اعتدال میوهی رسیدهی باغ معرفت
جناب رویش گرامی، دوست ارجمند و آموزگار پرافتخاری که نام تان با معلمی گره خورده است، امیدوارم از اشاراتم بر سخنان دیروز تان دلخور نشده باشید. شما یکی از معلمین برتر در سطح جهان شناخته شدهاید و لیسه معرفت (شناخته شده به عنوان لیسه نمونه و برتر از سوی وزارت محترم معارف) که برای قشر محروم جامعه و در محرومترین بخش پایتخت تأسیس شده است، دستآورد اندکی نیست.
دوست عزیز، به رغم خدمات علمی و فرهنگی در خور ستایش شما، در این مدتی که با شما آشنا شدهام، یک پدیده را در شما بسیار برجسته یافتهام: به هر سو که رو مینمایید، اندکی تا قسمتی زیاد، احساساتی، شتابآلود، پرمبالغه و تا آخر خط پیش میروید. احساس میکنم که دیروز نیز اصل سخن منتقدانه تان با تأکیدهای مکرر و تکیه بر ضربالمثلهای نه چندان زیبا، به نوعی مبالغه و افراط کشید که به جاافتادن پیام اصلی سخنتان بسیار آسیب وارد نمود.
رویش ارجمند، یک روز شفیع را به خاطر دیوانگی و تفنگش منجی و رهبرساز معرفی میکنید و از او با تمام احساس و وجود ستایش به عمل میآورید، اما روز دیگر، بلخی را به خاطر یک بیت شعر، تئوریپرداز داعش معرفی مینمایید. شما در معرفی کردن فرمانده شفیع در اروپا غرا سخن میرانید و او و همرزمانش را که به تعبیر شما خود را مارخور، زار خور و موشخور نامیده بودند، فرشتههای نجات مینامید، تندیس عقلانیت و عشق معرفی نموده و دیوانگی آنان را از جنس دیوانگی عرفا و فلاسفهی عارفمسلک شده بر میشمارید که برای نجات یک جامعه چون آب حیات ضروری است. از منظر شما، مبارز و جوانِ خون بر کفی چون شفیع یک گلادیاتور است و این عین عبارت شما در میان جوانان اروپاست که: «وقتی او (شفیع) به عنوان یک گلادیاتور در میدان ظاهر میشد، کسانی دیگری که در مقابل او بودند، باید مرگ خود را لحظه شماری میکردند». با ستایش از عمل و رویکرد شفیع و نصیر و...، چنان روضهخوانها هم خود غرق در احساس میشوید و هم با این احساس خود چون روضهخوانان اشک از چشمان جوانان اروپایی میگیرید. دریغا که روز دیگر، بلخی را به خاطر تنها یک شعر، «تئوریپرداز داعش» و «انقلاب چپی و مارکسیستی» مینامید و کل مبارزات تاریخی محرومین و ستمدیدگان را «سر سگ جوشاندن در دیگ حکومت» تعبیر میکنید و در طول صحبت چند دقیقهای خود، برای تحقق صنعت مبالغه، این ضرب المثل را مدام به مردم هزاره نسبت داده و یک تکه شعر بلخی را مدام و چندین بار با لحن کوبنده تکرار میکنید.
به صورت کامل باور دارم که جامعه بدون نقد مرده است. بیتردید بتسازی از افراد نیز در حقیقت سدسازی برای تحول و تکامل است. با شما کاملا موافقم که هم بلخی و هم سایر شخصیتهای تأثیرگذار بر سرنوشت ما هم به فراخور حال خویش باید تجلیل و تکریم شوند و هم نقد. جامعه از طریق نظارت تأملی، آگاهی استدلالی و گفتمانی به پویایی میرسد و تأمل نظارتی و حفاظتی از سنن گذشته و بتسازی از انسانها باتلاق اصلی فرهنگی ماست. اما جناب رویش عزیز، تمام بلخی را در آن یک شعر خلاصه کردن هم از سر بیانصافی است. بلخی آن یک بیت یا دو بیت شعر را در شرایط اختناق و فشار فراطاقت انسانی در زندان عصر شاه محمود گفته است و طبیعی است که گاه در چنین شرایطی، راه چاره آن یافته میشود که بلخی یافت. من هم به سان شما معتقدم که قدرت قلم بسی بیشتر و آثار آن بسی میمونتر است و تمدن و فرهنگ محصول قلم است و نه شمشیر. خود در چندین محرم موضوع سخنم با جوانان و نسل جدید، آن بوده است که تنها سویهی حماسی عاشورا را نبینند و بر خلاف جمله معروف یاسر عرفات که چون حدیثی شهره شده است، «هر روز عاشورا نیست و هر زمینی هم کربلا نیست». عشق به خون ریختنِ همیشگی نوعی جنون است، و البته که گاه بدون آن هم نتوان و ناگزیر باید خون داد.
