منزل د منزل" یکی از آن قصه هایی کهن و بومی هزارگی است ، که به لهجۀ هزارگی جاغوری، از زبانِ مادرم روایت شده بود و من آن را روی صفحۀ کاغذ آورده بودم. این قصۀ نمادین و انتقادی عامیانه هزارگی است...

یادداشتی بر کتاب: "قصه های هزاره های افغانستان".

گرد آورنده و باز نویسی : محمد جواد خاوری.

داستان ها ی فولکلوریک، یا عامیانۀ هزاره گیِ، ازلحاظِ زبانی روان و جذًاب اند، وقتی که از زبان قصه گویان حرفه ای در شب نشینی ها و مساجد در ایام زمستان، روایت می شد؛ نه تنها شب ها را کوتاه و محفل را گرم نگه می داشتند، که با گویش گیرا و جذاب شان شنونده را با خود تا آخر به انتظار نگه می داشت. چیدمان حوادث، یکی پس از دیگربا مهارت و تکنیک خاص بود، مثل فیلمی بود که درتصورات شنونده، حوادث را به تصویر می کشید و زنده جلوه می داد. از لحاظ درونمایه، غنی و آموزنده بود. زبان داستان گاهی فاخر وتراژیک بود. گاهی قهرمان داستان با حوادث گلاویز می شد و دیوان را نابود می کرد و سرانجام داستان با ناکامی پایان می یافت که بر دل شنوندگان غم و اندوه می کاشت. بسیاری وقت ها داستان به خود جنبۀ حماسی می گرفت و قهرمان شکست ناپذیر می شد و زمانی طنز آلود، انتقادی و کومیک می بود که همه را می خنداند. از منظر خیال پردازی همای خیال داستان پرداز، اوج می گرفت و به آسمان ها پرواز می کرد و در یک چشم برهم زدن، پری ماه رخِی را از پشت کوه قاف بربالش نشانده حاضر می کرد. چنان با آب و تاب، داستان ارایه می گشت که حاضران در مجلس هیجانی می شدند. حتی شوندگان، فریاد می کشیدند و زمانی چنان وهم و ترس ایجاد می کرد که نفس ها در سینه ها بند می آمد و شنونده، دچار هول و هراس می شد. آنچه که گفته آمدیم، روایتی بود از دوران کودکی من که در ذهن و دفتر خاطراتم حک گشته است.

