بـحـران شـمـال

نویسنده: ولیام میلی ترجمه:عبدالغفار محقق

 

وقتی طالبان کابل را تسخیر کردند، مخالفین آن‌ها دچار بی نظمی قابل ملاحظه‌ای بودند. طالبان چهار شهر از پنج شهر بزرگ افغانستان یعنی کابل، قندهار، هـرات و جلال آباد را تحت کنترل گرفته بودند و فقط پنجمین شهر یعنی مزارشریف، خارج از دسترس آن‌ها باقی مـانده بود. بنابراین تصرف مزار، هـدف عـمده‌ی طالبان بود. اگر آن‌ها موفّق می‌شدند شمال را بگیرند، ادعای حاکمت‌شان برکل کشور بلامعارض می‌شد. البته در ماه می ۱۹۹۷ برای مدت بسیار کـوتاهی آن‌ها به این هـدف خود رسیدند، امّا نهایتاَ این فرصت نیز از دست‌شان رفت. در افغانستان به نـدرت حوادث تا این حـد پیشرفته و سرنوشت‌ها این قدر سریع تغییر کرده بود. بــحران در ۱۴ می ۱۹۹۷، هـنـگامی که یک فـرمانده نظامی به‌نام «عـبـدالـرحمن حـقـانی» در مـزار شـریف به قـتل رسـید، آغـاز از شـد، دو هفته‌ی بعـد شاهـد درام رو به گسترشی بودیم که با رسـیدن طالبان به شـمال به اوج خود رسـید و سپس آن‌ها به طـرز وحشتناکی در سـرک‌های مـزار قـتل عـام شدند. این امر باعث منزوی شدن پاکستان شد چون هـمـه‌ی قدرت‌های بزرگ بر خلاف پاکستان و حـرکت ناشیانه‌ی وزیر خارجه‌ی این کشور یعنی گوهر ایوب خان، از به رسمیت شناختن دولت طالبان سرباز زدنـد. از طرفی این موفقیت و شکست نیز درهـم ریختـه بود.

 

کشته شـدن رئــیس جمهور سـابق، نجیب‌الله، در سپتامـبـر ۱۹۹۶ انعـکاس‌هـای زیادی – فـراتـر از منطقـه‌ی کابل – داشت. در ماه‌های قبل از اشغـال کابل توسط طالبان، دولـت پاکستان که بـدون شک مهـم‌ترین حامی آن‌هـا بود، در حال تقویت رهبر سابق ملیشیای کمونیست، عبدالرشید دوستم بـود که در مـزار استقـرار داشت. رو آوردن دوستم به مـجاهـدین در اوایل سال ۱۹۹۲ به تسریع فروپاشی رژیم کمونیستی کمک کـرد، امّـا پس از آن وی یک استراتژی توازن قـدرت پیچیده را تعقیب نمود و سعی کـرد که مقـدم بر هـرچـیـزی، یک تیول شمالی را تحت تسلط خود نـگه دارد که این امـرباعـث شد، نه تـنـها در حـمـلـه‌ی شدید حکمتیار به کابل در آغاز سال ۱۹۹۴ به وی بپیوندد، بـلکه پس از فرار حکمتیار در سال ۱۹۹۵، هنگام حرکت طالبان به غـرب افغانستان، به آن‌هـا نیز کمک‌های فنی برساند. به نظر می‌رسـد استراتـژی پاکستان آن است که دوستم را در شمال و تـحت کنترل اسمی طالبان نگه دارد، تا ترس از پیشروی بنیادگرایی را که روسیه و جمهوری‌های آسیایی با نزدیک شدن واقعی طالبان به مرزهای‌شان احساس می کنند، فرونشاند. مرگ نجیب‌الله چنین استراتژی‌ای را از دور خارج کرد. و در عوض دوستـم را به آغوش دشمن سابق او، احمدشاه مسعود راند. این اتـحاد و به علاوه ابعاد منفی تبلیغاتی اشغال کابل توسط طالبان، مانع تحقق هدف طالبان مبنی برکسب کرسی افغانستان در سازمان ملل متحد گردید و این جایگاه، در اختیار دولت ربانی باقی ماند. امـّا امـید‌های پاکستان به برقراری یک منطقـه‌ی حایل در شمال – که اسماَ تحت کنترل طالبان باشد- از بین نرفت و قـتـل حـقـانی باعث شروع تلاش جدیدی در جهت تحقق این امر شد.

