نویسنده: ویلیام میلی (بخش
دوم) به نقل از کتاب "افغانستان – طالبان"

ترجمه: عبدالغفار محقق

افغانستان به سوی بحران

افغانستان کشوری است محصور در خشکی، واقع در آسیای مرکزی که با کشورهای پاکستان، ایران، ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان و چین مرز مشترک دارد. جمعیت آن هرگز به طور کامل آمار گیری نشده است، در حال حاضر احتمالا جمعیت بین ۱۵ تا ۲۰ میلیون نفر می‌باشد. اکثریت غالب آن را مسلمانان تشکیل می‌دهند، که اقلیت مهمی بین ۱۰ تا ۲۰ درصد آن پیرو مذهب شیعه هستند.

جمعیت این کشور از نظر قومی و زبانی نیز دارای تنوع است. در حالی که دو زبان فارسی و پشتو گستردگی زیادی در کشور دارد، زبان‌های ترکی، دراویدی، نورستانی و غیره نیز در آن تکلم می شود. این تنوع زبانی معمولا موجب تشدید برخی مظاهرهویت قومی می گردد، چنان که هنجارها و اعمال گروهی – که زندگی اجتماعی در خانوار یا خانواده معمولاً باعث تداوم آن‌ها در طی نسل‌ها می گردد- نیز چنین تأثیری دارد. به‌علاوه افغانستان از نظراقتصادی و مکانی نیز تقسیم شده است. اکثریت جمعیت آن در روستاها زندگی می کنند و مشغول فعالیت‌های کشاورزی و چوپانی هستند. سازمان اجتماعی گونان و پیچیده، منعکس کننده‌ی دسته بندی ساده طبقاتی – که در تحلیل خرده جوامع افغانستان ارزش محدودی دارد- نمی‌باشد و بیشتر منعکس کننده‌ی اهمیت پیوند‌های خویشاوندی و تعامل است. تا آن‌جا که به محرومیت سیستماتیک گروه‌ها مربوط می شود، این سازمان اجتماعی معمولاً بازتاب یک جامعه‌ی بسته به سبک «وبر» است که در آن هزاره‌ها به دلیل ظاهر شرقی متمایز خود، بیشتر از این وضع رنج می برند. ویژگی تار عنکبوت مانند جامعه‌ی افغانستان، روشنگر حالت ارتجاعی چشمگیر آن است. حالتی که مکرراً به واسطه قابلیت مقاومت در برابر تهدید‌ها و حفظ موجودیت خود، به اثبات رسیده است.

تصاویری‌که خوانندگان عامی از افغانستان در ذهن دارند معمولاً آمیخته به صبغه‌ای از رمانتیسم دوران گذشته است. افسانه‌های مربوط به هجوم بریتانیایی‌ها در اولین جنگ افغان و انگلیس در سال‌های ۴۲-۱۸۳۸ و خاطرات سر فردریک روبرت در باره‌ی پیشروی‌اش به سوی قندهار دردومین جنگ افغان و انگلیس در سال‌های ۹-۱۸۷۸. با اشعار رودباردلیپنگ و رمان‌های فلاشمان جرج مک دونالر فریزر همراه با تصویری از مردان وحشی سراپا مسلح تصویری که رفتار طالبان با موی ریش بلند را مجسم می‌کند – که نیروهای مدرن را به عقب می‌رانند - به طرق مختلف آن را تقویت کرده است. اما در طی سالیان متمادی افغانستان واقعیاتی بسی پیچیده‌تر از این‌ها را منعکس ساخته است.

در حالی که ظهور افغانستان به عنوان یک واحد سرزمینی، از زمان حکومت احمدشاه دُرانی (۷۲ ـ۱۷۴۷) تاریخ‌گذاری می گردد. بی نظمی سیاسی پس از مرگ وی، حکومت افغانستان را برای بخش اعظم قرن نوزدهم در ورطه‌ی ضعف و فتور انداخت.

