درهی خیبر در شمال پاکستان، سه تختهسنگ بزرگ بر روی تپهای مشرف به چشمانداز زیبایی از شهر مانسهره (Mansehra) قرار گرفتهاند. دیوار آجری کوتاهی این تختهسنگها را احاطه کرده؛ سقف سادهای، بر روی چهار ستون آجری، از سیمای این سنگهای پهنپیکر در برابر باد و باران محافظت میکند. این سازه کلمات نقشبسته بر آن صخرهها را برای آیندگان نگه میدارد: «نیکی کردن دشوار است، و عزم نیکی کردن هم دشوار.»
این کلام آشوکا موریا، امپراتور هندی، است که – از سال 268 تا 234 پیش از میلاد مسیح – بر یکی از پهناورترین و جهاننماترین امپراتوریها در جنوب آسیا حکمرانی میکرد. این کلمهها برگرفته از سطرهای آغازین پنجمین حکم از چهارده حکم آشوکا است که به «احکام سنگی بزرگ» او مشهور شدهاند: گلچینی از متون که حدود سال 257 پیش از میلاد نوشته شده و آشوکا در قالب آنها برنامهی اخلاقی آیندهنگرانهای را اعلام میکند. رویهی تختهسنگهای مانسهره فرسوده شده و نوشتههای نگاشته بر آنها تقریباً ناخوانا شدهاند، اما پیغام آشوکا را بر صخرههای دیگری در جایجای شبهقارهی هند – در گسترهی مرزهای امپراتوری او، از پاکستان تا جنوب کشور هند – میشود مشاهده کرد.
پیغام او محدود به یک زبان نبود و محدود به یک مکان هم نبود. پیغام اخلاقی آشوکا، که گلچینی از آن بر صخرههای بیحفاظ، تختهسنگهای تراشخورده، و – از سال 243 پیش از میلاد به بعد – بر یادمانهایی به شکل ستونهای سنگی در امپراتوری پهناور او نقش بسته بود، به چندین زبان بومی هند و همچنین به زبانهای یونانی و آرامی ویراسته و بازگفته شده است. آموزهی او بینشی بود برای آن که الهامبخش پیروان ادیان مختلف، در مناطق مختلف، و در گذر نسلها شود.
آشوکا در پایان حکم پنجم میگوید: «این نگارهی اخلاق از آن رو بر سنگ نگاشته شده است که بتواند دیری دوام آورد و آیندگان من بنا بر آن عمل کنند.» در حکم چهارم، آشوکا میگوید که برنامهی اخلاقیاش «تا پایان کار دنیا» پیش برده خواهد شد، هرچند که یک سال بعد در حکم بعدیاش قید هشیارانهای در این باره قائل میشود: این برنامه تنها تا آن زمان میتواند موفق باشد که به آن عمل شود و استمرار پیدا کند – «اگر فرزندان من و فرزندان آنان و، پس از آنان، آیندگان من از سرمشق من پیروی کنند، تا پایان کار دنیا.»
از قضای روزگار، اثرگذاری آشوکا از امپراتوری کمدوام موریا بیشتر بود. آشوکا کوشش بسیار کرده بود تا آیین سیذارتا گوتامای «بودا» را به پدیدهای جهانی مبدل کند؛ و خود او، در کنار بودا، از نخستین کسانی بود که بر سراسر آسیا اثر گذاشت. دِوانامپیا، پادشاه سریلانکا (حدود 207-247 پیش از میلاد)، به دنبال آن بود که از آشوکا پیروی و با او هماوردی کند؛ همینگونه بود وو (Wu)، امپراتور چین (549-502 میلادی)؛ وو زِتیان امپراتریس (705-625/623 میلادی) حتی به فکر پیش افتادن از آشوکا بود. و در 22 ژوئیهی 1947، چند روزی پیش از آن که کشور هند رسماً از بریتانیا کسب استقلال کند، جواهرلعل نهرو که به زودی اولین نخستوزیر کشور میشد، به مجلس قانون اساسی هند پیشنهاد کرد که این کشور پس از استقلالش از یک نشان آشوکایی (چرخ ارابه) در پرچم تازهاش استفاده کند.
