سخنرانی رویش به مناسبت پنجاهمین سالیاد علامه سید اسماعیل بلخی نه تنها، در رسانه ها، در افغانستان و به ویژه جامعه هـزاره و کسانی که با دیدگاه سنتی به مذهب تشیع نگاه می کنند، واکنشها و انتقاد هایی را پدید آورده است؛ بلکه به نظر برخی از سیاست گزاران و مبارزان جهادی، وقتی که رویش می گوید: «بلخی؛ تئوری پرداز خشونت» است، از این سخن مفهومی در اذهان عامه تداعی می شود که او خط بطلان برگذشتهی مبارزاتی و جهادی آنان می کشد و آنان را خشونت پرور می خواند، نه خشونت پرهیز. پیآیند این نظریه، مشروعیت سیاسی آنان را در جامعه تشیع زیر سؤال برده و جایگاه شان را در آینده متزلزل می سازد، به تعبیری آب در خانه موران افتاده است.
البته گفتمان خشونت و خشونت پرهیزی، امری جدید و تولید فکرتازه ای نیست؛ که در ادبیات و اندیشه حقوق بشر نبوده باشد؛ بلکه پیشینه تاریخی طولانی داشته است، اما تعـریف روشن، تاهنوز از خشونت، ترور، تروریسم بین المللی و تروریسم دولتی که جامع و همه پذیر باشد، ارائه نشده و یا شده، دارای ابهام و قابل تفسیر و توجیه بوده است. حتی در تعیین مصداق واژهی خشونت میان اندیشمندان اختلاف های فراوانی و جود داشته است. وقتی به ژرفای این اختلاف ها و بی توجهی اندیشمندان، پی می بریم و برای ما روشن می شود که نظرها و جستارهای دانشمندان در رابطه با تعریف و مصداق خشونت نگاه می کنیم و می بینیم که دیگاه ها و نگاه ها و تعریف ها متفاوت و مختلف اند. برخی خشونت را منحصر به آسیب رسانی بدنی می دانند و جمعی دیگر، این تعریف را ناتمام و ناقص می پندارند و آسیب رسانی روانی را نیز بر آن می افزایند. و شماری دیگر، هر دو نظریه را ناقص می دانند و مصداق دیگری را بر آن علاوه می کند.
بنابراین، آنچه می توان در این راستا گفت، این است: خشونت و خشونت ورزی و خشونت پرهیزی همزاد آدمیان و در دراز نای تاریخ و اسطورهای تاریخی از زمان هابل و قابل بوده است که از آن زمان به این، سو به شیوه های گوناگون و با عوامل مختلف وجود داشته است و آدمیان علیه همدیگر اعمال کرده اند، قتل، کشتار و حتی به نسل کشی و نسل زدایی همدیگر پرداخته اند. این عوامل را می توان گفت: مذهبی، نژادی، سیاسی، اقتصادی و جنسیتی بود اند. قابل در تاریخ و اسطوره های تاریخی، نماد خشونت در آموزههای مذهبی به ویژه در ادیان ابراهیمی بوده است و هابیل نماد خشونت پرهیزی. قابل پیروز میدان مبارزه است و هابیل در مبارزه درمانده و شکست خورده. آنچه گفته آمدیم، از منظر تاریخی نمی توان بلخی را از بنیان گذاران تئوری خشونت، در افغانستان دانست، بلکه ریشه و تفگر بنیاد گرایی و یا احیای دینی را سید جمال الدین بنیان گذاری نمود و پیروان جریان سلیفیه و اخوان المسلمین آن را عملی کردند. در واقع، ریشه و منشأ تئوری خشونت، ترور، و کشتار، مطلق نگری و جزم اندیشی در اندیشه اسلام سیاسی است، حق مطلق و باطل مطلق در تفکر اسلام سیاسی، در جنگ دایمی اند. شیطان و خدا میدان دار اند. بهشت و جهنم فرجام و میعاد گاه. اما روژه گارودی تلاش می کند نسبیت را در تفکر سلیفیه برجسته سازد، این فرقه قدرت را آز آن خداوند می دانند و خلیفه و یا امیرالمؤمنین شریعت را در جامعه تطبیق می کند و شریعت پویا و دینامیک نیست، اما گارودی و قتی که عوامل درونی پیروزی مسلمانان صدر اسلام را بررسی می کند می نویسد: «عوامل درونی این پیروزی عبارت بود از : نخست، مفهوم متعالی توحید که هر نوع قدرت را در برابر خداوند نسبی می دانست، و چنان که دیدیم، برابری و برادری در میان همهی مردم بر قرار می کرد و عامل و انگیزهی رهایی از هر گونه ظلم و استبداد سیاسی و اقتصادی و مذهبی می گردید». در حالی عکس این قرائت و برداشت را داعش، طالب و القاعده دارند. ما در میدان عمل به چشم سر می بینیم که جزم گرایی و مطلق نگری خود را در جنگ های عراق، سوریه و افغانستان برحسته تر نشان می دهد، تا نظریه نسبیت و گرایش های حقوق بشری و انسانی. و مبنای انتحار همین رویکرد مطلق اندیشی است دیدگاه حق مطلق و باطل مطلق و سیاهی سیاه دیدن و یا سفیدی سفید دیدن گمراه کنند و خشونت آفرین است. به تعبیر دگر هـر که ما نیست و از مانیست و کرامت انسانی او نیز مورد احترام نیست، نجس العین است و کشتن اش واجب.
