به یاد سی و نهمین سالگرد شهادت شهید ضامن علی واحدی و همرزمانش
نعمتالله صادقی
اواخر ۱۳۵۶سوریه دمشق
آشنایی من با حجت الاسلام و المسلمین شهید ضامن علی واحدی بر می گردد به خزان سال ۱۳۵۶ در سوریه. اکثر افغانستانی های مقیم سوریه در آن زمان از عراق آمده بودند. مرحوم آیت الله سید حسن شیرازی با کمک عده ای از سرمایه داران کشورهای عربیی خلیج و برادرش مرحوم حضرت آیت الله سید محمد شیرازی حوزه علمیه زینبیه را تاسیس نمود و طلاب و علمای را که توسط حکومت بعث از عراق اخراج شده بودند، در آن حوزه جلب کرد. روش این حوزه سنتی بود و از مسایل سیاسی جدا دوری می کرد، به همین خاطر در این حوزه طلاب را از مطالعه کتابهای شخصیت های سیاسیی مثل شریعتی منع می کرد، اما عده ای از طلابی که از نجف به سوریه آمده بودند روحیه انقلابی داشتند و معتقد بودند که در کنار درس نسبت به مسایل سیاسی و اجتماعی نیز نباید بی تفاوت بود. آنان در نجف تشکیلاتی را به نام «شباب الهزاره» بوجود آورده بودند. این کار که در حقیقت توسط روحانیت روشنفکر هزاره پایه ریزی شده بود. در آن زمان و آنهم در حوزه علمیه نجف اشرف کار بسیار بزرگی بود، اما از نظر این حوزه این کار چپ گرایی محسوب می شد و با روح حوزوی سازگارنبود. به همین خاطر، عده ای از طلاب، از جمله سید غلام حسین موسوی که متهم به تنظیم نسل نو هزاره پاکستان نیز بود و آیت الله فاضلی ورسی، پدرم شهید محمدعلی صادقی، حجت الاسلام رجایی، محمدی یکه ولنگ، حجت الاسلام سید سخنور، حجت الاسلام سید مبلغ، از حوزه آیت الله شیرازی جدا و منزل مستقلی را به عنوان مدرس اجاره نمودند، در سال۱۳۵۶ شهید عبدالعلی مزاری و شهید ضامن علی واحدی که آن زمان خود را شریفی معرفی نموده بود به این مدرس اضافه شدند.
گرچه من در آن زمان نوجوان بودم اما بحثها و سخنانی که شهید واحدی و همچنین شهید مزاری در این جمع مطرح مینمودند برایم تازگی داشت، هرگز یادم نمیرود جلسهای را که شهید واحدی در مورد تاریخ و محرومیت هزارهها صحبت میکرد، برایم بسیار جالب بود او با بیان و تحلیلی که به نظر میرسید برای همه، هم گیرا بود و هم ساده و قابل فهم سخن میگفت. بعد از آن جلسه من در اکثر جلساتی او شرکت می کردم.
در آن زمان اکثریت جنبشهای آزادیخواه و گروه ها و احزاب سیاسی دم از مبارزه نظامی میزدند و معتقد بودند که راه آزادی تنها از میله تفنگ مبارز میگذرد و نابودی امپریالیزم را در مبارزات بی امان پارتیزانی و چریکی میدانستند. منظور این است که در چنین جوی فعالیتهای فرهنگی هم در همین محور میچرخید و از محوریت یک حرکت فرهنگی کمتر سخن به میان میآمد، در آن زمان این شعر شهید بلخی بیش ازهمه به دل چنگ میزد:
جوانان در قلم رنگی شفا نیست
علاج درد استبداد خون است
اما شهید واحدی در همان زمان علاوه بر اینکه روی مهارت های نظامی تکیه مینمود و در شرایط آن زمان بر ایجاد یک تشکیلات قوی، منسجم و سازمان یافته چریکی شهری و پارتیزانی که بر اصل رازداری و مخفی کاری بنیان نهاده شود تأکید داشت. معتقد بود که ما برای تحقق عدالت و محرومیت زدایی مبارزه میکنیم. عدالت نظام هم شان خود را میخواهد. نظامی که پایه های آن بر فرهنگ و علم استوار است و هیچ نظام که متکی به سر نیزه، تفنگ و شمشیر باشد نمیتواند عدالت را تحقق ببخشد؛ اما در شرایط فعلی چون دشمن به هیچ منطقی جز تفنگ و زور تن نمی دهد لازم است که با او با زبان خودش به جنگ بپردازیم و مثال میزد که اگر قریش در برابر پیامبر اسلام دست به شمشیر نمی برد هرگز پیامبر فرمان جنگ با آنان را نمیداد. منظور او اهمیت دادن به کار و فعالیتهای فرهنگی و علمی به عنوان تنها راه به ثمر نشستن یک حرکت عدالت خواهانه و انقلابی بود.
