داکتر رسول حمیدی
تاریخ مردم و سرزمین ما سراسر عبرت است. اگر به این عبرتها با دیده اعتبار ننگریم مایه عبرت آیندگان خواهیم شد. شبیهترین رویدادی که میتواند درسهای مهمی برای مسأله امروز ما داشته باشد جنبش ۲۰ عقرب است. جنبش تبسم به اعتراف رسانههای مستقل و معتبر جهانی یک حرکت خودجوش و صد در صد مدنی و از این نظر بینظیر در تاریخ سرزمین ماست. اما همین جنبش در عین حال، سرشار از آسیبهایی بود که ابتر و بینتیجه بودن آن را رقم زد. پاتولوژی جدّیِ آن جنبش و تأمل در آسیبهای آن میتواند در اجتناب از آنها در جنبش امنیت به ما یاری رساند که فرمود: «المؤمن لا یُلدَغ من جُحرٍ مرّتین» مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود.
جنبش تبسّم حرکتی مدنی برای گرفتن داد از بیداد بود. بیداد بیماری مزمن این سرزمین و ناشی از ویروس «انحصار» است که از بدو تأسیس این واحد سیاسی در اندام آن جا گرفت و تا هنوز هم مانند خون در رگهای آن جاری و ساری است. آنچه همواره این ویروس را مانند خون در سراسر این اندام پمپاژ میکند قلب این اندام سیاسی یا همان «ارگ» است. «گرگ کشمیر» «طالبان» «داعش» «شبکه حقانی» اسمای مختلف برای مسمای واحد است که ریشه در ارگ دارد. تفاوت ارگ و طالب یا داعش صرفا در روش است، در هدف انحصار و «حذف» هیچ اختلافی میان آنها نیست. طبیعی است که وقتی هدف، حذف باشد، جان انسانی، از غیر قبیله خاص محترم نیست و حق حیات هم از او سلب میشود چه رسد به حقوق مادی و معنوی دیگر - این یعنی بیداد. سربریدن تبسم و همراهانش نتیجه توطئه ارگ بود. اگر حکمیت و آزادی یکطرفه بازداشتیها توسط فرستادگان ارگ نبود یقینا تبسم و همراهانش را از دست نمیدادیم زیرا از ترس مقابله به مثل هم دست به خون تبسم رنگ نمیکردند. به هر حال جنبش تبسم برگی از تاریخ افغانستان شد. این رویداد از دو زاویه قابل بررسی و آسیبشناسی است.
یک) از نظر عملکرد عموم مردم و ملت افغانستان
تا جایی که به ملت افغانستان مربوط میشود هیچ رویدادی در تاریخ افغانستان سراغ نداریم که به اندازه جنبش تبسّم انسان را به امکان ملتسازی در این سرزمین امیدوار کند. خون به ناحق ریخته شده تبسم وجدان فرد فرد ملت افغانستان را جریحه دار ساخت. ملت افغانستان یک پارچه و همصدا آن جنایت شنیع و بیسابقه در تاریخ افغانستان را محکوم کردند. و از قاتلان خونآشام آنها اعلام انزجار کردند و برای ستاندن داد آنها از بیداد، به جنبش دادخواهی پیوستند و به سمت کانون بیداد راهپیمایی کردند. چه قدر امیدوار کننده بود منظرهی تشییع پیکر پاک تبسم معصوم بر دوش هموطنان هندو! چه کسی فکرش را میکرد که مردم با وجدان و شریف ننگرهار در یک نمایش مدنی و انسانی به حمایت از جنبش دادخواهی راهپیمایی پرشوری برگزار کنند و شعار دهند و بنویسند «من پشتون هزاره هستم» در حالی که به فاصله زمانی کمی پیش از آن نخبگان و خواص آن دیار دانشگاه را داعشگاه کردند و پرچم داعش را در آن به اهتزاز در آوردند. کوتاه بگویم، ملت شریف افغانستان از هر قوم و تباری، از هر ده و دیاری و از هر کیش و آیینی، از جنبش حمایت کردند و به آن پیوستند و در دادخواهی سنگ تمام گذاشتند. مدنیتی که جنبش از خود نشان داد کم نظیر بود. در اجتماعی که در تاریخ افغانستان بیسابقه بود شیشهای نشکست و این نظم ناشی از انتظام و برنامهریزی نبود بلکه ناشی از مدنیت و شعور جمعی در جنبش بود.
