نویسند: دکتر عوض علی سعادت
از آغاز پادشاهی احمدشاه ابدالی در سال 1747 میلادی تا ریاست جمهوری دکتر محمداشرف غنی و در طول دوصدوهفتاد سال، بیستوهفت نفر قرار ذیل در افغانستان حکومت کردهاند: احمدشاه، فرزندش تیمور، نواسههای احمدشاه یعنی شاه زمان، شاه محمود و شاه شجاع. امیردوست محمدخان و فرزندانش؛ افضل خان، اعظم خان، شیرعلی خان و یعقوب خان. امیرعبدالرحمن، فرزندش امیرحبیبالله و نواسهاش امانالله و عنایتالله. امیرحبیبالله کلکانی، نادرشاه وفرزندش ظاهرشاه و فرزند برادرش سردارمحمدداودخان. نورمحمد ترکی، حفیظالله امین، ببرک کارمل، دکتر نجیبالله، صبغتالله مجددی، برهانالدین ربانی، ملامحمدعمر، حامد کرزی و دکتر محمداشرف غنی. در این میان غیر از کلکانی و ربانی که هردو، چیزی کم شش سال حکومت کردند دیگران همگی از قوم پشتون هستند. با این تفاوت که در میان پشتون نیز ابدالیها یا درّانیها حدودا دو نیم قرن و غلجائیها کمی بیشتر از یک دهه حکومت کردهاند.
بنابراین تاریخ معاصر این جغرافیا با نام و هویت افغان و پشتون به دلیل اکثریت قومی شکل گرفته است. هرچند اکثریت مطلق پشتون توسط امیرعبدالرحمان و به وسیلۀ پیمان دیورند به اکثریت نسبی تقلیل یافت اما بازهم پشتونها اکثریت قومی را در افغانستان تشکیل میدهند و به همین دلیل از آغاز تاریخ معاصر تا امروز قدرت، ثروت و منزلت کشور را در اختیار دارند.
با نگاه به دیگر کشورهای جهان دیده میشود که اکثریتهای قومی، از یکسو هویت قومی شان را در داخل و خارج کشور برجسته و ارزشهای هویتی شان را نهادینه نموده (البته نه بهایی نابودی هویتهای دیگر بلکه با حفظ حرمت به دیگر هویتها) و از سوی دیگر کشورهای شان را به توسعه و پیشرفت سوق داده و توانستهاند دولت – ملت تشکیل دهند اما در افغانستان بخشی اول کار تا حدودی انجام شده؛ امروزه این جغرافیا را که روزی آریانا و خراسان یاد میشد همه به عنوان «افغانستان» میشناسند. تمام مردم ساکن این جغرافیا خود را «افغان» میدانند. تقریبا تمامی نمایندگیهای سیاسی در خارج از کشور و نیز سازمانهای بینالمللی را پشتونها نمایندگی میکنند. در داخل کشور نقش و قدرت اول همواره در دست پشتونها بوده و است. تاریخ و فرهنگ کشور کاملا هویت پشتونی دارد اما در بخش دوم یعنی توسعه دادن کشور، برخلاف تجربۀ موفق دیگر کشورها، پشتونها ناموفق بوده و نتوانسته افغانستان را توسعه و رشد دهند.
تجربۀ کشورهایی که بعد از تحقق مدرنیته در غرب، به تجدد و توسعه دست یافتند، اثبات کرده که نیروهای اجتماعی و به خصوص حکومتها نقش درجه اول را در فرایند توسعه دارند. ریمون آرون در این زمینه میگوید «ویژگیهای هر جامعهای تحت تأثیر طبیعت برگزیدگان، به ویژه برگزیدگان حاکم آن جامعه تعیین میشود» (مراحل اساسی اندیشه ص 520). باتومور هم میگوید «در کشورهای در حال توسعه و توسعهنيافته این گروه نخبگان سیاسی هستند که در تعیین جریان نوسازی کشور خود حرف آخر را میزنند» (نخبگان و جامعه، ص 113).