در ۱۹ می گـزارش‌هـا حاکی از آن بـود که سخن‌گوی امور خارجه‌ی دوستم، ژنرال عـبدالملک پهلوان، که پایگاهش نزدیک جبهه‌ی جنگ با نیروهای طالبان در بادغـیس بود، به طالبان پیوسته است. طبق شایعات، دوستم مسؤول قتل رسول پهلوان، برادر جاه طلب ملک، در سال ۱۹۹۶ بوده است. حقانی نیز متحد ملک بود. وقتی که ملک اسماعیل خان، رهبر مقاومت هـرات را به طالبان تحـویل داد، تصور بر این بود که لااقل در این زمان ملک می خواهد حقیقتاً اتـحاد خود با دوستم را تغییر دهـد. امّا اغلب تحلیل‌گران در منطقه، دست پاکستان را در کار می دیدند، چون بعید بود، ملک به نام طالبان علیه دوستم اقدام کند، مـگـر این‌که برای تضمین بقاء قـدرتش پس از سقوط دوستم، پشتوانه‌ای قوی داشته باشد. در ۲۳ می کارکنان کنسولگری پاکستان در مزار ناگـهان توسط یک پرواز دفتر سازمان ملل به اسلام‌آباد انتقال داده شدند. و روز بعد با آغاز جنگ در شهر، دوستم به ترکیه گـریخـت و راه را برای بازگشت کنارکنان کنسولگری پاکستان هموار ساخت.

بـعـد از ظهر روز ۲۵ می پاکستان ضمن یک کنفرانس مـطبوعاتی عـجولانه طالبان را به رسمیت شناخت. در همان زمان، طالبان افغانی و پاکستانی به تعـداد زیاد از پیشاور به طرف مـرز افغانستان به حـرکت در آمـدند. تـعـدادی از رهـبران ارشد طالبان با هـواپـیما به مـزار رفتند که می توانند از سلسله جبال هندوکش عبور کنند چرا که یکی از فـرماندهان ارشد مسعود به نام بصیر سالنگی به‌طور غـیر منتظره‌ای به طالبان پیوست.

سه روز بعد، در روز ۲۸ می، همه چیز از هـم گسیخت. در این زمان دسته‌های طالبان جوان از غـرب در حال وارد شدن به مـزار بودند. تلاش آن‌ها بـرای خلع سلاح برخی از نیروهای ملک منجر به تبادل آتش بین آن‌ها شد. هنگامی که در یک موتر باری حامل طالبان با سرعت به طرف مـرکز شهر می‌رفت، در اثر اصابت یک موشک ضدتانگ منـهـدم شد و تعـداد زیادی از آن‌ها کشته شدند. به‌زودی غوغای کشتار شـروع گردید و مردم محلی به تعقیب طالبان در خیابان‌های شـهـر پرداختند. با فرا رسیدن شب، بیـش از صد جنازه‌ی طالبان در جـاده‌ی خارج جایگاه نمایندگی کمیته‌ی بین‌المللی صلیب سرخ افتاده بود. اتحاد بین ملک و طالبان به کلی از بین رفـت و عـلی رغـم تلاش‌ رقت انگیز پاکستان در ۵ جون برای تجدید این اتحاد- که صرفاً به افشا شدن شرایط موافقتنامه‌ی اولیه منجر گردیدـ این شکست کاملاً نشان داد که پاکستان مـهارتی در خیمه شب بازی نـدارد، بـلکه یک کارآمـوز ناشی جادوگری است که یادآور شخصیت اصلی Der Zauberlehrling می‌باشد چون قربانی نیروهایی شد که خود با ساده‌اندیشی آزادشان کرد، اما بعد نتوانست آن‌ها را کنترل کند.

