عبدالخالق آزاد
قسمت اول:
18 عقرب
آقای مصباح(از نمایندگان مردم دهمرده و عضو حزب وحدت شاخهای آقای محقق) ساعت 6 صبح تاریخ 18 عقرب به من تماس گرفت، و گفت: "با یکعده دوستان تان(شورای تصمیمگیری مردم جاغوری مقیم کابل) تا ساعت 7 به دفتر داکتر صاحب شاهجهان بیایید."
پیش از این هیچگاه وی در این موارد، با من چنین تماس نگرفته بود، فکر کردم که باید جلسهی مهمی باشد، از آن سبب به زودی با اعضای شورا(آقای عبدالله انوری، داکتر عارفی، داکتر عالمی، حاجی حیدری، خانم پرستو یاری، حاجی دریابی و دیگران) تماس گرفته و از ایشان خواستم، هر کدام¬شان یکی، دو نفر دیگر از دوستان را نیز اطلاع دهند تا به مهمان¬خانه¬ی داکتر تشریف بیاورند.
به عجله از خانه برآمده، در حالیکه باران نرم نرمک میبارید، خود را به دفتر مذکور واقع ساحهی پل سرخ رساندم، به گارد معرفی کرده و وارد صحن حویلی گردیدم. گارد مستقیمن مرا به اتاق آقایان مصباح و توسلی به طبقهی دوم هدایت کرد. زمانیکه وارد اتاق شدم فقط آن دو نفر تشریف داشتند. پس از خبر و اطلاعرسانی، از زمانیکه ربودهشده¬ها به گونهی بیرحمانه در ساعات اخیر روز گذشته، سربریده شدند با هم اظهار تأسف و تأثر کردیم. دقایقی گذشت که عارفی(ارباب کربلایی جعفر) و حاجی رضایی المیتو(عضو شورای هماهنگی مردم جاغوری) تشریف آوردند. آنها هم راجع به آن فاجعه صحبت و اظهار تأسف کرده و باهم چای صبح را صرف کردند. پس از صرف غذا به منزل اول رفتیم، اندکی نگذشت که وکلای ولایت غزنی و اعضای شورای تصمیمگیری هم رسیدند. داکتر صاحب که هماکنون در پست معاونت تدارکات امنیت ملی قرار دارد، به هلمند رفته بود، اما به جای او آقای سجادی به شکل غیر رسمی در دفترش کار میکرد. از اینکه سهروز پیش با وکلای غزنی راجع به معاهدهی یکطرفه که گروگانان پشتون¬تبار را از دست هزارهها گرفته و به ورثای شان تسلیم نموده بودند، اما از گروگانان هزاره که مدت قریب به نهماه است در اسارت به سر میبرند، کوچکترین اطلاع برای ورثای شان بدست آورده نتوانسته بودند، اعتراض کرده بودم، از آنرو با آنان میانهی خوب نداشتم.
قبل از شروع جلسه، من به آن تصمیم اشتباه که گروگانهای یکطرف را به وارثانشان برگردانده بود، اما از اسیران طرف دیگر هیچ خبری نبود، اعتراض کردم و بعد از بگو مگو های تُند، آقایان علیزاده و همفکران در این مجلس با فراخواندن گاردش مرا تهدید کرد. در این روز دغدغه داشتم که نکند همانند آنروز کار به کدام نتیجه نرسد، از آن سبب به خود القا میکردم که امروز را باید روز حوصله و آن هم جهت دفاع از منافع مردم نامگذاری نمایم. به زودی جلسه آغاز گردید.
آجندای جلسه در مورد انتقال و یا عدم انتقال پیکر شهدا و قربانیان بود. اجساد را طالبان طرفدار ملا اختر منصور از قرارگاه طالبان نزدیک به منصور دادالله، پس از فرار آنها بدست آورده و به صلیب سرخ تسلیم کرده بودند. در اینجا سه نگاه مشخص گردید:
دولتیها(ادارهی محلی جاغوری، والی غزنی، قومندان امنیه¬ی غزنی، دفاتر آقایان محقق و خلیلی به ویژه آقای محقق) جدا از جنرال اکبر قاسمی، دیگران همه و به اتفاق آرا از انتقال اجساد، مستقیمن از شاه¬جوی به طرف جاغوری حمایت میکردند.
