تهیه کننده: علی محبی
 
در یکی از روز های آفتابی و مطبوع زمستان سال پار برای مصاحبه در دفتر داکتر سیما سمر رئیس کمسیون مستقل حقوق بشر افغانستان رفتم. احد فرزام پیشاپیش برای گفتگو هماهنگی کرده بود، بعد از احوال پرسی مرا به دفتر کاری بانو سیما سمر رهنمایی کرد. خستگی جلسه کاری اش رفع نشده بود که من وارد دفترش شدم. تنها در پشت میز کار نشسته بود. با تبسم مهربانانه بلند شد و تعارف کرد بنشینم. دفتر ساده و آراسته ای داشت. چیزی از تجمل گرایی به چشم نمی خورد.دفتری شیک با پنجره های رو به آفتاب. فکر میکنم سیما سمر برای همه نام آشنا است و نیازی به توضیح من نیست اما برخورد و خاکی بودن بانوی که در سمت های مهم دولتی و بین المللی ایفای وظیفه نموده حد اقل در افغانستان متعارف نیست. با خوش رویی همیشگی حال و احوال خودم و منطقه را پرسید. برایم پیش از گفتگو یک حس خودمانی دست داد و باعث شد تا از هر در به دور از تشریفات و رسمیات به عنوان دو همدیار گفتگو کنیم. سوال های زیادی یادداشت کرده بودم که در جریان گفتگو مطرح کنم و بیشتر سوال ها رسمی بود. سوال های که بار ها در رسانه ها تکرار شده بود. تصمیم گرفتم خومانی گفتگو را شروع کنم و ادامه بدهم. قرار بود یک گفتگوی کوتاه داشته باشیم اما زمانی که گفتگو تمام شد متوجه شدیم حدود یک و نیم ساعت گفتگو کردیم. محصول این گفتگوی خومانی را در زیر می خوانید. بیشتر سوال های را مطرح کردم که در ذهن خودم می چرخید. دوست داشتم از خُرد و ریز زندگی کسی که تمام زندگی اش را نثار مردم اش کرده بدانم تا سوال های تشریفاتی. هرچند نام سیماسمر برای همگان آشنا هست اما در شروع از دوکتورس سیما سمر خواستم تا نیم نگاهی به زندگی اش بیاندازد و زندگی اش را از زبان خودش بشنوم:

سیما سمر: تشکر از شما، خوشحال هستم که نسل نو ما نسل قلم به دست است تا توسط این نسل بتوانیم فضای افغانستان را از فضای خشونت بار بکشیم و فضای مدرن و انسانی را که در آن جامعه انسان ها و کرامت انسانی شان مراعات شود و ارزش داشته باشد، ایجاد کنیم.
در قریه ی سه پایه ی ولسوالی جاغوری ولایت غزنی متولد شدم. الفبا را از مکتب خانه سنتی نزد ملای قریه شروع کردم و تا پنج گنج در همان جا خواندم. شیخ عبدالقیوم الیادتو مدرس ما بود،بسیار جالب بود که مدرس ما در آن دوره از ملا های خوب و روشن ضمیر بود. حالا که فکر می کنم ایشان خوب می اندیشید. در آن زمان برای ما در رابطه با رادیو و برق معلومات می داد. یآدم است که یک دانه گروپ برق آورده بود و نشان می داد که این قدر روشنایی می دهد. آن زمان خورد بودم اما شکل گروپ برق تا هنوز در حافظه ام هست که ملا در مسجد مارا نشان می داد. حساب یعنی جمع، تفریق، ضرب و تقسیم را پیش همین ملا یاد گرفتم، بسیار جالب است که من این چیزها را یاد گرفته بودم و می توانستم بخوانم و بنویسم. منظورم این است که همان ملا خوب فکر می کرد و تلاش نمی کرد که تنها دینیات و اصول دین را آموزش بدهد، برعلاوه موضوع های دینی، روی ریاضی هم تلاش می کرد. هنوز زنده است و فکر می کنم در ایران زندگی می کند.
پدرم چون مامور دولت بود بعد از یک مدت فامیل ما را باخود هلمند برد و من همرای خانواده در سال 1342 ه خ با یک لاری به هلمند کوچ کردیم. یک شب در مقر و یک شب هم در قندهار ماندیم، دور و بر ساعت یازده یا دوازده بجه ی چاشت در هلمند رسیدیم .
در آن زمان شش یا هفت ساله بودم، پدرم عصر که از کار خلاص شده بود همرای خود تکه ی سیاه آورده بود تا من مکتب بروم، چون در جاغوری خواندن و نوشتن را یاد گرفته بودم. شب همشیره ی کلانم برایم لباس مکتب دوخت و فردایش پدرم مرا مکتب برد و پدرم برای سر معلم مکتب گفت: “حساب و ریاضی را یاد داره امتحان سویه بیگیرید که صنف دوم شامل شود.” سر معلم مکتب خانمی به نام محبوبه صافی بود، امیدوارم در قید حیات باشد و فکر می کنم در امریکا هست، گفت: خوب است فردا بیاور تا امتحان سویه بیگیریم. من یک دختر دهاتی شهر ندیده بودم که جز زبان [ گویش هزارگی] و اصول دین دیگر چیزی یاد نداشتم. وقتی معلمی به نام شفیقه (خدا مغفرت کند حالا فوت شده) از من پرسان کرد، جوابش را دادم زیرا فارسی را خوب خوانده می توانستم و کتاب صنف اول بسیار آسان بود، کم و بیش حساب را هم یاد داشتم. از دینیات پرسان کرد:
ـ بنده ی کی هستی؟
ـ گفتم: بنده ی خدا
ـ امت که هستی ؟
ـ امت محمد
ـ دوست دار کیستی؟
ـ دوست دار علی (چون در هزارجات بعد از محمد، علی را می گویند و محمد رسول الله هم نمی گویند، من هم نگفتم.)