با این کار، نهرو پیشنهاد میکرد که این نشان را به جای چرخ ریسندگیای بگذارند که نماد ماهاتما گاندی شده بود و پرچمی را مزین میکرد که «کنگرهی ملی هند» زیر آن برای آزادی کشور مبارزه کرده بود. چنانکه در تاریخ هند دیده میشود، چرخ دلالتهای نمادین متعددی برای مردم پیدا کرده: برای مثال، چرخ ریسندگی گاندی را میشد به نمادی از خودباوری، خودکفایی اقتصادی، حقیقت، و خودآیینیِ دور از خشونت تعبیر کرد. و چنان که پانجابرائو دِشموک (Panjabrao Deshmukh)، از رهبران کشاورزان، در مجلس قانون اساسی یادآور شده، چرخ نمادِ همبستگی با مردم عادی هم بود. چرخ آشوکا نیز، به عنوان آرایهی اصلی بر فراز ستونهایی که اینجا و آنجا به بلندای 12 تا 15 متر ساخته میشدند، به همان اندازه نماد حقیقت بود و در عین حال نمادی به شمار میرفت که در ابعادی عظیمتر تجسم پیدا کرده بود.
نکتهی مهم در تصمیم نهرو برای همسوسازی نمادین هند معاصر با نامونشان امپراتوری آشوکا برداشتِ او از هویت و هدف دولت و حکومت بود. چرخ ارابه را میشد هم نشانهای از قدرت سیاسی قاهر شمرد و هم نشانی از قدرت و غلبهی حقیقت، چنان که در نمادپردازی بودایی در خصوص خطابهی اول بودا دیده میشود – گفتاری که بودا در آنجا برای بار اول از چرخ استعاریِ آموزهی حقیقی یاد میکند. بودا قدرت سیاسی را رها کرده بود چون آن را با فضیلتهایی که خود به دنبالشان بوده ناهمساز میدید. آشوکا، از دید نهرو، چنین نگرشی نداشت. چرخ آشوکا نمایندهی امپراتوریای بود که برای صلح و سازش میکوشید.
نهرو مصرانه از اعضای مجلس قانون اساسی خواسته بود به خاطر بیاورند که امپراتوری آشوکا «دوران جهانی» بودن هند بوده: دورانی که کشور هند نقشی جهاننما بر صحنهی دنیا ایفا میکرد، و همسایگانش را نه از راه جنگ که از راه فرهنگ زیر نفوذ میگرفت. آشوکا، در بیانی بهیادماندنی، در حکم چهارم خود میگوید که با حکمرانی او «صدای طبلهای جنگ جای خود را به آوای اخلاق داده است.» این گفته، به همراه گفتهی دیگری از حکم سیزدهم آشوکا، جانمایهی برنامههای اخلاقی او را به بهترین شیوه به نمایش میگذارد: «پیروزی از راه اخلاق بهترین پیروزی است.» آن چیرگی که برای او اهمیت داشت برخودچیرگی بود؛ و قدرت، که به معنی مهار کردن نگرشها و احساسات خودبینانهی ما بوده، حال به شکل توجه و اعتنای اخلاقی به دیگران در میآید.
برنامهای که در «نگارهی اخلاق» آشوکا و در قالب احکام سنگی بزرگش اعلام میشود متضمن خشونتزدایی از فرهنگ در ابعادی است که باورپذیر به نظر نمیرسد. در جنوب آسیا، همانند دیگرجاها در دنیای باستان، قربانی کردن حیوانات و پیشکش کردن آنها به آتش از کنشهای دینیِ مرسوم بود؛ در عین حال، شکار تفریحی هم از رسوم دیرینهی دربارها به شمار میرفت. برای مثال، شماری از حاکمان دنیای باستان، منطقههای حفاظتشدهی وسیعی در اختیار گرفته بودند تا اعضای خانوادههای سلطنتی و مهمانانشان در آنجا برای سرگرمی به شکار بپردازند. آشوکا مبارزهی اخلاقیاش را با اعلام عزم خود برای پایان دادن به این روالها آغاز کرد و در وصف قلمرو خود گفته بود: «اینجا هیچ موجود زندهای قربانی نمیشود و آزار نمیبیند.»
