تاریخ انتشار: 
1397/10/29

برگردان: هامون نیشابوری

کریسپین سارتوِل

رخدادهای اخیر جهان -هر کدام را که مایل‌اید در نظر بگیرید- شاید در شما این پرسش را ایجاد کرده باشند که تاریخ بشر به کجا می‌رود و چه مسیری را طی خواهد کرد. احتمالاً این تنها شما نیستید که چنین پرسشی دارید.

 

از هم گسیختن اتحادهای جهانی و برآمدن جنبش‌های افراطی راست‌گرایانه، مانند آنچه در مجارستان، برزیل، و آمریکا در حال وقوع است، موجب شده است اجتناب‌ناپذیر بودن «پیشرفت» زیر سؤال برود. سوانح محیط‌زیستی، مانند آتش‌سوزی کالیفرنیا، که احتمالاً با تغییرات اقلیمی و گسترش حومه‌ی شهرها پیوند دارد، این هراس را ایجاد کرده‌اند که تاریخ بشر به شکلی مهارنشدنی به سوی نابودی خود پیش می‌رود.

فلسفه‌ی تاریخ، که در سده‌های نوزدهم و بیستم رونق بسیار یافته بود و از آن زمان نیز به شکل ادواری و توسط اندیشمندانی چون آرتور دانتو و فرانسیس فوکویاما گهگاه رواجی دوباره پیدا می‌کند، هدفی بلندپروازانه دارد و به دنبال توصیف نیروهایی است که به رخدادهای بشری شکل می‌دهند: ساختار، سمت و سو، مقصود، مرحله و حتی غایت تاریخ. دلایل خوبی وجود دارد که نسبت به چنین طرحی، که احتمالاً با نام‌هایی چون مارکس و هگل گره خورده است، مشکوک باشیم و کاملاً ممکن است که تاریخ هیچ شکل و جهت منسجم واحد یا متکثری نداشته باشد. همچنین، ممکن است شکل تاریخ با تصمیم‌های ما تعیین شود و نه نیروهایی غیرشخصی. اما فلسفه‌ی تاریخ طرحی وسوسه‌انگیز است زیرا ظاهراً ما را قادر می‌سازد -با تقریبی خوب- آنچه را که احتمالاً سپس‌تر روی خواهد داد، درک و پیش‌بینی کنیم.


«خطی»

ساده‌ترین شکل زمانبندی تاریخ، که هنوز در کلاس‌های درس مدارس ابتدایی به چشم می‌خورد، همان تصوری است که ما از نحوه‌ی رشد خود داریم. شیوع این تصویر نشان می‌دهد که ترسیم تاریخ، یعنی تلاش برای به تصویر کشیدن زمان، بر روی صفحه‌ی کاغذ یا در تخیلاتمان نقشی اساسی در چگونگی فهم ما از گذشته و آینده دارد: برای درک زمان -اگر درک آن ممکن باشد- باید نمودارش را ترسیم کنیم.

در این دیدگاه، تنها یک تاریخ یا سیر زمان وجود دارد و تمام بشریت در ذیل آن قرار می‌گیرند. حرکت صعودی پیکان در این نمودار در واقع توصیفی از «خوش‌بینی ساده‌دلانه نسبت به پیشرفت» است، یعنی این تصور که تاریخ به شکلی مستقیم به سمت آزادی و روشن‌نگری حرکت می‌کند. این تصویری است که بسیاری از رهبران پیشرو مانند مارتین لوتر کینگ و باراک اوباما، رییس جمهور پیشین آمریکا، ارائه می‌کنند؛ تصویری که بنا بر آن آمریکا پیوسته به سمت عدالت، که ویژگی آن برخورداری ستمدیدگان از حقوق مدنی است، پیش می‌رود و گاه چنین سرنوشتی اجتناب‌ناپذیر تلقی می‌شود.


«دایره‌وار»

از سوی دیگر، بسیاری از نظریه‌پردازان و فرهنگ‌های سنتی تصوری دایره‌وار یا دست‌کم چرخه‌ای از زمان دارند، تصویری که حتی چرخه‌ی روز و شب و فصول بر آن دلالت دارند.

برای نمونه، به باور نیچه تعداد محدودی اتم در مدت زمان نامحدود، به دفعات نامحدود آرایشی مشابه پیدا خواهند کرد. اما بسیاری از فلاسفه‌ی باستانی، مانند رواقیان، و ادیان کهن، مانند هندوئیسم، به چرخ زمان (یا «کالاچاکرا») اعتقاد دارند. در گفتگوهای غیررسمی خود، مثلاً زمانی که می‌گوییم تاریخ تکرار می‌شود، به چنین تصویری اشاره داریم. همچنین، این تصور که ما در عصری زندگی می‌کنیم که در آن فاشیست‌ها و سرمایه‌داران جهان با سوسیالیست‌ها مبارزه می‌کنند، بسیار شبیه به وضعیت جهان در سال‌های 1930، و 1890 و 1850 است.