مطالعۀ تاریخ افغانستان نیز به خوبی از نقش کامل گروههای حاکم، بر تغییر و تحولات کشور حکایت دارد. اساسا در کشورهای توسعه نیافته که سیستم و ساختار در آن شکل نگرفته، نقش اساسی را کارگزاران و حاکمان بر عهده دارند. اما در افغانستان مراجعه به احوال حاکمان و مطالعۀ فرهنگ سیاسی به خوبی ضعف، بی کفایتی و ناکارآمدی حاکمان را نشان میدهد. این ضعف را میتوان در سه امر مهم ذیل مشاهده کرد:
1.تغلّب یا غلبه تنها راه رسیدن به قدرت: بازیهای ضعیف سیاسی حاکمان کشور از آغاز شکلگیری تاریخ معاصر باعث شده تا مناسبات قدرت بر منطق «حذف و بقاء» بنا شود لذا تاریخ مناسبات قدرت در افغانستان تاریخ جنگها، کشتارها، چشم کور کردنها، تبعیدها و شکنجهها بوده ست. از دید حاکمان افغانستان قدرت خود بنفسه هدف بوده، حکومت نه یک مسئولیت بلکه ملک بوده است. بازیهای سیاسی با قاعدۀ سرجمع ناصفر یعنی برد کامل و باخت کامل بوده است. به این معنا که اگر در قدرت بودی هستی و اگر نبودی نیستی! مبارزه برای کسب قدرت، پیکار برای هستی و نیستی بوده است. بدون شک قدرتی که با زور و خون به دست آید با زور و خون باید پس داده شود لذا صاحب قدرت، در مدتی که قدرت را به دست دارد، بیش از آنکه در اندیشۀ توسعۀ کشور باشد، تمام ظرفیتها را برای حفظ، تحکیم، استمرار و حتی موروثی و خانوادگی کردن قدرت استفاده میکند.
اولین جانشین احمدشاه یعنی تیمور قدرت را با خون پیوند زد و تا امروز قدرت همچنان با خون و خشونت جابهجا میشود. تیمور به منظور تثبیت جانشینی در قندهار آنقدر کشتار کرد که از ترس انتقام، پایتخت را به کابل انتقال داد. چهار فرزند تیمور یعنی زمان، همایون، شجاعالدوله و محمود نیم قرن باهم جنگیدند؛ زمان چشم برادرش همایون را نیشتر زد و کور ساخت. محمود چشم زمان را نیشتر زد و کور ساخت!
با انتقال حکومت از طایفۀ سدوزایی به بارکزایی، فرزندان امیردوست محمدخان یعنی افضل، اعظم، محمدعلی و شیرعلی خان برای پادشاهی، بیست سال باهم جنگیدند. این چهار برادر با دستان خودشان، همدیگر را کشته و یا آوارۀ دیار غربت کردند! همچنین امیرعبدالرحمن به نقل مرحوم غبار توسط فرزندش امیر حبیبالله زهر داده شد و امیرحبیبالله توسط فرزندش امانالله در کلّهگوش لغمان به قتل رسید! نادرخان باربار به امانالله خیانت کرد و با نشستن بر اریکۀ پادشاهی، امید امانالله را برای بازگشت به کشور نا امید ساخت. با کشته شدن نادر، ظاهرشاه که هفده سال بیشتر نداشت و هیچگونه تجربه مملکت داری نداشت پادشاه کشور شد و چهل سال از عمر ارزشمند کشور و مردم را با هوا وهوسهای خود ضایع کرد! سرانجام داودخان علیه پسرکاکایش ظاهرشاه کودتا کرد و خود داودخان توسط نورمحمدترهکی درکودتای خونین هفت ثور 1357 به قتل رسید. ترهکی به وسیلۀ هم حزبی و شاگردش حفیظالله امین کشته شد و امین به وسیلۀ ببرک کارمل به قتل رسید و در یک کودتایی آرام نجیب و گورباچف، نجیب جایگزین کارمل شد! سر نجیب توسط ملاعمر بالای دار رفت وملا عمر به وسیلۀ شریک سیاسی حامدکرزی یعنی آمریکا به قتل رسید! کرزی به وسیلۀ دکتر اشرف غنی کنار رفت.