شهید واحدی یا به اصطلاح آن روز شهید مزاری «بابا واحدی» معتقد بود که زیربنای فکری و دورنمای عملی یک انقلاب و حرکت مردمی باید بر پایه فکر، اندیشه و دانش استوار باشد، هرچه یک حرکت از نظر فرهنگی و علمی قوی تر باشد پایداری و موفقیت او بیشتر خواهد بود واگرنه یا در نیمه های راه میماند و و عقیم می گردد و یا به واپس گرایی منجر میشود و یا اینکه از مسیر اصلی خود که عدالت خواهی است منحرف شده و در خدمت سازمانهای امپریالیستی و اهداف آن قرار میگیرد.
اولین کار او در سوریه و لبنان ارتباط با جوانان افغانی ساکن در لبنان و سوریه بود. البته، در آن زمان من متوجه این مسأله نبودم بعدها متوجه شدم، او جوانان را تشویق به فراگیری علم و فن مینمود و با کسانی که سواد داشت برنامه فرهنگی و آموزش میگذاشت یک از برنامه هایش که من هم در آن سهم داشتم آموزش تایپ بود. من پس از آنکه خودم تایپ را در یکی از آموزشگاههای دمشق فراگرفتم، با تشویق شهید واحدی و شهید مزاری و به ضمانت بچه های سوری که در مکتب «ثانویه دارالحکمه» با هم، هم صنف بودیم دو پایه تایپ را اجاره نموده و به آموزش علمای که در مدرس بود پرداختم شهید واحدی یک از کسانی بود که علاقه فراوانی به تایپ داشت او هم شخصا در این برنامه شرکت میکرد.
برنامه دیگری که او بسیار رویش تکیه میکرد برنامه های تحقیقی و مطالعاتی روی موضوعات مهم و زیربنایی اعتقادی و ایدئولوژیکی، تاریخی و آشنایی با آثار و زندگی مبارزاتی شخصیتها، سازمانها و جنبشهای آزادیخواه جهان؛ بود، که پس از مطالعه و تحقیق به شکل مباحثه، موضوعات را با هم مرور میکردند. از آنجایی که نه سن و نه فکرم اقتضای کشش چنان برنامه های را در آن زمان نداشت و از طرفی خود علاقه شدیدی به مطالعه و نوشتن داشتم به من یک سره کتابهای داستان و از جمله کتاب «ابوذر غفاری» نوشته زنده یاد دکتر علی شریعتی را پیشنهاد نمود. یادم هرگز نمیرود در یک روز جمعه وقتی شروع به خواندن آن کردم شخصیت ابوذر و قلم و بیان سحرانگیز شریعتی مرا چنان به شوق آورده بود که تا صبح با دقت و ولع زیادی آن را تمام کردم، به علاوه اینکه از بعضی نکات یادداشت برداری هم مینمودم. پس از آن دو بار دیگر نیز این کتاب را خواندم، اما هر بار برایم جذابیت تازهای داشت. دومین کتابی که برایم بسیار جذابیت داشت کتاب «نامه رسان مبارز» بقلم علی وافی بود که در آن داستان نامه رسانی را نقل میکند که برای آزادی کشورش اندونزی، مبارزه میکرد و کتابهای....
آشنایی با آثار شریعتی دنیای تازه ای را بر رویم گشود، شهید واحدی با حوصله مندی توضیحات لازم را در مورد کتابی که مطالعه میکردم، برایم می داد. او در عین بزرگواری بسیار متواضع بود. وقتی صحبت میکرد تمام تلاشش این بود که ساده و بی تکلف صحبت کند.
اوایل بهار ۱۳۵۷ بود که شهید واحدی یادواره شهید سید اسماعیل بلخی را که در حوت ،۱۳۵۶ توسط دوستانش در ایران مخفیانه چاپ شدهبود به من داد این یادواره باعث شد تا من با زندگی و آثار و سخنرانیهای علامه بلخی آشنا شوم و راجع به مبارزات شخصیتهای ملی کشورم از او سوال کنم او قیام و انگیزه های مبارزاتی شهید اسماعیل بلخی را برایم توضیح میداد و از مبارزات جویا، شعاع و قیام ابراهیم گاوسوار نقل میکرد و از شخصیتهای مبارز دیگر مثل محمودی، علامه مبلغ و... به نیکی یاد مینمود، بیادم هست او گاه گاهی اشعار شهید بلخی را با خود زمزمه میکرد و از جمله شعری را که: من فدا کارم و جان باختن آیین من است + خدمت تودهی بی تاب و توان دین من است. وقتی از شاعر این شعر سوال کردم گفت شعر از شهید محمودی است، که بعد ها در دفتر کانون مهاجر در قم این شعر را دیدم که با خط درشت روی پارچهای نوشته و به دیوار دفتر نصب کرده بود.
ادامه دارد.