وانگهی، هضم این تأکید و تکرار شما که رویکرد ما هزاره ها سر سگ جوشاندن در دیگ حکومت بوده است، خیلی سنگین بود. قبل از بلخی، موضع هزاره ها در قبال عبدالرحمن را چه کسی تئوریزه کرده بود و چرا آن خونها ریخته شد؟ آنها نیز پیشاپیش از بلخی به دنیا نیامده آموخته بودند؟! باز هم یکبار از شما بپرسم: آیا شما موضع جریان سیاسی خود را در دهه هفتاد کاملا محکوم و جریان بدیل آن را که سازش و کنار آمدن با حکومت و پرهیز از خون بود، کاملا تأیید می کنید؟ آیا کار جریان شما سر سگ جوشاندن در دیگ حکومت و کار جریان بدیل و مخالف شما مطابق با کلام خدا بود؟! اگر این گونه است، چرا تا کنون در برابر آن جریان باید ایستاد و کینه داشت و نوشت؟! و آیا داودخان یا کمونیستها، طالب و داعش از دیوان بلخی بهره برده و مانیفیست همه دیوان اشعار بلخی بوده است که شما میگویید تئوری را بلخی ساخت و داود خان، کمونیستها، داعش و طالب مصداقش را پیدا کردند؟! این فروکاستن خود نوعی مبالغه نیست؟! در قرآن که شما آن را در نقطهی مقابل شعر بلخی قرار میدهید، نیز و «قاتلو ائمه الکفر»، «فاقتلوهم حیث ثقفتموهم»، و «جاهدالکفار و المنافقین واغلظ علیهم و... کم نیست. هزاران حدیث دیگر را نیز بر آیات جنگ و جهاد و قتل و قتال بیفزایید. چنانکه این آیات متناسب با ظرف زمانی، شأن نزول، ویژگیهای مخاطبین و شرایط نزول و در مقایسه با سایر آیات باید تفسیر و تحلیل شود و به تنهایی گمراهکننده خواهد بود، تمام اندیشه و عمل بلخی را در یک بیت شعر خلاصه کردن و تمام خونها، استدلالها، داعیهها، رنجها و مرارتهای یک قشر محروم و ستمکشیدهی جامعه را به یک ضرب المثل (دیگی که برای ما نجوشد در آن سر سگ بجوشد) فروکاستن و تأکید مکرر بر آن نیز شاید از سر انصاف نباشد. چنانکه قبل از شما دکتر احمدی هم در سخنان خود اشاره کردند، تاریخیت را در اندیشه و مشی عملی بلخی و هر کس دیگری نباید نادیده گرفت. آیا به واقع، بلخی بعد از زندان همان بلخی کنج زندان دهمزنگ بوده است؟ آیا بعد از زندان با خاندان سلطنتی ارتباط نداشت؟ آیا مانند شعر کنج زندانش بر جنگ و قتال و خون تأکید میکرد؟
رویش گرامی، به واقع آیا چنانکه شما مکرر تأکید دارید، آیا خلیفه بغدادی، بن لادن، ایمن الظواهری و هزاران داعشی و طالب شعر بلخی را حفظ کرده و به انتحار روی آورده اند؟ آیا تصور میکنید طالب و داعش با در دست داشتن آیاتی که اشاره کردم و برداشت سطحی و تنگنظرانه از این آیات، به دنبال شعر یک رافضی به زعم شان خواهند رفت و او را الگوی خود قرار خواهند داد؟ چرا مستقیم به کتاب خدا که شما به آن تمسک میکنید، تمسک نکنند و مگر تمسک نکردهاند؟ همانگونه که قرآن هم از قلم گفته و هم از جهاد و خون و قتال، بلخی نیز چنین کرده است. کاش میتوانستید با منطق بهتر و بدون مبالغه نگاه منتقدانه تان را مطرح میکردید. نقد، مدح یا ذم و هر موضعی اگر بدون رنگ و لعاب افراطی و عاری از افزودنی و چاشنی بیش از اصل باشد گواراتر خواهد بود. فراموش نکنیم که اعتدال میوهی رسیدهی باغ معرفت و برآیند عقلانیت است. چه خوب است که کنش کلامی و نگارشی ما معتدل، دور از احساسات و هیجانات خودساخته و عاری از شریعتی مآبی باشد. هرگاه احساسات غلبه کرد، سخن عقلانی و پیام عقلانی نیز قربانی ظرف احساسی خود گردیده و قبل از آنکه در دامن ذهن مخاطب قرار گیرد، نور آن خاموش و تنها دود آن به چشم خواننده یا شنونده خواهد رفت.