معلم بسیار قهر شد که چه بد میکنی. من بسیار وارخطا شدم چون اول دری کابلی را یاد نداشتم و زیاد متوجه نشدم. مرا اداره برد. تیرماه سال بود به خاطریکه هلمند گرمسیر است و سال تعلیمی فرق می کند. سرمعلم به معلم ممتحن گفت که برود به صنف چون خودش امتحان می گیرد. تازه هوا کمی سرد شده بود و بخاری مانده بودند، مرا گفت پیش بخاری بشین، چون من ترسیده بودم و گریه می کردم. فکر می کنم شیرینی یا چیزی داد و خوردم او هم سوال های دنیات معلم قبلی را پرسان کرد و وقتی پرسید دوستدار کیستی؟ سکوت کردم و چیزی نگفتم. سرم را بوسید و گفت بگو. گفتم دوستدار علی. به من گفت بچیم در خانه بگو دوستدار علی و در مکتب بگو دوستدار چهار یار با صفا.
دوباره پرسید دوستدار کیستی گفتم: دوست دار چهار یار باصفا، گفت حال برو به صنف ات. از ترس در صنف نرفتم و راه خانه ی خود را هم بلد نبودم. همانا روی سمنت مکتب نشستم تا برادرانم بیایند و با آن ها خانه بروم، آن زمان پسران و داختران یک جا در لیسه ی لشکرگاه درس می خواندند. منتظر ماندم تا برادرانم بیایند، تا آمدن آن ها من سیر گریه کرده بودم. در دل خود بهانه جور می کردم که چه بگویم تا مرا دوباره مکتب روان نکنند و در خانه چه بهانه بیاورم. در خانه که رسیدم گریان کردم که اگر مرا بکشید هم به مکتب نمی روم. پدرم گفت: خیر است من گپ می زنم. خدا پدرم را ببخشد، یک بایسکل داشت و با آن اداره می رفت. صبح مرا پشت بایسکل خود سوار کرد و مکتب برد، باهم پیش سرمعلم رفتیم. از وی پرسید که چه گپ شده؟ سر معلم گفت: گپی نیست، دخترت را دیگربه آن صنف نمی برم. مرا صنف دوم شامل کردند و تا صنف دوازدم در لشکرگاه درس خواندم. در امتحان کانکور شرکت کردم و در دانشکده ی طب راه یافتم. البته بسیار علاقه داشتم که انجنیری سرک سازی بخوانم و انجنیر شوم، در ذهنم می گشت که آدم کلاه زرد انجنیری را سر کند و کنار سرک ایستاد شود بسیار قدرت مند معلوم می شود[ می خندد] . میخواستم یک کار غیر معمول برای زنان انجام بدهم. امتحان کانکور را در قندهار سپری کردیم. سوال ها به زبان پشتو آمده بود. همان لحظه برادرم قندهار آمده بود. وقتی طرف امتحان می رفتیم برادرم گفت یک بار در انتخابت تجدید نظر کن. گفت انتخاب اول خود را طب بزن که اگر یک زمان نظرت تغییر کرد بتوانی به انتخاب دوم ات تبدیل کنی، اگر انجنیری را انتخاب کنی باز نمی توانی در طب تبدیل کنی.
امتحان دادم و در طب کامیاب شدم، فکر کردم حالا اگر نخوانم می گویند نتوانست و زورش نکشید، نامزد شده بودم و فاکولته طب را شروع کردم. نمره ی کانکورم بالا بود و برایم یک بورس دادند، پدرم اجازه نداد که به بورس بروم، بعد از آن عروسی کردم، یک بورس میخانیک موتر در هنگری دادند. یک مقدار کار های این بورس را پیش بردم و بعد منصرف شدم که نروم چون مستری موتر می شدم و در ضمن زبان هنگری به جز هنگری در جاهای دگر کار آمدی نداشت.
فاکولته طب را در کابل به پایان رساندم، بعد از فراغت به مدت چهارسال در شفاخانه ی وزیر اکبر خان به عنوان داکتر داخله کار کردم. بعد از آن تصمیم گرفتم جاغوری بروم، صنف سه فاکولته بودیم که کودتای هفت ثور اتفاق افتاد، در تابستان 1361 به جاغوری رفتم، کم تر از سه سال در جاغوری کار کردم، وقتی جاغوری رفتم عنعنات و مناسبات جاغوری یادم رفته بود، چون در لشکرگاه کلان شده بودم و بعد کابل زندگی می کردم، لشکرگاه برعکس امروز از لحاظ زندگی بسیار عصری بود، آب و برق آن24 ساعته بود. مردم داخل حویلی خود چاه نمی زد و همه از آب شهری استفاده می کرد، لشکرگاه آن زمان بسیار عصری و مدرن بود، نظام آموزشی مختلط بود، امنیت تامین بود، سرک ها بسیار خوب طراحی شده بود، روی شهر خوب کار شده بود. کانالیزایسون آب فاضلاب لشکرگاه به سویه ی امریکا ساخته شده بود، اما جاغوری روستا بود، من حتی چادر پوشیدن را هم بلد نبودم، بعد از سه سال زندگی در جاغوری، تصمیم گرفتم پاکستان بروم چون زمان مکتب رفتن بچه ام شده بود و به خاطر همین پاکستان رفتم.
سه سال زندگی در جاغوری هم بسیار جالب گذشت، مردم جاغوری باور نمی کردند که یک نفر از مردم خود شان دوکتور باشد. آنان فکر می کردند که من خارجی هستم، البته من هم پیراهن تنبان مردانه می پوشیدم به او خاطر. پیراهن تنبان و چادر خورد نه گله می پوشیدم و با هر مریض چه سواره و چه پیاده می رفتم، موتر بسیار کم بود، سه یا چهار جیپ روسی در جاغوری بود. آن زمان پول خیلی کم بود اگر با یک موتر تا المیتو می رفتی حدود چهار یا پنج صد افغانی کرایه می گرفت و این پولی خیلی هنگفتی بود.