دو) از نظر عملکرد خواصّ و نخبگان.
آنچه جنبش تبسم را نفله کرد خطا یا سوء عملکرد خواص بود. خواص از اول با تمام نیرو تلاش کردند که این جنبش شکل نگیرد. اما وقتی نتوانستند در برابر اراده قاطع ملت ایستادگی کنند، برخی به «تخریب»، «تحریف» و «تقلیل» آن کمر بستند. وقتی جناب استاد محقق در روزی که شهدا از غزنی به طرف کابل حرکت داده شد، در فیسبوک خود بیانیه داد و این فاجعه را به مردم تسلیت گفت، از نود و پنج در صدِ کامنتگذاران فحش و ناسزا دریافت کرد. بنده در کامنتم به جناب ایشان نوشتم «جناب استاد فیسبوک وسیله خوبی برای نظرسنجی است. بسیار واضح است که مردم از شما پاسخ قاطع انتظار دارند.» نه من و نه هیچ کسی دیگری پیش بینی نمیکرد که استاد محقق آن خطای فاحش را مرتکب شود. او به جای آن که آن فحشها را بیان انتظار ملت از خود تلقی کند، دشمنی با خود تلقی کرد. او بجای این که ملت بزرگ افغانستان را ببیند، چند نفری را که بزعم او جنبش را رهبری میکرد، دید. او به جای این که با چانهزنی از بالا به موفقیت جنبش کمک کند آن را نفله کرد. جنبشی با حمایتهای گسترده ملی و بین المللی که میرفت نقطه عطفی را در تاریخ این مردم و این سرزمین رقم زند ضایع گردید و به ملت توهین شد. و قس علی هذا بزرگان دیگر مردم ما را در دولت و خارج از آن.
از طرفی دیگر خواصی که، تعیِیناً یا تعیُّناً، در واقع یا در ادعا، جنبش را هدایت میکردند قصوراً یا تقصیراً، بد عمل کردند.
۱. جنبش را با عجله و شتاب و به صورت جهشی پیش بردند. جنبش فقط یکروزه در نظر گرفته شده بود و هدفی که برای آن تعیین شده بود صرفاً رسیدن به ارگ بود. در حالی که رسیدن نه به خود ارگ بلکه پیش روی ارگ تازه مقدمه و آغاز کار بود نه هدف کار. ما با درس گرفتن از کار برادران ما در کویته پاکستان باید جلو ارگ اردو میزدیم و خیمهها برپا میکردیم تا ارگ مجبور میشد نمایندگان خود را پیش سران جنبش بفرستد. مردم کویته با همین اردو زدن و تحصّن در کنار اجساد شهدای خود، سران حکومت پاکستان را از اسلام آباد به کویته کشاند و ما با عجلهای که کردیم ارگ نشینان را تا پیش ارگ نتوانستیم بیاوریم. مردم لبنان یک سال تمام در میدان شهدای بیروت اردو زدند تا نتیجه گرفتند و ما جنبش را یکروزه در نظر گرفتیم. جنبش با سند مظلومیت خود پای کاخ استبداد آمده بود و مردم دنیا از آن حمایت میکرد کافی بود جنبش فقط سه روز به تحصن خود ادامه میداد. هنوز حامیان جنبش در داخل و خارج پوسترها و پلاکارتهای خود را ننوشته بودند که برخلاف انتظار خبر پراکنده شدن تظاهر کنندگان بخش شد.