چرخ آشوکا نمایندهی امپراتوریای بود که برای صلح و سازش میکوشید.
به نظر میرسد آشوکا بر این باور بوده که تغییر و دگرگونی، در هر ابعادی، باید از خانه آغاز شود. و در همان حکم اول خود نشان میدهد که چگونه باید به هزینههای اخلاقیِ شیوهی زندگی خود توجه کنیم. آشوکا، که خود را «خدایانپسند» خوانده، از این سخن میگوید که چگونه خاندان سلطنتی خود در آزاررسانی نقش داشتهاند: «پیش از این، در خوراکخانهی خدایانپسند ... روزانه صدها هزار جانور کشتار میشدند تا خوراکی آماده شود. اکنون، با نگارش این نگارهی اخلاق، تنها سه جانور، دو طاووس و یک گوزن کشته میشوند – و گاهی نه حتی آن گوزن.»
آموزهی اخلاقی آشوکا در سال 257 پیش از میلاد نگاشته شد. 74 سال پیش از آن، در سال 331 پیش از میلاد، گفته میشود اسکندر مقدونی از مواجهه با ستونی در کاخ داریوش در بابل به شگفت آمده بود. بنا به کتیبهی آن ستون، فهرست خوراک روزانهی دربار از جمله شامل صد غاز میشد. «صدها هزارِ» آشوکا از این هم باورنکردنیتر به نظر میرسد. با این حال، احتمال دارد این رقم به شکل استعاری و نه آماری عنوان شده باشد. آشوکا در حکم سیزدهم خود از همین رقم در اشاره به تعداد افرادی استفاده میکند که بر اثر تسخیر کالینگا در سال 261 پیش از میلاد جان خود را از دست داده بودند. آشوکا پیروز این نبرد بود – معمار پیروزی بزرگی آنچنان مطلق و منکوبکننده که بیماری کشورگشاییِ او را به کلی علاج کرد. در روایتی که آشوکا از ماجرا دارد، آنچه او را تکان داده تنها دامنهی گستردهی ویرانی و نابودی نبوده («آن کشتار و مردار و آوارگی با تسخیر هر کشورِ تسخیرناشده رخ میدهد»)، بلکه همچنین نحوهی ابتلای اقشار مختلف به مصایب جنگ بود: به دید آشوکا، آن کسانی که بیشترین ارزش را برای فرهنگ یک مملکت دارند (حاملان ارزشهای فرهنگی از قبیل آموزگاران، فرزانگان، بزرگان، و خانوادهها) همانها هستند که در نتیجه بیش از همه آسیب میبینند. میشود استدلال کرد که سند اخلاقی آشوکا اساساً نمایندهی یک همارزی است: کشتار انسانها و نابودی زندگی در جریان یک جنگ موحش و در ادامهی آن، به لحاظ ابعاد و اندازه، همانند خشونتی است که بهکارگیری آن برای حفظ عادات و رسوم روزمرهی صاحبان قدرت ضرورت دارد. در جنگ، ارزندهترینها در میان ما اغلب آسیبپذیرترینها هستند؛ و در زندگی روزمره نیز چه بسا آسیبپذیرترینها در میان ما، و آنها که بیش از همه به سادگی نادیده گرفته میشوند، بیش از آنچه ما تصور میکنیم شایان احترام و اعتنای ما هستند.
محور برنامهی اخلاقی آشوکا این دغدغه است که دیگر موجودات زنده و قابلیتهای آنها را مد نظر آوریم. به شیوههای مختلفی توجه کنیم که ممکن است این موجودات را از آن طریق ندیده بگیریم. برای مثال، وقتی که حیوانات را کلاً از جامعهی اخلاقی و سیاسی خود بیرون بدانیم، آنوقت این امکان به وجود میآید که آنها را به عنوان خوراک خودمان مصرف کنیم. در احکام آشوکا، این دغدغه را میبینیم که احتمال دارد اسیرشدگان، چه کوتاهمدت و چه بلندمدت، از دایرهی دید ما بیرون بمانند و دیگر آنها را مانند خودمان از اعضای جامعهی اخلاقیمان به شمار نیاوریم. آنها که در جای دور از دیدرس سکونت دارند در معرض دید ما قرار نمیگیرند، درست به همان نحو که وقتی آنها را کمتر از خودمان بشماریم، به معنای استعاری به چشم ما نمیآیند.