به این ترتیب دوازده حاکم به قتل رسیدهاند (تیمور، شاهشجاع، عبدالرحمن، حبیبالله، حبیبالله کلکانی، نادرشاه، محمدداود، نورمحمدترکی، حفیظالله امین، نجیبالله، ربانی و ملا محمدعمر)، یک حاکم در اثر کشیده شدن میله از دو چشم کور شده است (شاهزمان) و هفت حاکم از کشور فرار کردهاند (اعظم خان، یعقوب خان، امانالله، عنایتالله، ظاهرشاه، ببرک کارمل و ملاعمر).
2. وابستگی یا سرسپردگی خارجی: افغانستان دورهی بسیار کوتاهی را به صورت مستقل (دورهی احمدشاه و امانالله) و دورهی کوتاهی دیگر را به صورت مستعمره سپری کرده است زیرا افغانستان سه بار مورد اشغال نظامی قرار گرفته (دوبار به وسیله انگلیس و یک بار به وسیله شوروی) اما بخش عمدهای از تاریخ خود را در حالت وابستگی سپری کرده است. آنگونه که هشام شرابی نیز میگوید تفاوت بین «مستعمره» و «وابستگی» در این است که در کشورهای مستعمره، سلطه به صورت مستقیم است، استعمارگران رسما از ساکنان بومی سلب قدرت و مالکیت میکنند و ساکنان به ماهیت نیروی استعماری آگاهاند. اما در وابستگی، سلطه به شکل غیر مستقیم است. مردم و حکومت از درجهی نسبی استقلال برخوردارند. در مستعمره تغییرات رادیکال، بنیادی و محسوس است اما در وابستگی نفوذ به صورت فرهنگی و تدریجی است (پدرسالاری جدید ص 108). جانشینان احمدشاه به خصوص بعد از تیمور، افراد بسیار نادان و بی همت بودند. آنان برای غلبه بر رقیبان داخلی، همواره خواستار حمایت و پشتبانی خارجیها بودند، بلکه وقتی عرصه برآنان تنگ میشد خود را به دامن آنها انداخته و به آنها پناه میبردند تا با حمایت مالی و نظامی آنان دوباره به قدرت بازگردند. به همین دلیل افغانستان برای یک دوره طولانی وابسته به هندبریتانوی، در دورهی دیگر وابسته به شوروی و در دورهی کنونی هم وابسته به آمریکا و کشورهای همسو با آمریکا است.
محمود نواسۀ احمدشاه برای کوبیدن برادرش شاهزمان و جلت حمایت ایران، مناطق سیستان و خراسان را به ایران بخشید. شاهشجاع برای کوبیدن برادرش محمود، با پیمان سه جانبه، تمامی مناطق آن سوی رود سند را به هند انگلیسی واگذار کرد و بدتر از همه زمینۀ حضور و مداخلات انگلیس را فراهم کرد. از این زمان تا دورۀ شاه امانالله امور کشور عمدتا به وسیلۀ هند انگلیسی مدیریت میشود. شاهامانالله با گرفتن استقلال کشور به این وابستگی نقطۀ پایان گذاشت اما نادرخان دوباره یوغ استعمار را بر گردن نهاد. ترهکی با حمایت شوروی به قدرت رسید، ملاعمر با حمایت پاکستان، حامد کرزی و اشرف غنی به وسیلۀ آمریکا!
پیمانهای سه جانبۀ لاهور توسط شاهشجاع، پیمان جمرود به وسیلۀ دوست محمدخان، گندمک به وسیلۀ یعقوب خان و دیورند به وسیلۀ امیرعبدالرحمان امضا شده است! میدانید که با امضایی هرکدام از این پیمانها، این آب وخاک و مردمش چقدر متضّرر شدهاند!
