آیزاک چوتینر
برگردان: عرفان ثابتی
اِوِلین هموندز (Evelynn Hammonds)، رئیس دپارتمان تاریخ علم در دانشگاه هاروارد، در سراسر دوران فعالیت حرفهای خود سرگرم مطالعهی رابطه میان بیماری و نژاد بوده است. او کتابی دربارهی تلاش نیویورک، یک قرن قبل، برای مهار دیفتری، نوشته و اکنون مشغول تدوین کتابی شامل مجموعه مقالاتی دربارهی تاریخ نژاد، از جفرسون تا ژنومشناسی، است. حوزهی تخصصیِ هموندز امروز فوقالعاده مهم است: هر چند هنوز دادهها کامل نیست اما اکنون در آمریکا نزدیک به یک سوم از مرگومیرهای ناشی از ویروس کرونا و 30 درصد از موارد ابتلا به این ویروس در میان آمریکاییهای آفریقاییتبار رخ میدهد و این در حالی است که این گروه تنها 13 درصد از جمعیت کشور را تشکیل میدهند. هموندز اخیراً گفت: «این اتفاق جدیدی که در مورد این بیماریِ عالمگیر برای آمریکاییهای آفریقاییتبار رخ داده احتمالاً اتفاقی قدیمی است.»
من از طریق تلفن با هموندز گفتگو کردم. او اکنون سرگرم برگزاری مجموعه وبینارهایی با حضور استادان و متخصصان دانشگاه هاروارد دربارهی آمریکاییهای آفریقاییتبار و بیماریهای همهگیر در تاریخ آمریکا، از قرن هجدهم تا امروز، است. او در یکی از این جلسات گفت: «به نظرم لازم نیست که تا پایان این بیماریِ عالمگیر صبر کنیم تا بفهمیم که چه نوع نابرابریهای ساختاری و سوگیریهای محسوس و نامحسوسی در این بحران نقش داشته است.» در این مصاحبهی کوتاهشده و ویراسته به این پرداختیم که چرا زمانی تصور میشد که آمریکاییهای آفریقاییتبار نسبت به بیماریهای گوناگون مصونیت دارند، چگونه این عقیده به ترس از انتقال بیماری توسط سیاهپوستان انجامید، و از شیوع بیماری آبله در دوران جنگ داخلی چه درسهایی میتوان آموخت.
آیا سرگرم تحلیل ویروس کرونا در بستری تاریخی بودهاید؟ اگر پاسخ مثبت است، کدام بستر خاص؟
به نظرم هر مورخی که دربارهی تاریخ بیماریها تحقیق کرده سرگرم تحلیل ویروس کرونا در بسترهای تاریخی بوده است، و در گزارشهای خبریِ گوناگون شباهتهای بسیار زیادی میتوان یافت. حدود چهار هفتهی قبل، توجهام به این واقعیت جلب شد که چیزی دربارهی تأثیر ویروس کرونا بر آمریکاییهای آفریقاییتبار نشنیدهام. میشنیدیم که این بیماری بر همهی ما تأثیر میگذارد اما میدانیم که بیماریهای همهگیر همیشه نابرابریهای موجود در جامعه را برملا میکند. بنابراین، متعجب بودم که چندان چیزی دربارهی تأثیر این بیماری بر آمریکاییهای آفریقاییتبار و لاتینتباران، و به طور کلی افراد خیلی فقیر، نمیشنیدم. بعد از مدتی این خبر مثل بمب صدا کرد که در بسیاری از آسیبدیدهترین نواحی، سیاهپوستان بیش از بقیه آسیب دیدهاند. در آن زمان سرگرم گفتگو با هنری لوئیس گِیتس جونیور بودم و تصمیم گرفتم که وبیناری دربارهی تأثیر بیماریهای همهگیر بر سیاهپوستان از سال 1793 تا کنون برگزار کنم.
