( جمعی از روحانیان ادیان مختلف، اثر میر کالان خان، امپراتوری مغول، ۷۵-۱۷۷۰. موزهی هنرمتروپولیتن، نیویورک)
جمیل آیدین
برگردان: پویا موحد
ایدهی برخورد دیرینه میان «دنیای اسلام» و «دنیای غرب» از اسطورههای خطرناکی است که در دوران مدرن به وجود آمده است. مبنای این اسطوره برداشتهای تحریفشدهای از ماهیت اسلام و ماهیت غرب، به عنوان دو تمدن کاملاً مجزا و متخاصم، بود. در اواخر قرن نوزدهم و در اوج عصر امپراتوریها، استعمارگران با ترویج بنیادگرایی تندرو میان تبعههای مسلمان خود، بنیانهای مفهومی برای «نهضت اتحاد اسلامی» را به وجود آوردند.
در روز ۱۷ ماه مهی ۱۹۱۹، سه نفر از رهبران مسلمان هندی با وودرو ویلسون، رئیس جمهور آمریکا، ملاقات کردند تا از ایدهی حفظ خلافت عثمانی در استانبول و استقلال ملی آناتولی، به عنوان وطن مسلمانان ترک، دفاع کنند. این افراد هندی از استقلالِ آنچه خود آن را «آخرین قدرت اسلامی موجود در جهان» میخواندند، دفاع میکردند. این که رهبران مسلمان هندی در دفاع از خلافت عثمانی سخن میگفتند ممکن است نشانی از یک اتحاد جهانی میان مسلمانان به نظر رسد؛ اما اگر چنین نتیجهای بگیریم، دچار اشتباه شدهایم.
در واقع، جزئیات، استدلالها، و اهداف مطرحشده در این ملاقات نشان میدهد که پیشفرضِ وجود نوعی تمایزگذاری میان «دنیای اسلام» و «غرب»، که امروزه معمول است، چقدر نامنسجم و گمراهکننده است. مسلمانان هندی دفاعیهی خود از استقلال ترکیه را بر اصول چهاردهگانهی صلحِ ویلسون مبتنی کرده بودند. هر سه رهبر (آقا خان، عبدالله یوسف علی، و صاحبزاده آفتاب احمد خان)، که بر ارتباط معنوی خود با خلافت عثمانی تأکید داشتند، تبعهی وفادار امپراتوری بریتانیا بودند. این گفتوگوها، که در خلال «کنفرانس صلح پاریس» در سال ۱۹۱۹ اتفاق افتاد، حاکی از برخورد «دنیای اسلام» و «دنیای غرب» نبود، بلکه از یک جهان پیچیده و درهمتنیده حکایت داشت.
با این حال، توجه شما را به مقالهی پرتأثیر برنارد لوییس در مجلهیآتلانتیکبا عنوان «ریشههای خشم اسلامی» (۱۹۹۰) جلب میکنم: «از دیدگاه اسلام سنتی، که بسیاری از مسلمانان شروع به بازگشت به آن کردهاند، جهان و همهی نوع بشر به دو بخش تقسیم میشوند: بلاد اسلام، که در آن شریعت اسلامی و ایمان حاکم است، و بقیهی دنیا، که بر آن بلاد کفر یا بلاد حرب نام نهاده شده است، و در نهایت وظیفهی مسلمانان آن است که آن دنیا را به اسلام در آورند.» لوییس شک اندکی باقی گذاشت که این بهاصطلاح «وظیفه»ی مسلمانان به معنای استفاده از ابزارهای خشونتبار است: «وظیفهی جهاد مقدس … در وطن آغاز میشود و به سرزمینهای خارجی و علیه همین دشمنان کافر بسط مییابد.» ملاقات رهبران مسلمان هندی با ویلسون در سال ۱۹۱۹، در روح و محتوا، با تک تک ادعاهای لوییس در تضاد است. این مسلمانان مدافعان وفادار امپراتوری بریتانیا بودند که مشتمل بر جوامعی دارای ادیان مختلف بود، با هندوها همکاری میکردند، و علیه سربازان مسلمان امپراتوری عثمانی در طول جنگ جهانی اول جنگیده بودند. آنها غربیها را به هیچ روی دشمن نمیانگاشتند، و از خلافت عثمانی بر مبنای هنجارهای بینالمللی دربارهی استقلال ملی و صلح در بستر امپراتوری دفاع میکردند.
