نویسند: صبور سیاه سنگ
بارها شنیدهایم: "هر کسی از بهر کاری آفریده شدهاست". خوشبخت خواهد بود کسی که میداند توانش را در چه راهی کار گیرد. با همین پندار، عبدالغفور ربانی را خوشبخت میدانم. از جایگاه خواننده سپاسگزارش هستم، زیرا پرتو کارکردهایش بر من میتابد. میبینم در دوردستها کسی هست، دور از هیاهو و نامجویی مینویسد.
با آنکه او را نمیشناسم، میشناسم. شناساننده او کتابهایش هستند. میگویند نیمی از سالیان زندگی خویش را فرش راه آموزش و پرورش نوجوانان ساختهاست. مگر برتر ازین در جهان کاری هست؟
تازگیها، دفترم دوم "جریانهای سیاسی-ایدیولوژیک و جریانهای قومی هزارهها" به خامه او را خواندم. سخن از همگذاری نیست؛ نباید این یکی را در برابر "تاریخ ملی هزاره" (تیمورخانف)، "سایه روشنهایی از وضع جامعه هزاره" (حسین نایل)، "تاریخ هزاره" (شاهعلی اکبر شهرستانی)، "هزارههای افغانستان (سید عسکر موسوی)، "هزارهها از قتل عام تا احیای هویت" (بصیراحمد دولت آبادی)، "تبار و زبان مردم هزاره" (دکتور محیالدین مهدی) و چند اثر دیگر با همین مضمون گذاشت.
درین کتاب سه برازندگی دیدم:
یک) پابندی به سوژه: دستاورد عبدالغفور ربانی چنین دستهبندی میشود: پدید آمدن اندیشه وجریانهای سیاسی، کودتای ثور، جریانهای سیاسی ایدیولوژیک در ایران، حوزه علمیه، جریانهای دانشگاهی، جریانهای سیاسی-ایدیولوژیک هزارهها، خط امامیها، چپهای مذهبی، جریانهای قومی هزاره، کانونهای آموزشی و فرهنگی.
در دوصد برگ دستداشته بیان بیرابطه با موضوع یا سخن برون از محور عنوان نیافتم. در خوی سنگشده ما که هر موضوع ساده پنج سطری را با آوردن پانزده صفحه مقدمه کلیشه رنگین میدارند، خواندن این کتاب گیرا و گوارا بود.
دو) پیشکش آگاهی ناب: گذشته از آنانی که گواه روندهای سیاسی در جغرافیای هزارستان و فرزندان آوارهاش در افغانستان و ایران بوده اند، کسی از پیشامدهای درونی جنبش پراکنده هزارهها آگاهی خوب ندارد؛ اگر دارد یا "قرارِ شنیدگی" است یا فرآورده گزارش رسانههایی که در رشته "تعدیل، تزیید و تصرف اخبار" دکترا گرفتهاند. مگر تا پانزده بیست سال پیش، هزارهها در محافل و مطبوعات رسمی به شیوههای زیرین یاد نمیشدند: اقلیت مذهبی اهل تشیع، ملیت برادر زحمتکش، ساکنان ارتفاعات مرکزی، چشم بادامیان، و ... گویی نام "هزاره" مپرداز (تابو) بود و کارکردهایش مگو.
بخش بزرگی از گفتار نویسنده که در کوره آمدوشدهای سیاسی دو سوی مرز زیسته، بیان چشمدیدهای خودش است.
سه) خودنویسی: کتاب با خواننده رک و راست سخن میزند. از همینرو، در کنار پذیرش باور بار میآورد: خوشایند است رفتن به زیرلایه گفتههای فروتنانه ازین دست در دیباچه: «میخواستم چنین مطالعه را روی جریانهای پشاورنشین و چپ غیرمذهبی نیز انجام دهم، اما تا کنون موفق نشدهام».
برجستگی این پژوهش را در سادگی آشکارا روی هر برگ میبینم. نویسنده که میخواهد آگاهی و آزمونهایش را به دیگران برساند، به درونمایه میپردازد، نه به نمایه واژگانی. او خودش را نوشتهاست.
