وقتی می گوییم، فلسفه پست مدرن یعنی فلسفه ای که ساختارها و مبناهای فلسفه مدرن و پیشا مدرن را به عنوان اصول و مفروضات قطعی، قبول ندارد و معتقد است که باید این ساختارهای پذیرفته شده را بازبینی کرد و کنار گذاشت.
میشل فوکو هیچ وقت، دنبال شناختِ قدرت یا اینکه فیلسوفی مولف در این زمینه قلمداد بشود، نبود؛ اما اکنون به این عنوان در میان فیلسوفان پست مدرن مشهور است. اگر بخواهم فوکو و فلسفه او را به شکل بسیار ساده توضیح بدهم، بهتر است بحث را با مفهوم ” قدرت” آغاز کنم. تصور ما از”قدرت” معادل”استیلا و سلطه”آن هم از طرف یک قدرت حاکم و مشخص است. فوکو در شناخت قدرت اول ازهمه این دو مفهوم را ازهم جدا کرد.
دوران فوکو دوران پیشتازی مارکسیست ها بود. آنها معتقد بودند که قدرت همان استیلای طبقه حاکم از طریق سرکوب پایین دستی هاست به همین دلیل هم برای حذف این استیلا، راهکارانقلاب را ارایه می کردند. فوکو اما معتقد بود قدرت یک طبقه یا توان استیلای دیگران در یک شخص یا گروه نیست؛ بلکه قدرت یک شیوه است که به شکل یک ساختار در روابط شخصی، خانوادگی و کلا سرتاسر اجتماع انسانی سیال است و هر رابطه اجتماعی نمایانگر یک شیوه اعمال قدرت است. بنابراین به جای اینکه قدرت را در یک طبقه یا شخص جستجو کنیم و بعد دنبال حذف یا تضعیف آن باشیم، باید نگاهمان به مصداق”قدرت” عوض شود، قدرت را دوباره تعریف کنیم و آن را به تعادل برسانیم وگرنه حذف افراد قدرتمند(به تعبیر مدرن و پیشا مدرن) چاره کار نیست چون همان قدرت غیرمتعادل با همان تعریف غلط “بازتولید” می شود.
فوکو می گوید: که در دنیای مدرن شبکه “دانش و قدرت” حاکم است در چنین شبکهای فرد همچون نظام قدیم تحت نظارت است؛ اما نظارت به شکل مدرن. ابتدا فرد تحلیل می شود. روانشناسی، جامعه شناسی و… همه در پی کشف دقیق فردند. سپس نظام های آموزشی او را بااین شناخت دقیق جهت می دهند، ساختارهای درهم تنیده اقتصادی ذائقه و اراده او را شکل میدهند و جایگاه او برای .خدمت به این ساختار مشخص می کنند
در زمانهای که نظام های پادشاهی یا دیکتاتورها فرو می ریختند، فوکو معتقد بود که اتفاق جدیدی نیفتاده است؛ چون آن نظارت بالا و پایین قدرت فقط چهره عوض کرده است. یکی از کتاب های مشهور فوکو کتابی است با عنوان” مراقبت و تنبیه” این کتاب دقیقا به این بخش از نظریات فوکو می پردازد. خلاصه سخن فوکو، در این کتاب -که با مقایسه ظاهری زندان ها(از زندان های دخمه مانند و سلولی شکل گذشته تا زندان های دایره ای شکل با فضای باز معاصر) در اعصار مختلف است – تاکید بر ثابت بودن عنصر نظارت در قدرت و تغییر ظاهر آن است. بنابراین وقتی با یک جامعه به ظاهر مدرن روبرو هستیم، که افراد از طریق دوربین های مداربسته، کارت ملی، شماره پرسنلی و… تحت نظارتند و در جایی هم که به ظاهر نظارتی نیست، خود فرد، تن به تسلیم و تبعیت میدهد، صرفا با تغییر ظاهری قدرت روبروییم و ذات قدرت به تعبیر گذشته خود برقرار است. اما کسی متوجه آن نیست؛ زیرا قدرت را صرفا در نظام حاکم و به معنی سلطه و در مورادی همراه با ضمانت اجرای مجازات و تنبیه دریافته ایم. اما قدرت در همه جا ساری است و نه فقط با ابزار بیرونی که گاهی با ابزار خودانگیخته درون انسان ها اعمال حاکمیت میکند.
فوکو می گوید: که در دنیای مدرن شبکه “دانش و قدرت” حاکم است در چنین شبکه ای فرد همچون نظام قدیم تحت نظارت است اما نظارت به شکل مدرن. ابتدا فرد تحلیل می شود. روانشناسی، جامعه شناسی و… همه در پی کشف دقیق فردند سپس نظام های آموزشی او را بااین شناخت دقیق جهت میدهند، ساختارهای درهم تنیده اقتصادی ذائقه و اراده او را شکل میدهند و جایگاه او را برای خدمت به این ساختار مشخص می کنند. اینجاست که فوکو در فهم قدرت پیش از هرچیز انگشت اشاره را به جای نقطهای در بالا به سمت روابط مختلف اجتماعی پیرامون ما و ماهیت پیچیده (و مبتنی بر دانش و شناخت ) آن می گیرد و شناخت سوژه و دلایل تسلیم نامحسوس فرد به قواعد این نظامهای اجتماعی یا فردی برای او اهمیت پیدا میکند.
بد نیست، این را بدانید که نام فوکو با انقلاب ۵۷ ایران هم گره خورده است. او در گیرودار انقلاب به عنوان خبرنگار به ایران آمد و حتا دیدارهایی با رهبر انقلاب در پاریس داشت. دلیل جذابی انقلاب ایران برای فوکو این بود که بنا به تعریف او از قدرت ، نوع قدرت آن زمان ، قدرتی قابل انتقاد با رویکردی پیچیده بود که طی آن مدرنیت، در حال تحمیل خود به مناسبات فردی و اجتماعی بود. اگرچه در همان زمان انقلاب های مارکسیستی هم در جریان بود اما فوکو میپنداشت که “جنبه معنوی” و “خداباورانه” انقلاب ایران، مقاومتی منحصر به فرد و ساختارشکنانه در برابر مدرنیت است و می تواند گفتمان فعلی حاکم بر دنیای مدرن را به چالش بگیرد.
با پیروزی انقلاب، افزایش تنش، برگزاری دادگاهها علیه کارگزاران نظام سابق و نمایان شدن رویکرد تندتر انقلابیون، منتقدین فوکو، دیدگاه او را احساساتی دانستند و ستایش های او از انقلاب را در تعارض با نگاه او در باب قدرت بخصوص تاکیدش در بازتعریف قدرت درحوزه های مختلف منجمله “جنسیت” دانستند. فوکو به جز چند مورد ترجیح داد سکوت کند و هرچند در مواردی جزو کسانی بود که باارسال نامه به سران انقلاب خواستار تخفیف یا کنار گذاشتن برخی روش ها شد اما درنهایت ایده ” گفتمان معنوی” او در پرتو تحولات بعدی انقلاب که با معیارهای معنوی مدنظر فوکو همخوانی نداشت، کم اثر شد. میشل فوکو اکنون بواسطه تاملاتش در باب “قدرت” به عنوان فیسلوفی پست مدرن شناخته می شود. تاریخ جنون،تاریخ جنسیت، تبار دانش و مراقبت و تنبیه از جمله مهم ترین آثار اوست.