پادزهری که آشوکا پیدا کرد تشویق مأموران و گماشتگان خود به این بود که به اسیرشدگان توجه و اعتنای اخلاقی کنند. آشوکا میگوید اگر وزیران و فرستادگان او به این فکر کنند که «این یکی خانوادهای دارد که باید از آن حمایت کند» و «این یکی فریبخورده بوده» و «آن یکی سالخورده است»، آنگاه نگاهشان به این انسانها متحول میشود و میتوانند در راه بازپروری و بازپیونددهی اینگونه زندانیانِ بازآراسته به جامعه گام بردارند. آشوکا میگوید که این چالش در تصور و تخیل ما آغاز میشود: ما باید بیاموزیم که این افراد را تماماً پیش چشم بیاوریم. در واقع، در مورد زندانیان، پناهجویان جنگی، و کسانی که در کشور خود آواره شدهاند، و حیوانات – همهی موجودات آسیبپذیر – آشوکا توصیه میکند به تجربهای در عرصهی تصور و تخیل دست بزنیم: آنها را به عنوان افرادی ببینیم که، اگر نه با ما، با دیگرانی از جنس خودشان روابطی دارند و برای آن روابط ارزش قائلاند.
و نکته همینجا است. منطق پیشنهادهای آشوکا دربارهی شکار و ماهیگیری و قساوت در دامداری در پنجمین ستوننگاشتهی او به ما نشان میدهد که چرا چنین باید کرد. آشوکا در آنجا میگوید که موجودات زنده به جای امنی برای رشد و پیشرفتشان نیاز دارند، و انواع مختلف مکانها مناسب حال انواع مختلف موجودات است (مانند جنگلها، رودخانهها، و حتی پوستهها به عنوان مأوای موجودات بسیار کوچک). آشوکا بر این باور است که همهی موجودات زنده در دورههای مختلف زندگی یا در مواقع مختلف سال انواع مختلفی از آسیبپذیری و توانیابی پیدا میکنند (همچنان که ماهیها در ماههای مشخصی تخمریزی میکنند، یا پستان مادهخوکها در مواقع مشخصی پرشیر میشود). موجودات زنده وابستگیهای مشخص و مستمری دارند که در نبودِ آنها قادر به ادامهی حیات نیستند. هر زمینه یا قالب یا مرحلهای از وابستگی، از آنجا که برای شکوفایی زندگی ضرورت دارد، مستلزم برخوردار شدن از منزلتی اخلاقی است.
دغدغهی اخلاقی آشوکا از تشخیص اینگونه وابستگیها نشأت گرفته: زمینههای وابستگی انسانی به سرشت اجتماعی ما پیوند خوردهاند. و ما هنگامی میتوانیم با دیگران به عنوان موجوداتی شایان توجه و اعتنا رفتار کنیم که آنان را مانند خودمان به شمار بیاوریم: موجوداتی که مناسبات اجتماعی دارند و موجوداتی هستند که این مناسب برای آنان اهمیت دارد. با بهرهگیری از تعبیر بهیادماندنی توماس اسکنلون (Thomas Scanlon)، فیلسوف آمریکایی، میشود گفت که نیکی در نظر آشوکا شامل آن چیزها است که ما به دیگران مدیونایم: نیکی در «آزار نرساندن به زندگان» و «رفتار شایسته با بستگان، برهمنان، حکیمان دورهگرد، و حرمت گذاشتن به مادر، پدر، و بزرگان ما است.» در حکم یازدهم، آشوکا به علاوه میگوید که نیکی کردن شامل انجام وظایف خود نسبت به کسانی است که به لحاظ اجتماعی از ما پایینترند، و به کسانی که همتایان اجتماعی ما به شمار میروند. از این رو، میگوید که ما باید «با بردگان و بندگان با حرمت، و با دوستان و آشنایان با سخاوت» رفتار کنیم.