۲. سنجش و محاسبات کافی صورت نگرفته بود. ورود دادخواهان به ارگ توطئه ارگ و خطایی بود که بهانه برای ارگنشینان فراهم کرد تا فرمان شلیک روی مردم را صادر کنند و اگر خدای نخواسته آمار کشتهها بالا میرفت تقصیر آن به عهده تظاهر کنندگان بود. و در این صورت رژیم میتوانست جنبش را سرکوب کند و آن را دفاع از کیان خود قلمداد کند. سران جنبش هم از همین ترس که مسئول فاجعه احتمالی شناخته شوند صحنه را ترک کردند و در اراده مردمی که به دادخواهی آمده بودند تزلزل ایجاد کرد هرچند که آمده بودند تا پای جان پایدار بمانند. در واقع ورود به ارگ عملاً به نفع ارگنشینان تمام شد. آقای رویش در یکی از نوشتههای خود از عدم سنجش کافی و شتاب در رفتار سران جنبش سخن گفته و به آن اعتراف می کند. او میگوید، دوشنبه تصمیم گرفتیم، سه شنبه شهدا را از غزنی به کابل منتقل کردیم و چهارشنبه به ارگ رفتیم.
متزعّمان جنبش چای صبح را خورده بودند ولی از سر استعجال حتی فکر جواب آن را نکرده بودند. علی رضا شریفی در ۲۱ عقرب نوشته بود وقتی موفق شدم وارد ارگ شوم و از wc آن استفاده کنم، نفس راحتی کشیدم و به هدف جنبش رسیدم. این، مشکلِ تنها ایشان نبود، مشکل دیگران هم بود.
۳. جنبش اطاق فکر و سخنگوی رسمی نداشت و این به عدهای فرصتطلب اجازه داد در طول مسیر و در ارگ بر موج سوار شوند و هر کسی از ظن خود از خواستهها و اهداف جنبش سخن بگوید که مخلوقٌ لهم و مردودٌ الیهم بود. این، از طرفی سبب شد ملت به نیت سران جنبش با دیدهی شک و تردید نگاه کنند و از طرفی تحریف و فروکاستگیِ خواستهها و اهداف جنبش را در پی داشت. ارگ هم با استفاده از همین نقطه ضعف، در میان سران جنبش رخنه ایجاد و تعدادی را به دلخواه خود به عنوان نمایندگان جنبش تبسم افتخار شرفیابی داده و طرف گفتوگوی خود قرار داد. چنین بود که خواستههای به نسبت خوب، فراگیر و ملی که برای جنبش تعیین شده بود فروکاسته شد. خواستهها کوچک، شخصی، قومی و منطقهای شد تا جایی که یکی آمد از فقر مالی خانواده شهدا سخن گفت. دیگری آمد درخواست کرد که فلان چند کلومتر سرک در فلان منطقه خاص قیر شود یا پرواز مستقیم برای زیارت کربلای معلّی راهاندازی شود. مگر خواستهی آن هموطنان هندو یا جلال آبادی زیارت کربلا یا پخته شدن سرکی در منطقهای خاص یا کمک مالی به خانواده شهدا بود؟
۴. خواص این ظرفیت اخلاقی را نداشتند که منافع کوچک و وهمی خود را فدای منافع کلان ملیای کنند که بر موفقیت جنبش مترتب بود. در منطق بسیاری از ما «خیر آنگاه خیر است که بدست من انجام شود»، به من نسبت داده شود یا به نام من به ثبت برسد. این منطق نشانگر بسیاری از رذایل اخلاقی مانند حسادت، خودخواهی، تکبّر، غرور و … در ماست که ما را بر آن میدارد که در راه تحقق خیر دستانداز و مانع ایجاد و از تحقق خیری که با دست ما یا از مجرای خود ما انجام نشود جلوگیری کنیم هرچند که منافع زیادی در آن باشد. این نکته در شکست جنبش تبسم از تحقق اهداف آن اصدق است. آسیبهای دیگری هم دامنگیر جنبش تبسم بود که در وسع مقال نیست.
امیدوارم در پرتو تجارب و با پاتولوژی حرکات مدنی گذشته این بار بسیار سنجیده و هدف و آرمانمحور عمل کنیم.