یکی از مسائل قابل توجه منابع مالی حکومتهای افغانستان است. در طول تاریخ معاصر افغانستان، مثلث غنیمت، کمکهای خارجی و مالیات از مهمترین منابع مالی حکومت بوده است.در مورد مالیات در بخش عمدهای از تاریخ افغانستان خود پشتونها از پرداخت مالیات معاف بوده و بلکه از مالیاتی سنگینی که از اقوام دیگر گرفته میشد، زنان و مردان شان معاش میگرفتند. در طول هجده سال گذشته، حدودا 117 میلیارد دالر از کشورهای مختلف به افغانستان سرازیر شد اما کیها خوردند؟ با این پول میشد افغانستان را به قوی ترین و متمدن ترین کشورهای منطقه تبدیل کرد اما افغانستان همچنان صدرنشین جدول فقر، اعتیاد، دزدی، دروغ، جنایت، بیفرهنگی و بی اخلاقی است! این پولها نه برای افغانستان بلکه در کام افراد رفت!
3. استبداد داخلی: حاکمانی سرسپرده از آنجا که از سوی باداران شان تحقیر میشدند تلاش میکردند این حقارت را از طریق اعمال فشار و استخفاف مردم خود جبران نمایند. آنچه از سوی حاکمان افغانستان بر مردم افغانستان رفته است را نمیتوان در چند سطر نوشت و باید به تاریخ هرچند غیر کامل افغانستان از جمله کتاب «افغانستان در پنج قرن اخیر» از میر محمدصدیق فرهنگ، «سراجالتواریخ» از کاتب هزاره و «افغانستان در قرن بیستم» از امینالله باید مراجعه کرد.
آنچه گذشته را به درد اکنون تبدیل کرده، بازیهای حاکمان تحصیل کرده و نوکیسۀ پشتون بر پاشنۀ قاعدههای گذشته است. با این همه تجربۀ تلخ گذشته همچنان منطق حذف در بنیاد سیاست کنونی قرار دارد. این حذف از گروههای قومی غیر پشتون آغاز و به کوچکترین واحد طایفهای پشتون ادامه مییابد. به این معنا که فرض میکنیم اساسا اقوام تاجیک، هزاره، ازبیک و دیگر اقلیتهای قومی اطاعت کامل خود را از پشتون اعلام کرد آیا در این کشور دیگر جنگ پایان مییابد؟ گذشته نشان داده که هرگز جنگ پایان نمییابد بلکه جنگ و خشونت در درون طایفههای پشتون با خشونت هرچه بیشتر ادامه مییابد! چنانچه گفته شد از دوازده حاکمی که به قتل رسیدند هیچکدام به وسیلۀ اقوام دیگر کشته نشدند؟ هیچ حاکمی به وسیلۀ غیر پشتونها تبعید و یا کور نشدند! هیچ پیمانی به وسیلۀ غیر پشتون امضا نشده و هیچ خارجی به وسیلۀ غیر پشتون به کشور آورده نشده!
بنابراین افغانستان کشور شماست! این کشور بیش از همه به شما به عنوان اکثریت قومی تعلق دارد و سپس به اقلیتهای دیگر ساکن در این کشور. نام کشور افغانستان است، سرود ملی، پرچم ملی، تاریخ و فرهنگ و همگی بازتاب هویت پشتون است. در منابع تاریخی دوست محمدخان و عبدالرحمان خان همچنان قهرمانان این سرزمیناند. بر دیوار قصر سلامخانه عکسهای حاکمان و قهرمانان پشتون مانند شاهشجاع نصب است و بر قبر عبدالرحمن منار و گنبد ایستاده است! همین اکنون در مرکز تصمیم گیریهای کشور غیر از پشتون هیچ کسی دیگر حضور ندارند و اساسا حضور دیگر اقوام در ساختار قدرت سمبولیک است. هم اکنون ریاست جمهوری، ادارۀ امور ریاست جمهوری، شورای امنیت ملی، ریاست عمومی امنیت ملی، وزارتهای کلیدی مانند مالیه و دفاع، فرماندهی قل اردوها و اکثر والیها و ولسوالها در دست پشتون است.