برنارد لوییس به وجود آورندهی ایدهی یک «دنیای اسلام» در تمایز با یک «دنیای غرب» نبود. از زمان انقلاب ایران در ۱۹۷۹، روزنامهنگاران غربی و اسلامگرایان تندرو این ایده را رواج دادند. از دید آنان، نهضت اتحاد اسلامی (پاناسلامیسم) معاصر از آرمانهای دیرینهی اسلامی الهام میگیرد تا خلوصِ بیغش دینی را احیا کند. بر این مبنا، نهضت اتحاد اسلامی نهضتی ارتجاعی است و اسیر سنتهای دیرینه و شریعت سنتی اسلامی است. استدلال متداول ایشان این است که جنبههای ناساز اسلام به ناچار تعهد دینی مسلمانان را بر تعهدات سیاسی دیگر برتری میدهد. نهضت اتحاد اسلامی نه تنها از میان نرفته است بلکه در دنیای معاصر رشد میکند و محصول تمدنی است که عمیقاً با زمانهی مدرن در تضاد است.
ایدهی برخورد دیرینه میان دنیای اسلام و دنیای مسیحی یک اسطورهی خطرناک و مدرن است.
لوییس شاید آفرینندهی ایدهی «دنیای اسلام» نبود، ولی به آن صیقلی روشنفکرانه زد و الهامبخشِ اثر مشهورترِ ساموئل هانتینگتون، یعنیبرخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی(1996)، شد. لوییس چنین نوشت: «جدال میان این نظامهای رقیب [دنیای اسلام و قلمرو مسیحیت] تا به حال به مدت چهارده قرن ادامه داشته است. این جدال با ظهور اسلام در قرن هفتم آغاز شد و عملاً تا امروز ادامه داشته و مشتمل بر رشتهای طولانی از حملهها و ضدحملهها، جهادها و جنگهای صلیبی، فتحها و بازپسگیریها بوده است.» دیدگاه غالب غربی دربارهی نهضت اتحاد اسلامی، که با عبارت «دنیای اسلام» بیان میشود و هم متخصصان و هم روزنامهنگاران آن را به کار میبرند، به همین منوال باقی مانده است. با این حال، با وجود این دیدگاهِ حاکم که از برخوردی جاودانه با غرب مسیحی حکایت دارد، در واقع نهضت اتحاد اسلامی پدیدهای نسبتاً جدید است و چندان هم منحصر به فرد نیست.
ایدهی برخورد دیرینه میان دنیای اسلام و دنیای مسیحی یک اسطورهی خطرناک و مدرن است. مبنای این اسطوره کژنماییهایی ساختگی است در ارتباط با ماهیت اسلام و ماهیت غرب به منزلهی واحدهایی مجزا از تمدن و برخوردار از ژئوپولیتیک مخصوص به خود. «نهضت اتحاد آفریقا» و «نهضت اتحاد آسیا» بستر مناسبتری برای فهم «نهضت اتحاد اسلامی» ارائه میکنند. این هر سه نهضت در اواخر قرن نوزدهم و در اوج عصر امپراتوریها و در برابر غلبهی آنگلوساکسونها و نهضت متمدنسازی به دست سفیدپوستان، پدیدار شدند. نهضت اتحاد اسلامی در عصر امپراتوریها ناچار نبود که اتحاد جهانی مسلمانان با دیگر همدینان خود را به آنان یادآوری کند. استعمارگران با ترویج بنیادگرایی تندرو میان تبعههای مسلمان خود، از طریق اشارهی منظم به هویت دینی آنان، بنیانهای مفهومیِ اتحاد اسلامی مدرن را به وجود آوردند.
