دکتر حفیظ شریعتی
هزارههای نیکپی در بغلان دهنۀ غوری، دوشی، پلخمری، تالهوبرفک و بین خانآباد و قندوز در دشت نیکپی زندگی میکنند.
نيکپی
یکی از دودمانهای نامآور هزارهها «نپکیها» است که شکست سختی را در یک آزمون بزرگ متحمل شدند و اکنون در بیش از یکهزاروچهار صد سال آتی تاوان آن را میپردازند. این طایفه یکی از داغدیدهترین طوایف در تاریخ افغانستاناند که روزگاری بر اوج عزت و سرافرازی در شمال و جنوب هندوکش حکومت میکردند و حالا این دودمان فراموش شدهاند و در شمال هندوکش به خاطر حفاظت از گزند حوادث در درههای دشوارگذار درۀ شکاری و حوالی آن پناه بردهاند و شايد به خاطر همان طعم تلخ شکست، راه ستيزهجوترين شعبۀ اسلامی (شيعۀ اسماعيليه) را برگزيدهاند.
عواملی چند، چون انتساب به قوم هزاره، گرايش به مذهب اسماعيليه، طبيعت خشن درۀ شکاری و عدم زمينههای کار و پيشرفت، گرههای کوری بر سرنوشت اين طایفه انداختهاند و اين دودمان را در انزوا و فراموشی بردهاند؛ چنانکه تا روزگار ما اين مردم از اشتراک در سرنوشت سیاسی و دستیابی به ابتداییترین خدمات اجتماعی و مردمی محروماند که اکنون در تلاشند تا آن را بازیابند.
همين اکنون شصت تا شصتوهفت هزار از قوم نيکپی در 135 دهکده در ساحهای که با سمنگان در شمال، غوربند در جنوب، السوالی تالهوبرفک در غرب و دوشی در شمال محدود است، زندگی دارند و تعدادی ديگر از اين طایفه در غوربند، میدان، خانآباد و کابل نيز به سر میبرند.
یکی از خیلهای طایفۀ یوسفزی در آن سوی دیورند نیز نیکپی خیل نام دارد که زمینهای حاصلخیزی را در تصرف دارند. (7: 309)
در جغرافیای تاریخی بلخ و جیحون، آنجا که از انهار منشعب از رود بلخ حکایت میکند، آمده است که نهر سیاهجرد شانزده قریه از جمله نیکبی و اراضی ده قاضی هزاره را که مشتمل بر 2146 زمین بود، نیز آبیاری میکرد. (1: 48) و احرار مختاروف به نقل از محمد مؤمن در جریدۀ بلخ در جمع قریههایی که از نهر سیاهجود آبیاری میشوند، غیر از «نیکبی» (با باء یک نقطه) از قریهای بهنام «کمپیرکی» نیز یاد میکند، که شاید با کمپیرک غوری در بغلان ارتباط داشته باشد. (2: 89)
پنجشنبه 25 سرطان 1388 خورشيدی عدهای از بزرگان این طایفه دربارۀ سرگذشت نیاکانشان چنين حکايت کردند:
در عهد خواجه عبدالله انصاری شخصی به نام باتور از غوربند به هرات سفر میکند. باتور در يکی از کوچههای هرات پسرانی را مصروف بازی با بُجُل میبیند. او تازیانهاش را به زمين میاندازد و از کودکان میخواهد که آن را بردارند و به او بدهند. چند کودک اين کار را میکنند؛ اما باتور از گرفتن قمچين خودداری میکند تا که کوچکترين پسر، آن را به باتور میدهد و باتور بنددست او را میگیرد و به توبرهاش میاندازد و با خود به غوربند میآورد. پسر را «توبرهتی» نام میکند. توبرهتی بزرگ میشود و باتور دختر خود را به عقد نکاح او در میآورد. از توبرهتی يک پسر تولد میشود که نامش را خاکبتی میگذارند و از خاکبتی چهار پسر پديد میآيد:
- نيکمحمد، که از او قوم نيکپی میماند؛
- گدامحمد، که از او قوم کوهگدای مانده است؛
- صالحمحمد لنگ که از او مردم سالنگ به جا مانده است؛
- علیجم، که طایفۀ علیجم از او است.
از نيکمحمد سه پسر میماند:
- غلام علی،2. باکس،3. سه قوم.