یادم هست وقتی پایواز های یک مریض ولادی از پاتو آمدند، دو، سه روز مریض شان درد زایمان داشت و ولادت نمی توانست. تا “صوبه غریبره” را با موتر رفتیم و یک قسمت را با اسب و یک قسمت را هم پیاده، وقتی رسیدیم متاسفانه مریض فوت کرده بود. باز هیچ به خانه شان نرفتم و برگشتم. المیتو، علیاتو، چهل باغتو و جاهای دیگر را با موترجیپ، اسب، خر و پیاده رفتم. در آخرهای سال1363 پاکستان رفتم. هفده سال در پاکستان زندگی کردم. یکی، دو ماه کار نکردم و بعد از آن در صدد پیدا کردن کار برآمدم. در شفاخانه ” میشن ” که انگلیس ها در کویته ساخته بودند، رفتم. در سال 1985 که صد سالگی این شفاخانه را جشن گرفته بودند، برای کار مراجعه کردم. گفتم: می خواهم در بخش مهاجران این شفاخانه کار کنم. پرسیدند: دیپلوم داری؟ گفتم: نه، دیپلومم را نداده اند.اما با این وجود توانستم از کدام هوتل پیشاور در بدل 300کلدار پاکستانی دیپلوم بخرم. مسئول یک آدم سر سفید انگلیسی بود. از من پرسید که چه گونه به من اعتماد کند، زیرا دیپلوم نداشتم و آن را خریده بودم. به او گفتم که در مورد خریدن دیپلوم به وی راست گفته ام اما دوکتور هستم و می توانند امتحان بیگیرند. یک خانم آلمانی به نام ” فاو ” که چند سال پیش فوت کرد، برای تداوی مرض جزام به هزاره جات می آمد و افراد مبتلا به این مرض را از لعل ، دایکندی، شارستان، مالستان و جاغوری جمع می کرد، برای همین هربار که هزاره جات می آمد مرا می دید، چون از جاغوری رفت و آمد داشت. هر بار مرا می دید چون تنها زنی بودم که در جاغوری کم و بیش انگلیسی می فهمید. وقتی می آمد باهم چای می خوردیم، قصه می کردیم و نان می خوردیم. داکترانMSF در “قول جو” شفاخانه داشتند و باهم همکاری می کردیم. آن ها با وسایل خود، روز های جمعه می آمدند تا باهم از طبابت قصه کنیم. ما درخانه درخت میوه داشتیم برای همین باهم میوه می خوردیم و آن ها باخود میوه می بردند. بار اول که جاغوری رفتم هم همان ها یک مقدار گاز و امکانات دادند تا کار کنم. همان آدم سر سفید انگلیسی گفت که برایش داکتر ” فاو ” قصه کرده که من در جاغوری کار کرده ام. مرا پیش رئیس شفاخانه برد و گفت: این آدم میگه که داکتر است و می خواهد کار کند، خودش می گوید که دیپلوم دوکتوری را خریده است، می توانند برای احتیاط از من امتحان بگیرند.من بازهم گفتم اره من فاکولته ی طیب را خواندم اما برایم دیپلوم نداده اند و من دیپلوم خریدم. رئیس پرسان کرد: جایی که کار می کردی بیشتر کدام مرض ها را داشت و چطور تداویی می کردی. گفتم: تبرکلوز داشت و چگونگی تداوی آن را نیز گفتم. باز فهمید که داکتر هستم، گفت که سر از صبا کارم را شروع کنم. دو سال در آن شفاخانه کار کردم و در هفته، دو روز کمپ مهاجران می رفتم. مهاجران کویته در سال 1985 شورش کردند و در آن شورش علاوه بر مردم اقوام دگر، مردم هزاره هم کشته داد، باز این ها را به کمپ جدید محمد خان بردند و هفته ی دو روز را در همین کمپ می رفتم. به آن ها گفته بودم: به شرطی کار می کنم که برایم جراحی یاد بدهید در غیر آن صورت کار نمی کنم. رئیس شفاخانه مرا همراهش به عملیات خانه می برد تا این که یک مقدار جراحی یاد گرفتم. در همین زمان خانم ” فاو “خبر شده بود که کویته آمده ام. زنگ زد و گفت: من زمینه ی تخصص ات را در شفاخانه آغا خان که تازه ساخته شده بود، فراهم می کنم. همان جا دوره تخصص ات را یاد بگیر، برایت معاش هم میدهم، به این شرط که دوباره افغانستان بروی، من گفتم: جز تعهد خودم نسبت به میهن و مردمم، شرط کسی دیگر را قبول نمی کنم و نرفتم. نرس افغانی بسیار کم بود. من چون جوان بودم از همه پیش تر به شفاخانه می رفتم و ساعت چهار از شفاخانه بر می گشتم. در حالی که وقت رسمی شفاخانه تا ساعت یک پس از چاشت بود. نرس هم مجبور می شد با من می نشست. به همکاری کسی که بار اول پیشش رفته بودم یک شفاخانه ساختم و مرا بسیار احترام می کرد و می گفت: به خاطری که راست می گویی. باز در سال 1989 شفاخانه شهدا را ساختم و کورس های نرسینگ دایر کردم. هر سال یک دوره فارغ می دادیم و حالا شاگردان ما همه صاحب کار هستند. تعدادی زیادی از دختران در همانجا نرسینگ خواندند و عده ای که حالا در اروپا هستند نیز نرس هستند.