در تاریخ معاصر سیاسی افغانستان، خشونت سیاسی و مذهبی تاجای نهادینه شده است، زیر مطلق اندیشی و جزم گرایی از هنجارهای اجتماعی به شمار می رود. زمانی خشونت اسلام سیاسی به طور برجسته، در تاریخ افغانستان، خود را نشان می دهد که علمای اهل سنت، به دستور عبدالرحمن خان فتوای قتل عام هزاره ها را به عنوان شیعه و رافضی، صادر کردند. اما اگر دفت کنیم، چنین به نظر می رسد که انگیزه و عوامل خشونت سیاسی و نسل کشی در تاریخ افغانستان، ریشه های نژادی و قبیله ای داشته و مذهب و دین توجیه گنندهی خشونت بوده است.
اما اگر به جهان تشیع برگردیم، شریعتی نیز، قیام ام حسین را این گونه تئوریزه می کند و دو راه بیشتر فرا راه نجات شیعان، از استبداد یزدی، تجویز نمی کند. نسخهای که مرحوم شریعتی از قیام امام حسین می نویسد: نیز نسخهی انتحار و انفجار است، آنجا که می گوید: «شهادت پیامی است به همهی عصرها و همهی نسلها، که اگر می توانی بمیران و اگر نمی توانی بمیر». یعنی بکش اگر توان داری و یا کشته شو و انتحار کن، در صورتی که توان نداری. اساس این تئوری بربنیاد دیدگاه دارونیزم سیاسی در غرب نیز خشونت آمیز بوده است، تئوریی که فاشیسم و نازیسم به آن جنگ جهانی دوم را آغاز کرد.
بر مبنای تئوری خشونت، فدائیان اسماعیلی در قلعهی الموت آموزش می یافتند. با حشیش معتاد شده، اخته می گردیدند، تا در رقابت های سیاسی و دشمنی های مذهبی رقیبان و مخالفان خود را ترور کنند و آن ها، انتحا و اشتشهاد را افتخار و یکانه راه نجات و رسیدن به هدف می پنداشتند.
اینک در زمانهی ما گروه داعش، سازمان مخوف القاعده، گروه مافیایی طالبان، از این روش و تئوری خشونت آمیز بهره می گیرند. انتحار و انفجار و اشتشهاد را انجام می دهند. که عمل کردهای آن ها هم خشونت جسمی را در پی داشته و هم خشونت روانی را. حتی این سازمان های تروریستی، تجاوز بکرامت انسانی تروریست ها خود را نیز تجویز و به آنها تجاوز و یا همه را معتاد می کنند و بعد برای قتل عام و ایجاد رعب وحشت به شهرها و محافل ها و مراکز تجمع می فرستند.
جای شگفت نیست که سلیمانی فرمانده سپاه قدس، آمریکا را اخیرا اخطار می دهد که ما در همه جا هستیم و می توانیم با آمریکا بجنگیم. این اخطار شبیه به اخطارهایی است که شیخ صباح خلفای وقتش را می داد، زیرا رژیم ایران نیروهایی را در استخدام دارند که ترور و انتحار می کنند، کاری اسماعیلیان می کردند.
بلخی؛ اگر تئوری پرداز خشونت نباشد، ولی می توان از سخان و اشعار بلخی خشونت را در برابر خشونت تجویر می کند و زبان خرد را با خنجر خشونت می برد و قلم را با شمشیر می شکند، فهم کرد. اما در واقع نظریه بلخی واکنشی بود، او در برابر تئوری اتکا به شمشیری که طرزی، عبدالحبیی و عبدالرحمن در تاریخ سیاسی افغانستان تئوریزه کرده اند. تئوریی که هم اکنون، توسط حلقات خاص درون ارگ و سپیدار،(مانند اسماعیل یون و گلبدین حکمتیار، داعش و طالب) در برابر منطق دادخواهی و عدالت خواهی جنبش تبسم و جنبش روشنایی و جنبش رستاخیز برای تغییر از آن استفاده کردند و قتل عام فرهنگی و انسان کشی را در میدان دهمزنگ و میدان زنبق و... انجام دادند.
