جواد خاوری
دین در هر جامعه، بیش آن که وفادار به نسخه اصلی خود باشد، متأثر از شرایط اجتماعی، اقلیمی و فرهنگی آن جامعه است. اینکه فرقهها و نحلههای مختلف از درون یک دین ظهور میکنند و هر کدام تفاوت فاحشی با بقیه دارد، به معنی سیالیت و تغییرپذیربودن دین است. هر گروه اجتماعی بنا به مصالح، منافع و شرایط زندگی خود، دین را صورتبندی میکند؛ عناصری از آن را کنار می گذارد و عناصر نوی از هویت و فرهنگ خود به آن اضافه می کند. مثلاً اسلام یک عربِ مکی با اسلام یک هزاره بامیانی، از زمین تا آسمان فرق میکند. دین یک صندوق سربستهای نیست که از بدوِ پیدایش در اختیار پیروانش قرار بگیرد و تا ابد به همان صورت، باقی بماند.
دین، مثل دیگر سُنَنِ اجتماعی، پدیدهای است فرهنگی که طی قرنها و نسلها سروشکل گرفته و بخشی از هویت هر قوم و ملت شده است. تودهی مردم و حتی مبلغان دین اصراری ندارند که دیندایشان منطبق بر نسخهی اولیه دین باشد. آنها دینی را پیروی می کنند که در بستر جامعهشان شکل گرفته و خودی شده باشد. مثلا پیشوایان دینی در هر جامعه ای شباهت به مردم آن جامعه دارند و مطابق نیاز آنها عمل می کند. امامعلی در باور هزارههای افغانستان با امامعلی تاریخی که خلیفهی چهارم اسلام بود، دو فرد کاملا متفاوت اند. علی هزارهها در هر قریه و قصبه، حداقل یک بار آمده و کراماتی از خود بروز داده و نشان مقدسی از خود بر جای گذاشته است. در حالی که علی تاریخی هیچ وقت گذرش به مناطق هزاره نشین افغانستان نیفتاده است.
دین بیش از هر چیز، آیین است. یعنی سنتی است که در یک جامعه رایج است و افراد به حکم آن که عضو آن جامعه هستند، به آن تن میدهند. در این تندادن اراده و انتخابی وجود ندارد. طفلی که در یک جامعه به دنیا میآید، همان گونه که دیگر رسم و رواجها را ناخواسته می پذیرد، دین آن جامعه را نیز ناخواسته قبول می کند. دین هم مثل قوم، قبیله، وطن و زبان جزء هویتش می شود. همانگونه که نسبت به زبان یا قومش تعصب پیدا میکند، به دین و مذهبش هم تعصب پیدا میکند. همان گونه که حاضر است در راه وطن وقبیله اش بجنگد، حاضر است در راه دین و مذهبش کشته شود.
بنابراین، دین پدیده سیالی است که قابلیت اصلاح و تغییر و حتی اضمحلال را دارد، اما چیزی که نباید فراموش کنیم این است که تغییر و اصلاح نه خودبهخود به وجود میآید نه با جبر و فشار، بلکه تابع شرایط اجتماعی است و نیاز به بستر و زمینه دارد. روشنفکران میتوانند در بسترسازی سهم بگیرند و روند تغییر را تسریع کنند، ولی نباید انتظار داشته باشند که با تخطئه و سرزنش میتوانند جامعه را از شر دین خلاص کنند. روشنفکران باید فاصلهی فکری بین خود و توده را درک کنند. آنها باید به توده حق بدهد که به داشتههای خود پابند باشد. هیچ کس حاضر نیست که داشتههای خود را به راحتی از دست بدهد. در صورتی میتوانیم داشتههای کسی را ازش بگیریم که در عوض چیز ارزشمندتری به او بدهیم. آلترناتیوی که در بدل دین و مذهب به تودهها قرار است داده شود، چیست؟ آیا گزینههای جاگزینی که روشفنکران پیشنهاد می کنند قابلیت جاگزینی را دارند؟ اومانیسم یا سوسیالیسم ، به عنوان مثال، گزینههای خوبند، اما این گزینهها ویژگیهایی دارند که در هر جا قابل انطباق نیست. آیا جامعه سنتی افغانستان را میتوان در ردیف جوامع مدرن غربی قرار داد؟ جوامع غربی که به این مفاهیم روی آورهاند، بستر اجتماعی، اقتصاد، فکری و ذهنی پذیرش آن مفاهیم را فراهم کردهاند. روشنفکران جهان سومی هم اگر دوستدار چنین گزینههایی هستند، ابتدا باید بسترسازی کنند. تحقیر تودهها و تخفیف باورها و داشتههای آنان، استبداد روشنفکرانه است.
دین یک برساخته فرهنگی است که در طول قرنها و متاسب با شرایط محیطی و اجتماعی شکل گرفته است و طبعاً ریشهی محکم در روح و روان جامعه دارد. از میان برداشتن آن کار آسانی نیست. دین همانگونه که آنی به وجود نمی آید، آنی هم از بین نمیرود.
روشنفکرانی که روش تندروانهای در برابر باورهای مردم در پیش میگیرند، نمیتوانند انتظار توفیق داشته باشند، چون جامعه در مقابل آنها موضع می گیرد. آنها وقتی در مقابل توده میایستند، نقش مخالف پیدا میکنند و تاثیرگذاریشان از دست میدهند. بدیهی است که هیچ کس به دشمن خود اعتماد نمیکند.
روشنفکران نباید انتظار داشته باشند که توده با آنها مدارا کند. توده با توجه به شرایط فکری و ذهنیاش، حق دارد متعصب باشد. روشنفکری که توان تسامح و تساهل را یافته است، باید با توده مدارا کنند.
به اعتقاد من، تنها در صورتی میتوان در اصلاح و تغییر دین توفیق به دست آورد، که اقدام دروندینی کرد. روشنفکران نباید در صف مخالف توده بایستند و بخواهد آنها را شکست دهند یا تسلیم خود کنند. باید به عنوان همسرنوشت با آنها برخورد کنند. تنها در این صورت است که میتوانند با آنها دیالوگ کنند و بر آنها تاثیر بگذارند. بیگمان تاثیر کسانی چون علی شریعتی و عبدالکریم سروش، در سستکردن بنیانهای سنتی دین و سوق دادن جوانان به سوی دینداری مدرن، حتی بیدینی، به مراتب بیشتر بوده از تاثیر کسانی که دین را مطلقا نفی کردهاند. حتی اکثر کسانی که امروز طلایه دار دینستیزی اند، تحت تاثیر افکار همین مصلحان دینی راه تغییر را پیموده اند.
خلاصهی کلام این که، دست بشر از دامن دین کوتاه شدنی نیست. ممکن است نوع تعامل بشر با دین عوض شود، اما به کلی از دین بی نیاز نخواهد شد. حتی جوامع مدرن غربی، که در اوج عقلانیت ایستادهاند، نتوانستهاند به کلی خود را از دین بینیاز کنند. دین اگر به شکلی از میان برخاسته، به اشکال دیگری چهره نموده است. امروز اگر کسی پیش یک اروپایی به مسیح یا مسیحیت اهانت کند، بیگمان او را خوشحال نمیکند. آن اروپایی ممکن است دیندار نباشد، اما اهانت به داشتههای فرهنگی و هویتی خود را تحمل نمیتواند. مسحیت برای او بخشی از هویت جمعیاش است که خود را ملزم به احترامش می داند.