در آن زمان، بریتانیاییها، هلندیها، فرانسویها، و روسها بر اغلب مسلمانان جهان حاکم بودند. به مانند نهضت اتحاد آفریقا و نهضت اتحاد آسیا، نخستین طرفداران نهضت اتحاد اسلامی روشنفکرانی بودند که میخواستند با ناچیزانگاری، تحقیر، و استثمارگریِ حکام استعماری غربی مقابله کنند. آنها لزوماً نمیخواستند جهان مبتنی بر امپراتوریها یا حقیقت امپراتوریها را نفی کنند. روشنفکران طرفدار نهضت اتحاد اسلامی، جمالالدین افغانی و سید امیر علی، در احساسات و ادراکات خود بسیار شبیه به و. ای. بی. دوبوآ، طرفدار نهضت اتحاد آفریقا، و رابیندرانات تاگور، طرفدار نهضت اتحاد آسیا، بودند. همانند طرفداران نهضتهای اتحاد آفریقا و اتحاد آسیا، طرفداران نهضت اتحاد اسلامی بر این موضوع تأکید داشتند که هم درون امپراتوریها و هم در امور بینالمللی، امپراتوریهای اروپایی نسبت به آفریقاییها، آسیاییها، و مسلمانان تبعیض روا میدارند. هر سهی این نهضتها نژادپرستی و غلبهی استعماری اروپائیان را به چالش میکشیدند و وعدهی یک جهان بهتر و آزادتر برای اکثریت انسانهای روی زمین را میدادند.
صاحبمنصبان استعماری اروپایی در آن زمان متوجه شدند که چگونه فناوریهای مدرنِ چاپ، کشتی بخار، و تلگراف، در حال ایجاد پیوندهای تازهای میان جمعیتهای متنوع مسلمان است و به آنها کمک میکند که انتقادشان از نژادپرستی و تبعیض را مورد تأکید قرار دهند، و در نتیجه نگران یک انقلاب بالقوهی اسلامی شدند. با این حال، از دههی ۱۸۷۰ تا دههی ۱۹۱۰ هیچ انقلابی به طرفداری از نهضت اتحاد اسلامی علیه استعمارگری به وقوع نپیوست. تهدیداتی که ادعا میشد از جانب نهضت اتحاد اسلامی مطرح میشود نخستین جلوهی قابل توجه خود را در دوران جنگ جهانی اول نمودار ساخت، تا حدی به این دلیل که امپراتوریهای عثمانی و آلمان آن را در تبلیغات جنگی خود ترویج کردند. با این حال، هیچ مسلمانی در دوران جنگ جهانی اول انقلاب نکرد، در حالی که صدها هزار سرباز مسلمان در خدمت امپراتوریهای بریتانیا، فرانسه، و روسیه بودند.
نهضت اتحاد اسلامی به شکل رشتهای از وقایعِ گاه و بیگاه در طول قرن گذشته به پیش رفته است. از ترکیه و مصر تا اندونزی و الجزایر، ایدهی روشنفکری اسلامی و اتحاد جهانیِ اسلامی، رهبران و جنبشهای ملیگرای قرن بیستم را توانمند ساخته است. تا اواسط دههی ۱۹۶۰، بیشتر مسلمانان جهان خود را از حکومت استعماری اروپائیان آزاد کرده بودند. پارلمان ترکیه خلافت عثمانی را از پیش در سال ۱۹۲۴ لغو کرده بود، و تا دههی ۱۹۵۰ این خلافت تقریباً فراموش شده بود.