جنرال قاسمی به این نظر بود که اجساد شهدا، از شاه¬جوی به غزنی و از آنجا بعد از ختم مراسم تشییع به جاغوری انتقال داده شود. من با پشتگرمی اعضای شورای تصمیمگیری نظر داشتم که پیکرهای شهدا از غزنی به کابل، از غرب کابل پیکرها تا دفتر ملل متحد و ارگ تشییع گردد. در این مراسم دادخواهی از جامعه¬ی جهانی خواسته شود تا با فشار روی دولت افغانستان که یک نوع بازی مشکوک را مدیریت مینماید، جلو این نسلکشی و جنایت ضدبشری را بگیرد. در این زمینه از آقای عبدالله انوری و جنرال قاسمی وکیل سپاسگزارم که با دفاع منطقی و عقلانی از نظر من دیگران را مجبور به عقبنشینی و یا خاموشی کرد.
در اخیر پس از آن همه جنجال قرار شد نمایندگان ورثهی شهدا(توسلی و مصباح) در این زمینه ابراز نظر نمایند. آنها پس از مکث کوتاه گفتند؛ شهدا تنها مربوط به ما نیست، این شهدا مربوط به همه است، لذا هر آنچه جلسه فیصله کرد، ما قبول داریم. جلسه به کدام فیصلهی نهایی دست نیافت، ولی من در حضور همهی اعضا به کشورهای مختلف با دوستان تماس گرفته و خواهان دادخواهی در پنجقاره گردیدم. با بزرگان جاغوری تماس گرفتم که هرگز اجساد را بنابه سفارش دولت از صلیب سرخ تسلیم نشوند. آقای قاسمی به بزرگان غزنی زنگ زد که آمادهی پذیرایی از پیکر شهدا گردند. قرار شد همه به تالار میلاد نور در برچی رفته و از روسای اقوام مربوط به جاغوری نظرخواهی نماییم. از آنجایی که اتحادیههای طایفوی توسط ساختار سنتی اداره و مدیریت میشود، من برای تغییر در کمیت اعضا به تمام حلقات، نهادها، تجمعات دانشجویی و مدنی زنگ زدم، که در این گفتمان شرکت نمایند. با اعضای شورای علما و شورای هماهنگی مردمِ جاغوری تماس گرفتم که اجساد را از صلیب سرخ تسلیم نشوند. پیش از این دوستان نهادهای مدنی جلسه دایر کرده بودند تا دربارهی این چالش اضطراب¬آور راه حلهایی را جستجو نمایند. اما متأسفانه درون حلقات تصمیم¬گیرنده اما سنتی راه باز نمیتوانستند.
من در این مورد خود را حلقه¬ی اتصال میان دو نسل(سنتی و جدید) فکر میکردم. از آنجاییکه نیروهای سنتی بنابه عوامل مختلف مرا تحمل کرده و اغلب نگاه دوستانه داشتند، به خود اطمینان داشتم که این دو حلقهی جدا از هم را میتوانم با هم پیوند داده و مشکلات را مهار نمایم، با یک ارادهی قاطع و جدی به کار آغاز کردم. به محض ورود در تالار هوتل به استدلال پرداختم که این دادخواهی مربوط به همهی نسلها و همهی هزارههاست، که قربانی نسلکشی روزمره قرار میگیرند. باید جلسه¬ی فراجاغوری، فراغزنی، فراهزارگی و جدا از هر گونه تعلق به دفتر و دیوان احزاب و افراد و اشخاصِ مغرض و سودجو دایر و در این زمینه تصمیم جمعی اتخاذ گردد. اطلاع داشتم که نفس جامعه تحریک گردیده و فقط دنبال مجاری نفوذ درون مردم اند. مسوولانِ رسانهها، فرهیختگانِ دانشآموخته، نمایندگان حلقات دانشجویی و مدنی به زودی درون تالار حاضر گردیدند. ذوقزده شده بودم، میترسیدم به عنوان یک آدم رنجدیده و احساساتی زیر تأثیر اوضاع قرار گرفته و مشکل ایجاد نکنم. برخلاف گذشته که نزدیک به رأس جلسه مینشستم، این بار نزدیک به نیروهای تعلیمیافته و با احساس در وسط میزِ جلسهی تالار نشستم. در همین جریان آقای رویش، سمندر، ناجی، پدرام و... هم با شور و حرارت رسیدند.
