در هفتهی پیش، یک نسخه از مجله «ویژهنامه بیدارگران (۲)»، را توسط آقای سروری دریافت کردم. این ویژه نامه، در ماه اسد ۱۳۹۷ – جولای ۲۰۱۸، در کابل چاپ گردیده است. صاحب امتیاز آن «دفتر نشر فرهنگ مقاومت» است و زیر نظر شورای نویسندگان، به ویراستاری شکور نظری، با طرح کامران قیلانی و حروفچینی فدا حسین، سیفالله اکبری و بحرالدین آیین نشر شده است.
از آنجاییکه این گونه مجلهها و نوشتهها، اهمیت تاریخی و اجتماعی دارد جایی هیچگونه شک و تردیدی نیست؛ بلکه در یک جامعه در حال جنگ که از در و دیوار آن تبعیض، بیعدالتی، فقر و تنگدستی میبارد، ضروری و لازم است تا خاطرهها، رنجنامه، دلنبشته ها و واقعیتهای نانوشته اجتماعی و سیاسی را بازتاب دهد. از مقاومت و ایستادگی رنجبران و ستمدیدگان سخن گوید و یاد کسانی را که در این راستا از جان، مال و اندیشهشان مایه گذاشتهاند و خود سر در نقاب خاک کرده، آرمیدهاند را ماندگار و جاویدانه رقم زند و برای تحقیق و ارزیابی در اختیار نسل آینده، قرار دهد. نسلی که آینده سازان خواهدبود، سنجیده، هوشیارانه و خردمندا در عرصههای سیاسی-اجتماع و فرهنگی گام خواهدگذاشت.
آقای سروری علاوهبرآنکه این مجله را برای نگارنده فرستادهاست، زحمت کشیده، خاطرات خانم مرضیه، دختر شید بهرامی، که زیر عنوان «حسرتاش در دلم ماند» نوشته است را نیز تایپ کرده، برای نشر در بامیان نیوز فرستاده است که اینک خوانندگان بامیان نیوز آن دل نبشته را میتوانند بخوانند. ح.ر.
حسرتش در دلم ماند
مرضيه بهرامی
پدرم شهيد بهرامی در خانه اخلاق بسيار خوب داشت و بااعضاي خانواده و فاميلش دوستانه و صميمی رفتار میكرد. زمانی كه از خانه به كدام جایی میرفت با ما خداحافظی می كرد. وقتی هم برمیگشت به همه سلام می داد و احوال پرسی می كرد . برخی از زنان همسايه گاهی كه خداحافظی و احوال پرسی وی را می ديدند، تعجب می كردند و میگفتند مگر او كدام سفر دور پيشروی دارد و يا از جای دور آمدهاست كه چنين خدا حافظی و احوال پرسی می كند.
يكی از خصوصيات پدرم اين بود كه به كتاب خواندن و گوش كردن راديو علاقه زياد داشت ديگر اينكه او بسيار مهمان دوست بود و هميشه با خود به خانه مهمان می آورد و می گفت كه مرا غذا با مهمان مزه میدهد. به اين دليل خانه ما (پدری) زياد مهمان داری داشت از ديگر خصوصيات او اين بود كه به كار زراعت و باغ داری زياد علاقه داشت ما را تشويق می كرد كه هركسی به نام خود سالانه در پلوان زمين اصله نهال مثمر غرس كنيم.
آخرين بار كه پدرم را ديدم، زمانی بود كه به طرف باميان می رفت (بعد از آزادی از زندان طالب ها) در پيش روی خانه ما (خانه شوهرم) لحظاتي زير يك درخت باهم نشستيم و از چهار طرف زياد قصه كرديم. مرا نصیحت كرد كه متوجه خانه و خانوادهام، باشم. در آخر گفت: فكرت طرف آصف باشد. مادر و پدر دايم كنار آدم نيست و زن و مرد بايد يار وياور همديگر باشند. اين آخرين ديدارم با پدرم شهيد بهرامی بود كه بعد از آن وي را نديدم و حسرتش در دلم مانده.
بار اول كه پدرم زندانی شد، توسط نامهاش كه از زندان فرستاده بود، با خبر شدم. او يك نامه فرستاده بود. بسيار كوتاه نوشته بود كه من در ولايت لوگر در نزد طالبان هستم. وقتی از زندان آزاد شد وبه خانه آمد، براي ما قصه كرد و گفت: كه تا يازده روز از هيچ چيز و هيج كس خبر نداشتم و نه از شهيد مزاری ونه از مادر آصف و آصف و نه از رفعت. بعد از يازده روز به يك نفر خرج رسان كه برايم خرج مي رساند گفته بودم كه يك راديو خرد بياورد و او در بين برنج يك راديو آورد. بعد از آن از احوال باخبر شدم و از طريق يك قومی از رفتن رفعت ومادر آصف به جاغوري خبر شدم. اما بار دوم دستگيری شهيد بهرامی را يك نفر ناشناخته به خانه پدرم آمده و به خانم كاكايم گفته بود كه غم حاجی بهرامی را بخوريد كه دو روز میشود، مخابره اش قطع شده است. اين زمانی بود كه باميان به دست طالبان سقوط كرده بود از آن روز به بعد خبر دستگيری او همه جا پخش شد.
در دوره اسارت پدرم بار آخر كه به دست طالبان اسير شد آنچه كه برماه سخت و مشكل گذشت، علاوه بر نگراني از سلامت او آمدن كارلوس به خانه ما و خانه پدرم بود. او تهديد می كرد كه اسلحه بهرامی را نشان بدهيد. در غير آن خانه را خراب می كنم و همه تان را می كشم يك روز صبح وقت آمده، خسرم را برد و زندانی كرد تا اسلحه بهرامی را نشان بدهد در حالی كه پدرم يك ميل تفنگ و يايك دانه مرمی هم در خانه نداشت. برای ما فشار واذيت كارلوس از غم اسارت پدرم زجرش دهنده تر بود.