در نتیجه سخنان رویش در این راستا، قابل ارزیابی، در خور نقد و اهمیت است. او در عصری و زمانی سخن می گوید که عصر ارتباطات و حقوق بشر است. اما در همین عصر و مانه نیز، کمتر از زمان جنگ جهانی دوم نقض حقوق بشر، اهانت به کرامت انسانی و خشونت جنگی و نسل کشی در افغانستان و خاور میانه، توسط ترروریست های داعش و طالب انجام نشده است، بلکه رویکرد این گروه ها خشونت آمیز تر و غیر انسانی تر بوده است. در چنین شرایط و وضعیت وقتی که پاسخ گل دادن و گل کاشتن در خیابان های کابل، - به خاطر مطالبات حقوق انسانی،- گلوله و رگبار مسلسل باشد، پیروان بلخی نیز لزوما مجبور می شوند که مقابله ای به مثل را تجویز کنند، زیرا زبان و ادبیات گفتمان و دیالوگ را تروریست ها و انتحاری ها نمی فهمند و در این صورت دفاع امری خردمندانه است!(مدیریت سایت)
یک شنبه، 31 سرطان 1397
(امروز پنجاهمین سالیاد علامه سید اسمعیل بلخی از سوی بنیاد اندیشه و دفتر معاونت دوم ریاست جمهوری در هوتل انترکانتینتال برگزار شد. از من قبلاً خواسته شده بود تا مطلبی در مورد بلخی و نقش او در تاریخ مبارزات سیاسی افغانستان بنویسم. معذرتم را مطرح کردم و گفتم که نگاه من نسبت به بلخی منتقدانه است. امروز نگاهم نسبت به بلخی را در مطلبی کوتاه نوشتم و آن را به مدیران برنامه سپردم تا اگر ملاحظه ای نداشته باشند، می خواهم آن را بیان کنم. پس از مطالعه و بررسی مطلب که دیدم با آقای دانش نیز در میان گذاشتند، با احترام و خوش بینی، برایم خبر دادند که سخنم را در برنامه گنجانیده اند. وقتی سخنانم تمام شد، در موقع صرف غذا با افراد زیادی صحبت کردیم و تقریباً همه از زاویه ی نگاهی که داشتم، با خوشی یاد کردند. در سالن غذاخوری، پس از دیداری با آیت الله واعظ زاده ی بهسودی، رفتم تا به داکتر رسول طالب نیز ادای احترام کنم. تا دستم را به سویش دراز کردم، گفت: «چه چرت و پرت بود که گفتی. هیچ سخنت را نمی فهمی که چه می گویی. آبرویت را بردی. شهامت اخلاقی هم نداری که پای سخنت بایستی!» با تعجب خواستم برایش توضیح دهم. دیدم که از موضعی عجیب با برآشفتگی تشر رفت. دستم را که دراز کرده بودم تا دستش را بفشارم، با خشونت عقب زد و صدایش را بلند کرد. دیدم که یارو، هنوز چیزی در جاغورش نگرفته، این چنین تشر می رود؛ اگر چیزی گیرش بیاید، اسلافش خدابیامرزی خواهند برد. حس کردم که داکتر طالب، گویا خیلی بیشتر از آقای دانش و بنیاد اندیشه به مشاوریت خود در دالان ارگ اعتبار و صلاحیت قایل است که حالا اکت و ادایی چنین فاخر می فروشد. ناچار گفتم: تو چند یکه ی مُلک که برای من تعیین تکلیف کنی که چه بگویم یا نگویم!... به هر حال، این هم متن و ویدیویی از این سخنرانی ... از کیفیت ضعیف ویدیو و صدا که با موبایل گرفته شده است، معذرت می خواهم).