چرا سال ۱۷۹۳ را مبدأ قرار دادید؟
چون از 1792 تا 1793 تب زرد به شدت در فیلادلفیا شایع شد. در آن زمان، فیلادلفیا مقر دولت بود. بنجامین راش، یکی از امضاءکنندگان «اعلامیهی استقلال» و یکی از اشخاص مهم در فیلادلفیا، پزشک بود. او به تفصیل دربارهی شیوع تب زرد و طرز درمان آن نوشت. فکر میکنم که در آن زمان جمعیت این شهر حدود ۵۰ هزار نفر بود و بیش از ۵ هزار نفر از آنها بر اثر ابتلا به این بیماری جان خود را از دست دادند. این عدد چشمگیری است. در آن زمان این عقیده در میان سفیدپوستان رایج بود که سیاهان به تب زرد مبتلا نمیشوند. به همین علت، راش دو تن از رهبران سیاهپوستان شهر به نامهای ریچارد اَلِن و آبسالوم جونز را برای کمک به درمان بیماران استخدام کرد. او به آنها پرستاری و درمان بیماران (بر اساس نظریات خود دربارهی طرز درمان تب زرد) را آموخت. آنها این کار را انجام دادند، به گوشه و کنار شهر رفتند و به مراقبت از بیماران پرداختند، آن هم در حالی که بسیاری از نخبگان سفیدپوست از شهر گریخته بودند. ]تعداد دیگری از سیاهپوستان آزاد شهر هم در زمان شیوع این بیماری داوطلبانه کار کردند.[
در پایان همهگیری، یک سردبیر روزنامه به اسم ماتیو کَری در مقالهای نوشت که سیاهپوستان از این بیماری مصون بودند اما به جای کمک به بیماران از آنها دزدی میکردند. آبسالوم جونز و ریچارد الن در جزوهای که یکی از اولین جزوههای نوشتهشده به دست سیاهپوستان در آمریکاست، توضیح دادند که تصویر نادرستی از آنها ارائه شده و تا جایی که امکان داشته است به مردم کمک کردهاند. علاوه بر این، گفتند که بسیاری از سیاهپوستان فیلادلفیا هم به تب زرد مبتلا شدند و بعضی از آنها جان باختند. این یکی از نخستین موارد اشاره به متفاوت بودن بدن سیاهپوستان و مصونیت آنها نسبت به بیماریهاست، عقیدهای که در بحثهای پزشکی دربارهی شیوع بیماریهای همهگیر رواج یافت. بنابراین، به نظرم این اتفاق مهمی بود. دیگر دلیل اهمیتاش این است که سیاهپوستان واقعاً از خود دفاع کردند و این نظرات رایج را به چالش کشیدند.
آیا علت تصمیم راش این بود که او هم آنها را مصون میدانست یا این که داشت سعی میکرد که بطلان این افسانه را نشان دهد؟
نه، او هم فکر میکرد که سیاهان مصونیت دارند.
در طول تاریخ آمریکا، و بیتردید در دورههای بردهداری و قوانین جیم کرو، به نظر میرسد که علاوه بر بیزاری از سیاهپوستان، از وجود جسمانیِ آنها یا بدنشان هم میترسیدند.
نخبگان سفیدپوست میگفتند بیماریهایی مثل سل، ذاتالریه و بیماریهای مقاربتی آنقدر در میان سیاهپوستان شایع است که این گروه از مردم احتمالاً نمیتوانند به اندازهی سفیدپوستان زندگی کنند و سرانجام زیر بارِ سنگین بیماری از بین خواهند رفت.
همین طور است. اگر در تاریخ جلوتر بیاییم، میبینیم که این عقیده وجود داشت که بدن سیاهان «تهدید»ی برای سفیدپوستان است. در اوایل قرن بیستم، مقالهی مشهوری با عنوان «میکروبها» در «نشریهی آمریکاییِ سلامت عمومی» منتشر شد. در واقع، این مقاله ابتدا با عنوان «میکروبها به نژاد کاری ندارند» در مجلهی «کانستیتیوشِن» (Constitution) در آتلانتا چاپ شد. نویسندهی پزشک این مقاله میگفت که سفیدپوستان باید نگران سلامت سیاهپوستان باشند، نه به این دلیل که به سیاهان اهمیت میدهند بلکه چون سیاهان برای آنها کار میکنند. سیاهان بچههای سفیدپوستان را بزرگ میکردند و برای آنها غذا میپختند. به خانهی سفیدپوستان رفت و آمد داشتند. لباسهای سفیدپوستان را میشستند. و، چون میکروبها بین سیاه و سفید فرقی نمیگذارند، سیاهپوستان میکروب و بیماری را به خانهی سفیدپوستان خواهند آورد. بنابراین، سفیدپوستان باید به سلامت سیاهپوستان اهمیت بدهند، نه به خاطرِ سیاهان بلکه به خاطرِ خودشان. این مقاله حاکی از این عقیده بود که بدن سیاهپوستان خطرناک است، سفیدپوستان باید از خود در برابر بدن سیاهان محافظت کنند، و سیاهپوستان و بدنشان عامل اشاعهی بیماری است.