عبدالرحمن –که با پشتیبانی بریتانیا از ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۱ حکومت نمود و حتی به عنوان فرمانده فرمان ستاره‌ی هند منصوب گردید ـ یک دولت مرکزی متحد پدید آورد، اما به قیمت جان انسان‌های بسیار. پسرش حبیب‌الله که از سال ۱۹۰۱ تا زمان قتلش در سال ۱۹۱۹ حکومت کرد، از پدرش بسیار معتدل‌تر بود و این امر، ترسی را که حکومت پدر بر مبنای آن شکل گرفته بود به تدریج در[اذهان] مردم کاهش داد. در نتیجه، هنگامی که طرح‌های جاه طلبانه‌ی مدرنیزیشن[مدرنیزاسیون] پسرش اماالله (وجریان مالیات ‌بندی برای تأمین مالی آن‌ها) مخالفت‌هایی را برانگیخت، نه امان‌الله و نه دربارش قدرت کنترل نیروهای که تحت رهبری حبیب‌الله غازی قرار داشتند، به زودی شکست خوردند. حبیب‌الله غازی از قوم تاجیک بود در حالی‌که حکام افغانستان قرن‌ها از میان قوم پرجمعیت پشتون برخاسته بودند. در واقع برای کسانی که معتقدند تاریخ تکرار می‌شود، شباهت آشکاری بین عــقـب نشینی حـبیب‌الله غازی تاجیک در سال ۱۹۲۹ و سقوط رئیس برهان‌الدین ربانی و فرمانده عـالی نظامی او، احمـدشاه مسعـود تاجیک، در سال ۱۹۹۶ وجود دارد. در عین حال، تفاوت‌های زیادی را نیز بین این دو حادثه می توان بر شمرد.

ژنرال نادرخان که حـبیب‌الله را سـاقط کرد، بلافاصله نظام سلطنتی دیگری ایجـاد نمود که خود تا زمان کشته شدن در نوامبر ۱۹۳۳ در رأس آن قرار داشت. طالبان بر عکس به استقرار یک حکومت دینی حرکت کردند و هیچ عـلاقه‌ای به تسهیل بازگشت پسر نادر، یعنی ظاهرشاه، از خود نشان ندادند. ظاهر از سال ۱۹۳۳ تا زمان سقوط حکومتش – که در سال ۱۹۷۳ ضمن یک کودتای درباری به رهبری پسرکاکایش محمد داوود اتفاق افتاد -‌ به عنوان شاه افغانستان حکومت کرده بود وبرخی از حامیانش ساده‌دلانه از طالبان به عنوان وسیله‌ای برای اعاده‌ی بقایای حکومت قدیم طرفداری کردند.

مشروعیت حکومت افغانستان همیشه متزلزل بوده است. چنان که دیوید ادوارد اخیراً مطرح ساخته، یک سلسله سیستم‌های ارزشی بالقوه متعارض در جامعه پشتون وجود دارد، ارزش‌های عزّت و افتخار، سلطنت و مذهب. اما البته قوم پشتون فقط یک عنصر از جمعیت افغانستان را تشکیل می دهد و اشکال افراطی تر شووینیسم پشتون طعم تلخی در دهان بسیاری از غیرپشتون‌ها بر جای گذاشته است و هنگامی که مصالحه بر سر قدرت صورت گرفت، صحنه‌ای از بسیج احزاب سیاسی متباین را باعث گردید. این اتفاق در اواخر دهـه‌ی ۱۹۷۰ رخ داد. دولت افغانستان که با کاهش کمک خارجی مـواجه بود، توانایی پاسخ‌گویی به انتظارات افغان‌های تحصیل کرده در غـرب که توقعاتی از دستگاه بوروکراتیک داشتند را نداشت. این عوامـل به عـلاوه‌ی نفوذ پرسونل آموزش دیده در شوروی در نیروها مسلح، شرایط را برای تغییر رادیکال در سیاست افغانستان فراهم ساخت، که با کودتا اپـریل ۱۹۷۸ که در آن رئیس جـمـهور محمد داوود کشته شد، تحقق یافت. این رویداد، یک بار برای همیشه توازن شکننده‌ای را که کشور بر مبنای آن به بقاء خود ادامـه داده بود، درهـم شکست؛ توازنی که ضمن آن توزیع استراتژیک منابع و احترام نسبت به امتیازهای نخبگان محلی، حمایت مصلحت‌آمیز کسانی را تضمین کرده بود که مقاومت مرکزی قـادر به اعمال نفوذ بر آن‌ها نبودند.