این نامه و بیان این واقعیتها هرگز ناشی از تعصّب نیست زیرا بر خود باور دارم که متعصب نیستم و نمیتوانم متعصّب باشم. همچنین هدف از این نامه این نیست که چرا شما قدرت را در انحصار دارید. زیرا بودن قدرت در دست شما به عنوان اکثریت قومی در کشورهای جهان سومی حّق شماست بلکه هدف این نوشتار این است که چرا در رویکرد کلان تان به ادارۀ کشور بازبینی نمیکنید؟ چرا همچنان سنتی و قبیلهای سیاست میکنید؟ چرا منطق تعامل، تکثّر و همدیگر پذیری را جایگزین منطق حذف نمیسازید؟ چرا از افغانستان یک کشور فقیر، گرسنه، بدبخت، معتاد و انتحاری ساختهاید؟ نمیتوانیم انکار کنیم که امروزه در اذهان مردمان جهان «افغان» یعنی دزد، انتحار، قتل، کشتار، جهل و نادانی، معتاد، فقیر و گداییگر!
عامل تمام بدبختیهای امروز و فردا پشتون است و نه هیچ قوم دیگر. زیرا قدرت اصلی و رهبری جامعه در دستان پشتون بوده نه اقوام دیگر. اگر گاهی زمینهای به قدرت رسیدن اقوام دیگر هم فراهم شده پشتون اجازه نداده است (من خودم عضو فعال تیم تحول و تداوم بودم اما برندۀ دور دوم انتخابات ریاست جمهوری در سال 2014 دکتر عبدالله از تیم اصلاحات و همگرایی بود).
روشنفکران، آگاهان و تحصیل یافتهگان پشتون باید بدانند که هر روز که میگذرد فاصلۀ ما و کشورهای دیگر زیادتر میشود دیگران توسعه و پیشرفت میکند اما افغانستان در باتلاق فقر و بدبختی غرق میشود و هرچه این وضعیت بیشتر ادامه یابد آن کی بدنام است افغان و پشتون است و لاغیر!
حاکمان پوپولیست پشتون به جای آنکه در توسعه معارف و تحصیلات عالی و نیز ارتقای سطح فرهنگ جامعۀ پشتون و کل کشور توجه کنند، از پیشرفت دیگران هراس می کنند و از جهل و نادانی تودۀ پشتون به عنوان چماق و گروههای وحشت برای سرکوب اقوام دیگر استفاده میکنند! در حالی که اقوام دیگر اولا نقش اول پشتون در قدرت و سیاست را به چالش نکشیده و دوم اینکه سیاست حذف اگر تأثیرگذار بود تا حالا اثری از یهود در جهان و هزاره در افغانستان نبود اما می بینیم که یهود امروز بر جهان حکومت نرم میکند و هزارهها نیز هر روز که میگذرد بیشتر میدرخشد.
بنابراین آیا وقت آن نرسیده که روشنفکران، تحصیل یافتگان و نسل نو پشتون بر تاریخ و وضعیت موجود تأمل کنند؟ انتقادها را بشنوند و حمل بر تعصّب نکنند؟ نگذارند حاکمان بیش از این عوام فریبی کنند؟ بیش از آنکه در اندیشۀ سرکوب و حذف اقوام دیگر باشند در اندیشۀ توسعه و رشد کشور باشند؟ اینک یکسال کم یک قرن از استقلال افغانستان می گذرد اما آیا آیا افغانستان مستقل است؟
بعد از یک قرن افغانستان چقدر به آرمان شاه امان الله یعنی استقلال، توسعه و رشد دست یافته؟!
پیام امان الله این بود که تفنگ را کنار بگذارید و قلم را بدست بگیرید. امروزه کی بیشتر پیام امان الله را لبیک گفته؟!