نویسنده: ولیام میلی. ترجمه: عبدالغفار محقق

طالبان از ناکجاآباد نیامده بودند، هر چنـد محیط مشخص رشد آن ها مورد بررسی گسترده قـرار نگـرفته است. چـهـرۀ طـالب در جبهۀ شمال غـربی افغانستان، چهره‌ای نسبتا آشناست. در سال 1898 وینستون چـرچـیل یادداشتهایی راجع به "دسته ای از طالب العـلم‌های سرگردان که شبیه دانشجویان علوم دینی بوده که با کمک و خرج مردم زندگی می کردند" نوشته است. در افغانستان قـرن بیستم مؤسساتی باخرج دولت برای آمـوزش مـذهـبـی ایجـاد گردید، از قبیل دانشکـده حقـوق اسلامی در دانشگاه کابل و مدرسه های دولتی (دانشکده‌های اسلامی)؛ اما این ها به حیات مدرسه های خصوصی پایان نداد. در مدرسه های خصوصی هـر طالب در هـر زمان یک موضوع را با سرعت فردی می‌آموخت. ظهور جنگ در افغانستان در دهـۀ 1980، طالب ها را به میدان‌های نبرد کشاند. "اولیویـه روایـه" آن‌ها را در سال 1984 در ارزگان، زابل و قـنـدهار مشاهـده کـرده بود. سایر دانشجویان، از مـدرسه‌های افغانستان فارغ نشدند، بلکه از مدارسی برآمـدند که توسط جمعیت علمای اسلام اداره می شدند. جمعیت علمای اسلام یک حزب سیاسی پاکستانی بود که به وسیلـۀ مولانافضل الرحمن رهبری می شد و آموزش مـذهـبی محافظه کارانه ای به پسران اردوگا‌ه‌های پناهندگان افغانی – به ویژه یتیمان و پسرهای خانواده های بسیار فقیر- می داد. آموزش مذهبی این دانش آموزان تا حـد بسیار زیادی تحت نفوذ مکتب دیوبندی بود که از دارالعلمای دیوبند نشأت گـرفته و در سال 1868 در شهر دیوبند هند تأسیس شده بود. مکتب دیوبندی مبلّغ نوعی از ارتودوکسی محافظه کارانه بود و مدارس تحت نفوذ آن محـل تعلـیـم اکثر علمای افغانی گشت. در این ارتودوکسی شرّ و ارتداد حداقل تا حدی بر حسب دور شدن از تشریفات و ظواهـر مذهبی قابل تعـریف است- یعنی "عمل پیچیده شده در شبکه ای از نمادها"- و به این دلیل است که طالبان بر حالات و رفتارهایی تأکید دارند که از نظر یک ناظر خارجی فرع بر حل مسائل عمدۀ افغانستان می باشد. تعجبی ندارد که منسجم ترین سازمان در ساختار تازه شکل گرفتۀ طالبان، پلیس مذهبی آن یعنی ادارۀ امر بالمعروف نهی عن المنکر باشد.

اما مهم است که بین آن طالب هایی که "روایه" (Roy) اعمال‌شان را توصیف کـرده و "جنبش طالبان" – که چیزی فراتر از طلّاب مدرسه‌ها را در می گیرد- تمایز قائل شویم؛ به این ترتیب که اوّلاً، رهـبـری این جنبش از میان مجـاهـدین سابق برخاسته اند- بسیاری از آن ها وابسته به حـرکت انقلاب اسلامی محمّدنبی محمّدی بوده اند که حـزبی به اکثریت پشتون بوده و بسیاری از روحانیون در طی جنگ عـلیه اتحاد جماهـیـرشوروی به آن پیوسته بودند- و از طرفی رهبران ارشد آن- از قبیل محمد عمر، محمد ربانی، محمد غوث، محمدعباس، محمدحسن و کیل احمد- همگی مدعی عناوینی همچون "مولوی" یا "ملا" هستند و این امـر خود بیانگـر آن است که این افراد به مقامی بالاتر از مقام طالب رسیده اند.