تاریخ مردم و سرزمین ما سراسر عبرت است. اگر به این عبرتها با دیده اعتبار ننگریم مایه عبرت آیندگان خواهیم شد. شبیهترین رویدادی که میتواند درسهای مهمی برای مسأله امروز ما داشته باشد جنبش ۲۰ عقرب است. جنبش تبسم به اعتراف رسانههای مستقل و معتبر جهانی یک حرکت خودجوش و صد در صد مدنی و از این نظر بینظیر در تاریخ سرزمین ماست. اما همین جنبش در عین حال، سرشار از آسیبهایی بود که ابتر و بینتیجه بودن آن را رقم زد. پاتولوژی جدّیِ آن جنبش و تأمل در آسیبهای آن میتواند در اجتناب از آنها در جنبش امنیت به ما یاری رساند که فرمود: «المؤمن لا یُلدَغ من جُحرٍ مرّتین» مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود.
جنبش تبسّم حرکتی مدنی برای گرفتن داد از بیداد بود. بیداد بیماری مزمن این سرزمین و ناشی از ویروس «انحصار» است که از بدو تأسیس این واحد سیاسی در اندام آن جا گرفت و تا هنوز هم مانند خون در رگهای آن جاری و ساری است. آنچه همواره این ویروس را مانند خون در سراسر این اندام پمپاژ میکند قلب این اندام سیاسی یا همان «ارگ» است. «گرگ کشمیر» «طالبان» «داعش» «شبکه حقانی» اسمای مختلف برای مسمای واحد است که ریشه در ارگ دارد. تفاوت ارگ و طالب یا داعش صرفا در روش است، در هدف انحصار و «حذف» هیچ اختلافی میان آنها نیست. طبیعی است که وقتی هدف، حذف باشد، جان انسانی، از غیر قبیله خاص محترم نیست و حق حیات هم از او سلب میشود چه رسد به حقوق مادی و معنوی دیگر - این یعنی بیداد. سربریدن تبسم و همراهانش نتیجه توطئه ارگ بود. اگر حکمیت و آزادی یکطرفه بازداشتیها توسط فرستادگان ارگ نبود یقینا تبسم و همراهانش را از دست نمیدادیم زیرا از ترس مقابله به مثل هم دست به خون تبسم رنگ نمیکردند. به هر حال جنبش تبسم برگی از تاریخ افغانستان شد. این رویداد از دو زاویه قابل بررسی و آسیبشناسی است.
یک) از نظر عملکرد عموم مردم و ملت افغانستان
تا جایی که به ملت افغانستان مربوط میشود هیچ رویدادی در تاریخ افغانستان سراغ نداریم که به اندازه جنبش تبسّم انسان را به امکان ملتسازی در این سرزمین امیدوار کند. خون به ناحق ریخته شده تبسم وجدان فرد فرد ملت افغانستان را جریحه دار ساخت. ملت افغانستان یک پارچه و همصدا آن جنایت شنیع و بیسابقه در تاریخ افغانستان را محکوم کردند. و از قاتلان خونآشام آنها اعلام انزجار کردند و برای ستاندن داد آنها از بیداد، به جنبش دادخواهی پیوستند و به سمت کانون بیداد راهپیمایی کردند. چه قدر امیدوار کننده بود منظرهی تشییع پیکر پاک تبسم معصوم بر دوش هموطنان هندو! چه کسی فکرش را میکرد که مردم با وجدان و شریف ننگرهار در یک نمایش مدنی و انسانی به حمایت از جنبش دادخواهی راهپیمایی پرشوری برگزار کنند و شعار دهند و بنویسند «من پشتون هزاره هستم» در حالی که به فاصله زمانی کمی پیش از آن نخبگان و خواص آن دیار دانشگاه را داعشگاه کردند و پرچم داعش را در آن به اهتزاز در آوردند. کوتاه بگویم، ملت شریف افغانستان از هر قوم و تباری، از هر ده و دیاری و از هر کیش و آیینی، از جنبش حمایت کردند و به آن پیوستند و در دادخواهی سنگ تمام گذاشتند. مدنیتی که جنبش از خود نشان داد کم نظیر بود. در اجتماعی که در تاریخ افغانستان بیسابقه بود شیشهای نشکست و این نظم ناشی از انتظام و برنامهریزی نبود بلکه ناشی از مدنیت و شعور جمعی در جنبش بود.
