مریم شاهی

فکر کردم که ننویسم و طرف خاصی را در انتخابات پیش‌رو نگیرم؛ اما دیروز که سخنرانی آقای پارسایی را در همایش غرب کابل شنیدم، این صدا برایم، آشنا بود. سخن از دردهایی بود که سال‌ها با تمام وجود احساس کرده بودم.

من یک هزاره سنی نیستم. در ایران متولد شده‌ام و در آنجا درس خوانده‌ام؛ اما هویت من، همیشه با تبعیض و محرومیت همراه بود. برای ایرانی ها هویت افغانی یا همان افغانستانی، برابر با چشم های بادامی و بینی های پهن بود که گاهی ما را با مردمان جنوب آسیا اشتباه می‌گرفتند. درست زمانی که باید به‌خاطر اول شدن، در درس‌هایم، در منطقه جایزه می‌گرفتم پرونده/دوسیه تحصیلی‌ام را زیر بغلم دادند و گفتند برو خانه بنشین و درست زمانی که خبرنگاری را در تلویزیون ایران آموختم، از رفتن به مراسم های خبری محروم می شدم و سوال‌های مصاحبه‌ام را به همکاران ایرانیم می دادند؛ چون آن‌ها نتوانسته بودند برای وزیرشان سوال طرح کنند. به‌خاطر این‌که هویت من، جرم بود و باید از تمام حقوق شهروندی محروم بودم.

به افغانستان که آمدم به‌خاطر این‌که شهروند درجه سوم بودم، در وزارت معارف با مدرک تحصیلی در دستم گریستم؛ چون پشتوانه سیاسی نداشتم و از من در قبال تایید مدرکم تقاضای جنسی کرده بودند.

در کابل، بسیاری مرا به عنوان یک خبرنگار می شناسند. من باید بی طرف باشم؛ اما من هم شهروند این جامعه هستم و جدای از شغل و موقعیتم از دوستان عزیز می خواهم که این نوشته مرا از چشم یک شهروند دردمند بخوانند.

هستند در این شهر نامزدهای انتخاباتی که بیان عالی دارند و پرشور سخن می گویند و می نویسند تا جوانان را بر سر شور بیاورند آن‌ها هم بگویند و بنویسند از این نامزدها. آقای پارسایی به اندازه این عزیزان بیان عالی ندارد؛ اما من به عنوان شهروندی که سخنانش را شنیدم، حس کردم که در سخنش صداقت و درد دارد و از دردهایی حرف می‌زند که نسل های پیاپی از این دردها به خود پیچیده‌ایم و گرفتار مصلحت اندیشی های کوتاه مدت شدیم و دم بر نیاوردیم. حال به این سخن شهید مزاری، بیش از هر زمان دیگر باورمند شدم که اگر امروز کار نکنیم صد سال دیگر عقب میفتیم.

علاوه بر این ها، صدای پارسایی برای من و ما یک مفهوم خاص دیگر هم دارد، صدای اقلیت هایی که هویت‌شان با محرومیت گره خورده‌است و مجبورند خود را در هویت این و آن بیان کنند تا شاید دیگر به‌خاطر هویت‌شان محرومیت نکشند و در حاشیه سیاست نباشند؛ اما همیشه همین آش بوده و همین کاسه.

صدای پارسایی نه فقط صدای هزاره سنی و در کل هزاره ها؛ بلکه صدای آن پشه ایی هم هست که تلاش می کند به زبان پشتو سخن بگوید تا شاید بتواند در حکومت و سهم گیری های سیاسی سهمی بیابد. صدای آن اقلیت سیکی هم هست که عبادتگاهش به آتش کشیده می شود و نمی تواند دم بر آورد. به نظر من صدای پارسایی نه مفهوم پول دارد نه مفهوم زور، صدای پارسایی برای ما یک امید قدرتمنداست که اقلیت ها بتوانند، بعد از این، با هویت خود فقر و محرومیت نکشند.