من استدلال کردم؛ که اگر دادخواهی صورت میگیرد، قطعنامهی آن از اصولنامهی روم (ICC) الهام گرفته و بر آن اساس تدوین گردد. در این صورت این جنایت بر آن مبنا نسلکشی و جنایت ضدبشری محسوب گردیده و ما با اعلام آن حمایت جهانی را با خود همراه میسازیم. رویش استدلال کرد؛ که ما در این دادخواهی میخواهیم به عنوان شهروند مصوونیت داشته باشیم، با ورود گروهی نیروهای تعلیمیافته و نو، که از حمایت شان در جلسه اطمینان پیدا کرده بودند، به زودی نیروهای سنتی کمرنگ گردیده و در اقلیت قرار گرفتند.
به عجله قلم و کاغذ تهیه و از درون اعضای حاضر، تقسیم کار را برنامهریزی و اعضای چهار کمیسیون (ارتباطات، امنیت و انتظامات، تدارکات و فرهنگی) را لیست کرده و آنرا با لیست متنفذین که اغلب اعضای آن از افراد سنتی و اعضای شورای تصمیمگیری بودند، با یک نوع اعتماد و احترام متقابل شریک کردم. در همین وقت همصنفی و دوست دوران کودکیام محترم انجنیر سلمان¬شبان(مالکِ تالار) برای هر کمیسیون صالُنهای جداگانه را آماده و هر یکی از کمیسیونها با اعضایش در آن جابجا شدند.
در همین زمان بود که از دفتر داکتر عبدالله با من تماس گرفت، که مقاماتِ دولتی برای عرض تسلیت، نمایندگان ورثهی شهدا و بزرگان جاغوری را میبیند. من موضوع را به اطلاع دوستان رسانده و آدرس تالار را به آنها داده و از کمیسیون فرهنگی خواستم که برای گردانندگی جلسه و نظر اعضا، دو نفر را تعیین نمایند. خودم با جمعی از دوستان در کنار محترم انجنیر شبان، یکی از تالارها را که ظرفیت استقبال از هفتصد نفر را داشت، آماده میکردیم که شمارهی قبلی بار دیگر تماس گرفته و گفت که مهمانها در راه است.
****
دوستان چهار کمیسیون درون تالار حاضر گردیده و پس از جابجایی آماده¬ی استقبال از مهمانان گردیدیم. از طرف دولتیها تماس گرفته شد که مهمانان در حال واردشدن به صحن حویلی تالار اند. برای استقبال و رهنمایی به منزل اول رفتم، دیدم که آقای دانش با کش و فش گاردهایش رسید، اعتنایی به او نکردم، زیرا من وی را زیارت بدون شفا و مرجع نامطمئن برای اینگونه دادخواهی فکر میکردم. به دنبالش داکتر عبدالله رسید، خوشآمدید گفتم، اما با هیچکدام قول ندادم. از اینکه آنها با گاردهای شان با گامهای تند و عتاب و شتاب میخواستند از زینهها بالا روند، با ترشرویی گفتم، نماینده-ی سوگواران هستم، مریضم، لطفن به پای من گام برداشته و آرام، آرام راه بروید.
داکتر عبدالله و دانش که در کنار هم گام بر میداشتند، گامهایشان را آهسته و سنگین کرده و به دنبال من به راه افتادند.
درون تالار، اعضای حاضر از جاهایشان بلند گردیده و با احترام ایشان را خیر مقدم گفتند. هر دو از راه وسط صف به جایگاه مورد نظر شان رفته و با چهرههای اندوهناک روی چوکیها قرار گرفتند. اعضای جلسه به شکل جمعی و رسمی کسی را برای اداره انتخاب نکرده بود، اما هیچکدام مخالف من برای مدیریت این کار نبودند. لذا حق دارند که بدین وسیله از همه سپاسگذاری نمایم.
آقای محمودی(شاعر و نویسنده) که برای کارگردانی جایگاه تعیین شده بود، به عنوان انانسر جلسه را با خوانش شعر "شبان خواب اند و گرگان میشخوار اند"، با صلابت تمام آغاز کرد و از داوود ناجی که برای بیان نظر اعضای جلسه از طرف کمیسیون فرهنگی توظیف شده بود، خواست به جایگاه تشریف بیاورد و از دولت بخواهد تا در مورد انتقال اجساد شهدا همکاری و پس از تشییع پیکرها نظر جمعیت را در قطعنامهی اخیر بشنود. وی هم وظیفه را به وجه خوب انجام داد.