(امروز پنجاهمین سالیاد علامه سید اسمعیل بلخی از سوی بنیاد اندیشه و دفتر معاونت دوم ریاست جمهوری در هوتل انترکانتینتال برگزار شد. از من قبلاً خواسته شده بود تا مطلبی در مورد بلخی و نقش او در تاریخ مبارزات سیاسی افغانستان بنویسم. معذرتم را مطرح کردم و گفتم که نگاه من نسبت به بلخی منتقدانه است. امروز نگاهم نسبت به بلخی را در مطلبی کوتاه نوشتم و آن را به مدیران برنامه سپردم تا اگر ملاحظه ای نداشته باشند، می خواهم آن را بیان کنم. پس از مطالعه و بررسی مطلب که دیدم با آقای دانش نیز در میان گذاشتند، با احترام و خوش بینی، برایم خبر دادند که سخنم را در برنامه گنجانیده اند. وقتی سخنانم تمام شد، در موقع صرف غذا با افراد زیادی صحبت کردیم و تقریباً همه از زاویه ی نگاهی که داشتم، با خوشی یاد کردند. در سالن غذاخوری، پس از دیداری با آیت الله واعظ زاده ی بهسودی، رفتم تا به داکتر رسول طالب نیز ادای احترام کنم. تا دستم را به سویش دراز کردم، گفت: «چه چرت و پرت بود که گفتی. هیچ سخنت را نمی فهمی که چه می گویی. آبرویت را بردی. شهامت اخلاقی هم نداری که پای سخنت بایستی!» با تعجب خواستم برایش توضیح دهم. دیدم که از موضعی عجیب با برآشفتگی تشر رفت. دستم را که دراز کرده بودم تا دستش را بفشارم، با خشونت عقب زد و صدایش را بلند کرد. دیدم که یارو، هنوز چیزی در جاغورش نگرفته، این چنین تشر می رود؛ اگر چیزی گیرش بیاید، اسلافش خدابیامرزی خواهند برد. حس کردم که داکتر طالب، گویا خیلی بیشتر از آقای دانش و بنیاد اندیشه به مشاوریت خود در دالان ارگ اعتبار و صلاحیت قایل است که حالا اکت و ادایی چنین فاخر می فروشد. ناچار گفتم: تو چند یکه ی مُلک که برای من تعیین تکلیف کنی که چه بگویم یا نگویم!... به هر حال، این هم متن و ویدیویی از این سخنرانی ... از کیفیت ضعیف ویدیو و صدا که با موبایل گرفته شده است، معذرت می خواهم).
بلخی؛ تئوری پرداز خشونت
نویسند: عزیز رویش
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر همه ی شما عزیزان، نسلی که اینجا گرد آمده اید تا پنجاهمین سالیاد علامه سید اسمعیل بلخی را تجلیل کنید.
عمر من، به یک حساب، از همان سالی شروع می شود که بلخی چشم از جهان بست و من یکی از کسانی هستم که اولین جیغ زندگیم را در امتداد صدای بلخی در این جهان تجربه کردم. عقرب 1348.بلخی بر من و بر نسل مبارز سرزمین من دین بزرگی دارد. او در واقع یکی از پیشگامان نهضتی بود که بعد از او، تا کنون پنجاه سال را با تجربه هایی از لایه لایه حرکت بر اساس نگاه و فتوای او به پیش خزیده است. راست گفت که «ما تن به فنا دادیم تا زنده شما باشید» و امروز نیز آمده ایم تا بر مزار او دست به دعا بلند کنیم و بر روح اثرگذار و ماندگارش درود بفرستیم و عرض انقیاد کنیم. بلخی، این چنین رفت و نسل بعد از خود را، با نگاه و سخن خود، به زندگی و مبارزه هدایت کرد.
از این بُعد چهره ی بلخی همه گفتند و دیگران هم می گویند. در عین حال، به من اجازه دهید تا به عنوان یکی از پیروان نگاه و اندیشه ی بلخی، بگویم که بلخی صریح ترین تیوری پرداز خشونت نیز بود که تلخ ترین بی حرمتی به خون و جان انسان، بی باک ترین ستیزه گری با قلم و خرد و اندیشه، و آشکارترین دهن کجی به کلام و سخن خدا را نیز در این خطه به نام خود ثبت کرد. او بود که گفت: «جوانان در قلم رنگ شفا نیست / دوای درد استبداد خون است / ز خون بنویس بر دیوار ظالم / که آخر سیل این بنیاد خون است».
نسل پیرو بلخی، وقتی جوجه بود و تازه بال می کشید، اسمش را مجاهد گذاشت؛ وقتی منقار و پنجالش به چسبیدن خو گرفت، اسمش را طالب گذاشت و حالا رکورد تازه اش را با اسم «داعش» ثبت تاریخ می کند. در همه ی این نحله، پیام بلخی وجه انضمامی خود را در یک سخن جست و جو می کند و آن این که «در قلم رنگ شفا نیست» و دیوار استبداد را با سیل خون باید برانداخت.
می دانیم که مجتهدان و صاحبان فتوا تبیین مفهوم می کنند، نه تعیین مصداق. مفهوم از بلخی بود، مصداقش را نسل بعد از بلخی، از دهه ی پنجاه خورشیدی تا امروز که سال های آخر قرن چهاردهم خورشیدی را رقم می زنیم، تعیین کرده است. زمانی بود که هم نسلان من، به اقتدا از بلخی، می گفت: «هر کس که کشته نشد، از قبیله ی ما نیست»؛ یا «در مسلخ عشق جز نکو را نکشند / روبه صفتان بدخو را نکشند / گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز / مردار بود هر آنکه او را نکشند». وقتی خود، این چنین عاشق کشتن و کشته شدن باشیم، از ما جاری کردن سیلاب خون عجیب نیست.
