتماعی