نویسند: علی امیری
شکی وجود ندارد که ما در بنبست سیاسی قرار داریم. یعنی دولت ما یک سازمان سیاسی فاسد غرق در فساد است. این الیگارشی فاسد و غرق در فساد نه ارادۀ جنگ دارد نه توان صلح، نه تدبیر معیشت میتواند و نه تأمین امنیت.
در واقع مردم و دولت جدا از هم اسیر دامهای خاص خود شده اند: مردم اسیر خشونت شده است و دولت گرفتار فساد. هیولای هفت سر فساد حکومت را تکان خوردن نمیگذارد و بلای هزار پای خشونت امانِ مردم را بریده است. نه صدای مردم به دولت(اعم از پارلمان، قوه اجرائیه و قضاییه) میرسد و نه کمک دولت به مردم. قوه مقننه حیثیت قانون را به حراج گذاشته و نظارت را به ثمن بخس فروخته است؛ قوۀ قضاییه در نبرد بی آمان رشوت و عدالت پشت عدالت را خالی کرده است و قوۀ مجریه معیشت میستاند و نا امنی می فروشد و تبعیض میکارد تا فروپاشی درو کند.
در چنین حال و فضایی معمولا سه راه متصور است:
- تجدید ساختار سیاسی. یعنی نهادهای فاسد و پوسیده را از نو ساخت و سازمان ناکارآمد را کارا نمود. این کار مستلزم داشتن نخبهگان متعهد، تخصص بالا، همبستگی ملی شدید و همکاری بین المللی فعال است.
- تجزیه. یعنی واحدهای که از لحاظ فرهنگی و سیاسی و تاریخی با هم ناسازوگارند، از هم جدا شوند. تجزیه یا طبیعی است مانند مورد کنونی که بنبست تشدید و غیر قابل تحمل میشود ویا توافقی است که حاصل درک مشترک نخبهگان سیاسی از وضعیت غیر قابل دوام است.
- فروپاشی. اگر ساختار قوی و کارآمد که به مطالبات و تقاضاها از جمله امنیت و معیشت پاسخ دهد و نخبه گانی که وضعیت را درک کند، وجود نداشته باشد، فروپاشی ناگزیر خواهد بود.
اکنون پرسش اساسی این است:ما به کدام سو می رویم؟
تجدید ساختار سیاسی
تجزیه
یا فروپاشی؟
وقت آن رسیده است که به این دست پرسش ها تأمل کنیم.
تامل اول دو رکن داشت: بنبست مطلق سیاسی وپیامدهای آن. اگر کسی معتقد است که بنبست سیاسی وجود ندارد، سه تا پیامد موصوف خود به خود منتفی است. اما اگر همه متفق هستیم که به بنبست غیر قابل دوام سیاسی مبتلا هستیم، در آن صورت روی آن پیامدها باید فکر کنیم. ما در انتخاب این گزینه ها مختار نیستیم. بحث در مورد این پیامدها، به طور نسبی ما را از موضع انفعال محض خارج و در موقعیت فعالتری قرار میدهد. در آن صورت شاید مطلقا غافلگیر نشویم و فروپاشی وضعیت ما را زیر آوار خود یکسره غرق نکند.
بنبست سیاسی
برداشت من، که همه قراین و شواهد موجود آن را تایید میکند، این است که بنبست کنونی شدید و غیر قابل دوام است. لذا من در تاملات بعدی روی سه پیامد وضع کنونی بیشتر تمرکز خواهم کر.
چرا می گوییم دچار بنبست سیاسی غیر قابل عبور هستیم؟
در سیاست به آن وضعیتی بنبست سیاسی حاد میگوییم که سامان سیاسی ظرفیت عبور از آن را نداشته باشد. بحران افغانستان، در مقیاس منطقه ای و بین المللی شاید زیاد پیچیده نباشد، شاید هم باشد. اما هرچه هست، سامان سیاسی ما توان عبور از آن را ندارد. این بحران چیست؟ این بحران به طور بسیار ساده عدم توازن میان قابلیتهای ساختار سیاسی و مطالبات اجتماعی است. یعنی سامان سیاسی هم در اعمال حاکمیت و هم در تأمین مطالبات شهروندان ناکام است. دولت کنونی هم اعمال حاکمیت نمیتواند یعنی در حدود هشت تا یازده ولایت شرق و جنوب اسکناس پاکستان در گردش است و همین منطقه اکنون به کانون سوق و ادارۀ تروریست ها توسط پاکستان بدل شده است. فساد در بودجه امنیتی تا حد 47% درصد است. برابر برخی اظهارات در بودجه عادی این میزان 37% است. رشد جمعیت نزدیک به 4% در حالت انفجاری است و رشد اقتصادی از وضع رکود به طرف منفی سیر کرده است. نا امنی از روستاها به مراکز شهرهای بزرگ رسیده و ابتکار صلح با طالبان از دولت افغانستان به دولت امریکان منتقل شده است. اینها تنها نشان مشکل و بحران در کشور نیست، بلکه نشان ناتوانی سیستم سیاسی در جنگ و صلح است. ابتکار جنگ به دست طالبان است. در غزنی، قندوز،بغلان و فاریاب دیدیم. ابتکار صلح به دست امریکا است. آخرین موردش مذاکرۀ ملاعباس استانک زی و ملاترابی با معاون وزیر خارجۀ امریکا بود. بدین ترتیب عدم توانایی در اعمال حاکمیت، نداشتن ابتکار در جنگ و صلح، فساد گسترده و غیر قابل مهار و تشدید بی اعتمادی در سطح رهبری حکومت، چهار فاکتوری است که سامان سیاسی ما را به آشفتگی و بنبست رسانده است. دستگاه سیاسی اکنون در درون این فاکتورها عمل می کند. به همان اندازه که ساییده و فرسوده میشود، آسیب زا و مخرب میگردد و به جامعه تاوان و خسران میرساند.از آنجا که ابتکار جنگ و صلح را ندارد، هم جیغ جنگ و هم شعار صلح آن چیزی جز جوک تلخ نیست. فساد به عامل بقای دولت تبدیل شده است و بی اعتمادی، رهبری الیگاریشی کنونی را رو در روی هم قرار داده است. در دو سال اخیر یکی از تماشاهای جالب مردم عادی جنگ رئیس جمهور با معاونش، با ریاست اجرائیه و معاون ریاست اجرائیه بوده است. این جدال چیزی جز تنازع برای بقا در قدرت نیست. اگر فی المثل حذف دوستم برای رئیس جمهور از مبارزه با فساد اولویت بیشتر پیدا کرده است، بدین معنا است که رأس هرم قدرت، نه تنها توانایی که شناخت کافی هم از مشکلات موجود را ندارد. دولت اسیر پیلۀ از فساد و بی اعتمادی و آجنداهای محلی است که هر روز هم بیشتر به دور خود می تند و مردم غرق در نا امنی و بی نانی دست و پا می زند. این و ضعیت دوام ندارد. اما ما به کجا می رویم؟ باید بیشتر بحث کرد.
این نکته که میگویم دلیل بنبست است و نه الزاما نشانه آن. دولت کنونی افغانستان یک ساختار غیر طبیعی و ناهمسو و نا هماهنگ با واقعیت اجتماعی افغانستان است. به این معنا که حاصل و برآیند نیروهای سیاسی و اجتماعی نیست. بلکه پدیده وارداتی و تحمیل شده از بیرون است. دولت بعد از بن، حاصل اجماع جامعه جهانی بود، اما دولت بعد از ۲۰۱۴ تنها تمثیل کننده اراده ایالات متحده است. اما این اقلیت تحمیلی حامل یک ایدئولوژی افراطی نیز است. بدین ترتیب گروهی که اکنون بر سر اقتدار است، نه زبان مشترک با رقبای سیاسی خود دارد و نه پایگاهی در درون جامعه. همه ما تقلای دولت برای گسترش پایگاه اجتماعی اش را میبینیم که چقدر ترحم برانگیز و طنزآلود است. سالهاست که دولت اشرف غنی به ملایانی معاش میدهد که حاضر نیست بر جنازه سربازان کشته شده نماز بخوانند. این قشر در دوران ظاهر شاه در حاشیه بود و نشریه پیروان غلام محمدفرهاد هیچگاه بیشتر از دو برگ نشد. اما اکنون اینها با همان ایدئولوژی افراطی تمام امکانات مملکت را قبضه کرده است. به همین دلیل تکرار واژه "جرگه" در مطبوعات برای شان بیشتر اهنیت دارد تا خفظ یک کلانشهر از سقوط. آنان حاضر است که پایتخت ویران شود ولی به شرطی که پلازمونیه گفته شود. اشرفغنی بلا فاصله بعد از تصدی قدرت به سخنگوی و حافظ منافع این جریان تبدیل شد. اقتدار این جریان طبیعی نیست، مصنوعی است. اما مانند یک ماشین خراب دود و سر و صدا و ضایعات بسیار دارد، کار نمیکند. این اصلی ترین دلیل بنبست کنونی است. باز خواهم نوشت.
نتیجه: دولت در بنبست است، چون آنچه را که باید بکند یا نمیتواند یا نمیکند. دولت کرزی گرچه تدبیر درست نداشت، اما حد اقل در ظاهر ابتکار صلح را به دست داشت. اکنون ابتکار صلح به دست آمریکا است و ابتکار جنگ به دست طالبان و پاکستان. مشروعیت سیاسی طالبان هر روز بالا میرود. بعد از مذاکره با آمریکا، هیئت سیاسی طالبان با وزیر خارجه ازبکستان دیدار کرد و در ماه آینده مهمان مسکو است. دولت افغانستان تنها نقش اعلام کننده و تایید کننده را دارد. اقتصاد و امنیت نه تنها پیوسته رو به وخامت داشته، بلکه در وضع کنونی امکان بهبود خود را مطلقا از کف داده است. زیرا فساد به عامل بقای حکومت تبدیل شده است. دولتی که بقای خود را در فساد بنگرد نه تنها با فساد مبارزه نخواهد کرد، بلکه از جهات مختلف در تشدید آن ساعی و کوشا خواهد بود. دولت ما به فساد وابسته است و از آن تغذیه میکند. اگر فساد نکند، دیگر وجود نخواهد داشت. مردم را فقر و نا امنی زمینگیر کرده است، دولت را فساد تبدیل به ماشین ضرر رسان کرده است که تنها ترافیک را تشدید و راهبندی ایجاد کرده است. مردم هم دندان امید خود را از بابت هر کار نیکی از دولت کنده است. این یعنی بنبست. و این خواه ناخواه به آن سه پیامد خواهد انجامید. روی این پیامدها بیشتر مکث کنیم.