دو) از نظر عملکرد خواصّ و نخبگان.
آنچه جنبش تبسم را نفله کرد خطا یا سوء عملکرد خواص بود. خواص از اول با تمام نیرو تلاش کردند که این جنبش شکل نگیرد. اما وقتی نتوانستند در برابر اراده قاطع ملت ایستادگی کنند، برخی به «تخریب»، «تحریف» و «تقلیل» آن کمر بستند. وقتی جناب استاد محقق در روزی که شهدا از غزنی به طرف کابل حرکت داده شد، در فیسبوک خود بیانیه داد و این فاجعه را به مردم تسلیت گفت، از نود و پنج در صدِ کامنتگذاران فحش و ناسزا دریافت کرد. بنده در کامنتم به جناب ایشان نوشتم «جناب استاد فیسبوک وسیله خوبی برای نظرسنجی است. بسیار واضح است که مردم از شما پاسخ قاطع انتظار دارند.» نه من و نه هیچ کسی دیگری پیش بینی نمیکرد که استاد محقق آن خطای فاحش را مرتکب شود. او به جای آن که آن فحشها را بیان انتظار ملت از خود تلقی کند، دشمنی با خود تلقی کرد. او بجای این که ملت بزرگ افغانستان را ببیند، چند نفری را که بزعم او جنبش را رهبری میکرد، دید. او به جای این که با چانهزنی از بالا به موفقیت جنبش کمک کند آن را نفله کرد. جنبشی با حمایتهای گسترده ملی و بین المللی که میرفت نقطه عطفی را در تاریخ این مردم و این سرزمین رقم زند ضایع گردید و به ملت توهین شد. و قس علی هذا بزرگان دیگر مردم ما را در دولت و خارج از آن.
از طرفی دیگر خواصی که، تعیِیناً یا تعیُّناً، در واقع یا در ادعا، جنبش را هدایت میکردند قصوراً یا تقصیراً، بد عمل کردند.
۱. جنبش را با عجله و شتاب و به صورت جهشی پیش بردند. جنبش فقط یکروزه در نظر گرفته شده بود و هدفی که برای آن تعیین شده بود صرفاً رسیدن به ارگ بود. در حالی که رسیدن نه به خود ارگ بلکه پیش روی ارگ تازه مقدمه و آغاز کار بود نه هدف کار. ما با درس گرفتن از کار برادران ما در کویته پاکستان باید جلو ارگ اردو میزدیم و خیمهها برپا میکردیم تا ارگ مجبور میشد نمایندگان خود را پیش سران جنبش بفرستد. مردم کویته با همین اردو زدن و تحصّن در کنار اجساد شهدای خود، سران حکومت پاکستان را از اسلام آباد به کویته کشاند و ما با عجلهای که کردیم ارگ نشینان را تا پیش ارگ نتوانستیم بیاوریم. مردم لبنان یک سال تمام در میدان شهدای بیروت اردو زدند تا نتیجه گرفتند و ما جنبش را یکروزه در نظر گرفتیم. جنبش با سند مظلومیت خود پای کاخ استبداد آمده بود و مردم دنیا از آن حمایت میکرد کافی بود جنبش فقط سه روز به تحصن خود ادامه میداد. هنوز حامیان جنبش در داخل و خارج پوسترها و پلاکارتهای خود را ننوشته بودند که برخلاف انتظار خبر پراکنده شدن تظاهر کنندگان بخش شد.