حال که تقریباً یک پنجم از قرن بیست و یکم گذشته، به نظر میآید که نهضت اتحاد آفریقا و نهضت اتحاد آسیا محو شدهاند، اما نهضت اتحاد اسلامی و آرمان وحدت دنیای اسلام همچنان به زندگی خود ادامه میدهد. چرا؟ پاسخ را باید در آخرین مراحل جنگ سرد جستوجو کرد. آنچه اتفاق افتاد برخورد میان سنتهای کهن تمدن اسلام و تمدن غرب، یا تأکیدی دوباره بر ارزشهای اصیل دینی نبود. این برخورد حتی ادامهی نهضت اتحاد اسلامی قرن بیستمی نیز نبود، بلکه شکل جدیدی از جنگ سرد بود. بر مبنای اتحاد میان عربستان سعودی و آمریکا، در دههی ۱۹۷۰ ترویج ایدهی اتحاد اسلامی آغاز شد تا جایگزینی باشد برای نهضت سکولارِ اتحاد اعراب که جمال عبدالناصر، رئیس جمهور مصر، دیگران را بدان فرا میخواند. مصر در آن زمان متحد اتحاد جماهیر شوروی به شمار میرفت. اگر به دلیل کوتاهیها و کاستیهای بسیاری از دولت-ملتهای پس از دوران استعمار و در نتیجه سرخوردگی عمومی بسیاری از مسلمانان نبود، هرگونه ایدهای از آرمانشهر «اسلامی» حتماً با شکست مواجه میشد.
Peter Wall Institute for Advanced Studies
این تصور که نهضت اتحاد اسلامی نمایندهی ارزشهای سیاسیِ اصیل، دیرینه، و سرکوبشدهی اسلامی است که علیه غربیسازی و سکولارسازیِ جهانی به پا خاسته است، در ابتدا ناشی از دغدغهی دشمنانگارانهی صاحبمنصبان استعماری غربی بود، اما اخیراً به طور عمده از سوی اسلامگرایان مطرح شده است. متخصصان و روزنامهنگاران غربی در پذیرش سادهلوحانهی ادعاهای اسلامگرایان دربارهی ارزشهای اساسی سیاسی در اسلام دچار اشتباه شدهاند. آن نوع اسلامگرایی که با اخوانالمسلمین مصری یا روحالله خمینی در ایران مرتبط است پیش از دههی ۱۹۷۰ اصلاً وجود نداشت. هیچ یک از مسلمانان هندی که ویلسون را ملاقات کردند، و نه خلیفههای متأخر عثمانی، علاقهای به اجرای شریعت در جامعه نداشتند. هیچ یک از آنان نمیخواستند زنان را به زیر حجاب ببرند. به عکس، اولین نسل از طرفداران نهضت اتحاد اسلامی افرادی با گرایشهای بسیار مدرن بودند: آنها مدافعان آزادی زنان، برابری نژادی، و جهانوطنگرا بودند. برای مثال، مسلمانان هندی بسیار افتخار میکردند که خلیفهی عثمانی وزرا و سفیران یونانی و ارمنی دارد. همچنین، آنها میخواستند شاهدِ آن باشند که تاجوتخت بریتانیا وزیران و صاحبمنصبانی عالیرتبه از میان هندوان و مسلمانان برگزیند. هیچ یک از آنان مدافع جدایی سرزمینهای ترکها و یونانیها، عربها و یهودیها در فلسطین، و مسلمانان و هندوها در هندوستان نبودند، و نمیتوانستند این وقایع را پیشبینی کنند. امروزه تنها صورتی ابتدایی از نهضت اتحاد اسلامی اوایل قرن بیستم به جا مانده؛ محتوای آن از دههی ۱۹۸۰ به بعد به کلی متحول شده است.
این واقعیت که هم برنارد لوییس و هم اسامه بن لادن از یک برخورد جاودانه میان یک دنیای متحد اسلامی و یک غرب متحد سخن گفتهاند، بدان معنا نیست که این تصور واقعی است. حتی در اوج رواج ایدهی وحدت جهانیِ اسلامی در اواخر قرن نوزدهم، اجتماعات مسلمان در یک طیف متنوع سیاسی، زبانی، و فرهنگی پخش شده بودند. از زمان اصحاب محمدِ پیامبر در قرن هفتم، صدها پادشاهی، امپراتوری، و سلطنت بر جمعیتهای مسلمان در کنار جمعیتهای غیرمسلمان حکومت کردهاند و بعضی از آنها با یکدیگر دچار اختلاف بودهاند. جدا کردن مسلمانان از همسایگان هندو، بودایی، مسیحی، و یهودیشان، و اندیشیدن به اجتماعاتشان به شکلی جدا، هیچ ارتباطی با تجربهی تاریخی انسانها ندارد. هرگز یک «دنیای اسلام» مجزا وجود نداشته و هرگز هم نمیتواند وجود داشته باشد.