پیامـد‌های این کشتار انعکاس گسترده‌ای داشت. طالبان از نظر نظامی در وضعی بسیار ضعیف‌تر از آنچه انتظار داشتند، قـرار گرفتند. رهـبـران اصلی طالبان در مزار دست‌گیر شدند و دیگر رهـبران آن‌ها در تونـل سالـنگ به دام افتادند. چون بصیر سالنگی، تله‌ای را که پشت سر نیروهای مهاجم گذاشته بود، به کار انـداخت. کابل دوباره به طور ناگهانی مورد تهدید قـرار گرفت و نیروهای مسعود از دره‌ی پنجشیر هـجوم آوردند تا چاریکار مرکز ولایت پروان را تصرف کنند و سپس از جاده‌هـای دره‌ی شمالی که طالبان قـبلاً آن‌ها را با زور تخـلیه کرده بـودند، به طـرف جنوب به راه افـتادند. طالـبان خود را چنان تحت فشار یافتند که افراد پاکستانی آن‌ها باید اجباراً به خط جبهه‌ی چاریکار فرستاده می شدند، چون در آن‌جا فقدان آموزش نظامی آن‌ها را شدیداً زیر آتش نیروهای مسعود قرار داده بود.

طالبان بیشتر از همه از تأثیر باطل شدن افسانه‌ی شکست‌ناپذیری‌شان آسیب دیدند، چـرا که این افسانه به‌طور بالقوه یک عامل انسجام این گروه شده بود. امّا شاید زیانبار ترین مسأله برای طالبان این بود که تجربه‌ی خـتمی بود بر این امـید که آن‌ها بتوانند همانند حکومت هابیس‌ها از طریق به انـقیاد در آوردن سایر مراکز قـدرت، نظم را به‌سرعت در افغانانستان مستقر سازند،. پس از واقعـه‌ی مـزار، روشن بود که به احتمال زیاد این حادثه تـلفات زیادی را در پی خواهـد داشت: از ۹ سپتامبر به مـدت سه هـفته طالـبان شهـر مـزار را به‌طور بی رحمانه‌ای مورد تهاجم قرار دادند و خـون تعـدار کثیری غـیر نظامی را بر زمین ریختند (ازجمله قتل عام وحشتناک هـزاره ها در قـریـه‌ی قـزل آباد در نزدیکی مـزار در تاریخ ۱۴ سپتامـبر). پس از تحـولات بعـدی، دوستـم مجـدداً از ترکـیـه به شمال برگشت، امّا نـهایتاً هیچ بهبودی در موقعیت نظامی طالبان در شمال حاصل نشد. با تضعیف امید «راه حل نظامی» یک اصل مـهـم ادعای مشروعیت طالبان، یعنی ادعای توانایی بر خاتمه دادن به هرج مرج، روبه ضعف نـهـاد و اکنون مسـلم شده‌است که حتی اگـر زمانی طالبان بتوانند مزار راهـم بگـیرند، بازهــم صلح به‌دست نخواهـدآمد، بلکه تعـارضات قـومـی گسترده‌تر و وحشتناک‌تری در پی خواهد بود.

عـلت اصلی بـحران شمال آن بود که جنبش طالبان در مصالحـه با مخالفان‌شان دچار مشکل شـدند. من واژه‌ی «جنبش» را آگاهانه به کار می بـرم؛ تردیدی وجـود نـدارد که عناصر رهبری طالبان برای مصالحـه با ژنـرال ملک آماده بودند، امّـا مـصالحه در شرایطی که هیچ تطابقی با ادعای طالبان مبنی بر خلع سلاح نیروهـای فساد نـداشت و به خوبی روشن بود که طلبه هایی که در مـزار کشته شدند، از جـزئیات این مصالحه اطلاع نداشتند. شاید اگر آن‌ها از نقشه‌ی رهبران‌شان باخبر می شدند، وفاداری‌شان به جنبش خدشه‌دار می گردید. برای بررسی بیشتر این مطلب، لازم است که سرمنشأ ظهور طالبان و چگونگی مقوله بندی آن‌ها به طور مشروح‌تر مورد بحث قـرار گیرد، چون جنبش‌های مختلف، الگوهای مختلف روابط بین رهبران و پیروان آن‌ها را آسان می‌کند.