افـراطیون حـزب کمونیست دمکـراتـیک خـلق افغانستان ـ و به ویژه اعضای سرسخت آن یعنی خلقی های تندروـ از یک پایگاه حمایتی اندک برای تحمیل سیاست‌های توزیع زمـین، آموزش و مـذهب زدایی براساس درکی عمیقاً نادرست از سپیچیدگی مکانیسم‌های افغانستان برای حفظ نظم و اتحاد اجتماعی سود می جستند و این در حالی بود که به طور فـزاینده‌ای با مقاومت رو به گسترش عمومی مواجه می شدند و در این میان، تـنش بین حزب خلق و شریک معتدل تر آن، پـرچـم، نیز بـالا مـی گرفت. تـرکیب مقاومت عـمومی و آشتی ناپذیری جناح‌های نخبگان، در دسامبر ۱۹۷۹ صحنه را برای اشغال افغانستان توسط حامی رژیم یعنی اتـحـاد شوروی آمـاده ساخت.

رژیم کمونیستی که با تهاجم شوروی برقرار گردید، تا اپـریل ۱۹۹۲، نخست تحت رهـبـری ببرک کارمل (۸۶- ۱۹۷۹) و سپس تحت رهـبـری داکتر نجیب‌الله (۹۲- ۱۹۸۶) دوام آورد.

نجیب‌الله با استفاده‌ی درست از کمک‌های مادی فراوانی که اتحاد شوروی آن را متقبل شده بود، توانست حمایت کافی در سطح داخلی را بخرد و سه سال دیگر قدرت را در چنگ خود نگه‌دارد. امّا با قطع تمامی کمک‌های پس از شکست کـودتای اگست ۱۹۹۱ در مسکـو – که مـوقعیت سیاسی حامیان نجیب‌الله را در هم شکست- رژیم نجیب‌الله به آخر خط رسید و در اپریل ۱۹۹۲ سقوط کرد. در این کتاب به اتفاقات پس از آن پرداخته می شود، امّا برای آماده‌ ساختن زمینه‌ی این بحث، مـهـم است کـه کمی بیشتر مقاومت اسلامی که پس از کودتای اپریل ۱۹۷۸ ظهور کرد و اعمال نفوذهای خارجی وارده به آن طی سال‌های طولانی مبارزه را مورد بحث وارزیابی قراردهیم.

از نظر تاریخی، نقش گـروه‌های مـذهبی سـازمان یافته در سیاست افغانستان، به هیچ وجه نقشی مسلّط نبوده است، گرچه بی توجهی به منافع کلیدی نظام مذهبی می توانسته‌ است بـرای حــکـام مسأله زا باشد، چنان که امان‌الله در ۲۹- ۱۹۲۸ به آن پی برد، لیکن به قیمت جانش.