اين حکایت یا افسانهای است که مردم نيکپی دربارۀ گذشتهشان میدانند. در این حکایت، حقایق بسیار مهمی نهان است. به گونۀ نمونه دربارۀ سالنگ نظریات مختلف را شنیده و خوانده بودیم؛ اما خاوری آن را مأخوذ از «صالح لنگ» که یکی از برادران هزارۀ ترکمنی پنجشیر بوده است، میداند. (3: 155)
حبيبی در کتاب «افغانستان بعد از اسلام» از قول مارتن در مجلۀ انجمن آسيايی بنگال (4: 105) آورده است که: «در نصف اول قرن هفتم ميلادی از يک خاندان ديگر شاهی افغانستان «نپکی ملکا» نيز نام برده میشود که فقط از روی مسکوکات مکشوفه شناخته شدهاند و اين مسکوکات در شمال و جنوب افغانستان به دست آمدهاند.
گمان میرود که اين دسته شاهان از بقايای امرای محلی هفتالی و کوشانی باشند که بعد از اختتام دورۀ عروج هفتاليان در شمال و جنوب هندوکش حکمرانی داشتهاند.» در اين مورد در کتاب تاريخ افغانستان (5: 454-55 )آمده است که: «در شمال و جنوب افغانستان يک عده مسکوکاتی پيدا شدهاند که مدققين آنها را به نام «نپکی» يا «نپکی ملکا» و تگين شاهی تقسيم کردهاند. مسکوکات تگين شاهی بهطورمعمول به قرن هفت مسيحی و بعد تعلق میگيرد و برعلاوه چون ايشان روی مسکوکات دستۀ نپکی دوباره ضرب زدهاند، واضح است که دستۀ اخيرالذکر از آنها مقدمتر است و اين امر را مطالعات ديگر تأييد میکند... گمان غالب بر اين میرود که «نپکیها» امرای محلی يفتلی يا کوشانو يفتلی باشند که در بعضی نقاط و جنوب هندوکش امارت داشتند و غزنی، جاغوری، باميان و کاپيسا مراکز عمدۀ آنها در جنوب هندوکش غربی بودهاند.
موسيوهاکن در صفحۀ شصتودو کتاب تجسسات جديد باستانشناسی باميان، تصوير دو سکۀ مسی را داده است که از غزنی پيدا شدهاند و آنها را در قطار «تيپ نپکی» حساب میکند.»
و اما چرا «نپکی» به «نيکپی» تبديل شده است؟ در تاريخ تحول و تطور زبان این یک امر معمول است. برخی از فونیمها در کلمات مقلوب میشوند. چنان که کلمۀ لخراب به لرخآب، سرخآب به سخراب(سهراب) تبدیل شده است.
واژۀ «نپکی» از دو جزء «نپ» و «کی» تشکيل شده است. در زبان اوستایی نَپتَر، نَپَت به معنی نبيره، نوه آمده است. (8:795) و در فرهنگ پهلوی نیز این واژه به معنی نواسه آمده است. (9: ذیل حرف ن) و اما در ذیل واژۀ کی در این فرهنگ آمده است که: «کی، شاه و فرمانروا... این کلمه در اوستا به صورت کوی (kavi) آمده است و گاهی از آن، شهریار و فرمانروای دشمن دین مزدیسنا اراده شده است. این کلمه در سانسکرت به معنی باهوش، محتاط، عاقل، متفکر، پیامبر، شاعر، سرودخوان، پیشوا و رهبر آمده است. به طوری که از نوشتههای اوستا و پهلوی بر میآید؛ کَوی اوستایی و کی پهلوی عنوان شاهان، امیران و شاهزادگانی بودهاند که پیش از ظهور زرتشت در مشرق ایران فرمانروایی میکردهاند و در هنگام ظهور او عدۀ زیادی از آنها با وی مخالفت کردند. از میان آنان کوی ویشتاسپ پادشاه بلخ از او پشتیبانی کرد.»
کاویها به قبایل گوناگون تعلق داشته است که هیچگونه ارتباطی با هم نداشتهاند...(10 :62) یعنی آنچه که برخی از محققان در تلاش آن بودهاند که کاویها را با هخامنشیان یکی بدانند، غلط ثابت شده است.
از این تحلیلها برمیآید که نپکی به معنی نوادۀ کی است. سلسلههای متعددی که در درههای عمیق دو سوی هندوکش عنوان کی را داشتند، در آغاز قرن هفت میلادی مواجه به شکست شدند و یکی از این سلسلهها با عنوان نپکیها در نیمۀ اول قرن هفتم علم استقلال برافراخت و با ضرب سکههای مسین اظهار وجود کرد؛ اما در اثر تهاجم شدید اعراب در درهای متحصن شدند که بعدها به نام آنان (کیان) مسمی شد. اینها شاید سالهای متمادی به دفاع و به مقاومت پرداختند و سرانجام اخلاف آنان به تبعیت از گذشتگان خویش همان شاخه از اسلام را پذیرفتند که در برابر تعصبات مذهبی و نژادی اعراب پایدارتر و ستیزندهتر بود.