(کاش میدانستم ویروس "ترساندن خوانندگان و شنوندگان" با نامهای بزرگ لاتین و وجیزهها شان را چه کسی به افغانستان آورد و خلق خدا را دچار تب محرقه "نقل قول"پرستی ساخت. آنهم چه نقل قولهایی: ادوارد پال نیومن اذعان میدارد: "هر عمارت دارای یک ساختمان است". ویلیام دیوید سکات خاطر نشان میسازد: "در جنگهای مسلحانه خون میریزد." میلان کوندرا نوشتهاست: "هر واژه از واژه دیگر فرق دارد". ژاک دریدا اظهار عقیده مینماید: "اگر علم و جهل را معادل بدانیم، مرتکب اشتباه بزرگ میشویم" و ... گرچه خواننده بخشایشگر امروز از آن نامها و وجیزهها نمیترسد، کم نیستند آدمهای معتاد به افیون بزرگنمایی که از نیاوردن همان نامها میترسند. انگار پرآوازه شدن با همین شگرد میآغازد.)
آیا کتاب "جریانهای سیاسی-ایدیولوژیک و جریانهای قومی هزارهها" بهترین است و نارسایی ندارد؟
در نگاه من، روزی که "بهترین" نگاشته شود، نگارش پایان مییابد. چرا باز میگوییم و باز مینویسیم؟ زیرا هرچه گفته و نوشتهایم، پوره نبودهاند. آیا زندگی امید بیپایان برای دست یافتن به اکنونِ بهتر از گذشته، آینده خوشتر از امروز و فرجام دلخواه نیست؟
بافت کتاب گرفتار دوگونگی شیوه ارایه شدهاست: مثلاً گاه سراپای "حزب رعد" با سه سطر نگاشته میشود (در ۱۳۵۸خورشیدی ذریعه روحالله بلخابی، سید حجت فاضلی، محقق سرپلی، سید جعفر فاضلی و شفق سرپلی تاسیس شد، بعداً دچار انشعاب گردید و عدهیی از آنان به پاسداران جهاد جذب شدند.»/ برگ 78) و گاه تاریخچه سازمان دیگری بیست صفحه را در بر میگیرد.
برگهای 128 تا 148، بحث مشروحی دارد در پیرامون "مجاهدین خلق افغانستان" که رویش خویش را همپای پیدایش سه موج بزرگ اخوانالمسلمین، خلق/ پرچم و شعله جاوید میگویند و مینویسند: "یک جریان مترقی مذهبی به صورت ضعیف فعال بودیم و در آن دور [1970] گروه ما به خمینیزم شهرت داشت." چند سطر پایانتر میخوانیم: "این جریان به عنوان مجاهدین خلق افغانستان وارد عرصه شد، اما بعد در اثر شرایطی که در ایران به وجود آمد و سازمان مجاهدین خلق ایران با رژیم آیتالله خمینی مبارزه مسلحانه را آغاز کرد، به خاطر فشارهای ناشی ازین وضع، به سازمان مجاهدین مستضعفین تغییر نام یافت./.../ تحت رهبری عبدالله واحدی، سیدموسی علی پور و سید یزدان هاشمی قرار داشت، در بغلان، میدان، وردک، بامیان و بغلان جبهات جنگی برپا کرد و خوب درخشید".
در چهار دهه پسین خواننده نگارشهای سیاسی افغانستان بوده ولی نخستین بار میشنوم که پنجاه سال پیش جریانی به نام "مجاهدین خلق افغانستان" با برچسپ "خمینیزم" داشتیم. شاید نادرست شنیدهبودم که "سازمان مجاهدین مستضعفین" در 1978 پیریزی شده و در آغاز نامش "سپاه پاسداران اسلام" بود. هرگز نمیدانستم که امام خمینی سالها پیشتر از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در افغانستان گروه سازمانیافته هواداران سیاسی داشت.
