من یک بازمانده از فاجعهی دهمزنگم، من زنده از قتلگاهی بازگشتم که یاران عدالتخواهم در آن با خون شان آغشته شدند و برای «استقرار عدالت» جان شان را فدا کردند، ما ادامه دهندهی خط صدها شهید، زخمی و معلول استیم که در مقابل یک «ستم اجتماعی» نه گفتند و در «مزارآباد ظلمت» حدیث روشنایی می خواندند، ما بازمانده از یک «نسل کشی» استیم و رسالت ما خطیر و بزرگ است ... هر گاه واقعهی دهمزنگ جلو چشمم مجسم می شود، بغض بزرگی گلویم را می فشرد و اشک هایم جاری می شود ... روایت نوشتن از دهمزنگ دشوار است؛ اما در سالروز فاجعهی دهمزنگ بگذارید آن ماتم بزرگ را به خاطر بیاوریم و یاد شهدا را زنده نگهداریم.
صبح زود راهی مصلای شهید مزاری شدم، خبر رسید که انبوهی از مردم حرکت کرده اند،ما در چوک شهید مزاری (پل سوخته) ماندیم تا مردم برسند .. مردم پر شور، در یک حرکت اعتراضی بی نظیر شرکت کرده بودند، ما نیز در جمع عدالتخواهان پیوستیم و از پل سوخته تا دهمزنگ راهپیمایی نمودیم. دولت راهها را با کانتینر بسته بود، و در فرجام همهی عدالتخواهان در دهمزنگ، به توقف مجبور شدند، هوا گرم می شد، بنا بود خیمه های تحصن بر افراشته شود و مبازه ادامه یابد، کم کم ظهر می شد،وقت صرف غذا و نماز رسید، دفتر شورای هزارههای اهل سنت نزدیک دهمزنگ بود، آنجا رفتیم تا نماز ادا کنیم .. در دفتر بودم که صدای مهیبی شنیدم، زود خودم را به دهمزنگ رساندم ... وضع غم انگیز بود، سه انفجار وحشتناکی رخ داده بود، عمق فاجعهی دهمزنگ به مثابهی یک نسل کشی بود، مردم پراگنده شده بودندبیرق سه رنگ کشور که توسط مردم از آغاز راهپیمایی تا دهمزنگ آورده شده بود، به زمین افتاده بود و با خون عدالتخواهان آغشته گردیده بود، تکه و پاره های بدن جوانان فرش زمین شده بود، خون از هر طرف جاری بود، همه در شوک بزرگی فرو رفته بودند، همه داد می زدند و فریاد می کردند، حالت عجیبی داشتم، نمی دانستم چه کار کنم، از فرط اندوه دست و پایم از حرکت افتاده بود، هر طرف نعش جوانی افتاده بود، جوانانی که سالها درس خوانده بودند، اهل تفکر بودند. نخبگانی که نسل آگاه سرزمین ما بود، گل هایی که این بوستان طبیعت آنان را نیاز داشت؛ اما در دهمزنگ آن گونه پرپر شدند، دهمزنگ حمام خون شده بود، این «مقاومتگاه تاریخ» بار دیگر با خون جوانان ما رنگین شده بود.
پایگاه های خبر معتبر جهانی حملهی دهمزنگ را خونین ترین حمله از سال ۲۰۰۹ در کشور قلمداد کردند، جلو چشمانم بدن های پاره پارهی عزیزانی را می دیدم که همتبار و همخونم بودند، درد مشترک داشتیم، برای محرومان این سرزمین عدالت می خواستیم، نمی شود، آن روز را آن گونه که اتفاق افتاد، روایت کرد «زخم دهمزنگ» با خاطره، اندوه و اشک هر روز، هر ماه و پس از این هر سال دوباره خوانی می شود و از جلو چشمانم رد می گردد .. پس از انفجار در دهمزنگ، بیشتر راه ها بسته بود، زود خودم را «شفاخانه استقلال» رساندم، اول با گریه های کودکان، مادران کهنسال و جوانان برخوردم، همهی شان در جستجوی عزیزی بودند، تاریخ چنین روزی را کمتر سراغ دارد، جسدهای تکه تکه، پاره های بدن بی سر، دست های از بدن افتاده و ... به یاد داشته باشیم: مردم ما برای پیدا کردن پاره ای از تن عزیزترین های شان بیشتر شفاخانه های کابل را جست وجو کردند، سرگردان دنبال تکه و پاره ای بدن شهدا می دویدند، دهمزنگ عمق فاجعهی تاریخی ماست، این روز را هرگز فراموش نکنیم و هرگز فراموش نخواهد شد، دوم اسد، روز به خون نشستن کشتی عدالتخواهی ماست، از همهی کشورهای جهان برخیزیم و برای عملی شدن آرمان های شهدا کاری کنیم،آروز دارم، همسو با همهی عدالتخواهان نقشی ایفا کنم و برای هماهنگی و یک پارچگی مردم خویش قدمی بردارم.