ثانیاً، جنبش طالبان شامل پشتون هایی با سابقۀ آشکار غـیـرمذهبی نیز هست که طبق اظهارات سخنگوی طالبان، محمد معصوم افغانی، "کمونیست‌هایی که از عقاید پیشین خود دست برداشته اند و حامیان قدیمی ظاهرشاه" را هم در بر می گیرد. کمونست تقریباً عنوان شاخص اعضای بخش خلق حزب دمکراتیک خلق افغانستان بود که پشتون‌ها تمایل زیادی به آن داشتند.

ثالثاً، به نظر می رسد که جنبش طالبان حـداقل بخشی از کتلۀ پای لوچان قندهار را که یک جامعۀ سرّی با یونیفورم متمایز هستند در برمی گیرد، تعـدادی از این گـروه در اواسط سال 1997 در کابل و در کنار طالبان دیده می شدند و در تعـرض های ضدمدرنیستی در آغاز قدرت گیری روحانیون محافظه کار در سال 1959 نیز شرکت داشتند.

رابعاً، در سرتاسر کشور، به ویژه در ماجـراهای شمال، جنبش طالبان با تمایل، درهایش را به روی پشتون‌های مسلحی که زیر پرچم آن گرد آمده بودند باز کرده بود تا به به هـرقیمتی به هـدف خود برسد. به نظر می رسد همین نوع طالبان بودند که مـرتکب بیرحمی‌های قـزل آباد شدند.

خامساً، و مهم تر از همه این که جنبش طالبان از منابع انسانی ومالی پاکستان و عـربستان سعـودی بهـره می گیرد که این امـر آن‌ها را از شکل یک مجموعـه جبهه های بی سازمان با اهـداف محـلی، به نیـروهای سیاسی سازمان یافته با اهـداف کشوری تبدیل کـرده است.

این عامل خارجی، طالبان را از جنبش های اولیه در میان پشتون ها- که ممکن است توجیه گر قیاس های تاریخی باشند- متمایز می سازد. از خاطر نمی بریم، جنبش "روشنایی" در اواخـر قـرن شانزدهم واوایل قرن هفدهم که توسط بایزید انصاری بنیانگذاری شد (85-1525)؛ و جنبش مجاهـدین ضد سیک که به رهـبـری سیر احمـد بارلوی در اوایل قرن نوزدهم شکل گـرفت (1831- 1786)؛ قادر بودند پیروان زیادی را بسیج کنند، اما در مقاطع حساس زمانی، از انسجام سازمانی برخوردار نبودند در حالی که این آسیب پذیری سازمانی را حمایت خارجی می توانست خنثی کند. این که جنبش طالبان برای چنین مـدتی دوام آورده است، تا حـدی گویای طبیعت آن است، چون که بنا به دلایل ارائه شده توسط "سیدنی تارو"، جنبش های اجتماعی به انشقاق پـذیـری شـهـرت دارند. وی عـقـیـده دارد؛ "از نظر داخـلی، بخش عـمـدۀ قـدرت جنبش‌ها ناشی از این واقعـیت است که آن‌ها مردمی را به فعالیت در می آورند که هـیـچ کنترلی بر آن‌ها ندارند. این قـدرت یک امتیاز محسوب می شود چون به جنبش‌ها امکان می دهـد که اقـدامات جمعی را برانگـیـزند بـدون این که منابع لازم برای شکل دهی به یک پایگاه حمایتی را داشته باشند. اما خود مختاری حامیان جنبش باعث پـراکندگی قـدرت، ایجـاد جناح بندی، تـجـزیـه و نیـز موجب ایجاد رقابت و جلوگیری از رشد و بالندگی آن می گـردد". منابع تأمین شده توسّط حـامیان خارجی به جنبش‌ها امکان می دهد که بر مبنای یک رابطۀ حمایت شونده و حمایت کننده، ساختار احتیاط آمیز را شکل دهند که ممکن است به نحو فریب دهنده‌ای آن‌ها را مستحکم جلوه دهـد. ازمیان رفتن چنین حمایتی می تواند یک جنبش را از نظر سیاسی به نابودی بکشاند. لذا، در حـالـی که اسلام آباد تأمین نیازهای طالبان را به طور روزمره فوق العاده دشوار می باید- که ساختار نا استوار طالبان عامـل مهمی در این امـر است- این جنبش بیشتر از حـد تصور خود ممکن است در معـرض خـطر قطع رابـطـه با پاکستان قـرار داشته باشد.