"منزل د منزل" یکی از آن قصه هایی کهن و بومی هزارگی است ، که به لهجۀ هزارگی جاغوری، از زبانِ مادرم روایت شده بود و من آن را روی صفحۀ کاغذ آورده بودم. این قصۀ نمادین و انتقادی، ضمیمه با چند داستانِ دیگری که نوشته بودم، برای ویرایش به دفتر دُرِّ دری فرستاده بودم - وقرار بود، با بعضی دوستان دیگر به قدر توان، کمکی مالیی را نیز از این مرکز فرهنگی دریغ نورزیم. با تآسف باید یاد آورم شوم، دوستانی که مستقیما با مرکزدر ارتباط بودند، فقط یکبار چیزِ ناچیزی که جمع آوری شده بود را فرستادند و دیگر این پروسه متوقف گردید. من شخصا علتش را هم نفهمیدم. - اما در رابطه با داستان ها، یکبار با آقای حیدر بیگی که از چهره های بلند آوازه، در عرصه داستان کوتاه و رومان نویسی معاصر کشور است، صحبت کردم، و ایشان از داستان کوتاه " تابوت طلایی" خوشش آمده بود و مرا تشویق می کرد، تا از این گونه داستان واره ها بنویسم و بعد از آن مصروف کار و روز گار شدم و از نوشتن و ارتباط گرفتن نیز محروم. از این جریان سالها گذشت ، و روزی در ملبورن بخاطرِ تشکیل "فدارسیون هزاره های آسترالیا" با جمع از برادران درد مند و فرهیخته رفته بودیم. من به مغازۀ آقای نجفی رفتم، آقای نجفی، نه تنها قالین فروش است، که کتاب نیز می فروشد و علاقه ویژه ای به ترویج وحفظ زبان دری و فارسی دارد. از جمله کتاب هایی که خریدم، یکی از آن کتاب ها " قصه های هزاره های افغانستان" بود و از میان سایر کتاب ها به دلم چنگ زد و برایم جالب بود. کتاب توسط نویسندۀ معروف و پرتلاش، آقای محمد جواد خاوری که در راستای زنده نگهداشتن فرهنگِ عامیانه مردم ما زحمت فراوان کشیده، تدوین شده است و کار کرد هایش در قلمرو ادبیات داستان و قصه عامیانه هزارگی در خور ستایش و قابل قدر است. کتاب را با شوق وعلاقۀ خاص خواندم، در بخشِ ضمیمۀ کتاب، در صفحۀ 529، به داستانِ "منزل دَ منزل" داستانِ عامیانه ای که من از زبان مادرم به لهجۀ هزارگی نوشته بودم، رسیدم که ایشان لطف کرده، آن را عالی و رایش کرده است. اما داستان ها از آغاز تا پایان، از گویش هزارگی به زبان معیاری تبدیل شده است و خوب هم تبدیل گشته است؛ چنانچه که خود آقای خاوری در مقدمۀ کتاب یاد آور می شود: " روش علمی کار اقتضا می کرد که متنِ قصه ها، همان گونه که راویان گفته اند، با گویش هزارگی چاپ شود، اما به دلیل ملاحلاحظات و موانعی، از این کار صرف نظر و به زبان فارسی معیار بازنویسی شد." البته در شرایط که ایشان قرار داشت و در عالم مهاجرت بود، از طرفی بازار یابی، به عبارت دیگر عرضه و تقاضای بازار کتاب و کسب نام و رسم در ایران، این کار امری معمول و تا جایی معقول بوده و ایجاب می کرد که ایشان باید از گویش و لهجه هزارگی دست بر می داشت و زبان معیاری را اتنخاب می کرد. اما از منظر کار تحقیقاتی، بار مفاهیم، درون مایه ها، غنامندی واژگان و ساختارِ داستانی و روش گویش و فصاحت کلامی و روانی زبان، این کار خود، نوعی تحریف در سرنوشت داستان عامیانۀ و گویش مردم هزاره به حساب می آید، بدیهی است که گویش هزارگی واژگان ترکی و مغولی فراوان را در خود جای داده است. در ادوار از تاریخ ترکان، سهم بزرگی وقابل ملاحظه ای را در باور ساختن و رشد و انکشاف زبان پارسی، در این خطۀ، در تاریخ ادبیات و حوزۀ تمدن زبانی داشته اند که نادیده انگاشتن آن امرِ بسنده ای نخواهد بود و از طرفی آقای خاوری خود اهل تحقیق، آشنا با مطبوعات و آگاه به ضابطه های فرهنگی و حقوقی آن بوده و هست و باید حق نویسنده و گرد آورنده ای مطالب را کما کان رعایت می کرد که یکی از آن ها، نحوه روایت و زبان و گویش است، که ایشان این امر مهم را انجام نداده است، بخاطر ملاحظاتی از کار علمی، تخصصی و اصولی دست بردار شده است و روابط و مناسبات حوزه زبانی کارش، او را وادار کرده است که اصول اساسی و گرانسنگ علمی را نادیده گیرد، این رویکرد در واقع جفایی است که در حق گویش هزارگی و داستان های عامیانۀ مردم هزاره رفته است. به عنوان مثال کسی که می خواهد در رابطه با اشعار هزارگی تحقیق کند و این اشعار را جمع آوری کرده و بعدا به زبان معیاری تبدیل می کند، اگرآقای خاوری یکی از جملۀ آن شاعران باشد و اشعاری را سروده باشد وقتی که می بیند شعرش را به زبان معیاری کسی دیگر براگردانده است چه احساسی خواهد کرد؟ حتماً قلم بر می گیرد و نقد می نویسد و از حق خود دفاع می کند و ادعای حقوقی نیز خواهد کرد. بر این اساس در رابطه با داستان های عامیانۀ هزارگی نیز چنین خواهد بود، که در این جا رندانه در حق فرهنگ عامیانۀ مردم هزاره دست برد زده شده و تحریف گشته است. خوانندگان کتاب و کسانی که در بارۀ زبان، لهجه و تاریخ زبان در آینده تحقیق می کنند، هرگز این کتاب را به حیث بازتاب دهندۀ فرهنگ عامیانه هزارگی و گویش روان و جذاب آن نخواهند شناخت و ملاحظات آقای خاوری را نیز درک نخواهند کرد؛ زیرا که لهجۀ هزارگی در آن کتاب قربانی بازار یابی کتاب و شهرت نویسنده، در حوزۀ زبان فارسی و لهجۀ غیرهزارگی شده است. همچنان، خاوری، بدون اجازه راویان و یا نویسندگان داستان ها، مبادرت به چاپیدن داستان ها کرده است که این مسأله نیزخلاف موازن و اصول مطبوعات و حقوق نویسندگان خواهد بود. بهرصورت نقد که نه یادداشت و تذکرِدوستانه ای بود. امید وارم که ایشان دراین مسیر گام های بلند و بزرگی را بردارد و در صورت ممکن به نشر داستان های عامیانۀ هزارگی به همان لهجه و گویش مردم ما همت بگمارد. من از کتاب ایشان برای خوانندگان "بامیان نیوز" داستان های آموزنده ای هزارگی را در آینده، با اجازه ایشان وهمچنان دیگر نویسندگان، گل چین خواهم کرد.

حا ل قصۀ "منزل د منزل" که من نوشته بودم و آقای خاوری بسیار عالی ویرایش کرده است و کمتر در آن دخل و تصرف در لهجۀ هزارگی صورت گرفته است را در اختیار خوانندگان قرار می دهم.