بعد از ایجاد شفاخانه تصمیم گرفتیم مکتب بسازیم، در سال ۱۹۸۷ وزیر خارجه ناروی به دیدن شفاخانه آمد وقتی دید ۳۰۰ مریض در شفاخانه است، بعد از دیدن شفاخانه، چون تمویل کننده ما بودند، مارا در نان شب خواستند و به من گفت من از دیدن کار تان شگفت زده شدم، برای تان چکار می توانم؟ من بدون اینکه فکر کنم گفتم پیسه ایجاد یک شفاخانه را در جاغوری بدهید. چون من در آنجا بوده ام و می دیدم که خانم ها از اثر اپندکس و ولادت غیر طبیعی می مردند. او برای من گفت فردا میتوانی برای من پروپوزل بیاوری؟ من برای بار اول کلمه ی پروپوزل را شنیده بودم و گفتم بلی فردا قبل از رفتن تان میآورم. به یکی از انجینرهای جاغوری زنگ زدم که تا فردا ساعت ۸ صبح برای من یک نقشهای شفاخانه که قرار است در جاغوری اعمار شود طراحی کن. گفت خوب است. انجینر در ساعت ۸ صبح نقشه را برای من رساند و من طرح و نقشه را به تمویل کننده دآدم و گفت: خوب است ما پول اعمار شفاخانه را پرداخت می کنیم. شفاخانه جاغوری در جون ۱۹۸۷ توسط پول آنها تهداب گذاری شد. البته اعمار شفاخانه ۵ سال را در بر گرفت در جریان هستید که وسایل شفاخانه چند بار از طرف خود مردم چور شد. بعد از ۵ سال سرانجام تکمیل شد، همزمان با تهداب گذاری شفاخانه ایجاد کلینیک، امکانات صحی و داکتر نیز مهیا کردیم. در آن زمان سوئ تغذی بین اطفال زیاد بود ما بیسکویت های High Proteinبرای اطفال روان می کردیم که بعدها واکسین هم روان کردیم، ۱۷ سال در پاکستان بودم بعد از ایجاد شفاخانه شهدا تصمیم گرفتم که مکتب بسازم و یک لیسه دخترانه به نام آریا در پاکستان ساختیم. پسانتر مکتب دخترانه ی رابعه بلخی را در بروری اعمار کردیم و مکتب امیر شیر علی نوایی را در یک منطقه دور تر از کویته برای هموطنان ازبیک ساختیم، مکتب ملت را برای مهاجران قندوز ساختیم. در سال ۱۹۸۹ برای اولین بار به دعوت وزیر خارجه ی ناروی به ناروی رفتم . اولین سفر اروپایی من بود، در این سفر به ناروی، سویدن و هالند رفتم. وزیر خارجه ی ناروی بعد از دیدن گزارش کارهای شفاخانه برای من گفت: برای شما چهکار میتوانم؟ من گفتم پول اعمار چند مکتب را برای ما بدهید. به من گفت می توانید در باره مصارف کلی مکتب نظر بدهید؟ من گفتم بلی هر مکتب سالانه حدود یک هزار دالر مصرف دارد. برای من ده هزار دالر داد و من ده تا مکتب را در جاغوری شروع کردم. وقتی شروع کردیم در هر مکتب هشتاد تا نود شاگرد داشتیم و تهداب مکتب در جاغوری از همان مکتب ها شروع شد و سال آینده نماینده های آنها آمده بودند، از آنها خواهش کردیم پول اعمار مکتب دخترانه را برای ما بدهند. اولین مکتب دخترانه لیسه شهدا است و در آن زمان زمینهی مناسب برای آموزش دختران فراهم نبود و در سال ۱۹۹۰ ما به مردم گفتیم اگر دخترهای تان را به مکتب روان نکنید ما تنها به مکتب های پسرانه کمک نمی کنیم. در نتیجه وضعیت بهتر شد برعلاوه ی جاغوری در مالستان و قرهباغ نیز مکتب های دخترانه شروع شد. بچه های درس خوانده قرهباغ و مالستان از همان مکتب های شروع کردند، سالهای بعد طرف ناهور، بامیان و بهسود رفتیم، اولین مکتب بامیان را از یکولنگ شروع کردیم. یک تعداد از شاگردهای که در مکتب یکولنگ خوانده اند حالا از دانشگاه ها فارغ شده اند و سال گذشته که بامیان رفتم تعداد از آنها درهمان مکتب ها معلم شده بودند.
شفاخانه یکولنگ را در آن زمان صلیب سرخ ایران مدیریت می کرد و زمانیکه طالبان آمد موسسه شهدا مسوولیت کلینیک را به عهده گرفت. شفاخانه بهسود را در سال ۱۹۹۸ شروع کردیم، شفاخانه ساختمان دولتی داشت که تکمیل نبود و به پایگاه مجاهدین تبدیل شده بود، ساختمان شفاخانه را از مجاهدین گرفتیم و کار آنرا شروع کردیم. وقتیکه وسایل شفاخانه را خریدیم راه هزاره جات توسط طالبان بسته شده بود. وسایل و امکانات شفاخانه بهسود شبانه از غزنی توسط نفر انتقال داده شد، شفاخانه مرکز بامیان را گرفتیم که طالبان آمد اما کلینیک یکولنگ و بهسود را تا آخر حفظ کردیم و آهسته آهسته همراه با مکتب ها تسلیم دولت کردیم.
ع م: گفتید که علاقه مند انجینری سرک بودید اما طب معالجوی خواندید و در این بخش فعالیت نمودید چطور شد که سر از سیاست و فعالیت های حقوق بشری در آوردید؟
س س: سیاست را از وقتها پیش شروع کرده بودم. نابرابری های را که می دیدم به ویژه نابرابری های که بین دخترها و پسرها، زن و مرد وجود داشت بر من تاثیر گذار بود. من نام خدا برادر هم زیاد داشتم با وجودیکه ما در آن سالها نسبت به دیگران بسیار آزادی داشتیم باز هم برادرانم نسبت به من آزادی بیشتر داشت.
ع م: در بارهی فعالیت های سیاسی تان صحبت کنید.
