عبدالله یاوری
قسمت سوم: ... جامعه هزاره در آستراليا، در بُعد مادى و اقتصادى زندگى جامعه موفق است. اما، در بُعد معرفتى زندگى و ايجاد تعامل فرهنگى و اجتماعى با سر زمين جديد شان عملاً در نيمه راه زندگى باز مانده اند! نسل اول كه فعلاً سكاندار زندگى و مسووليت هاى فاميلى و اجتماعى در اينديار اند. همه تلاش و تكاپويشان در جهت تزين ظاهر زندگى و نقش ايوان است.
فراه تر از تلاش اقتصادى اگركارى كرده باشند، حفظ تعلقات و دلبستگى به گذشته، يا به تعبير ديگر حفظ متعصبانه سنتها بوده است. در نتيجه، از نگاه معرفتى و فرهنگى تبديل به نسل سرگردانى شده اند كه از آغوش فرهنگ بومى خود دور افتاده و فرهنگ جامعه ميزبان را درك نتوانسته و استعداد پذيرش آن را نيز فراه نگرفته اند. انگليسى را هم در حد ايجاد رابط و گفتوگوى فرا تر از محيط كارى بلد نيستند، تا بتوانند با ديگران رابطه بر قرار كنند، اينگونه عملاً در يك برزخ بى فرهنگى و بى هويتى گير افتاده اند!
نسل دوم هزاره كه در سنين كودكى به اينجا پاه نهاده و يا درهمينجا به دنيا آمده و تحصيل كرده اند، در تكلم و فهم زبان مادرى و ايجاد رابطه با پدر و مادر ، در محيط خانه مشكل دارند، چه رسد به درك پيشینه تاريخى، درك ارزشهاى اعتقادى و فرهنگى و دركل درك هويت جامعه هزاره و حفظ رابطه با سر زمين مادرى. فاصله بين دونسل به طرز وحشت ناك رو به افزايش است. ارزشها يا فروريخته و يا هم دونسل ارزشهاى يكديگر را درك و فهم نمیتوانند، اصلاً بنيان و زيربنايى فكرى و فرهنگى كه بتواند دونسل را بهم نزديك كند، اگر نگويم ویران شده، قطعاً متزلزل شده است. پدرى كه براى حفظ متعصبانه - نه عقلاني - سنتها با تمام توان تلاش كرده است، پول خرچ كردهاست و بازهم میكند، اما انگيزه اى براى آموزش، حفظ و غنامندى زبان مادرى فرزندانش ندارد؛ چون دفاعش از سنت بر اساس تعصب و لجاجت بوده و است، نه آگاهانه، هدف مند و براى حفظ ارزشها. تلاش متعصبانه براى حفظ سنتها بيشتر نوعى عكس العمل منفى در برابر وضعيت موجود است. انسان هزاره وقتى با افكار سنتى و گاه خرافاتى در جامعه مدرن زندگى ميكند و نمیتواند جايگاه فكرى و فرهنگى اش را آنجا پيداكند، و هم نمی تواند واقعيتهاى عينى و ملموس زندگى در جهان مدرن را ناديده گرفته و انكاركند؛ بنابراین، دچار گم گشتگى و تناقض فكرى و رفتارى- بيشتر رفتارى- میشود.... ادامه دارد..
قسمت سوم: ... جامعه هزاره در آستراليا، در بُعد مادى و اقتصادى زندگى جامعه موفق است. اما، در بُعد معرفتى زندگى و ايجاد تعامل فرهنگى و اجتماعى با سر زمين جديد شان عملاً در نيمه راه زندگى باز مانده اند! نسل اول كه فعلاً سكاندار زندگى و مسووليت هاى فاميلى و اجتماعى در اينديار اند. همه تلاش و تكاپويشان در جهت تزين ظاهر زندگى و نقش ايوان است.
فراه تر از تلاش اقتصادى اگركارى كرده باشند، حفظ تعلقات و دلبستگى به گذشته، يا به تعبير ديگر حفظ متعصبانه سنتها بوده است. در نتيجه، از نگاه معرفتى و فرهنگى تبديل به نسل سرگردانى شده اند كه از آغوش فرهنگ بومى خود دور افتاده و فرهنگ جامعه ميزبان را درك نتوانسته و استعداد پذيرش آن را نيز فراه نگرفته اند. انگليسى را هم در حد ايجاد رابط و گفتوگوى فرا تر از محيط كارى بلد نيستند، تا بتوانند با ديگران رابطه بر قرار كنند، اينگونه عملاً در يك برزخ بى فرهنگى و بى هويتى گير افتاده اند!
نسل دوم هزاره كه در سنين كودكى به اينجا پاه نهاده و يا درهمينجا به دنيا آمده و تحصيل كرده اند، در تكلم و فهم زبان مادرى و ايجاد رابطه با پدر و مادر ، در محيط خانه مشكل دارند، چه رسد به درك پيشینه تاريخى، درك ارزشهاى اعتقادى و فرهنگى و دركل درك هويت جامعه هزاره و حفظ رابطه با سر زمين مادرى. فاصله بين دونسل به طرز وحشت ناك رو به افزايش است. ارزشها يا فروريخته و يا هم دونسل ارزشهاى يكديگر را درك و فهم نمیتوانند، اصلاً بنيان و زيربنايى فكرى و فرهنگى كه بتواند دونسل را بهم نزديك كند، اگر نگويم ویران شده، قطعاً متزلزل شده است. پدرى كه براى حفظ متعصبانه - نه عقلاني - سنتها با تمام توان تلاش كرده است، پول خرچ كردهاست و بازهم میكند، اما انگيزه اى براى آموزش، حفظ و غنامندى زبان مادرى فرزندانش ندارد؛ چون دفاعش از سنت بر اساس تعصب و لجاجت بوده و است، نه آگاهانه، هدف مند و براى حفظ ارزشها. تلاش متعصبانه براى حفظ سنتها بيشتر نوعى عكس العمل منفى در برابر وضعيت موجود است. انسان هزاره وقتى با افكار سنتى و گاه خرافاتى در جامعه مدرن زندگى ميكند و نمیتواند جايگاه فكرى و فرهنگى اش را آنجا پيداكند، و هم نمی تواند واقعيتهاى عينى و ملموس زندگى در جهان مدرن را ناديده گرفته و انكاركند؛ بنابراین، دچار گم گشتگى و تناقض فكرى و رفتارى- بيشتر رفتارى- میشود.... ادامه دارد..