چه چیزی مانع از آن میشود که به یکدیگر اعتنای اخلاقی کنیم؟ آشوکا استدلال میکند که، نیکی «از یک تن ساخته نیست، و نه از آن کسی که از تأدیب اخلاقی عاری است.» ما تنها نیستیم. دیگرانی هستند که ما با آنها در ارتباطیم، چه در حال حاضر و چه در گذر از نسلهای فراوان، که به عقیدهی آشوکا نیکی برای چیره شدن به آن زمان دراز نیاز دارد. آشوکا در اندیشهی دولت و حکومت هم هست. اندیشهی او دربارهی دولت و حکومت انتزاعی نیست. آشوکا در تشبیه جالب توجهی در ستوننگارهی چهارم، مأموران حکومت را همچون پزشک و پدر و مادری در استخدام دولت وصف میکند که مردم میتوانند با آنها رابطه برقرار کنند – آنچنان که با پرستار هشیاری برقرار میکنند. در جای دیگر، گفته میشود که وجود حکومت به خاطر اتباع خود و برای خدمت به آنان بوده: در اینجا، نابرابری ذاتی در رابطهی فرمانروا و فرمانبردار به گونهای ترسیم میشود که حاکی از مدیون بودن حاکم به مردم است. و گفته میشود که مردم همان پیوندی را با پادشاه دارند که فرزندان با پدر و مادرشان.
آشوکا حتی در ستایش از نقش مأموران و گماشتگان ابتکار به خرج میدهد: واژگان و هنجارهایی که مردم بتوانند به یاری آنها زندگی خود را به شیوهی اخلاقی فهم کنند باید برای مردم مفهوم باشند. مردم باید بتوانند نمونههای مثالیِ آرمانهای اخلاقی را به چشم ببیند و از آنان بیاموزند و در نظر گرفتنشان به عنوان آرمانهای امکانپذیر برای عموم مردم مفهوم و منطقی باشد. این وظیفهی گماشتگان در دولت آشوکا است: تضمین ارتقای اخلاقی، یا – به تعبیر آشوکا – «افزایش نیکی.» این روندی دووجهی است. در ستوننگارهی هفتم، آشوکا استدلال میکند که این روند مستلزم قانونگذاری و همچنین درونیسازی از راه تأمل است. مطمئناً، باید قوانین تازه وضع کرد و ترویج کرد: اما این صدور قوانین باید در ادامه به درونی شدنشان منجر شود – و این یعنی که برای اثرگذاری قوانین به آموزش اخلاقی نیاز داریم. به باور آشوکا، این وظیفهی دولت و حکومت بود که زبانی برای مردم مهیا کند که به یاری آن بتوانند در برداشت خود از رهیافتهای جمعی و مشترک اخلاقی با یکدیگر به تفاهم برسند.
تکثرگرایی آشوکا متضمن آن بود که پیروان مرامها و سنتها به این نکته اذعان کنند که حضور سنتها و مرامهای متعدد پدیدهی نیکی بوده و هماهنگ با اهداف و آموزههای تکتک سنتها و مرامها است، چون به شکوفایی یکایک آنها منجر میشود.
احکام آشوکا و روالهای بازگویی و تفسیری را که به انتشار پیغام اخلاقی مندرج در آنها کمک کردهاند میتوان به منزلهی صورتی معرفتشناختی از زیربنای اجتماعی در نظر گرفت. اما بدون این برخورد استعاری هم میشود مشاهده کرد که این زیربنا نمایندهی یک دغدغهی اخلاقی است. چنان که در حکم سنگی دوم و ستوننگارهی هفتم آشوکا برجسته شده، از جمله اقدامات رفاهی و آبادسازیهای او اینها بود: درختکاری در کنار جادهها تا سایهساری برای انسان و حیوان فراهم شود، احداث نهالستانهای انبه، حفر چاهها، بنا کردن آسایشگاهها، بزرگراهها، و بیمارستانها، و حتی باغهای دارویی برای درمان مردم و حیوانات، و «هرگاه که گیاهان یا میوههای دارویی در دسترس نبودند، به آوردن و کاشتن آنها امر شد.»