جای دیگر، از پیشدرآمد "جریانهای سیاسی ایدیولوژیک هزارهها" اینگونه یاد شدهاست: "با قیام مردم هزاره علیه دولت خلقی و آزاد شدن مناطق هزارستان و مهاجرت گروهی این مردم به کشورهای همسایه و سایر کشورها، نخستین باری بود که قید و قیود ظالمانه نسبت به هزارهها برداشته شد." (برگ 73)
از یادداشت بالا برمیآید که هدف از "دولت خلقی"، فرمانروایی جناح نورمحمد ترهکی و حفیظ الله امین حزب دموکراتیک خلق افغانستان (اپریل 1978 تا دسمبر 1979) است. زمانسنجی پیشگفته نه تنها ستم ناآگاهانه بر سرآغاز تاریخ مبارزات آزادیخواهانه هزارهها در دهه امارت عبدالرحمان میشود؛ بلکه بر گراف بلند هزارهستیزی در افغانستان نیز پرده میاندازد.
برای بررسی دستکم سه رستاخیز ماندگار هزاره (1880 تا 1890) میتوان روآورد به تاریخ تیمور خانف (برگردان: عزیز طغیان) تا بدانیم که داشتن شش چهره سرشناس هزاره از محمد اسماعیل مبلغ، عبدالواحد سرابی و سلطانعلی کشتمند تا کریم میثاق، علیمحمد زهما و جنرال نادرعلی بر کرسیهای پارلمان و دانشگاه و ارتش دیروز نمایانگر "برداشتن قیود ظالمانه نسبت به هزارهها" نیست. (سناریوی سازشهای سیاسی پس از یازدهم سپتمبر 2001 در افغانستان و ژستهای نمادین بزرگانی چون محمدمحقق، کریم خلیلی، سرور دانش و چند تن دیگر در حکومت امروز هرگز نمیتواند پیمایشگر اندازه آزادی هزارهها باشد.)
نپرداختن به تلاشهای روشنگرانه اکرم یاری، محمد اسماعیل مبلغ، صادق یاری، حسین فرمند و بابه ابراهیم در راستای شگوفایی جنبشهای سیاسی آستانه دهه 1970 را میگذارم به شمار کمداشتهای تکنیکی کتاب و میافزایم: با نوشتن نامها باید همواره برخورد اندیشورزانه داشت؛ مثلاً انجنیر عثمان عصیان (یکی از نخبگان جریان دموکراتیک نوین/ شعله جاوید) را از بهر کوتاهی قامتش "عثمان لندی" گفتن شایسته نیست.
کتاب "جریانهای سیاسی-ایدیولوژیک و جریانهای قومی هزارهها" با آنکه از نادرستیهای تایپی سرشار است و حتا نام نویسنده در پشتی نخست درست نیامده؛ دارای فصلهای گسترش یابنده در پیرامون قسیم اخگر، علییاور افتخاری، علی رحیمی، حاجی رسولالله یاری و گردانندگان تنظیم نسل نو هزاره، هزاره دموکراتیک پارتی و جریان "امت" است.
تاریخنگاری افزون بر شکیبایی و ژرفنگری، دست و دامن پُر میخواهد. فشرده سازی درین راه اگر زیانبار نباشد، سودمند نیست. پرداختن به پیشینه، چگونگی پیدایی، شیرازه ساختاری، سرگذشت و کشاکشهای درونی/ بیرونی سازمانهای سیاسی نیازمند جستوجوی دامنهدار و گردآوری معلومات مختلف از چندین روزنه است.
با بازگویی این نکته که عبدالغفور ربانی برای تاریخنگاری - به شیوه آموزشی - توان ویژه دارد، امیدوارم از هرچه میجوید، فزونتر یابد و پُرتر نویسد تا کنجهای تاریک تاریخ مان را روشنایی بخشیم و خود را خوبتر بشناسیم.
با سپاس بیکران از محمدعلی سروری و مهربانی وی برای فرستادن کتاب "جریانهای سیاسی-ایدیولوژیک و جریانهای قومی هزارهها" ...
کانادا، یازدهم سپتمبر 2018