س س: مسئله های سیاسی را در مکتب بحث می کردیم در تظاهرات های داخل و بیرون از مکتب شرکت می کردم، می خواهم بگویم که پیش از جنگ ها فضا بسیار مختنق نبود البته بسیار آزادی هم نبود، به هر صورت غریب بودیم اما وقتی خواسته های خود را در مکتب مطرح می کردیم کس سرزنش نمی کرد مگر که به خشونت کشیده می شد. ما صنف هفت مکتب بودیم مسئله ۳ عقرب پیش آمد، گرچند ما از جزییات ۳ عقرب نمی فهمدیم اما از این روز تجلیل می شد و ما در آن شرکت می کردیم . زمانیکه صنف دهم مکتب را تمام کردم کودتای سردار داوود خان اتفاق افتاد و در دوران داوود آزادیها محدود ش، تظاهرات را به آسانی اجازه نمی داد، دانشگاه که آمدیم این بحث ها ادامه داشت در بعضی فعالیت ها شریک بودیم اما اجازه تظاهرات داده نمی شد اما طرز تفکر برای مبارزه برای برابری داشتیم. تفاوت بین زن و مرد، دختر و پسر و تفاوت بین اقوام در افغانستان زیاد بود. تفاوت بین اقوام به اندازه امروز صریح و آشکار نبود اما فهمیده می شد که قدرت اصلی حکومتی به دست کی است، با وجود آنکه در آن دوران هم از مردم هزاره لعلی و سرابی وزیر بود البته وزارت خانه ها مثل امروز ۳۰ وزارت نبود، کمتر بود. با آن هم از مردم ما عبدالواحد سرابی و یعقوب لعلی وزیر بودند. به هر صورت از همان وقت مسایل نابرابری در ذهنم بود. وقتیکه کودتای رژیم کمونیستی اتفاق افتاد فضای کشور بسیار مختنق شد، تعدادی زیادی از عزیزان خود را از دست دادیم و هم صنفی های ما را بردند. به طور نمونه، در ساعت درسی سر صنف آمدند که فلانی در مدیریت بیاید آنها در مدیریت رفتند و دیگر هرگز برنگشتند. یک وضعیت عجیب و غریب اختناق بود و ما خلاف حکومت و بی عدالتی ها به طور پنهانی در آن دوران شبنامه پخش می کردیم، بنابر همین موردها در جاغوری رفتم. بعد از مدت ها وقتی جاغوری رقتم از رسم و رواج و عنعنات مردم نمی فهمیدم و با فرهنگ مردم آشنایی نداشتم. من در جاغوری به درخت شاه توت بالا شدم یک سطل پلاستیکی در دستم بود و پسرم را در زیر درخت نشانده بودم توت می چیندم.
خسر مادرم از دور اشاره می کرد.
روی درخت بالا شده و توت می کندم بی چاره خسرمادرم از دور مره دیده و اشاره می کرد گفتم شاید درخت ازما نیست.
گفتم شاید شاه توت است شما می فهمید که شاتوت لباس آدم را رنگ می کند و لباس من هم سفید بود تا اینکه بیچاره نزدیک آمد و گفت خاتو(زن) روی درخت بالا نمی شود. ولی ما در هلمند مشکل نداشتیم و سر درخت بالا می شدیم.
ع م: چگونه به کمیسیون آمدید؟ به ویژه از جلسه بن چگونه به حکومت آمدید و در قالب دولت جدید چه فعالیت های داشتید؟
س س: در زمانی که در پاکستان بودم در ارتباط با برابری و حقوق زنان خیلی فعال ،
به همان خاطر اولین مکتب ها مکتب های دخترانه بود که ما ساختیم.
من یکی از کسانی بودم که در هر قضیه و در تمام جلسات که در ارتباط با افغانستان شرکت و همه اش اعتراض می کردم که برای زنان کار صورت نمی گیرد.
از جمله در سال 1992 که حکومت مجاهدان را در کابل پایه گذاری کرده بود و هزاره ها را هیچ سهم نداده بود، ما تظاهرات بسیار کلان را در کویته به راه انداختیم، اعتراض کردیم و شعار دادیم، خلافش گب زدیم بنا براین مطرح بودم
در سطح بین الملل هم هر کسی را میدیدم من دعوا می کردم و اعتراض داشتم در سال 89 برای اولین بار که من در اروپاه رفتم من همراه یک گروپ۷ نفری مجاهدان رفتم امریکا ومن تنها و اولین زن بودم که در تمام این موضوع ها شریک بودم و محمود مستری وزیر خارجه تونس بود که نماینده سرمنشی ملل متحد در افغانستان مقرر شده بود همراه او بسیار دعوا می کردم که زنها چرا مطرح نیست و با حکومت مجاهدان که حکومت موقت تشکیل داده بود با وزیر آن حکومت هم جنگ و دعوا داشتم.
او وقت می گفتند که 0.4% مردم هزاره است، شیعه ها مطرح نبود و زنها که هیچ مطرح نبود، کسی از حرکت انقلاب اسلامی افغانستان فیر کرده بود و گفته بود که شما چه رقم مسلمان هستید که زنها را می خواهید چهره بسازید، از آن زمان بسیار عجیب خاطره ها دارم در رابطه با حقوق بشر و برابری کنوانسیون ها را می خواندم جلسات و کنفرانس های خیلی زیاد را شرکت می کردم بنابر این مطرح بودم .
ع م: در آغاز حکومت جدید و بخصوص در جلسه بن همه سمت های دولتی به اساس خط کشی های قومی تقسیم بندی شده بود شما از کدام جناح سیاسی پیشنهاد شده بودید یا بر اساس شایستگی و فعالیت های خودتان و بگراوند حقوق بشری تان در حکومت راه یافتید؟
س س: البته در وقت که امریکا بمباردمان را شروع کردند دقیق فردایش من باید در یک کنفرانس در آلمان شرکت می کردم، همان شب که بمباردمان شد فردایش میدان هوایی کویته هم بسته شد هرچند که آنروزش خود را رسانده نتوانستم ولی به هرصورت خود را در آن کنفرانس رساندم. یک چیزی را میگه (دنیای زنان ) آنها در چند شهر کلان آلمان برای من مجلس گرفته بودند و در بن که من رسیدم نمایندگی بن گفتند اخضر ابراهمی میخواهد که شما را در نیویورک ببیند و ما زمینه سازی می کنیم شما آنجا بروید، من با غرور گفتم که هرکسی که میخواهد مرا ببیند باید در کویته ببیند، این قبل از کنفرانس بن بود و بعد در اسلام اباد پاکستان آمدم با وادریل نماینده ی سر منشی ملل متحد گفتم: حال که حکومت افغانستان را می سازید باید حتما در آن زنان را شریک کنید نه سیما سمر را بل هر کسی را که زن باشد در غیر آنصورت خیلی مشکل خواهد شد.