میدانم که شیوع آبله در میانهی قرن نوزدهم نیز توجه شما را به خود جلب کرده است. آیا ممکن است که کمی دربارهی این مسئله صحبت کنید؟
تقریباً در زمان رهایی بردگان، وقتی جنگ هنوز ادامه داشت، سیاهپوستان در عمل به نوعی پناهنده تبدیل شدند. آنها مزارع جنوب را دست خالی ترک کردند. خوراک و پوشاکی ناچیز داشتند، نه خانهای داشتند، و نه مقصدی. کجا میرفتند؟ بسیاری از آنها به دنبال ارتش «اتحادیه» رفتند.
در آن زمان، آبله شایع شد. پزشکان سفیدپوست میدانستند که چطور باید این بیماری را درمان کرد. آنها واکسیناسیون را بلد بودند. اما سیاهپوستانی را که به عنوان پناهنده در پی ارتش «اتحادیه» به راه افتاده بودند، قرنطینه کردند. قرنطینه کردن سیاهان تازه آزادشده به گسترش بسیار سریع بیماری در میان آنها انجامید. بنابراین، آبله مهار نشد و بسیاری از آمریکاییهای آفریقاییتبار به آن مبتلا شدند و جان باختند. مورخی به نام مارگارت هامفریس چیزی به این مضمون گفت: مسیر آزادی از مرگ و فقر و درد و رنج میگذشت. بسیار جالب توجه بود که آزادی با شیوع یک بیماریِ بسیار وخیم و به شدت واگیردار مصادف شد، آن هم در زمانی که هیچ زیرساخت ملی یا ایالتیای برای رسیدگی به سیاهان وجود نداشت.
این منشأ آن بیماریِ همهگیر بود. و این واقعیت که سیاهان در حال ترک جنوب بودند به «ادارهی آزادشدگان» انگیزه میداد. این اداره یک واحد پزشکی داشت که توسط دولت فدرال به منظور تأمین مراقبتهای درمانی برای سیاهان تأسیس شده بود. آنها بیمارستانهای موقتی ساختند. و تا جایی که میتوانستند به درمان و مراقبت از بیماران سیاهپوست پرداختند. اما در جریان مناقشههای سیاسیِ دوران «بازسازی»، جنوبیها به صرف هزینه از سوی دولت فدرال برای رسیدگی به سیاهپوستان به شدت واکنش نشان دادند. و، همان طور که میدانید، جنوبیها در دوران «بازسازی» حرف خود را به کرسی نشاندند و بنابراین دولت فدرال از تلاش ملی برای تأمین مراقبتهای درمانی برای سیاهان دست برداشت. در همان زمان، گروه کوچکی از سیاهپوستان تحصیلکرده سرگرم تلاش برای رسیدگی به این جمعیت تازه آزادشدهی فقیر بودند. آنها به دولت فدرال گفتند که حالا شهروند کشورند و خواهان تأمین مراقبت درمانی برای سیاهان شدند. در آن زمان بود که شهروندی به شکل بیسابقهای به مراقبت درمانی گره خورد.
چرا واکنش آمریکاییهای سفیدپوست به این بیماری در خور توجه است؟
در روزنامههای سفیدپوستان گزارشهایی منتشر میشد که میگفت «میبینید آزادی چه به سرِ بردهها آورده است؟ آنها با خود بیماری میآورند، و این ثابت میکند که آزادی به دردشان نمیخورد.» و، بیتردید، در پایان قرن نوزدهم این عقیده وجود داشت که بدن آمریکاییهای آفریقاییتبار با تمدن سازگار نیست. در واقع، بیماریهایی، بهویژه سل، که سیاهان بیش از پیش از آن رنج میبردند به این تصور در میان بعضی از تحلیلگران سفیدپوست دامن زده بود که نسل سیاهان از بین خواهد رفت. فردریک هافمن، متخصص آمار در «پرودِنشال اینشورِنس کامپنی» (Prudential Insurance Company) نوشت که سیاهان از بین خواهند رفت. به نظر او، آنها را نباید بیمه میکردند چون به زودی بر اثر بیماری از بین میرفتند.
آخرین نکتهای که میخواهم به آن اشاره کنم این است که این عقیده، این نوع نظریهی اضمحلال سیاهان، در عمل در اواخر قرن نوزدهم رواج یافت. اما این عقیده پیش از آن در محافل پزشکی، در محافل پزشکان سفیدپوست، در مورد بومیان آمریکا هم رواج داشت زیرا شمار زیادی از آنان بر اثر نخستین تماس با استعمارگران اولیه در ماساچوست و ویرجینیا و ابتلا به بیماری جان خود را از دست دادند، در حالی که میزان ابتلا به بیماری و مرگومیر در میان استعمارگران سفیدپوست کمتر بود.