از جانب دولت، آقایان داکتر عبدالله عبدالله، دانش، محمد محقق، انجنیر محمد خان، جیلانی پوپل، سلام رحیمی و چند نفر دیگر که من نشناختم، تشریف آورده بودند. آقای محقق را زمانیکه به جایگاه رسید، از نظر روحی گرفته و ویران دیدم. پس از اعلام مطالبهی عزاداران، از داکتر عبدالله خواسته شد تا صحبت نماید. وی با احساس غمشریکی صحبت را آغاز و با دو دلی در مورد انتقال شهدا و کمک به آن سخنانش را تمام کرد. پس از پاسخ به سوالات، من از محمودی خواستم تا جلسه را پایان¬یافته اعلام نماید. خداحافظی سرد و سنگین صورت گرفت، دریافتم که دولت همکار نیست، لذا برای فشار روی دولت به کار آغاز کردیم.
بزرگان غزنی، وکلای همگام با دولت(بویژه آقای سجادی) و... پس از شنیدن سخنان عبدالله، جلسهی جداگانه گرفتند تا اعضای دیگر ستاد را متقاعد سازند که
بنابه مشکلات امنیتی از انتقال اجساد به کابل صرف نظر نمایند، اما اجساد بنا به رد تسلیمی از جانب مردم جاغوری توسط صلیب سرخ در حال انتقال به غزنی بود. مردم با احساس غزنی با فداکاری تمام در یکی از مساجد شهرِ غزنی آمادگی برای استقبال از پیکر قربانیان را گرفته بودند.
عصر روز، زمان پهلوانی میان ما و دولتیها بود، دو نظر(انتقال به کابل و یا برگشت از غزنی به جاغوری) روبروی هم قرار گرفته بودند، تا آنکه بزرگان جاغوری به نمایندگی از شورای هماهنگی با ما همنظر گردیده و از انتقال پیکرهای شهدا به کابل حمایت نمودند. اما دولت در غزنی و کابل با هوادارانش کار خود را میکرد. در جلسه¬ی متنفذان غزنی رفته و متوجه شدم که فقط آقای انوری از انتقال حمایت میکند، جنرال مراد علی خان در جلسه فقط از آمادگی دولت برای انتقال بعدی اطمینان میداد، معلوم بود که دولت از طروق مختلف دست به کار شده تا جلو انتقال به کابل را بگیرد.
با وجود احتیاط، آقای سعادت غزنوی مشاور مقام معاونت دوم را مخاطب قرار داده و گفتم؛ اعیان جامعه¬ی هزاره و حتا بسیاری از اقوامِ محکوم دیگر، در دفاع از مقامِ دوروزه و منافع روزمرهاش، مدام در خدمت دربارِ حاکم بوده و بقای استبداد و استمرار قدرتهای خودکامه و تمامیتخواه از همینجا مایه میگیرد. دیگر حوصله را از دست داده و به صراحت گفتم که دیگر هیچگونه سنگاندازی قابل قبول نیست، باید اجساد به کابل انتقال یابد.
جلسه به فردا موکول گردید.
عصر روز، زمان پهلوانی میان ما و دولتیها بود، دو نظر(انتقال به کابل و یا برگشت از غزنی به جاغوری) روبروی هم قرار گرفته بودند، تا آنکه بزرگان جاغوری به نمایندگی از شورای هماهنگی با ما همنظر گردیده و از انتقال پیکرهای شهدا به کابل حمایت نمودند. اما دولت در غزنی و کابل با هوادارانش کار خود را میکرد. در جلسه¬ی متنفذان غزنی رفته و متوجه شدم که فقط آقای انوری از انتقال حمایت میکند، جنرال مراد علی خان در جلسه فقط از آمادگی دولت برای انتقال بعدی اطمینان میداد، معلوم بود که دولت از طروق مختلف دست به کار شده تا جلو انتقال به کابل را بگیرد.
با وجود احتیاط، آقای سعادت غزنوی مشاور مقام معاونت دوم را مخاطب قرار داده و گفتم؛ اعیان جامعه¬ی هزاره و حتا بسیاری از اقوامِ محکوم دیگر، در دفاع از مقامِ دوروزه و منافع روزمرهاش، مدام در خدمت دربارِ حاکم بوده و بقای استبداد و استمرار قدرتهای خودکامه و تمامیتخواه از همینجا مایه میگیرد. دیگر حوصله را از دست داده و به صراحت گفتم که دیگر هیچگونه سنگاندازی قابل قبول نیست، باید اجساد به کابل انتقال یابد.
جلسه به فردا موکول گردید.
نوت: عکسها از سایت بی بی سی و خبرگزاری فارس کاپی شده اند و در ذیل و یدئوی روز تظاهرات بیستم عقرف و جنبش تبسم است.