جناب رویش گرامی، دوست ارجمند و آموزگار پرافتخاری که نام تان با معلمی گره خورده است، امیدوارم از اشاراتم بر سخنان دیروز تان دلخور نشده باشید. شما یکی از معلمین برتر در سطح جهان شناخته شدهاید و لیسه معرفت (شناخته شده به عنوان لیسه نمونه و برتر از سوی وزارت محترم معارف) که برای قشر محروم جامعه و در محرومترین بخش پایتخت تأسیس شده است، دستآورد اندکی نیست.
دوست عزیز، به رغم خدمات علمی و فرهنگی در خور ستایش شما، در این مدتی که با شما آشنا شدهام، یک پدیده را در شما بسیار برجسته یافتهام: به هر سو که رو مینمایید، اندکی تا قسمتی زیاد، احساساتی، شتابآلود، پرمبالغه و تا آخر خط پیش میروید. احساس میکنم که دیروز نیز اصل سخن منتقدانه تان با تأکیدهای مکرر و تکیه بر ضربالمثلهای نه چندان زیبا، به نوعی مبالغه و افراط کشید که به جاافتادن پیام اصلی سخنتان بسیار آسیب وارد نمود.
رویش ارجمند، یک روز شفیع را به خاطر دیوانگی و تفنگش منجی و رهبرساز معرفی میکنید و از او با تمام احساس و وجود ستایش به عمل میآورید، اما روز دیگر، بلخی را به خاطر یک بیت شعر، تئوریپرداز داعش معرفی مینمایید. شما در معرفی کردن فرمانده شفیع در اروپا غرا سخن میرانید و او و همرزمانش را که به تعبیر شما خود را مارخور، زار خور و موشخور نامیده بودند، فرشتههای نجات مینامید، تندیس عقلانیت و عشق معرفی نموده و دیوانگی آنان را از جنس دیوانگی عرفا و فلاسفهی عارفمسلک شده بر میشمارید که برای نجات یک جامعه چون آب حیات ضروری است. از منظر شما، مبارز و جوانِ خون بر کفی چون شفیع یک گلادیاتور است و این عین عبارت شما در میان جوانان اروپاست که: «وقتی او (شفیع) به عنوان یک گلادیاتور در میدان ظاهر میشد، کسانی دیگری که در مقابل او بودند، باید مرگ خود را لحظه شماری میکردند». با ستایش از عمل و رویکرد شفیع و نصیر و...، چنان روضهخوانها هم خود غرق در احساس میشوید و هم با این احساس خود چون روضهخوانان اشک از چشمان جوانان اروپایی میگیرید. دریغا که روز دیگر، بلخی را به خاطر تنها یک شعر، «تئوریپرداز داعش» و «انقلاب چپی و مارکسیستی» مینامید و کل مبارزات تاریخی محرومین و ستمدیدگان را «سر سگ جوشاندن در دیگ حکومت» تعبیر میکنید و در طول صحبت چند دقیقهای خود، برای تحقق صنعت مبالغه، این ضرب المثل را مدام به مردم هزاره نسبت داده و یک تکه شعر بلخی را مدام و چندین بار با لحن کوبنده تکرار میکنید.
به صورت کامل باور دارم که جامعه بدون نقد مرده است. بیتردید بتسازی از افراد نیز در حقیقت سدسازی برای تحول و تکامل است. با شما کاملا موافقم که هم بلخی و هم سایر شخصیتهای تأثیرگذار بر سرنوشت ما هم به فراخور حال خویش باید تجلیل و تکریم شوند و هم نقد. جامعه از طریق نظارت تأملی، آگاهی استدلالی و گفتمانی به پویایی میرسد و تأمل نظارتی و حفاظتی از سنن گذشته و بتسازی از انسانها باتلاق اصلی فرهنگی ماست. اما جناب رویش عزیز، تمام بلخی را در آن یک شعر خلاصه کردن هم از سر بیانصافی است. بلخی آن یک بیت یا دو بیت شعر را در شرایط اختناق و فشار فراطاقت انسانی در زندان عصر شاه محمود گفته است و طبیعی است که گاه در چنین شرایطی، راه چاره آن یافته میشود که بلخی یافت. من هم به سان شما معتقدم که قدرت قلم بسی بیشتر و آثار آن بسی میمونتر است و تمدن و فرهنگ محصول قلم است و نه شمشیر. خود در چندین محرم موضوع سخنم با جوانان و نسل جدید، آن بوده است که تنها سویهی حماسی عاشورا را نبینند و بر خلاف جمله معروف یاسر عرفات که چون حدیثی شهره شده است، «هر روز عاشورا نیست و هر زمینی هم کربلا نیست». عشق به خون ریختنِ همیشگی نوعی جنون است، و البته که گاه بدون آن هم نتوان و ناگزیر باید خون داد.