خصلت اخلاقی آن زیربنا اینجا به جلوه در میآید: آشوکا میگوید که با محیط زیست اجتماعی میشود کاری کرد که برای نسلهای آینده بیشتر یا کمتر بارآور و شکوفاکننده باشند. قرنها بعد، فاکسیان (422-337 میلادی)، سالک بودایی، هنوز میتوانست در پاتالیپوترا (شهر جهاننمایی زمانی که پایتخت امپراتوری موریا بوده) شاهد رویکرد رشکانگیزی به مسئلهی بهداشت و سلامت همگانی باشد. در مورد دیگر دستاوردهای آشوکایی، میشود به آبراههها و فنون آبیاری اشاره کرد به تازگی در شهر خشک و داغ گایا دوباره با موفقیت به کار گرفته شدهاند؛ گایا منطقهی پرماجرایی در قلب امپراتوری موریا بوده، و جایی بود که گفته میشد سیذارتا گوتاما مدتها پیش در آنجا بودا شده بود.
باور آشوکا را به یاد بیاورید: نیکی «از یک تن ساخته نیست، و نه از آن کسی که از تأدیب اخلاقی عاری است.» نیکی مستلزم آن است که افراد به خودپروری و درخودنگری انتقادی بپردازند. تأدیب متضمن مهار کردن مستمر عادات فکری، گفتاری، و کرداریِ ما است، به گونهای که احساساتی مانند بیرحمی، خشم، غرور، و حسد (احساساتی که آشوکا در ستوننگارهی سوم به آنها اشاره کرده) مجال آن را پیدا نکنند که چنان جلوی چشم ما و دیگران را بگیرند و مانع از اعتنای اخلاقی شوند. در عین حال، دغدغههای پرظرافتتری هم وجود دارند. در یک حکمنگارهی مجزا، آشوکا از قضات خود میخواهد که این موانع محتمل در راه بذل توجه کامل و عادلانه را مورد ملاحظه قرار دهند: وقتی کسی شتاب دارد، یا سررشته ندارد، یا توشوتوان ندارد، به دیگران و احوال آنان چنان که باید توجه نمیکند. برای بودائیان اولیه، چنین موضوعاتی کاملاً مربوط به نظر میرسیدند. برای مثال، وقتی که شخص به ممارستِ ذهنآگاهی مشغول میشود، برخی عوامل قابلیت بذل توجه به موضوع یا وظیفهی مورد نظر را از او میگیرند. با این حال، آشوکا میگوید که، چنین موانعی اخلاقاً باید مد نظر گرفته شوند، چون مانع از آن میشوند که موجوداتِ دیگر تماماً به چشم ما بیایند و توجه ما را به خود جلب کنند.
دغدغهی اجتناب از بیعدالتی – و، به شکل گستردهتر، مهار نفس – متضمن عاداتی است که به عنوان بخشی از یک شیوهی زیستِ جدی و کوشا پرورده میشوند. وقتی پادشاه ادعا میکند که خود را در خدمت اجرای عدالت در هر مکان و هر زمان قرار داده، فارغ از آن که به چه کاری (چه خوردن و خوابیدن و چه وقت گذراندن و سرگرمی) مشغول باشد، عملاً چنان سخن میگوید که گویی این گفتار پارسایان یا فیلسوفان باستانی است. آدم انتظار دارد این گفتهها را از زبان کسانی بشنود که خود را از زندگی معمول دنیوی دور کرده بودند تا خود را متحول کنند و به رهایی و رستگاری برسند. چنین اشخاصی از این توان برخوردار بودند که ذهن خود را سراسر به درخودنگریِ انتقادی مشغول کنند، و گذراترین رفتارها و احساسها و اندیشههای خود را مورد تأمل قرار دهند. آشوکا این عقیدهی انقلابی را عرضه میکند که هرکسی میتواند، به دلایلی مشابه، همان زندگی و آداب و عادات فیلسوفان پارسا را در پیش بگیرد. یکی از اولین اعتقادات اخلاقی در مجموعهی موسوم به «احکام سنگی کوچک» (258 پیش از میلاد) این بود که هدف سعادت «میتواند در دسترس فرومرتبگان هم باشد، اگر به اخلاق سر بسپارند. نباید چنین انگاشت که تنها بلندمرتبگان به آن جایگاه میرسند.» آشوکا میگوید که ما همه، برخوردار و نابرخوردار، عامی و حکیم، و خانهنشین و آواره، میتوانیم بیاموزیم که مانند فیلسوفان و فرزانگان زندگی کنیم.