هم نسلان من، با همین نگاه و اندیشه، با همین شعار و سخن، در آغاز دهه ی هفتاد خورشیدی وارد این شهر شدند. ما به بلخی اقتدا داشتیم که می گفت: «در قلم رنگ شفا نیست»، نه به خدا که به قلم سوگند یاد می کرد و می گفت: «ن. والقلم و مایسطرون: سوگند به قلم و به آنچه می نویسند.» آنچه می نویسند، اندیشه است و خرد. اندیشه و خرد دقت و محاسبه و سنجش است. اما وقتی به قلم و خرد و اندیشه پشت کردیم، سیل خون را جاری کردیم تا توجیه مبارزه ی ما برای فروریختن دیوار استبداد باشد. با این معیار بود که هرگونه تفاوت بین مجاهد و طالب و داعش از میان رفت. چون بلخی، به جای خدا، برای همه ی ما مفتی اعظم شد.
من و هم نسلانم نیز، به فتوای بلخی در این شهر صدا بلند کردیم و سیل خون جاری کردیم تا دیوار استبداد را فرو ریزیم. فرقی نمی کند که برخی از هم نسلانم مصداق فتوای بلخی را به نام خلق و پرچم کمونیست تعیین کردند تا صدها هزار انسان را به پولیگون مرگ بفرستند و برخی دیگر این فتوا را به نام مجاهدانی ثبت کردند که صدها هزار انسان را سلاخی کردند تا به زعم خود، با استبداد ستیزه کنند.
من هم، وقتی در آغاز دهه ی هفتاد خورشیدی، وارد این شهر شدم، سخن بلخی را بر لب داشتم و این ضرب المثل هزارگی را با صدای جهر تکرار می کردم که «وقتی دیگی برای من نجوشد، درون آن سر سگ بجوشد»؛ وقتی در شهر استبداد، منِ هزاره جرم باشم و اسم و هویتم مرادف با ننگ تلقی شود، دیوارهای این شهر را با سیل خون از ریشه بر می کنم تا سخن پیشوایم بلخی، بی مخاطب نماند. دقیقاً همان گونه که امروز، طالب هم، با همین داعیه در گوشه گوشه ی این سرزمین سر می زند و خون می ریزد و با انتحار و انفجار سخن می گوید. طالب هم با استبداد مبارزه می کند و در اقتدا از فتوای بلخی، مبارزه اش را با سیل خون به پیش می برد تا دیوار استبداد را فرو ریزد.
پارادوکس عجیبی است، دوستان. این روزها زمزمه ای در شهرم از برخی زبان ها بلند است که به صورت آشکار تقدیس طالب است و جاری شدن سیل خون با فتوای بلخی و با دستان طالب. می گویند طالب می آید و می بینیم که همه، از صدر تا ذیل، در برابر طالب زانو زده اند تا بر پیروزی طالب، به هر قیمت، صحه بگذارند. به صراحت می گویند که «قانون اساسی خط قرآن نیست که تغییر نکند». می گویم این یعنی پیروزی خون بر اندیشه و خرد و انسانیت.
راست می گویند: قانون اساسی خط قرآن نیست، اما مهم ترین وثیقه ی ملی است که سی میلیون انسان یک سرزمین را هویت شهروندی بخشیده است و برای انسان این سرزمین، اعم از زن و مرد، با هویت انسان، حقوق و حرمت انسانی قایل شده است تا به مکتب برود و درس بخواند و اندیشه و خرد بیندوزد و در ساختن تمدن انسان سهم گیرد و به صدای خدا اعتنا کند که به قلم و اندیشه و خرد سوگند یاد کرده است. وقتی این وثیقه ی ملی را زیر پای طالب قربانی می کنند، یعنی می گویند صدای خدا و حرمت قلم و اندیشه و خرد رفته است و طالب است که فردا می آید تا بر روی جاده حکم کند و بر دست و پا و صورت خواهر و دختر و مادر و همسر من شلاق بزند تا بگوید که شریعت طالبانی، چگونه استبداد قبیلوی را به حاکمیت می رساند تا مصداق استبدادستیزی بلخی را در قرن بیست و یکم تعیین کند.
و من باز هم اینجا هستم. مبارزه با استبداد پایان نمی یابد. استبداد ظاهرشاه با سیل خون، به استبداد داود خان می رسد؛ استبداد داودخان با سیل خون، به استبداد خلق و پرچم؛ از آن یکی با سیل خون به استبداد مجاهد؛ و از آن یکی با سیل خون و انتحار و انفجار به استبداد طالب و شلاق او بر روی جاده های شهر منجر می شود.