«حلقوی»

آنچه تکرار می‌شود جالب‌توجه است اما دقیقاً یک چیز نیست، پس شاید تاریخ ساختاری حلقوی دارد.

تاریخ دایره‌وار است اما اغلب در مسیر پیشرونده‌ی خود به جایگاه پیشین‌اش باز می‌گردد. به عنوان نمونه می‌توان پیشرفت‌هایی را در نظر گرفت که به کمک احیای ارزش‌های سنتی رخ می‌دهند یا جنبش‌های رادیکالی که در اقدامی ظاهراً ارتجاعی به سرآغاز یا خاستگاه متوسل می‌شوند، مانند فلسفه‌ی کنفوسیوس یا جنبش اصلاحی مارتین لوتر. اوباما در نخستین سخنرانی خود در روز معارفه، چنان که در خطابه‌های سیاسی آمریکا معمول است، پیروزی خود را هم پیشرفت و هم بازگشت به ارزش‌های بنیادین آمریکا خواند. قوت این تصویر در این است که طبق آن هر آنچه در ظاهر شکست به نظر می‌رسد در واقع بخشی از حرکت پیش‌رونده است. دوران پس‌رفت و فلاکت به سر خواهد رسید.

هگل و مارکس در قرن نوزدهم بلندپروازانه‌ترین روایت از تاریخ را ارائه دادند، روایتی که ساختار تاریخ را از منظر «دیالکتیک»، یا تضادهایی که در سطحی بالاتر با یکدیگر تلفیق می‌یابند، توصیف می‌کند: فرهنگ‌ها یا طبقات یا روح‌های عصر متعارض در سپیده‌دم دوره‌ی بعد با یکدیگر تلفیق یافته و استعلا می‌یابند، و در این دور مجدداً تعارض یا تنش جدیدی سر بر می‌آورد. 


« دیالکتیک»

برای مثال، بنا بر توصیف مارکس اقتصاد فئودالی باعث ایجاد تنش بین ارباب و رعیت می‌شد و تنها برآمدن سرمایه‌داری بورژوایی بود که بر این تنش غلبه کرد، اما این بار تنش بین مالکان و کارگران پدید آمد، امری که ناگزیر منجر به ظهور کمونیسم خواهد شد. از نظر هگل هنر رمانتیک عصر وی سنتزی بود از هنر نمادگرا (برای نمونه، هنر مصری) و سبک‌های یونانی کلاسیک و عصر رنسانس؛ در این هنر، تقابل آشکار بین خرد و شور از میان رخت بربسته بود. هر دو آن‌ها، مانند فوکویاما، تصور می‌کردند کل این جریان به سمت وضعیتی نهایی پیش می‌رود، وضعیتی که شورانگیز یا دست‌کم رضایت‌بخش است.


« مه‌بانگ زمان»

با این حال، اگر به سراغ فیزیک‌دانان و کیهان‌شناسان برویم، احتمالاً با توصیف‌های عجیبی مواجه خواهیم شد! استیون هاوکینگ (به تبعیت از ریچارد فاینمن و دیگران) بر مبنای فیزیک کوانتوم نتیجه می‌گیرد که «کیهان تمام تاریخ‌های ممکن را در بر دارد».

نه تنها در عالم ماده بلکه در عالم زمان هم با مه‌بانگ مواجه‌ایم: تعداد نامحدودی گستره‌ی زمانی داریم که هر کدام می‌تواند خطی، حلقوی، چرخه‌ای، یا مارپیچی باشد. با این حال، در این حالت پیچیدگی شرایط بسیار بیشتر از آن است که بتوان از آن برای پیش‌بینی یا فهم آینده استفاده کرد. به عبارت دیگر، اگر پیش‌بینی شما این است که هر آنچه می‌تواند روی بدهد، روی خواهد داد، جز این که بگوییم حق با شماست کار دیگری نمی‌توان کرد.


« مارپیچ حلقوی»

اگر قرار بود من تاریخ را ترسیم کنم، آن را به شکل مارپیچی حلقوی می‌کشیدم: سیر زمانی واحدی که مدام خود را قطع می‌کند و پیشرفتی به سوی جلو یا بالا ندارد بلکه مانند غنچه می‌شکفت یا به سمت بیرون گسترده می‌شود، و طی هر مسیر مارپیچ، به علت انباشت بیشتر رخدادها، بر پیچیدگی آن افزوده می‌شود. اگر تاریخ قرار بود شکلی داشته باشد، به نظرم چنین شکلی پیدا می‌کرد. من آن را نظریه‌ی مارپیچ‌نگار می‌خوانم.

تاریخ برای شما چه شکلی دارد؟

منبع سایت پژوهشی آسو:

 

کریسپین سارتوِل فلیسوف آمریکایی و عضو دپارتمان فلسفه در کالج دیکنسون در ایالت پنسیلوانیا است. آنچه خواندید برگردان این مقاله‌ی اوست:

Crispin Sartwell, ‘How Would You Draw History?The New York Times, 19 November 2018