باز بانک جهانی نزدیک سقوط طالبان جلسه گرفته بود، در اسلام آباد در مجلس گفته شد که تعدادی از نمایندگان جامعه مدنی و نهاد ها را در کنفرانس بن خواسته اند که تصمیم گیری شود، مجلسی که بنام «بازسازی افغانستان» بود ونزدیک 200 نفر عضو داشت، همین کسانی که حالا وزیر است از قبیل استانکزی، اتمر، صمدی، فاروق وردک و… همان جا بودند، آنوقت من اینها را طالبان میانه رو می گفتم، من هم نامم در آن لیست بود، گفتم نمی روم، من برای گرفتن یک جایزه کانادا می روم.
طرفداران ظاهر شاه گفتند که ما نام شما را شامل لیست کرده ایم، ناطقی نماینده ی هزاره ها گفت من نام شما را داده ام، نمی دانم که چه کسی نام مرا داده بود، به هر حال مرا هم یکی از معاونان رییس جمهور گرفته بودند، در 5 دسامبر اعلان شد که من هم وزیر زنان هستم، آن هم بسیار جالب بود بعد از آن دولت کانادا بعد از آن جایزه یک تور در ایالات مختلف خود گرفته سخنرانی و گفتگو ما که در مسیر راه به طرف شهر ایدمالتون بودیم، صبح وقت پسرم زنگ زد که مادر وزیر شده ای گفتم کی میگه؟ جواب داد که بی بی سی و سی ان ان میگن، باز در جلسه که رسیدیم آنها هم بسیار زیاد استقبال کردند و بعد به پاکستان هم که برگشتم مردم بی اندازه استقبال نموده و بی نهایت خوشحال بودند.مهاجرین افغانستان همهچون من کار می کردم و طبابت که میکردم برای همن یکسان کار می کردم. توسط طیاره ی ملل متحد به کابل آمدم و 6 ماه وزیر بودم، بعد از آن تا کنون ریس کمیسون مستقل حقوق بشر هستم
علی محبی: یک و نیم دهه از ایجاد کمیسون حقوق بشر میگزرد و گفتمان حقوق بشر هم جدید است، دست آورد های کمیسون و نیز چالشهای آن چه بوده؟
البته از کمیسون های دیگر که کشورهای دیگر برابر ما ایجاد شده ما خیلی بهتریم با وجودیکه در افغانستان مشکل های زیاد است.
یکی از مشکل های جدی در افغانستان در قبال تامین حقوق بشر نا امنی و عدم حاکمیت قانون است یعنی نا امنی ها باعث تخطی های بسیار کلان حقوق بشری می شود، از گشت و گذار مردم گرفته تا دسترسی آنان به کار و تعلیم و در همن چیز حقوق مردم نقض می شود.
مسئله دوم چیزی که باعث نقض حقوق بشر می شود عدم حاکمیت قانون است در ابتدا که در افغانستان از قانون خبری نبود اکنون که نسبتا وضع بهتر شده است
مساله سوم عدم آگاهی مردم است و یک نوع مقاومت خاص در برابر حقوق بشر از طرف یک عده ی خاص صورت می گرفت آنها به این باور بودند که حقوق بشر یک واژه ی خارجی و بیرونی است و غافل ازینکه هرجا انسان است و بشر است موجودیت بشر یک حق است و امتیاز حقوق بشر این است که حقوق بشر مرز نمی شناسد، نه مرز جغرافیایی می شناسد و نه مرز عقیدتی، هر جا انسان زاده می شود با حقوق زاده می شود.
حالا خوشحالیم که با وجود این همه مشکل های حقوق بشر به یک گفتمان تبدیل شده است. در یکی از جلسه ها یکی از محصلان بدخشان سوال کرد که از روز که شما به حیث رییس کمیسون انتخاب شده اید جنجال ها و اختلاف ها در درون خانوادها افزایش یافته است، گفتم: که بلی چون شما به حیث یک برادر حق خواهر تان را ادا نمی کنید و شوهر حق همسرش را پایمال می کند، طبیعی است که خشونت بالا می رود ولی من از فعالیت هایم پیشیمان نیستم.
وجود خشونت ها و جنگ و جدل ها مربوط به همان سطح سواد خانواده ها می شود که بدبختانه گاهی به لت و کوب می انجامد.
ع م: اگر یکبار بصورت مشخص و کوتاه نگاه به فعالیت های تان کرده و بررسی کنید، گفته می توانید که دست آورد های حقوق بشر در افغانستان و به ویژه در کمیسون حقوق بشر چه می تواند باشد؟
یکی از دست آوردهای ما بلند بردن سطح آگاهی مردم نسبت به مقوله و کانسیپت حقوق بشر است. در سالهای اول اگر کسی که خانه اش سرقت می شد به ما مراجعه می کردند ولی حال مراجعان ما بصورت مشخص کسانی اند که میداند حقوق بشری آنان نقض شده است، درست که سرقت هم نقض حقوق بشر است ولی سرقت جرم است که نهاد های دیگر مسولیت پیگیری آن را به عهده دارد.
اگر پولیس به این مورد رسیدگی نکند نقض حقوق بشری توسط پولیس صورت می گیرد که اکنون مردم به آن آگاهی رسیده است.
دست آورد دوم ما این است که ما برای مردم افغانستان یک اعتماد را خلق کردیم به قسم که بیشتر مردم می دانند و اعتماد دارند که یک نهاد معتبر وجود دارد تا از تخطی های حقوق بشری در گوشه گوشه ی این کشور نظارت کند چون ما نظارت بر تمام حقوق اقتصادی و سیاسی مردم داریم.
نظارت از زندان ها و جاهای سلب آزادی یکی از دست آوردهای دیگر ماست به قسمی که در کشورهای همسایه در زندان ها شکنجه رایج است ولی در کشور ما شکنجه وجود ندارد.
مسولیت پذیری حکومت پس از طالبان مبنی بر حفظ حقوق بشری و حفظ کرامت انسانی آنها، می تواند از دیگر دست آوردهای ما باشد.