و در این خط مستمر مبارزه با استبداد، تعجب نکنید اگر فردا من و هم نسلانم باز هم در این شهر قد بلند کردیم و فریاد بلخی را از نو زنده کردیم و گفتیم که جوانان در قلم، یعنی در خرد و اندیشه و سنجش و تعقل و سخن خدا، رنگ شفا نیست. دیوار این استبداد را باز هم با سیل خون باید برکند. زمین این شهر هنوز هم تشنه ی خون است.
تعجب نکنید اگر من و هم نسلانم ایستادیم و باز هم گفتیم که «دیگی که برای من نجوشد، درون آن سر سگ بجوشد» و تعجب نکنید اگر صدا زدیم که این شهر وقتی برای من و خواهر و مادر و شایسته ترین انسان سرزمینم، جای زندگی نباشد و بر روی جاده های آن طالب برای حفاظت از استبداد و انحصار قدرت قبیلوی عربده بکشد، هر دیوار آن را با خاک یکسان کنید و در هر وجب آن سیل خون جاری کنید تا روح بلخی آرام گیرد و استبداد فصل تازه ی تاوانش را پرداخت کند.
و تعجب نکنید اگر من و هم نسلانم به تمام دختران و زنان این سرزمین خطاب کردیم و گفتیم که شما همه دختران کوبانی اید و وقتی طالب و داعش بخواهد این شهر را به گورستان شما تبدیل کند و جهاد نکاح به راه اندازد و بر انسانیت شما لجن بپاشد، شما هم این شهر را به گورستان طالب و داعش و هر زنده نفسی تبدیل کنید که می خواهد در فروافتیدن شما، در این شهر نفس بکشد.
تعجب نکنید. چون در این شهر هنوز هم صدای بلخی بر صدای خدا چیره است. صدای قلم و خرد و اندیشه بر صدای انسان غالب است. در این شهر هنوز طالب و داعش جواز می گیرد تا با فتوای بلخی وارد کوچه ها و خیابان ها شود و اسم کشتار و سلاخی کردن های انسان در مسجد و مکتب و دانشگاه و شفاخانه را مبارزه با استبداد نام بگذارد و مرا، و انسان را، با هر چه نشان از خرد و اندیشه و قلم دارد، زیر پا کند تا سخن بلخی بی پاسخ نماند که «جوانان، در قلم رنگ شفا نیست / دوای درد استبداد خون است / ز خون بنویس بر دیوار ظالم / که آخر سیل این بنیاد خون است».
بلخی، نیم قرن سالیاد بلخی، نگاه و اندیشه و صدای بلخی، مصداق های مبارزه ی بلخی با استبداد، از داودخان تا خلق و پرچم، از مجاهدان تا طالب و داعش، بر همه ی ما، بر همه ی انسان های پیرو بلخی در این شهر، مبارک باد!
آماده باشید برای فصلی دیگر، با تاوانی دیگر، برای مبارزه با استبدادی دیگر.
والسلام.
سلام بر همه ی شما عزیزان، نسلی که اینجا گرد آمده اید تا پنجاهمین سالیاد علامه سید اسمعیل بلخی را تجلیل کنید.
عمر من، به یک حساب، از همان سالی شروع می شود که بلخی چشم از جهان بست و من یکی از کسانی هستم که اولین جیغ زندگیم را در امتداد صدای بلخی در این جهان تجربه کردم. عقرب 1348.بلخی بر من و بر نسل مبارز سرزمین من دین بزرگی دارد. او در واقع یکی از پیشگامان نهضتی بود که بعد از او، تا کنون پنجاه سال را با تجربه هایی از لایه لایه حرکت بر اساس نگاه و فتوای او به پیش خزیده است. راست گفت که «ما تن به فنا دادیم تا زنده شما باشید» و امروز نیز آمده ایم تا بر مزار او دست به دعا بلند کنیم و بر روح اثرگذار و ماندگارش درود بفرستیم و عرض انقیاد کنیم. بلخی، این چنین رفت و نسل بعد از خود را، با نگاه و سخن خود، به زندگی و مبارزه هدایت کرد.
از این بُعد چهره ی بلخی همه گفتند و دیگران هم می گویند. در عین حال، به من اجازه دهید تا به عنوان یکی از پیروان نگاه و اندیشه ی بلخی، بگویم که بلخی صریح ترین تیوری پرداز خشونت نیز بود که تلخ ترین بی حرمتی به خون و جان انسان، بی باک ترین ستیزه گری با قلم و خرد و اندیشه، و آشکارترین دهن کجی به کلام و سخن خدا را نیز در این خطه به نام خود ثبت کرد. او بود که گفت: «جوانان در قلم رنگ شفا نیست / دوای درد استبداد خون است / ز خون بنویس بر دیوار ظالم / که آخر سیل این بنیاد خون است».