آشوکا، در بحث بر سر اهمیت این روالهای تأدیب شخصی، نکتهی دیگری را هم در نظر داشت. تصورش این بود که میتواند وجه متحدکنندهی سنتهای دینی و فلسفی را نشان بدهد: دغدغهی روانپالایی اخلاقی، در قالب فنونی برای مهار نفس، که دغدغهی دستیابی به پاکی و پالودگیِ درونی است. آشوکا باور داشت که احکام او، با برجستهسازی این وجه، میتوانند موجب به تفاهم رسیدن و «گرد هم آمدن سنتها» شوند – و به حکم او، نیکی در این گرد هم آمدن یا «توافق سنتها» بود. از حدود سال 260 پیش از میلاد، آشوکا از پیروان آیین بودا شده بود. هرچند که، به اقرار خود، تا یکی دو تا سال بعد تکالیف و تعهدات بوداییاش را جدی نمیگرفت. با این حال، هرگز و در هیچ وهلهای به خود یا به گماشتگان خود اجازه نمیداد که یک مرام و سنت را بر مرام و سنت دیگر برتری بخشند. آشوکا در امور کشورداری تکثرگرا بود. در حکم هفتم خود، میگوید: «خدایانپسند ... سر آن دارد که هر مرامی در هرکجا قرار یابد»؛ و در حکم دوازدهم میگوید: «ریشههای همهی مرامها باید رشد کنند.» آشوکا، در سخن گفتن از «همهی مرامها»، دنیای بههمپیوستهای از آتن تا پاتالیپوترا را در نظر داشت – دنیایی که در آن ملاحظات اخلاقی ما در قبال خود میتوانند در گسترهای فراتر از مرزهای قومی و زبانی و منطقهای بیان شوند و مورد تفاهم قرار گیرند. منظور آشوکا از «رشد ریشهها» پدید آمدن جو تفاهم و احترام متقابل بود: «باید به تمام آموزههایی که دیگران باور دارند گوش فراداد و احترام گذاشت. [پادشاه] سر آن دارد که همگان از آموزههای نیک مرامهای دیگر به خوبی آگاه شوند.»
تکثرگرایی آشوکا متضمن آن بود که پیروان مرامها و سنتها به این نکته اذعان کنند که حضور سنتها و مرامهای متعدد پدیدهی نیکی بوده و هماهنگ با اهداف و آموزههای تکتک سنتها و مرامها است، چون به شکوفایی یکایک آنها منجر میشود. همین تکثرگراییِ اصولی الهامبخش نهرو برای ترسیم تصویری از یک دولت سکولار هندی شد، و موجب شد به پدید آمدن شکل تازهای از سیاست امیدوار شود: سیاستی که جهانگرا و همیارانه باشد، و به زندگی ارج بگذارد نه به خاک، و سراسر در کار گسترش آزادی در همهجای دنیا باشد. بازخوانی ماجرای اشاره به آشوکا در 22 ژوئیهی 1947 در مجلس قانون اساسی هند میتواند معذبکننده باشد. دشوار میشود که در این بازخوانی دستخوش احساس نوستالژی یا حس خودبرتربینی نشد.