در قسمت رشد و حراست از آزادی بیان نیز تلاش شده است، همانگونه که شما شاهد آن بودید رسانه های ما دچار مشکلات فروان در قسمت آزادی های نشراتی و برنامه های روبرو بودند و برای تلویزیون ها به ویژه تلویزیون طلوع مشکلات زیادی خلق می کردند.ما مقاوت کردیم و تا حد زیاد مشکلات رسانه ها و مساله سانسور برداشته شده است این مساله چشمگیر است چون این ها در مدت یک و نیم دهه صورت گرفته و در مقایسه با دیگر کشورهای که سابقه فعالیت های حقوق بشری برای چندین دهه و یا چندین قرن دارد، ولی افغانستان گاهی از آنها بهتر است.
ع م: چنانچه در جریان هستید دولت به صورت جدی در پی محدودیت آزادی بیان نبوده و از طرفی از کنار آزادی بیان با بی توجهی گذشته است، یعنی نه مانع به وجود آورده و نه توجهی کرده است، بی توجهی و اهمیت ندادن به آزادی بیان خود تحقیر آزادی بیان نیست؟ و نکته دیگر اینکه با درنظرداشت قانون اساسی که آزادی بیان و عقیده را پذیرفته، اما هموطنان سیکهــ ما تا هنوز آزادی عقیده و بیان عقیده شان را ندارند و یا محدودیت دارند، با وجود این مسایل چطور می توان از تضمین آزادی بیان بگوییم؟
البته می توانیم بگوییم که وضعیت بهتر شده و در سالهای قدیم که مالهای آنان غصب میشد و عبادتگاه های شان تخریب می شد اکنون کمی بهتر است که از جمله در سنا اکنون یک نماینده دارند و مشکل های آنان را به اثر مقاومت و پافشاری کمیسون در شورا حل کردیم.
درست که دولت آزادی بیان را گذاشته ولی از طرف دیگر به آزادی های فردی مردم توجه نمی کنند.
البته در تمام حکومت ها مشکل ها زیاد است وحال شما هر روز نامه و نشریه را که ببینید یک عالم انتقاد علیه دولت و مسولان دولتی می بینید، در حالیکه در زمان تره کی اگر کسی علیه او حرفی می زد سر به نیست می شد.
یا در زمان طالبان که رسانه ها اجازه ی فعالیت نداشت. رادیو شریعت را فعال کردند و تلویزون را تعطیل، بنام آزادی بیان تعبیر های بی جا نکنیم در قبال هر آزادی بیان مسولیت نیز برای همه خلق می شود، من همیشه در تریننگ هایم می گویم که آزادی بیان مثل این است که شما راه می روید و یک چوب هم در دست شما است شما با این چوب هر کار کرده می توانید دور سر تان می چرخانید و یا به او تکیه می کنید ولی تا زمان که کسی دیگر در کنار تان نباشد.
ع م: بصورت کل دولت چقدر در قبال کنوانسیون های حقوق بشر متعهد مانده؟
س س: کمیسون مستقل حقوق بشر استقلالیت خود را حفظ کرده و کمیسون های ملی حقوق بشر بر اساس یک اصول نامن که از طرف اعضای ملل متحد ساخته می شود کار می کند، یکی از ویژگیهای آن استقلالیت آن است و کمیسیون آن قدر آزاد نیست که کمیسیون ها خود را مطابق دولت و حکومت موجود در کشور همرنگ بکند.
کمیسون که استقلالیت خود را حفظ کند و دولت در آن مداخله نداشته باشد در سطح بین المللی می تواند سطح A را داشته باشد و در این صورت می توانیم هر کنوانسیون که ایجاد شود، ما حق داریم که ابراز نظر داشته باشیم
این ها از امتیازهای کمیسون حقوق بشر افغانسان است:
ما چهار شبکه منطقوی داریم:
شبکه افریقای حقوق بشر، شبکه امریکایی حقوق بشر، شبکه اروپایی حقوق بشرو شبکه آسیا پسیفیک.
کمیسیون ما ضمن اینکه عضو شبکه آسیا پسیفک هست، دوسال قبل معاون این شبکه نیزبودیم، حال ریاست این شبکه را به عهده داریم که در سطح منطقه و بیرون از حیطه افغانستان در قبال مسایل حقوق بشری می توانیم مداخله بکنیم.
ع م: از آنجا که کمیسون حقوق بشر جنبه اجرایی ندارد و دولت نا گذیر کمیسون را برای تامین حقوق بشر همکاری کند، چقدر دولت با شما همکاری داشته است؟
س س: دولت اکثریت پیشنهادهای ما را جدی می گیرد، چون اکثر گزارش که ما برای مجامع بین المللی میفرستیم، مورد توجه قرار می گیرد چه تایید باشد یا رد، رشد حقوق بشری باشد یا عدم رشد.
ما می توانیم از وضعیت حقوق بشر ویدیو بفرستیم یا استتمنت بفرستیم و یا هم بطور زنده خود ما حضور پیدا کرده و بیانیه خود را بخوانیم که ما به دلیل ارزان بودن ویدیو می فرستیم.
ع م: همانطورکه شما اشاره کردید یک بخش از فعالیت های کمیسون حقوق بشر آموزش بوده آیا تنها با آموزش می شود حقوق بشر تامین شود و با جنایات جنگی مقابله صورت گیرد؟
س س: یکی از فعالیت های حقوق بشر آموزش است، چون من فکر کنم تا آموزش صورت نگیرد کسی از حق خود با خبر نمی شود و کسی که از حق خود با خبر نباشد از آن محافظت کرده نمی تواند.
تا آموزش صورت نگیرد و زنها آگاه نشود احساس می کنند که زدن حق مردها و لت و کوب شدن حق زنهاست.
یا مانند اینکه به خاطر دیگ سوختن مردها می توانند زنان شان را تنبیه کنند.
ما زمان که دفتر حقوق بشر را در بامیان افتتاح می کردیم، والی از من خواست در یک جمع با مردم صحبت کنم و پس از صحبت من یک جمع خواستند تا مرا ببینند، در جلسه آنها گفتند که پس از فعالیت های شما زنها بیشتر با شوهران شان نزاع می کنند و گفتند که وقتی از یک زن خواسته شده چای تیار کند، زن گفته که شما خودتان چرا چای تیار نمی کنید، و در یک مورد دیگر، وقتی شوهری زنش را لت وکوب کرده زنش با چاینک به پیشانی شوهرش زده و از این قبیل سخن ها.