نسل پیرو بلخی، وقتی جوجه بود و تازه بال می کشید، اسمش را مجاهد گذاشت؛ وقتی منقار و پنجالش به چسبیدن خو گرفت، اسمش را طالب گذاشت و حالا رکورد تازه اش را با اسم «داعش» ثبت تاریخ می کند. در همه ی این نحله، پیام بلخی وجه انضمامی خود را در یک سخن جست و جو می کند و آن این که «در قلم رنگ شفا نیست» و دیوار استبداد را با سیل خون باید برانداخت.
می دانیم که مجتهدان و صاحبان فتوا تبیین مفهوم می کنند، نه تعیین مصداق. مفهوم از بلخی بود، مصداقش را نسل بعد از بلخی، از دهه ی پنجاه خورشیدی تا امروز که سال های آخر قرن چهاردهم خورشیدی را رقم می زنیم، تعیین کرده است. زمانی بود که هم نسلان من، به اقتدا از بلخی، می گفت: «هر کس که کشته نشد، از قبیله ی ما نیست»؛ یا «در مسلخ عشق جز نکو را نکشند / روبه صفتان بدخو را نکشند / گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز / مردار بود هر آنکه او را نکشند». وقتی خود، این چنین عاشق کشتن و کشته شدن باشیم، از ما جاری کردن سیلاب خون عجیب نیست.
هم نسلان من، با همین نگاه و اندیشه، با همین شعار و سخن، در آغاز دهه ی هفتاد خورشیدی وارد این شهر شدند. ما به بلخی اقتدا داشتیم که می گفت: «در قلم رنگ شفا نیست»، نه به خدا که به قلم سوگند یاد می کرد و می گفت: «ن. والقلم و مایسطرون: سوگند به قلم و به آنچه می نویسند.» آنچه می نویسند، اندیشه است و خرد. اندیشه و خرد دقت و محاسبه و سنجش است. اما وقتی به قلم و خرد و اندیشه پشت کردیم، سیل خون را جاری کردیم تا توجیه مبارزه ی ما برای فروریختن دیوار استبداد باشد. با این معیار بود که هرگونه تفاوت بین مجاهد و طالب و داعش از میان رفت. چون بلخی، به جای خدا، برای همه ی ما مفتی اعظم شد.
من و هم نسلانم نیز، به فتوای بلخی در این شهر صدا بلند کردیم و سیل خون جاری کردیم تا دیوار استبداد را فرو ریزیم. فرقی نمی کند که برخی از هم نسلانم مصداق فتوای بلخی را به نام خلق و پرچم کمونیست تعیین کردند تا صدها هزار انسان را به پولیگون مرگ بفرستند و برخی دیگر این فتوا را به نام مجاهدانی ثبت کردند که صدها هزار انسان را سلاخی کردند تا به زعم خود، با استبداد ستیزه کنند.
من هم، وقتی در آغاز دهه ی هفتاد خورشیدی، وارد این شهر شدم، سخن بلخی را بر لب داشتم و این ضرب المثل هزارگی را با صدای جهر تکرار می کردم که «وقتی دیگی برای من نجوشد، درون آن سر سگ بجوشد»؛ وقتی در شهر استبداد، منِ هزاره جرم باشم و اسم و هویتم مرادف با ننگ تلقی شود، دیوارهای این شهر را با سیل خون از ریشه بر می کنم تا سخن پیشوایم بلخی، بی مخاطب نماند. دقیقاً همان گونه که امروز، طالب هم، با همین داعیه در گوشه گوشه ی این سرزمین سر می زند و خون می ریزد و با انتحار و انفجار سخن می گوید. طالب هم با استبداد مبارزه می کند و در اقتدا از فتوای بلخی، مبارزه اش را با سیل خون به پیش می برد تا دیوار استبداد را فرو ریزد.
پارادوکس عجیبی است، دوستان. این روزها زمزمه ای در شهرم از برخی زبان ها بلند است که به صورت آشکار تقدیس طالب است و جاری شدن سیل خون با فتوای بلخی و با دستان طالب. می گویند طالب می آید و می بینیم که همه، از صدر تا ذیل، در برابر طالب زانو زده اند تا بر پیروزی طالب، به هر قیمت، صحه بگذارند. به صراحت می گویند که «قانون اساسی خط قرآن نیست که تغییر نکند». می گویم این یعنی پیروزی خون بر اندیشه و خرد و انسانیت.