وانگهی، هضم این تأکید و تکرار شما که رویکرد ما هزاره ها سر سگ جوشاندن در دیگ حکومت بوده است، خیلی سنگین بود. قبل از بلخی، موضع هزاره ها در قبال عبدالرحمن را چه کسی تئوریزه کرده بود و چرا آن خونها ریخته شد؟ آنها نیز پیشاپیش از بلخی به دنیا نیامده آموخته بودند؟! باز هم یکبار از شما بپرسم: آیا شما موضع جریان سیاسی خود را در دهه هفتاد کاملا محکوم و جریان بدیل آن را که سازش و کنار آمدن با حکومت و پرهیز از خون بود، کاملا تأیید می کنید؟ آیا کار جریان شما سر سگ جوشاندن در دیگ حکومت و کار جریان بدیل و مخالف شما مطابق با کلام خدا بود؟! اگر این گونه است، چرا تا کنون در برابر آن جریان باید ایستاد و کینه داشت و نوشت؟! و آیا داودخان یا کمونیستها، طالب و داعش از دیوان بلخی بهره برده و مانیفیست همه دیوان اشعار بلخی بوده است که شما میگویید تئوری را بلخی ساخت و داود خان، کمونیستها، داعش و طالب مصداقش را پیدا کردند؟! این فروکاستن خود نوعی مبالغه نیست؟! در قرآن که شما آن را در نقطهی مقابل شعر بلخی قرار میدهید، نیز و «قاتلو ائمه الکفر»، «فاقتلوهم حیث ثقفتموهم»، و «جاهدالکفار و المنافقین واغلظ علیهم و... کم نیست. هزاران حدیث دیگر را نیز بر آیات جنگ و جهاد و قتل و قتال بیفزایید. چنانکه این آیات متناسب با ظرف زمانی، شأن نزول، ویژگیهای مخاطبین و شرایط نزول و در مقایسه با سایر آیات باید تفسیر و تحلیل شود و به تنهایی گمراهکننده خواهد بود، تمام اندیشه و عمل بلخی را در یک بیت شعر خلاصه کردن و تمام خونها، استدلالها، داعیهها، رنجها و مرارتهای یک قشر محروم و ستمکشیدهی جامعه را به یک ضرب المثل (دیگی که برای ما نجوشد در آن سر سگ بجوشد) فروکاستن و تأکید مکرر بر آن نیز شاید از سر انصاف نباشد. چنانکه قبل از شما دکتر احمدی هم در سخنان خود اشاره کردند، تاریخیت را در اندیشه و مشی عملی بلخی و هر کس دیگری نباید نادیده گرفت. آیا به واقع، بلخی بعد از زندان همان بلخی کنج زندان دهمزنگ بوده است؟ آیا بعد از زندان با خاندان سلطنتی ارتباط نداشت؟ آیا مانند شعر کنج زندانش بر جنگ و قتال و خون تأکید میکرد؟
رویش گرامی، به واقع آیا چنانکه شما مکرر تأکید دارید، آیا خلیفه بغدادی، بن لادن، ایمن الظواهری و هزاران داعشی و طالب شعر بلخی را حفظ کرده و به انتحار روی آورده اند؟ آیا تصور میکنید طالب و داعش با در دست داشتن آیاتی که اشاره کردم و برداشت سطحی و تنگنظرانه از این آیات، به دنبال شعر یک رافضی به زعم شان خواهند رفت و او را الگوی خود قرار خواهند داد؟ چرا مستقیم به کتاب خدا که شما به آن تمسک میکنید، تمسک نکنند و مگر تمسک نکردهاند؟ همانگونه که قرآن هم از قلم گفته و هم از جهاد و خون و قتال، بلخی نیز چنین کرده است. کاش میتوانستید با منطق بهتر و بدون مبالغه نگاه منتقدانه تان را مطرح میکردید. نقد، مدح یا ذم و هر موضعی اگر بدون رنگ و لعاب افراطی و عاری از افزودنی و چاشنی بیش از اصل باشد گواراتر خواهد بود. فراموش نکنیم که اعتدال میوهی رسیدهی باغ معرفت و برآیند عقلانیت است. چه خوب است که کنش کلامی و نگارشی ما معتدل، دور از احساسات و هیجانات خودساخته و عاری از شریعتی مآبی باشد. هرگاه احساسات غلبه کرد، سخن عقلانی و پیام عقلانی نیز قربانی ظرف احساسی خود گردیده و قبل از آنکه در دامن ذهن مخاطب قرار گیرد، نور آن خاموش و تنها دود آن به چشم خواننده یا شنونده خواهد رفت.