منزل د منزل

نویسنده : محمد حسن رضایی، غزنوی متولد 1334

از قصه هایی که مادرم می گفت و آرام آرام گویی ما را لای لای نموده، به خواب می برد. گفتارش شرین بود و قصه هایش گیرا. هنگامی که قصه را از زبان مادرم نوشتم، مادرم زنده بود و شصت سال و اندی عمر کرده بود و اکنون جهان را بدرود گفته است. روحش شاد و یادش گرامی باد.

بود نبود، بودگار بود. زمین نبود شُدیاربود، هر چار مامَد یار بود. پَگ شی بیرار بود. دَ خوردو تیار بود. دَ کار کدو بیمار بود.

روز و روزگاری چار بیراربودن، هر چار شی بیکار بودَن. خاتونون شی قار بودن، ازونا بیزاربودن. یک روز نه یک روز، صد دیل نه صد دیل شودن، دَ شویون خو گفتن؛ " از خانه بورشین، کارکین. سیال گوم باشین، سیال مَل نه!"

ازی توره و طانه ی خاتونو، غیرت شویو بالا زد، عزمه جزم کدن که از خانه بور شَوَن. بیچارگو کَمَره بسته کده بور شودَن.

منزل دَ منزل، عاشقان بیدیل، فرسنگ دَ فرسنگ عاشقان دیلتنگ، چَپلی فیض مامد، گفته زده می مد، تلخی تمباکو، شیرینی خورما، کوتاهی سخن، درازی کرباس، ناخود ترقیده، کیشمیش پوندیده، دَ یک بیابو رسیدن. دیدن سه توفنگَ. دوی شی مَیدَه در مَیدَه، یک شی کُنداغ نَدَشت. بی کُنداغ شی ره گیریفتن و دَ شانه کدن و رفتن. رفتن و رفتن، منزل دَ منزل، عاشقان بیدیل، فرسنگ دَ فرسنگ عاشقان دیلتنگ، چَپلی فیض مامد، گوفته زده می مَد، تلخی تمباکو، شیرینی خورما، کوتاهی سخن، درازی کرباس، نا خود ترقیده، کیشمیش پوندید، دیدن سه آهو. دوی شی مُوردَه در مُوردَه، یک شی دوم نَدشت. بی دوم شی ره گیرفتن. گوشت شی ره قَیلَه قَیلَه کده، خورجینان خوره پُور کَدن و رفتن و رفتن، منزیل دَ منزیل، عاشقان بیدیل، فرسنگ دَ فرسنگ عاشقان دیلتنگ، چَپلی فیض مامد، گوفته زده می مد، تلخی تمباکو، شیرینی خورما، کوتاهی سخن، درازی کرباس، ناخود ترقیده، کیشمیش پوندید، دَ یک شیله رسیدن. دیدن سه تا دیگ. دوی شی مَیده دَر مَیده. یک شی سرپوش نَدَشت. بی سرپوش شی ره گیرفتن. گوشتای آهو رَه بَینِ دیگ اندَخته دیگه بَلِه دیگدان بار کَدَن. جوش دادَن و جوش دادن تا گوشتا بیخی چَقید و استخوانا هیچ خبر نَدَاشت. نانی که دَ توبره داشتن بور کدن و دَ شوروا تَر کده خوردن. گوشتا رَه برای روزِ مبادا بَینِ نان پیچ کده دَ کمر بسته کده رفتن. هم مورفتن و هم بین خو موگوفتن: " دَ جایی بوریم که روی آدمیزاد ننگریم."

منزل دَ منزل، عاشقان بیدیل، فرسنگ دَ فرسنگ عـاشقان دیلتنگ، چَپلی فیض مامَد، گوفته زده می مَد، تلخی تمباکو، شیرینی خورما، کوتاهی سخن، درازی کرباس، ناخودِ ترقیده، کیشمیشِ پوندید، دَ یک منزیل رسیدن، دیدن که سه تا جویه. دوی شی خوشکِ در خوشک، یک شی یِد نَم نَداشت. نم ندارشی ره گیریفتن. هر چار بیرار از بس که منزیل زده بودن، مَندَه و کوفته شوده بودن. از ذیلًگی توشنه شوده و جگرای شی موسوختن. همگی قد روی خو بله جوی افتادن. لبا ره دَ جوی چسپاندن، کشیدن و کشیدن که بینی ها گوردِه گاو گشت لبا ناودان اسیه، شیکم هیچ خبر نداشت.

ما هـم از اَمو گوشتای آهو یک چیمکه برای شیمو آورده بودوم. دَبَلنَه آغیل که رسیدوم، سگ سیاه ارباب نوروز دَ بله مه اَلٍّه کَد، اَمو چیمکه ره دَ پیش شی اَندَختوم و آمَدوم.