در دو سکۀ مسیای که مسیوهاکن نشر کرده است و آن را متعلق به نپکی شاهان میداند؛ در یک روی آن تصویر یک پادشاه با تاجی معلوم میشود که مزین با سر یک گاو است و از جانب دیگر در کتیبۀ توچی وزیرستان که از ساحۀ میرعلی آن منطقه در سال 1926 به وسیلۀ بورنس (Burness) کشف شد و متعلق به سال ٢٣٠ ميلادی است، عبارتهای «سردار و شبان گاوان، عضو خانوادۀ گاو- که گاو دوست" (11: 105 ) آمده است. بنابراین، نیکپیها یکی از کاویهایی بودهاند که روزگاری در این دیار حکومت میکردهاند و قابل ذکر است که کاویها به عنوان طایفۀ پراکنده بیشتر در شمال شرق افغانستان زندگی دارند.
داله (دهله)
داله یکی از طایفههای کهن هزاره در قندهار و ارغنداب است که در دوران حکومت احمدشاه ابدالی و نادرشاه افشار و در قرن نوزدهم توسط مردان الجاری امیرعبدالرحمان از سرزمینشان پس از نبرد متجاوزانه کوچانده شدند. این طایفه در فرجام در مناطق بغلان و دیگر مناطق هزارهنشین پناه گزیدند. داله، بند داله و السوالی داله تا زمان ظاهرشاه وجود داشتند و پس از آن شاهولیکوت نامیده شدند. شاهولی یکی از بزرگان حکومتی (وزیر دربار احمدشاه که توسط تیمورشاه کشته شد) احمدشاه ابدالی بوده است.
طایفۀ داله اکنون بیشتر در اندراب ساکنند و در متن تاریخی آنان را چنین توصیف کردهاند: «دهلویان اندراب که دارای اندام گره، قوی، قامت بلند، دماغهای کشیده، استخوان رخسار برآمده، چشمان سه گوشهگون دنبالهدار، جمجه گرد، مدور و ریخته، سینۀ فراخ، بازووان دراز و نیرومند، میان باریک و پرتوان و دارای پاهای دراز و ستبر هستند، مردان جنگجو، صادق، وفاکیش و یکسخن که زندگی سازند. دهلویان اندراب نیز به دو شاخۀ بزرگ جدا شدهاند که یکی از آنها را دهلهسبزی و دیگری را دهلهکندی گویند. دهلهسبزی در پایین و میان درۀ شاداب نوبهار زیست دارند و دهلهکندی در قسمت بالایی درۀ نوبهار که بهنام درۀ پسکندی یاد میشود، زندگی میکند.» دهلهها همچنان در دهکدۀ اُنو، در خط فاصل میان دهزک و قاصان و همچنان در قریۀ حاجی باقی محمدخیل، (نزدیک تل میرغازی) زندگی دارند.
برخی از پژوهشگران به این باورند که آنان چون از فاتحان دهلی بودهاند، آنان دهله خواندهاند. امیرخسرو بلخی (دهلوی) که از هزارههای لاچین است، گویند با این گروه به هند رفته است و در دهلی ماندگار شده است.
هزارههای داله و یا دهلۀ السوالی خوستوفرینگ، در ولایتهای بدخشان، تخار، بغلان، قندوز، سمنگان، بلخ، جوزجان و فاریاب به صورت پراکنده زندگی میکنند. در ولایت بدخشان در مناطق ارگو، جرم، شغنان، کوشان، کشم و یفتل هزارهها ساکنند که هزارههای داله یکی از آن طوایفاند.
استاد ناطقی شفایی در مورد «داله»، مینویسد: «این نام برگرفته از نام قوم است. اصل نام سرزمین، داله نیست. مردمی که در آن نقطه زندگی میکنند، اصالتاً از «دالۀ» قندهار است که داهله هم گفته میشود. در عصر عبدالرحمان، که قرار بود تصفیۀ قومی صورت گیرد و نسل «هزاره» را منقرض کنند، ساحات «دالۀ» قندهار را از مردم هزاره میگیرند و قوم داله در چند نقطه مهاجرت میکنند. قسمت زیادی از مردم داله، در مالستان در قریۀ فعلی «دهکدۀ قورغچی داله» ساکن میشوند و نام قوم را با خود میآورد، روی قریه میگذارند. بخشی دیگری از مردم داله، به سمت «اندراب» میروند و ساکن این منطقه میشوند. در پنجشیر نیز در درهّ هزارهها، مردم داله دیده میشوند. در دایکندی، در قریۀ «کیو»، قومی است بهنام «دالی»، که منتسب به قوم «داله» قندهار است.»