امّا در سال‌های قبل از کودتای کمونیستی، حرکت مذهبی بی تأثیر بود. کسانی که می خواستند به مخالفت با کشف حجاب زنان در سال ۱۹۵۹ برخیزند، به سرعت سرکوب شدند و در حالی که یک جنبش مهم جوانان مسلمان (سازمان جوانان مسلمان افغانستان) شکل می گرفت، اعضای آن ـ که سعی در قیام عـلیه رژیم داوود را داشتند – درسال ۱۹۷۵ در دره‌ی پنجشیر توسط ارتش افغانستان به‌ سهولت درهم شکسته شدند. کوتای کمونیستی، شرایط را به طور قطعی دگرگون ساخت. گام‌های سمبلیکی که رژیم جـدیـد بـرداشت، لامـذهبی و وابستگی آن به اتحاد شوروی کمونیست را نمایان ساخت. لذا تعجبی ندارد که مخالفت علیه این رژیم، بیانی مذهبی به خود گـرفت. اسلام، به مبارزه علیه رژیمی که کادرهای حـزب دمکراتیک خلق از آن حمایت می کردند، مشروعیت می داد. با وجود این، عنوان مقاومت اسـلامی، نـیروهای سیاسی- مـذهبی بسیار متنوعی را در برمی‌گرفت که از نیروهای شدیداً ایدئولوژیک تا نیروهای آشکارا روستایی را شامل می‌ شد. مقاومت افغانستان که مجموعاً با عنوان مجاهـدین (به معنای مبارزان راه خدا) شناخته می شد، مشتمل بود بر احــزاب و تنظیم‌هایی با پایگاه‌هایی مستقر در خـارج از افغانستان و نیروهای سازمان یافته و منسجم مذهبی و نیز جنگجویان پراکنده با علائق و اهـداف محـلی که پیوند ایدئولژیکی آن‌ها با مقاومت گسترده تر به واسطه‌ی نیاز به سلاح و امکانات تعیین می‌گردید، امّا تاکتیک‌های آن‌ها با احزابی که اسماً از آن‌ها نمایندگی می‌کردند، به طور بالقوه بسیار شکننده وضعیت بود. برخی احزاب سعی می‌کردند موقعیت خود را با مطرح کردن پیروزی‌های فرماندهی که با آن حـزب در ارتباط بود تحکیم بخشند: جمعیت اسلامی که بخش اعظم آن را تاجیک‌ها تشکیل می دادند به رهبری پروفسور برهان‌الدین ربانی – که در جون ۱۹۹۲ رئیس جمهور افغانستان شد – از ارتباط خود با فرماندهان تاجیک همچون احمدشاه مسعود (در درّه پنجشیر در شمال کابل) و اسماعیل خان در ناحیه‌ی هرات) کسب اعتبار می کرد. بر عکس، حـزب اسلامی پشتون گلبدین حکتیار از حمایت مردمی محـدودی بـرخـوردار بود و با اتکاء به حـمایت طولانی مـدت سازمان امنـیتی، استخباراتی پاکستان (ISI ) قدرت گرفته بود. از آن طرف هـم اتـحاد اسلامی عـبـدالـرّب رسول سیاف از طریق مؤسسات خیریه‌ی ایجـاد شده در عـربستان سعودی کمک‌های مالی فروانی دریافت می کرد. این احـزاب از نظر ایدئولوژیک نیز با هـم تـفاوت‌های چشمگیری داشتند؛ مـثلاً در حـالی که احـزاب پیـر سیّد احمـد گیلانی، صبغت‌الله مجـددی، و محمدنبی محمـدی با این عـقیـده موافق بودند که ظاهرشاه باید در حـل بحـران افغانستان نقشی ایـفا کـند، جمعیّت اسـلامی یک مـوضع اسـلامگرایی مـعتـدل داشت و حـزب حـکمتیار موضعی افراطی و آشتی ناپذیر گـرفته بود.

این اخـتلاف‌ها با تخاصمات شخصی تشدید می گـردید؛ مثـلاً در اپریل ۱۹۹۲ سخنگویی حکمتیار آشکار اعلام کـرد که «حـکمتیار با هـر طرحـی که احمدشاه مسعود را شامـل شود، نمی تـوانـد موافقت کند.» بنا براین جـای تعجـب نـدارد کـه سـیاست افغـانستان پس از کمـونیست‌ها با مشکـلات زیـادی دست به گـربیان گـردیـد.