آیا گذشتهی بازیافتهی هند هرگز میتواند تجسمی از آیندهی احتمالی آن باشد؟ به شخصه، وقتی به این فکر میکنم که ما چه نظری ممکن است دربارهی اولین رهبران هند داشته باشیم، به این فکر میکنم که خود آنها چه نظری دربارهی آشوکا داشتهاند؛ و به این فکر میکنم که آشوکا چه نظری ممکن بود دربارهی این رهبران داشته باشد. نهرو در مجلس قانون اساسی گفته بود: «تا زمانی که یک نفر باشد که از آزادی محروم مانده، آزادی کامل در این کشور یا در دنیا برقرار نمیشود. قحطی، گرسنگی، بیلباس بودن، محروم ماندن از ضروریات زندگی، و فقدان فرصت رشد برای تکتک انسانها، مرد و زن و کودک» است که حیات آزادی را به خطر انداخته است. به عقیدهی نهرو، این چالشی بود که هند فراروی خود داشت: «وظیفهی خطیری» که او، بیشوکم مانند آشوکا، عقیده داشت باید آیندگان را هم به انجام آن موظف کنیم. دلیلی که نهرو ارائه میکرد، و شباهت چندانی به نظر آشوکا نداشت، این بود که «راه آزادی پایانی ندارد.» قطعاً، در تصور نهرو از پیشرفت و ارتقا جایی برای درک آشوکا از رشد اخلاقی وجود نداشت. باور آشوکا را به یاد بیاورید: آموزش اخلاقی باید آمیزهای از وضع قوانین تازه و تحول زیربنایی باشد. نهرو هرگز سنگ بنایی برای تأسیس یک نهاد اخلاقی در هند نگذاشت، و فقط نهادهای فناورانه تأسیس کرد. نهرو اعتنایی به روزمره بودن نیکی نداشت.
آشوکا، مانند گاندی، به این نکته آگاهتر بود که نیکی میتواند در ابعاد مختلفی به نمایش در آید. نیکی گاه میتواند بیتکلف باشد، در حد رفتارهای محجوبانهی آدمهای عادی که در مرکز توجهات عمومی نیستند. نیکی نیاز ندارد که به اقدامات چشمگیر دولتها محدود باشد، یا به نمونههای چشمگیرِ کمالِ بیعیبونقص منحصر شود. آشوکا در حکمِ سنگیِ اولاش، اگر به خاطر بیاورید، از این حرف نمیزد که گیاهخوار شده، بلکه میگفت دارد به آن مرحله میرسد: «تنها سه جانور، دو طاووس و یک گوزن کشته میشوند – و گاهی نه حتی آن گوزن. و گاهی، همین سه هم کشته نخواهند شد.» آشوکا، با این مثال قاطع، آغازکنندهی همان چیزی در هند شد که پانایتیوس (حدود 109-185 پیش از میلاد) به گفتمان رواقیون افزود: آدم عادی، که برای نیک بودن میکوشد و شکست هم میخورد، او است که باید به عنوان الگوی اخلاقی پاس داشته شود. کوششهای فوقالعادهی آدمهای عادی اهمیت دارند؛ به ویژه هنگامی که این کوششها معطوف به رهیافتهای اخلاقی تازهای باشند که دولت با قانونگذاری، آموزش، و اقدامات بلندمدت زیربنایی و زیستمحیطی برای برقراری آنها تلاش میکند – دست کم، این استدلالی است که در «نگارهی اخلاق» آشوکا مطرح میشود.
حال، در برههای که به نظر میرسد خاتمهی یک عصر باشد، در شگفت میمانیم که کجا میشود نمونهای از نیکی را در دنیای سیاست امروز پیدا کرد. آشوکا تصور میکرد که انتشار آرمانهای او و کوششهایی که برای گسترش نیکی میکند اهمیت دارد. تصور میکرد که نیکی کردن دشوار است، و البته ناممکن نیست. در راه بیپایان و گاه پرپیچوخم آزادی، درستی یا نادرستی اندیشهی آشوکا را گذشت زمان نشان خواهد داد.
سونام کاچرو استادیار دانشگاه ویرجینیا در رشتهی مطالعات ادیان است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Sonam Kachru, ‘Ashoka’s moral empire’, Aeon, 2 July 2020
Resorces: https://www.aasoo.org/fa/articles/2956