۲. سنجش و محاسبات کافی صورت نگرفته بود. ورود دادخواهان به ارگ توطئه ارگ و خطایی بود که بهانه برای ارگنشینان فراهم کرد تا فرمان شلیک روی مردم را صادر کنند و اگر خدای نخواسته آمار کشتهها بالا میرفت تقصیر آن به عهده تظاهر کنندگان بود. و در این صورت رژیم میتوانست جنبش را سرکوب کند و آن را دفاع از کیان خود قلمداد کند. سران جنبش هم از همین ترس که مسئول فاجعه احتمالی شناخته شوند صحنه را ترک کردند و در اراده مردمی که به دادخواهی آمده بودند تزلزل ایجاد کرد هرچند که آمده بودند تا پای جان پایدار بمانند. در واقع ورود به ارگ عملاً به نفع ارگنشینان تمام شد. آقای رویش در یکی از نوشتههای خود از عدم سنجش کافی و شتاب در رفتار سران جنبش سخن گفته و به آن اعتراف می کند. او میگوید، دوشنبه تصمیم گرفتیم، سه شنبه شهدا را از غزنی به کابل منتقل کردیم و چهارشنبه به ارگ رفتیم.
متزعّمان جنبش چای صبح را خورده بودند ولی از سر استعجال حتی فکر جواب آن را نکرده بودند. علی رضا شریفی در ۲۱ عقرب نوشته بود وقتی موفق شدم وارد ارگ شوم و از wc آن استفاده کنم، نفس راحتی کشیدم و به هدف جنبش رسیدم. این، مشکلِ تنها ایشان نبود، مشکل دیگران هم بود.
۳. جنبش اطاق فکر و سخنگوی رسمی نداشت و این به عدهای فرصتطلب اجازه داد در طول مسیر و در ارگ بر موج سوار شوند و هر کسی از ظن خود از خواستهها و اهداف جنبش سخن بگوید که مخلوقٌ لهم و مردودٌ الیهم بود. این، از طرفی سبب شد ملت به نیت سران جنبش با دیدهی شک و تردید نگاه کنند و از طرفی تحریف و فروکاستگیِ خواستهها و اهداف جنبش را در پی داشت. ارگ هم با استفاده از همین نقطه ضعف، در میان سران جنبش رخنه ایجاد و تعدادی را به دلخواه خود به عنوان نمایندگان جنبش تبسم افتخار شرفیابی داده و طرف گفتوگوی خود قرار داد. چنین بود که خواستههای به نسبت خوب، فراگیر و ملی که برای جنبش تعیین شده بود فروکاسته شد. خواستهها کوچک، شخصی، قومی و منطقهای شد تا جایی که یکی آمد از فقر مالی خانواده شهدا سخن گفت. دیگری آمد درخواست کرد که فلان چند کلومتر سرک در فلان منطقه خاص قیر شود یا پرواز مستقیم برای زیارت کربلای معلّی راهاندازی شود. مگر خواستهی آن هموطنان هندو یا جلال آبادی زیارت کربلا یا پخته شدن سرکی در منطقهای خاص یا کمک مالی به خانواده شهدا بود؟
۴. خواص این ظرفیت اخلاقی را نداشتند که منافع کوچک و وهمی خود را فدای منافع کلان ملیای کنند که بر موفقیت جنبش مترتب بود. در منطق بسیاری از ما «خیر آنگاه خیر است که بدست من انجام شود»، به من نسبت داده شود یا به نام من به ثبت برسد. این منطق نشانگر بسیاری از رذایل اخلاقی مانند حسادت، خودخواهی، تکبّر، غرور و … در ماست که ما را بر آن میدارد که در راه تحقق خیر دستانداز و مانع ایجاد و از تحقق خیری که با دست ما یا از مجرای خود ما انجام نشود جلوگیری کنیم هرچند که منافع زیادی در آن باشد. این نکته در شکست جنبش تبسم از تحقق اهداف آن اصدق است. آسیبهای دیگری هم دامنگیر جنبش تبسم بود که در وسع مقال نیست.
امیدوارم در پرتو تجارب و با پاتولوژی حرکات مدنی گذشته این بار بسیار سنجیده و هدف و آرمانمحور عمل کنیم.