نکتهی قابل توجه و مهم این است که طرفداران نهضت اتحاد اسلامی میخواهند «امت را دوباره تشکیل دهند.» آنها هم به روایتی تاریخی از تمدنها اتکا دارند و هم به یک تقسیم ژئوپلیتیک جهان به ماهیتهای مجزا و غیرتاریخی، مانند آفریقای سیاه، دنیای اسلام، آسیا، و غرب. نهضت اتحاد اسلامیِ معاصر همچنین به آرمانپردازی دربارهی یک گذشتهی خیالی میپردازد. به گفتهی طرفداران نهضت اتحاد اسلامی، امت، یا جامعهی جهانی مسلمانان، زمانی تأسیس شد که هنوز امپراتوریهای سفیدپوستان نژادپرست یا قدرتهای سرکوبگر غربی به تحقیر مسلمانان دست نیازیده بودند. طرفداران نهضت اتحاد اسلامی میخواهند «امت را دوباره به بزرگی برسانند.» با این حال، تصور یک دوران طلایی که در آن مسلمانان در وحدت و اتحاد سیاسی بودند، مبتنی بر فراموشی دوران امپراتوریهای گذشته است. اجتماعهای مسلمان هرگز به لحاظ سیاسی متحد نبودهاند و هرگز اجتماعهای یکدست مسلمان در آسیا و اروپا نزیستهاند. هیچ یک از امپراتوریهای اسلامی که تحت حاکمیت سلسلههای سلطنتی مسلمان بودهاند این هدف را نداشتهاند که غیرمسلمانان را تحت استیلای مؤمنان متقی قرار دهند. همچون سلاطین عثمانی، پادشاهیهای ایرانی یا مصری در اواخر قرن نوزدهم نیز امپراتوریهایی چندقومیتی بودند و از هزاران دیوانسالارِ غیرمسلمان استفاده میکردند. جمعیتهای مسلمان قبل از دوران امپراتوریهای نژادپرست اروپایی به سادگی هرگز خواستار یک اتحاد جهانی میان امت نبودند.
عبارت «دنیای اسلام» ابتدا در دههی ۱۸۷۰ پدیدار شد. در ابتدا، این مبلغان مذهبی اروپایی یا صاحبمنصبان استعماری بودند که به شکل یک عنوان اختصاری برای اشاره به همهی کسانی که میان «نژاد زرد» شرق آسیا و «نژاد سیاه» در آفریقا میزیستند، به استفاده از آن روی آوردند. آنها همچنین از آن عبارت برای ابراز ترس خود از انقلاب بالقوهی مسلمانان استفاده میکردند، گرچه تبعههای مسلمان امپراتوری، نسبت به تبعههای هندو یا بودایی آن، میل کمتر یا بیشتری به طغیان نداشتند.
ویلفرید اسکاون بلانت، شاعر انگلیسی، در کتاب پرتأثیر خود،آیندهی اسلام(۱۸۸۲)، استدلال کرد که امپراتوری عثمانی در نهایت از اروپا اخراج خواهد شد و روح جنگهای صلیبی در اروپا استانبول را به یک شهر مسیحی تبدیل خواهد کرد. بلانت همچنین اظهار داشت که امپراتوری بریتانیا، که مثل اتریشیها، روسها، و فرانسویها دچار نفرت از مسلمانان نیست، میتواند حافظ جمعیتهای مسلمان جهان در آسیا شود. به نظر میآید بلانت به شیوهای خودبرتربینانه و امپریالیستی، به آیندهی مسلمانان اهمیت میداد. او مدافع و دوست اصلاحگران پیشروی مسلمان مانند جمالالدین افغانی و محمد عبده بود و به عنوان واسطهای میان حلقههای روشنفکری اروپا و اصلاحگران مسلمان عمل میکرد.
در طول قرن بیستم، رهبران بزرگ مسلمان مانند مصطفی کمال آتاتورک در ترکیه، ناصر در مصر، محمد مصدق در ایران، و سوکارنو در اندونزی، همگی وطنپرستانی سکولار بودند، اما همهی آنها به تصور یک تاریخ شکوهمند تمدن اسلامی نیاز داشتند و از آن استفاده میکردند تا در مقابل ایدئولوژیهای برتری سفیدپوستان مقاومت کنند.
در همین دورانی که بلانت مشغول نگاشتن این مطالب بود، ارنست رنان، روشنفکر پرنفوذ فرانسوی، نگرشی بسیار منفی نسبت به اسلام را، به ویژه در ارتباط با علم و تمدن، شکل داد. رنان اسلام را دینی سامی میدانست که مانع پیشرفت علم و عقلانیت خواهد شد. ایدههای او نمادی از نژادسازی از مسلمانان از طریق دینشان بود. البته رنان این استدلالها را در پاریس انجام میداد که بر بخشهای بزرگی از مسلمانان شمال و غرب آفریقا حاکمیت داشت. ایدههای او کمک میکرد که حاکمیت استعماری فرانسه موجه جلوه داده شود. جمالالدین افغانی و بسیاری از دیگر روشنفکران مسلمان که مورد حمایت بلانت بودند، در رد استدلالهای رنان قلم میزدند. اما رنان در ایجاد روایتی گمراهکننده از یک تمدن اسلامیِ مجزا در برابر تمدن غربی مسیحی، موفقیت بیشتری به دست آورد.
ادعاهای نخبگان اروپا دربارهی مأموریت غرب در متمدنسازی جهان و برتری تمدن مسیحی-غربی برای پیشبرد برنامههای استعماری اهمیت داشت. روشنفکران اروپایی برنامههایی وسیع را برای طبقهبندی نوع انسان به سلسلهمراتبهایی بر اساس نژاد و دین بر عهده گرفتند. تنها در واکنش به چنین دیدگاه تندی در باب وطنپرستیِ افراطی بود که روشنفکران مسلمان پادروایت تمدن اسلامی را ایجاد کردند. آنها در کوششی برای اثبات شرافت و برابری خود، بر شکوه گذشته، مدرن بودن، و متمدن بودن «دنیای اسلام» تأکید کردند. این مسلمانان مخالف با ایدئولوژی امپریالیستی اروپایی (یعنی برتری سفیدپوستان از نظر تمدن بر مسلمانان و دیگر نژادهای رنگینپوست) نخستین طرفداران نهضت اتحاد اسلامی بودند.
در اوایل قرن بیستم، اصلاحگران مسلمان شروع به پرورش یک روایت تاریخی کردند که بر وجود یک تمدن مشترک و برخوردار از یک عصر طلایی در علم و هنر اسلامی، و وقوع افول بعدی آن، تأکید داشت. ایدهی وجود یک تاریخ کلگرایانهی اسلامی آفریدهای تازه بود که مستقیماً در واکنش به ایدهی وجود یک تمدن غربی و استدلالهای ژئوپولیتیک وجود اتحاد میان غرب / سفیدپوستان به وجود آمده بود. در طول قرن بیستم، رهبران بزرگ مسلمان مانند مصطفی کمال آتاتورک در ترکیه، ناصر در مصر، محمد مصدق در ایران، و سوکارنو در اندونزی، همگی وطنپرستانی سکولار بودند، اما همهی آنها به تصور یک تاریخ شکوهمند تمدن اسلامی نیاز داشتند و از آن استفاده میکردند تا در مقابل ایدئولوژیهای برتری سفیدپوستان مقاومت کنند. ملیگرایی در نهایت پیروز شد، و در طول دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ایدهی «اسلام به عنوان یک قدرت مطرح در سطح جهانی» نیز از مطبوعات و تحقیقات غربی محو شد.
ایدئولوژیهای مرتبط با نهضت اتحاد اسلامی تا دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ دیگر پدیدار نشدند، و در آن زمان هم با خصوصیات و زبانی جدیدی دوباره مطرح شدند. این ایدئولوژیها به عنوانِ ابراز نارضایتی از جهان معاصر دوباره احیا شدند. سازمان ملل موفق نشده بود که مشکلات وجودی را حل کند. دولت-ملتهای پسااستعماری برای اغلب مسلمانان جهان آزادی و رفاه به ارمغان نیاورده بودند. در این میان، اروپا، آمریکا، و اتحاد جماهیر شوروی اعتنای اندکی به رنجهای مردمان مسلمان داشتند. احزاب مسلمان مانند «اخوانالمسلمین» در مصر و «جماعت اسلامی» در پاکستان به ظهور رسیدند، و بر این باور بودند که استعمار فلسطین و سختیهای ناشی از فقر، ضرورت شکل جدیدی از اتحاد را به وجود میآورد.
انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ لحظهای تاریخی در این روند بود. خمینی برای نفی وضعیت موجود، به این شکل جدید از نهضت اتحاد اسلامی متوسل شد. با این حال، ایران او و رقیب منطقهایاش عربستان سعودی هردو منافع ملی کشور خود را در اولویت قرار میدادند. بنابراین، هرگز یک چشمانداز واقعی فدرال در این نهضت اتحاد اسلامی جدید وجود نداشته است. این نهضت بر یک احساس قربانی بودن مبتنی است، بدون آن که یک پروژهی سیاسی عملی به همراه داشته باشد. توجه این نهضت کمتر به برنامههای واقعی برای تأسیس یک دولت اسلامی است، و بیشتر متوجه آن است که چگونه ظلم و تبعیض نسبت به یک جامعهی خیالیِ جهانی میتواند پایان یابد.
فراخوانها برای ایجاد یک اتحاد جهانی اسلامی هرگز نمیتواند با نگاه به متون دینی یا تقوای اسلامی درک شود. سلسلهی وقایع در تاریخ روشنفکری و ژئوپولیتیک مدرن همان چیزی است که دیدگاه نهضت اتحاد اسلامی را دربارهی تاریخ و جهان تعیین کرده و شکل داده است. شاید خصیصهی اصلی این دیدگاه ایدهی غرب به عنوان جایگاهی است که روایت تاریخی مخصوص به خود و چشمانداز سیاسی پایداری دربارهی دستیابی به استیلای جهانی دارد. اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا، اتحادیهی اروپا (و در واقع همهی برنامههای جهانی غربی در قرن بیستم) تصویری از برتری دنیای غرب و استیلای آن را در بر داشتهاند.
ایدههای «دنیای غرب» و «دنیای اسلام» همچون دشمنانی شبیه یکدیگر به نظر میرسند. ما نباید اجازه دهیم استعمارگران اواخر قرن نوزدهم معیارهای مباحثات امروزی دربارهی حقوق بشر و حکمرانی مطلوب را تعیین کنند. تا زمانی که ما این تقابل جانبگرایانه میان «غرب» و «دنیای اسلام» را بپذیریم، همچنان اسیر استعمار و شکست استعمارزدایی هستیم. اگر به سادگی این معیارها را تشخیص دهیم و انکار کنیم، میتوانیم خود را آزاد کنیم تا بتوانیم به جلو قدم برداریم، دربارهی یکدیگر فکر کنیم و جهان را به شیوههای واقعگرایانهتری ببینیم. چالش امروز ما یافتن زبان جدیدی برای بیان حقوق و هنجارها است که اسیر دروغپردازیها دربارهی تمدن غربی و برنهادههای متضاد، آن یعنی تمدنهای آفریقایی و آسیایی و اسلامی، نباشد. انسانها فارغ از رنگ پوست و دینشان، در یک کرهی واحد و مشترک ساکن هستند و در تاریخی زندگی میکنند که در آن خطوط مرزی میان تمدنها موجود نیست. هر راه پیشِ رو برای غلبه بر بیعدالتیها و مشکلات کنونی باید مبتنی بر پیوندها و ارزشهای مشترک ما باشد، نه آن که قبیلهگرایی را در سطح تمدنها دنبال کند.
این مطلب از سایت آسو نقل شده است.
Resorce:
http://www.aasoo.org/fa/articles/تعبیر-«دنیای-اسلام»-چرا-و-چگونه-به-وجود-آمد؟