بنابراین، عقیده به متفاوت بودن بدنها ــ متفاوت بودن بدن بومیان آمریکایی، و از بیخ و بن متفاوت بودن بدن سیاهپوستان ــ در نظریه و عمل پزشکی سابقهای طولانی دارد. به نظرم هنوز هم این عقیدهی قرن نوزدهمی در میان ما وجود دارد.
منظورتان از «نظریهی اضمحلال» دقیقاً چیست؟
این شرایط اجتماعی است که به این آسیبپذیریها در گروههای جمعیتیِ معینی تداوم میبخشد، نه این که مردم به نوعی ذاتاً از نظر زیستشناختی متفاوت باشند.
نخبگان سفیدپوست میگفتند بیماریهایی مثل سل، ذاتالریه و بیماریهای مقاربتی آنقدر در میان سیاهپوستان شایع است که این گروه از مردم احتمالاً نمیتوانند به اندازهی سفیدپوستان زندگی کنند و سرانجام زیر بارِ سنگین بیماری از بین خواهند رفت.
خیلی جالب است که بین این عقیده و آنچه دربارهی سال ۱۷۹۳ گفتید هیچ انسجام درونیای وجود ندارد اما نتیجهی نهاییِ هر دو یکی است.
بله. در هر دو مورد میگفتند که سیاهپوستان نه تنها بدن، زیستشناسی و فیزیولوژیِ متفاوتی دارند بلکه از نظر فرهنگی و فکری هم متفاوت و معیوباند.
بعد نوبت به همهگیری آنفلوانزا در سال ۱۹۱۸ میرسد که در دورهی تاریخیِ جالبی رخ داد. در آن زمان جنگ جهانیِ اول جریان داشت و بیگانههراسی هم در اوج دوران سلطهی قوانین جیم کرو افزایش یافته بود.
ونسا نورتینگتون گمبل (Vanessa Northington Gamble) در مقالهی واقعاً بسیار خوبی به این واقعیت اشاره کرد که تحلیلگران انتظار داشتند که شمار بیشتری از سیاهان به آنفلوانزا مبتلا شوند و از دنیا بروند. یکی از دلایلاش این بود که میزان ابتلا به بیماریهای تنفسی در میان آمریکاییهای آفریقاییتبار زیاد بود. اما چنین اتفاقی نیفتاد. به نظر نمیرسید که میزان مرگومیر سیاهان از سفیدپوستان بیشتر باشد ــ یا دستکم تحلیلگران سیاه و سفید آمریکایی چنین نظری داشتند. بسیار سخت است که از ته و توی این قضیه سر دربیاوریم چون داریم از بیماریهای تنفسی حرف میزنیم، اما بسیاری از تحلیلگران سفیدپوست و سیاهپوست از این امر شگفتزده بودند. بیشتر نبودن میزان ابتلا به آنفلوانزا در میان سیاهپوستان آمریکایی نوعی معما بود.
آیا نمونههای مشابه دیگری در قرن بیستم وجود داشت؟
میتوان به تحقیق دربارهی سیفیلیس در تاسکیگی (Tuskegee) اشاره کرد که در آن نظام عمومی خدمات درمانیِ آمریکا تأثیرات سیفیلیس و سیفیلیس پیشرفته بر سیاهپوستان مقیم تاسکیگی، در ایالت آلاباما، را بررسی کرد. این پژوهش از بسیاری جهات پر از عیب و نقص بود. معلوم نیست که آیا نمونهها و گروههای گواه را جدا از هم نگه داشتند یا نه. در این تحقیق، مراقبتهای درمانیِ کافی به بیماران ارائه نشد. بنابراین، این پژوهش دقیق نبود چون مبتنی بر این عقیده بود که سیفیلیس در سیاهپوستان بیماریِ متفاوتی است. با وجود این، این تحقیق چهل سال ادامه یافت. حتی پس از آنکه فهمیدند سیفیلیس با پنیسیلین درمان میشود، این تحقیق ادامه یافت. بنابراین، در این مورد هم به نوعی آسیبشناسیِ ذاتیِ سیاهپوستان عقیده داشتند، نوعی تفاوت و عیب و نقص ذاتی در بدن سیاهان که در آسیبپذیری و/ یا مصونیت نسبت به بیماری نمایان میشد.