من گفتم: شما که زراعت می کنید این کار است آیا کار خانه آشپزی، نظافت و تربیه اولاد این ها کار نیست؟ اگر کار نیست شما یک هفته بیل تان را به زنها بدهید تا زراعت کنند و شما نان بپزید و کار خانه را بکنید تا برای تان معلوم شود که این دو کار چقدر تفاوت دارد.
از آنها سوال کردم که اولین کسی که در خانه از خواب می خیزد چه کسی است و کسی که دیر تر از همه به خواب می رود کیست؟ کسی بیشتر از همن کار می کنند و اول برای تو غذا می پزد و بعد باقی مانده غذای شما و یا غذای شب مانده را می خورد آیا اینها کار نیست؟ پس از این صحبت ها همه شان قانع شده و به من گفتند که براستی که شما درست می گویید داکتر صیب!
ع م: جدای سمت رسمی تان و موضع کمسیون، وضعیت حقوق بشر را در افغانستان چگونه ارزیابی می کنید؟
س س: من فکر می کنم بهبودی خوب حاصل شده برای اولین بار حقوق مساوی برای زن و مرد در قانون داریم،
برای اولین بار خشونت فامیلی جرم انگاری شده است،
برای اولین بار بچه بازی در افغانستان جرم انگاری شده است،
چیزهای که ما همه می دیدیم و هیچگاه او جرم انگاری نمی شد.
اینها برای مردم افغانستان دست آورد کمی نیست.
شما شاهد بودید که زنان به اثر اختلاف های خانوادگی کشته می شد ولی کسی صدای خود را بلند نمی کرد.
ولی حال شما در جریان هستید که زن که در تخار لت شد چقدر انعکاس یافت و در جاهای که زنان را می کشند در منطقه های که در تصرف دولت نیست،این مسئله جدا است.
اما در حد ممکن حال این موردها مورد پاسخگویی قرار داده می شودف خانمی که در جلال آباد خانه پدرشان روان کرده بود و خواهر شان را هم نکاح کرده بود، یک عالم درد سر او شخص و همو ملا هردو زندانی شد.
. در پاکستان تا هنوز بدترین جنایات صورت می گرد، در افغانستان اما اینها دست آورد های خورد نیست.
اکنون قتل ناموسی در قانون افغانستان وجود ندارد.
در گذشته در قانون اجازه داشت که در بعض موردها قتل صورت بگیرد ولی حال قانون میگوید که هر کس حق ندارد تفنگ در دست خود بگیرد و کسی را بکشد، دولت است و قانون،
هم قتل ناموسی و هم بچه بازی به دلیل تحقیق ملی کمیسون جرم انگاری شد.
در گذشته همه می دانستند که برخی ها بچه دارند و او را می رقصانند ولی هیج کس او را جرم حساب نمی کردند. پذیرفته شده بود، ولی حالا علنی صورت نمی گیرد، اما با تمام این ها، نقض حقوق بشر زیاد است، همین که مردم بیکار است خودش نقض حقوق بشر است.
ع م: در وقت فراغت تان چه می کنید؟
س س: وقت زیاد ندارم و اگر گاهی وقت می یابم کتاب می خوانم و چند سوزن دوخت می کنم .
ع م: وقتی آدم گرفتار وظیفه رسمی می شود خیلی از چیز ها / فرصت ها را از دست می دهد شما اکنون برای چه چیزی دلتنگ شده اید ؟
س س: برای از دست دادن آزادی های فردی ام دل تنگ شده ام خیلی دوست دارم مثل سایر مردم همشه با مردم در غم و شادی آنها شریک باشم، خانه، بازار و هر جایی که خودم می خواهم بروم و در تمام برنامه های مردم شریک باشم.
ع م: چقدر برای طبابت و انجنیری سرک دلتنگ شده اید؟
س س: انجنیری سرک زیاد یآدم نمیاید ولی طبابت چرا، هنوزهم خواب می بینم مریض زیاد است و بعض آنها خون می دهند و نیاز به خون دارند، بعضی وقت ها می پرسم که مریض ها چطوراست، بجای این که بگویم مراجعان کمیسون.
اکنون خو نسخه نمی دهم ولی همکاران را زیاد مشوره می دهم.
ع م: اگر برای شما در همین سن پیشنهاد شود تا کاری را غیر از این وظیفه رسمی انجام بدهید دوست دارید چه کاری بکنید؟
س س: بیشتر علاقمند کارهای اجتماعی هستم، در شرایط بسیار سخت که هیج اطمینان نبود من آزادانه پاکستان و بامیان و جاغوری و هر جای دیگر می رفتم اکنون او آزادی ها را ندارم می خواهم هر فرد آن آزادی ها را داشته باشد. مردم را ببیند و بگردد در کوه برود و در دشت، خلاصه هر جا.
ع م: آیا گاهی به باز نشستگی فکر کرده اید یا دوست دارید برای همیشه کار کنید؟
س س: طبیعی است که سن آدم اجازه نمیدهد کاری را که من در 20 سال قبل انجام می دآدم حالا انجام بدهم، هر وقت که باز نشسته شوم شاید خاطرات خود را بنویسم و یک کار خوب که علاقمند آنم این است که ما در آشیانه ها اولادها داریم خیلی دوست دارم همان را پیش ببرم.
ع م: اگر حرف شما باقی مانده باشد یا اگر پیام داشته باشید بفرمایید!
س س: پیامی که برای دختران دارم این است که هیچ کاری ناممکن نیست زمانی که آدم اراده قوی داشته باشد هر کاری ممکن است، خوشحالم که نسل جوان ما می خواهند درس بخوانند و فکر می کنم که برای بلند بردن ظرفیت نسل حاضر درس های دانشگاه و چپتر ها به تنهایی کافی نیست.
تشکر از شما .

این مصاحبه و گفت‌‌گوبا با داکتر سیماسمر از لینک ذیل نقل شده است: