نویسنده: کاظم وحیدی

جای شکی نیست که پیوستن روزافزون هزاره‌ها به روند بازشناسی «هویت‌قومی» که خود منجر به شناخت وضعیت این مردم در فراز و فرودهای تاریخی می‌گردد و ناچار از یادآوری پی‌درپی ستم و تبعیض بی‌پایان، نسل‌کشی‌ها و به بردگی گرفتن‌ها است. این روند بالاخره ما را به نقطه‌ای می‌رساند که هر هزاره با عبور از موج «شک»، به دادخواهی ستمی که بر پیشین‌یانش رفته و سرزمین‌هایی که از نیاکانش غصب گردیده، برخیزد و به‌تمامی شعارهای دروغین، «خط‌های سرخِ» افسون‌گر و ابژه‌سازِ ترسيم شده توسط انتقال یافته‌های کوه‌های سلیمان که بیش از دو سده بر اریکه‌ی قدرت این مرز و بوم تکیه‌ی غاصبانه زده‌اند، همچنین غلظت بخشیدن به اتهامات ضدیت با «وحدت‌ملی» پوشالی و...، پشت‌پا زند و با شهامت از همه‌ی آن‌ها بی‌باکانه عبور نماید، تا بتواند افق‌هاي تازه‌ي مبارزاتي را فرا راه توده‌هاي ستم‌ديده‌ي قومش بگشايد و از بن‌بست کنونی رزم که سخت جنب‌وجوش و تلاشش را به‌رکود کشانیده است، رهایی یابد.

امروزه اما برخلاف آن، به‌خاطر بی‌شهامتی و مآلاً سکوت و رخوت سیاسی ما، مدیران و پیروان امروزین استراتژی توسعه‌طلبی هویتی ـ سرزمینی زبان‌شان در موارد متعدد و رخدادهاي كوچك مقاومت مردم ما در برابر تجاوزات قوم حاکم، همچنان دراز است و خود را طلب‌کار و بردبار در برابر تندروی‌های ما می‌شمارد! در چنین وضعیت ناگواری که تنها گوش‌های مدعیان روشنفکری باز بوده و شعارهای فریبانه‌ی حاکمیت‌های انحصارقومی مشعوف‌شان ساخته و چشم و عقل آنان را بر کردار و رفتار نظام قوم‌محور کاملا بسته است، روزبه‌روز فاشیست‌های حاکم را توان‌مندتر از قبل نموده و در حالت تهاجمی‌شان قرار داده است. زیرا مدت‌زمانیست که ما به‌جای اعتراض و مقاومت ما در برابر اقدامات انحصارگرایانه و توسعه‌طلبانه‌ی‌شان، آرام گرفته‌ایم تا بیش از این گزند نبینیم. بدتر آن‌که، بخشی از ما هنوز به راه‌های نادرست پیموده شده در هفده سال اخیر دل بسته و به‌جای رهایی توده‌های زیرستم که تنها با ایجاد مناسبات عادلانه در جامعه میسر می‌باشد، به فکر بن‌بست‌های شغلی و رسیدن‌شان به مقامات بالاتر دولتی هستند. برخی نیز شاید از روی صداقت، هنوز در عبورشان از روی‌کردهای فریبنده و پر از شائبه‌ی مُلی، یا دچار تردیدند و یا ناخواسته دنباله‌رو کسانی گشته‌اند که نسبت به مردم‌شان بی‌باور بوده و با متشبه ساختن کارکرد قومی، نام و نان و رفاه‌شان را جستجو می‌کنند. چنین وضعیتی در کل باعث گردیده تا تمامیت‌خواهان و توسعه‌طلبان حاکم، در رابطه با بزرگ‌ترين جنايت‌ها و نسل‌كشي‌های تاريخ ميهن ما علیه مردم هزاره که توسط نیاکان قوم‌محورِ فاشیزم‌قومی حاکم صورت گرفته‌اند، همچنان سكوت پیروزمندانه اختيار نمایند و از این که هزاره‌های امروزی به‌عنوان بازماندگان قربانیان نسل‌کشی‌های تاریخی این مرز و بوم، اینک حتا شهامت یادآوری ستم‌های گذشته را هم از دست داده‌اند، بی‌اندازه خرسند هستند.
بنابراین هر هزاره اینک با مقاومت دلیرانه‌ای به‌سان نیاکان و حتا نسل گذشته‌ی خود، باید ازجا برخیزد و فاشیزم‌قومی حاکم را به‌عنوان استمرار دهنگان نسل‌کشی‌های نیاکان‌شان، نخست به‌خاطر غیربومی بودن‌شان و نیز غصب و انحصار تمامی «اهرم‌های قدرت» با پشتيباني استعمارگران هر دوره، نسل‌كشي‌هاي گسترده و بي‌وقفه‌ي بوميان و به‌ويژه هزاره‌ها، كوچ‌اجباري و غصب سرزمين‌هاي آنان و بالاخره تدوام روند «تبعيض» و «بايكوت» بیش از دوسده‌ای عليه مردم ما، وادار به اعتراف نموده و به‌دنبال آن، مبارزه‌ي بي‌امانی جهت بازگرداندن سرزمین‌های ازدست رفته و درخواست غرامت جهت جبران حداقلي از نسل‌کشی‌های پی‌درپی اسلاف¬ برتری‌جوی‌شان، نماید.
باهمه‌ی این‌ها، نويسندگان و پژوهش‌گران امروزين هزاره (نسل‌جوان) که سخت دل‌باخته‌ي واژه‌هاي به‌ظاهر مدرن گشته‌اند1¬ و مي‌پندارند که با زمزمه‌ي چنين واژه‌هايي و يا نوشتن حاشیه و تفسیری بر آن‌ها، به¬ جامعه‌ي مطلوب‌شان خواهند رسید، بازکردن کتاب «قوميت» را حساسيت برانگيز مي‌شمارند و به‌اجتناب از آن توصيه مي‌نمايند تا مبادا خداي نكرده از «مدرنیزم» و «عقلانيت» باز مانند و فرهنگ «پيش‌مدرن» قومی! وبال گردن‌شان گردد و به واپس‌گرایی تاریخی متهم شوند! درحالی که با گذشتاندن مردم هزاره از ماشین «استحاله»ی توسعه‌طلبان هویتی ـ سرزمینی، اینک دارای شخصیتی مثله‌شده و هویتی ازدست رفته بوده و نسبت به «فلسفه» و «اخلاق»ی که سرتاپایش را کلی‌گویی‌های غیرمسوولانه فراگرفته و نگون‌بختانه سوژه‌ی سرگرمی و ماجراجویی ذهنی مدعیان روشنفکری گشته است، سخت به مسائل هویتی‌شان بی‌علاقه و بی‌تفاوت می‌باشند. اما درست عکسِ رفتار و علایق عاری از خاصیت روشنفکرمآبان پرستش کننده‌ی فضولات مدرنیته، مردم هزاره و نیروهای مؤثر در مبارزات‌دموکراتیک و برابری‌خواهانه‌ی آنان، به ایدئولوژی‌های چپی که انسان را در ایجاد دگردیسی‌های اجتماعی و ساختن نظامی عاری از ستم و نابرابری، مسوول می‌داند و در راستای تحقق آن پی‌درپی تشویقش می‌نماید، به‌شدت متمایل می‌باشند. این پژوهش جامعه‌شناسانه که افق‌های تازه‌ای را فراروی بررسی گرایشات سیاسی مردم هزاره می‌گشاید، تأملی عمیق‌تر از گذشته را می‌طلبد تا بیش از این، زمان را از دست ندهیم و بیهوده راه‌های غیرمؤثر را نپیماییم و نسل کنونی را دچار سردرگمی و تزلزل‌های فرسایش دهنده‌ی امید و انرژی نسازیم. یعنی، در شرایطی که مردم هزاره به‌خاطر قربانی «ستم» و «تبعیض» و «بایکوت» بودن‌شان، سخت تشنه‌ی ایجاد تغییرات بنیادین و قابل لمسی در ساختار و مناسبات نابرابری هستند که اثرات منفی آن را در زندگی روزمره‌ی خود احساس می‌نمایند، روی‌آوری تحصیل‌کردگان این قوم به «فلسفه» و «اخلاق» و دیگر انگاره‌های تخدیرکننده‌ی لیبرالیستی که اساساً برای جمعیت‌های گریزان از عمل ترتیب یافته‌اند، و نیز وَر رفتن با واژه‌های پسیو و دل‌خوش کنی چون «برابری»، «عدالت»، «حقوق‌بشر» در متن کتاب و کاغذ به‌منظور مشغول و مشبوع نمودن ذهن‌شان، به‌جای دست‌رسی عملی و عینی به آن‌ها می‌نماید تا روزگاری علیه طبقات ناشی از بی‌عدالتیِ کاپیتالیزم و لیبرالیزم فردگرای جهان‌خواران نشورند، باعث نومیدی بیش از پیش مردم هزاره از نسل بی‌احساس و تجریدیافته از عینیت‌های جامعه گردیده است. و دقیقاً تداوم چنین روی‌کرد واهی و بی‌ثمر نسل جوان و مدعی روشنفکری هزارگی است که روز به روز بر فاصله‌ی‌شان با مردمی که جز به‌لمس عینی «برابری» و تغییر دیدگاه جامعه و حاکمیت نسبت به آنان باور ندارند، افزوده شده و نهایتاً به دوری نهایی‌شان از عمل مبارزاتی منتهی می‌گردد. زیرا وقتی مردم بازدهی کاری را نمی‌بینند، تلاش‌های نرم روشنفکرمآبانه را تنها خوشایند حاکمیت و برآمده از برنامه‌های آن می‌شمارند که با روش‌های نوینی همچنان به‌فریب و تخدیر جامعه و بریدن مدعیان روشنفکری از مردم مشغولند.
دراين ميان، من‌که از دوران کودکي و تحت شرايط و فضای سیاسی زادگاهم بغداد، سخت زیر تأثیر انقلابي‌گری تبارگرایانه‌ی (عرب زیرستم) فلسطينيان (الفتح) و نيز هزاره‌گرايي خشک و احساساتي جريان «شباب‌الهزاره» به‌مثابه‌ی گرایشی ملهم از جنبش فلسطینیان قرار گرفته بودم، پس از کودتاي هفت ثور که پانزده سال بيش‌تر نداشتم، عملاً وارد کيفيت تازه‌اي از مبارزه شده و با جوزدگي ناشي از «جنبش خودبه‌خوديِ»2 سراسريِ مردم كشور به‌پيش‌تازي هزاره‌ها،3 عليه برخوردهاي خشن و عقده‌گشايانه‌ي کودتاچيان 7 ثوريِ تازه به‌دوران رسيده که تمامی اقدامات آرام و صلح‌آمیز مردم ما را در چنداول کابل و سال بعد در سوم حوتی که از دشت برچی آغاز گردید و به‌زودی سرتاسر پایتخت را فراگرفت، با خشونت بی‌نظیری پاسخ گفتند، رنگ ديگري به زندگی سیاسی‌ام وارد شد، طوری‌که از آن پس جنبش آزادي‌بخش ملي ناخواسته و طی دنباله‌روی از موج عمومی حاکم بر کشور، «توتم» من گشت و حدود سیزده سال مرا به هرسو که خواستِ چنین جریاناتی بود، کشانید تا آن‌که در متن همین فراز و نشیب‌های فکری ـ عملی، به بلوغ سنی و شعوری خود نایل گشتم.
در طول این مدت، در راستای همان جنبش آزادی‌بخش ملی رؤیاییِ خود، دويدم و در هر کوه و دشت و شهر براي برافروختن هرچه بيش‌تر آتش جنگ و خشونت انقلابي و ملي! بسي تپيدم و در هر فرصت به‌منظور حفظ وحدت ملی!! جهت بالا بردن کمیت و گستردگی جنبش مردم به‌پا خاسته و فروگذار نکردن از هرگونه تلاشی در راستای ارتقای کیفی خیزش عمومی خلق، عليه «قوم‌گرايي» كه در آن زمان باورمندانه آفت «انقلاب» و مبارزات دموكراتيك توده‌اي می‌دانستمش و بنابراين برایم بسي نفرت‌انگيز مي‌نمود، در نشرات موجود آن زمان نوشتم و جهت تکميل تئوري‌¬هاي انقلابی‌ام، درون هرکتاب و نشريه و جزوه‌ي «چپ» و «انقلابي» خزيدم و حتا فراتر از تئوري‌هاي مبارزاتي‌شان، بر مباني فلسفي ـ اقتصادي آنان نيز تأمل نمودم و چندسال را دربر گرفت که درکنار تحقیقاتم روی چگونگی سازماندهی و تاکتیک‌های نبرد مسلحانه‌ی خلق، به ضعف‌های محدود فلسفیِ کلید چهارسر «دیالکتیک ماتریالیستیِ مارکسیزم» دست یافتم! نتيجه ¬هم چيزي نبود جز انبار شدن تئوري‌هاي بي‌شماري که بخشي از حافظه‌ام را اشغال کرده بودند و مدت زماني بر تمامي ديدگاه‌هاي تازه‌ای که باید سال‌ها پیش دنبال‌شان می‌کردم، سايه انداخته و شدیدا تلنبار شده بودند، که به‌تعبیر اصطلاحات تکنولوژیک امروزین، حتا مغزم را هنگ کرده بودند تا واقعیت «قومیت» را در متن تحولات جامعه ازنظر دور بدارم. درحالی‌که می‌دیدم علی‌رغم سرنگون شدن پي‌درپي چندين نظام سیاسی کشور که در همه‌ي آن‌ها هزاره‌ها چه به‌لحاظ پیش‌تازی و آغاز نمودن مبارزه، و چه میزان مایه‌ای که روی آن صرف می‌کردند، حرف اول را مي‌زدند، معضلات اساسي و عمده‌ي جامعه و سرنوشت مردم ما که نیرو و پتانسیل اصلی تحولات بودند، هرگز تغييري را به‌خود نمی‌دیدند و ريشه‌های پس‌ماندگي و به‌ویژه ستم و تبعیض بر هزاره‌ها، چون هميشه برجاي خود باقي می‌ماندند. بدبختانه و با بار تئوریک سنگینی که بر مغزم فشار می‌آورد، به‌جای جستجوی راهی نو، درصدد اصلاح رهبریت انقلابی و مکانیزم مبارزات توده‌ای بودم تا هماهنگی لازم را میان خلق‌های جدا افتاده‌ی متعلق به اقوام این کشور، به‌وجود آورم!
پانبشته‌ها
1. این نسل که سخت خود را شیفته‌ی کتاب نموده و اندیشه‌های وارداتی را تابوهای مقدس سده‌ی بیست و یکم دانسته، غافل از بحران‌هایی هستند که طی دو سده‌ی اخیر و حین رویارویی کاربردی و کارکردی این تئوری‌ها در عینیت جامعه، ایجاد شده که عامل همه‌ی آن‌ها همین ایدئولوژی لیبرالی می‌باشند. این نسل که خود را منتقد اندیشه‌ها و ایدئولوژی‌های وارداتی نسل‌گذشته¬ می‌شمارند، خود اینک رؤیا¬گرانه در ورطه‌ی دگماتیزم‌نوینی غلطیده¬ و دل‌بسته‌ی اندیشه‌های وارداتی دیگری گشته‌اند.
2. جنبش خودبه‌خودی، حرکت و قیام خودجوشِ مبارزاتی‌ایست که فراسوی اختیار مبارزین و تشکل‌های سازمان‌یافته، برمبنای احساسات مردمی، که معمولا در واکنش به وضعیت خاصی شکل می‌گیرد. چنین جنبشی پراکنده و بی‌نظم بوده و فاقد هرگونه برنامه‌ی مبارزاتی و سیاسی می‌باشد. تنها درصورتی که تشکل‌های مبارزاتی، آنان را زیر کنترول خود آورده و به‌آموزش عمومی مردم بپردازند، به‌تدریج دارای برنامه و نظم شده و بدین‌گونه راه خود را به‌سوی مبارزات اصولی و دموکراتیک باز خواهد نمود که چنین جنبش‌هایی در کشور ما هرگز بدان مرحله نرسیده‌اند. چراکه در گذشته (از دهه‌ی چهل تا کودتای هفت ثور) تشکل‌های انقلابی و دموکراتیک هنوز نضج و انسجام لازم مبارزاتی را نیافته بودند و بنابراین نتوانستند بر جنبش خودبه‌خودی ضداشغال‌گری غالب آیند و جنبش را رهبری کنند. در کنار آن، تشکل‌هایی که توسط بیگانگان و از خاک‌بیگانه چون سمارق سربرآوردند، خود فاقد برنامه‌ی مبارزاتی بوده و هیچ هدفی جز ضدیت با کمونیزم و اجرای طرح غربی‌ها نداشتند که در واقع خود نیز بخشی از پروسه‌ی شکل‌گیری جنبش خودبه‌خودی به‌شمار می‌روند.
3 ـ غافل از اين‌که پيش‌تاز آن جنبش مانند همه‌ی مبارزات‌دموکراتیک و رهایی‌بخش تاریخ کشور، باز هزاره‌ها بودند كه با قيام‌هاي چنداول و سوم حوت كابل و سپس آغاز نمودن قيام‌هاي مسلحانه از هزارستان‌باستان، كل جامعه را به‌سوي مقاومت و نبردی آنتاگونیستی در برابر كودتاچيان هفت ثوري كشانيدند.
ادامه دارد...