بهرغم وجود شواهد فزاینده مبنی بر نقش شرایط اجتماعی در ایجاد بیماری یا، به عبارت دیگر، عوامل اجتماعیِ تعیینکنندهی سلامت، هنوز این عقیده از بین نرفته است. هنوز این نظر وجود دارد که چیز خاصی در مورد بدن سیاهپوستان هست که آن را از بدن سفیدپوستان متمایز میکند. به نظرم، بیتردید این یکی از پیامهای ضمنیِ بحث دربارهی تأثیر بیماریِ همهگیر کووید-19 بر سیاهپوستان است.
چرا فکر میکنید که این یکی از پیامهای ضمنیِ این بحث است؟
یکی از پیامهای ضمنی است، به این معنی که وقتی خبر تأثیر شدیدتر ویروس کرونا بر سیاهپوستان آمریکایی منتشر شد، بلافاصله برخی از تحلیلگران گفتند علتاش وجود عوامل پیشزمینهای مثل میزان بالای ابتلا به فشار خون، دیابت و چاقی در میان آمریکاییهای آفریقاییتبار است. دستکم یکی از صاحبنظران گفت که سیاهپوستان از خود مراقبت نمیکنند، و به همین دلیل است که نسبت به بیماری آسیبپذیرترند. تحلیلگران باید مستقیماً به شرایط اجتماعیای نگاه کنند که، در عمل، به بالاتر بودن میزان ابتلا به فشار خون، چاقی، دیابت و دیگر بیماریهایی میانجامد که ظاهراً بر افزایش آسیبپذیری نسبت به ویروس کرونا تأثیر دارد. اما آنها در عوض آسیبپذیرتر بودن سیاهپوستان را ناشی از ویژگیهای جسمانی یا رفتار خاص آنها میدانند. بنابراین، باز هم میشنویم که بدن سیاهان متفاوت است یا رفتارشان مسئولانه نیست و به همین علت در برابر بیماری آسیبپذیرترند. این به بعضی از مضامین همهگیریهای قبلی شباهت دارد.
به نظر میرسد که فهم این مسئله مهم است که بدنها، به معنای کلان گروههای جمعیتیِ متفاوت، با یکدیگر فرق دارند اما علت این تفاوت این است که جامعه نابرابریهایی را ایجاد کرده که، به قول شما، به بیماریهای زمینهای میانجامد، و این بیماریهای زمینهای بر میزان مرگومیر تأثیر میگذارد. بدنها ذاتاً متفاوت نیستند.
بله، دقیقاً. این شرایط اجتماعی است که به این آسیبپذیریها در گروههای جمعیتیِ معینی تداوم میبخشد، نه این که مردم به نوعی ذاتاً از نظر زیستشناختی متفاوت باشند. اما اگر از منظر آسیبپذیریهای ناشی از شرایط اجتماعی به این امر بنگریم، درمییابیم که این افراد ممکن است در نواحی متراکمی زندگی کنند، ممکن است عضو خانوادههای پرجمعیتی باشند که خانههای کوچکی دارند، و ممکن است در محلهایی کار کنند که بیشتر آنها را در معرض چیزی مثل ویروس کرونا قرار دهد. این شرایط اجتماعی است که آنها را آسیبپذیرتر میکند، نه این که بدنهایشان ذاتاً به نوعی متفاوت باشد.
آیا در این مورد با پارادوکس یا تناقضی مواجه نیستیم؟ شما از نگرانی دربارهی بدن سیاهپوستان حرف میزنید، در حالی که اکنون شاید بزرگترین ترس این باشد که مردم آنقدر به این نابرابریها اهمیت ندهند که بخواهند نگران چیزی باشند؟
فکر نمیکنم که پارادوکسی وجود داشته باشد. به نظرم هر دو منشأ واحدی دارند. اما فکر میکنم که این امر حاکی از ناکافی بودن سرمایهگذاریِ جامعه در سلامت عمومی است. در این کشور جاهایی هست که سفیدپوستان، که اکثریت جمعیت را تشکیل میدهند، نمیخواهند در زیرساخت سلامت عمومیای سرمایهگذاری کنند که نیازهای آسیبپذیرترین قشر جامعه را برآورده میکند. و این واکنشی به اقتدار دولت است. نظام سلامت عمومیِ ما یکپارچه و منسجم نیست؛ در نتیجه، حاشیهنشینها بسیار بیشتر از اکثریت جمعیت نسبت به شیوع انواع بیماریها آسیبپذیرند.
Resource: https://www.aasoo.org/fa/articles/3048
آیزاک چوتینر از نویسندگان نشریهی «نیو یورکر» و همکار اصلی بخشِ پرسش و پاسخ در این نشریه است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Isaac Chotiner, ‘How Racism Is Shaping the Coronavirus Pandemic’, The New Yorker, 7 May 2020.