راست می گویند: قانون اساسی خط قرآن نیست، اما مهم ترین وثیقه ی ملی است که سی میلیون انسان یک سرزمین را هویت شهروندی بخشیده است و برای انسان این سرزمین، اعم از زن و مرد، با هویت انسان، حقوق و حرمت انسانی قایل شده است تا به مکتب برود و درس بخواند و اندیشه و خرد بیندوزد و در ساختن تمدن انسان سهم گیرد و به صدای خدا اعتنا کند که به قلم و اندیشه و خرد سوگند یاد کرده است. وقتی این وثیقه ی ملی را زیر پای طالب قربانی می کنند، یعنی می گویند صدای خدا و حرمت قلم و اندیشه و خرد رفته است و طالب است که فردا می آید تا بر روی جاده حکم کند و بر دست و پا و صورت خواهر و دختر و مادر و همسر من شلاق بزند تا بگوید که شریعت طالبانی، چگونه استبداد قبیلوی را به حاکمیت می رساند تا مصداق استبدادستیزی بلخی را در قرن بیست و یکم تعیین کند.
و من باز هم اینجا هستم. مبارزه با استبداد پایان نمی یابد. استبداد ظاهرشاه با سیل خون، به استبداد داود خان می رسد؛ استبداد داودخان با سیل خون، به استبداد خلق و پرچم؛ از آن یکی با سیل خون به استبداد مجاهد؛ و از آن یکی با سیل خون و انتحار و انفجار به استبداد طالب و شلاق او بر روی جاده های شهر منجر می شود.
و در این خط مستمر مبارزه با استبداد، تعجب نکنید اگر فردا من و هم نسلانم باز هم در این شهر قد بلند کردیم و فریاد بلخی را از نو زنده کردیم و گفتیم که جوانان در قلم، یعنی در خرد و اندیشه و سنجش و تعقل و سخن خدا، رنگ شفا نیست. دیوار این استبداد را باز هم با سیل خون باید برکند. زمین این شهر هنوز هم تشنه ی خون است.
تعجب نکنید اگر من و هم نسلانم ایستادیم و باز هم گفتیم که «دیگی که برای من نجوشد، درون آن سر سگ بجوشد» و تعجب نکنید اگر صدا زدیم که این شهر وقتی برای من و خواهر و مادر و شایسته ترین انسان سرزمینم، جای زندگی نباشد و بر روی جاده های آن طالب برای حفاظت از استبداد و انحصار قدرت قبیلوی عربده بکشد، هر دیوار آن را با خاک یکسان کنید و در هر وجب آن سیل خون جاری کنید تا روح بلخی آرام گیرد و استبداد فصل تازه ی تاوانش را پرداخت کند.
و تعجب نکنید اگر من و هم نسلانم به تمام دختران و زنان این سرزمین خطاب کردیم و گفتیم که شما همه دختران کوبانی اید و وقتی طالب و داعش بخواهد این شهر را به گورستان شما تبدیل کند و جهاد نکاح به راه اندازد و بر انسانیت شما لجن بپاشد، شما هم این شهر را به گورستان طالب و داعش و هر زنده نفسی تبدیل کنید که می خواهد در فروافتیدن شما، در این شهر نفس بکشد.
تعجب نکنید. چون در این شهر هنوز هم صدای بلخی بر صدای خدا چیره است. صدای قلم و خرد و اندیشه بر صدای انسان غالب است. در این شهر هنوز طالب و داعش جواز می گیرد تا با فتوای بلخی وارد کوچه ها و خیابان ها شود و اسم کشتار و سلاخی کردن های انسان در مسجد و مکتب و دانشگاه و شفاخانه را مبارزه با استبداد نام بگذارد و مرا، و انسان را، با هر چه نشان از خرد و اندیشه و قلم دارد، زیر پا کند تا سخن بلخی بی پاسخ نماند که «جوانان، در قلم رنگ شفا نیست / دوای درد استبداد خون است / ز خون بنویس بر دیوار ظالم / که آخر سیل این بنیاد خون است».
بلخی، نیم قرن سالیاد بلخی، نگاه و اندیشه و صدای بلخی، مصداق های مبارزه ی بلخی با استبداد، از داودخان تا خلق و پرچم، از مجاهدان تا طالب و داعش، بر همه ی ما، بر همه ی انسان های پیرو بلخی در این شهر، مبارک باد!
آماده باشید برای فصلی دیگر، با تاوانی دیگر، برای مبارزه با استبدادی دیگر.
والسلام.
نوت: در رابطه واژه خشونت و تعریف آن به کتاب خشونت خانوادگی، عوامل و راهکارهای مقابله با آن، در رابطه با ترور و انتحار به کتاب خداوندان الموت، و تئوری استشهادی کتاب شهادت علی شریعتی مراجعه شود. وعکس از تیل گرام سرور دانش کاپی شده است.