مطلب ذیل زیر عنوان جنگ های انقلابی، از کتاب «استراتژی معاصر، نظریات و خط مشی ها» نوشته جان بیلیس، کن بوث، جان گارنت و فیل ویلیامز، ترجمۀ هوشمند میرفخرایی، چاپ تهران سال 1369، نشر مطالعات سیاسی و بین المللی، بخش هفتم نقل شده است. جنگ انقلابی نوشته بیلیس، مختصر از تاریخ جنگ های چریکی چگونگی سیاسی بودن جنگ را در تاریخ جنگ معاصر برمی تابد. جنگ انقلابی را تعریف می کند. بُعد سیاسی جنگ را بیان می دارد. بُعد نظامی جنگ اانقلابی را از منظر استراتژیک ارزیابی می کند. بُعد اجتماعی-اقتصادی جنگ انقلابی را تشریح می کند. و بُعد فرهنگی، آرمانی، روانی و بین المللی جنگ انقلابی را روشن می سازد. آنگاه اصول و قواعد ضد شورشگری را تعریف کرده، در فرجام موفقیت نسبی و چشم اندازهای آینده شورشگری و ضد شورشگری و جنگ را ارائه می کند.
از آن جایی که ماهیت جنگ های کنونی، در عراق، سوریه و افغانستان پیچیده تر از گذشته جنگ ها است و می توان گفت ماهیت جنگ های نیابتی و استخباراتی را به خود گرفته اند، پس ما نمی توان این جنگ ها را اجنگ های نقلابی بخوانیم، بخصوص جنگ جاری در افغانستان را. اما جنگ جاری در افغانستان را می توان گفت ماهیت جنگ های تروریستی و سازمان یافته داشته، در دو حوزۀ رقابت های مافیایی و جنگ انحصار قدرت و هژمون قبیله ای تحلیل و تجزیه کرد. به تعبیر اومبرتواکو جنگ فاشیسم ابدی می شود گفت. جنگی که بی پایان و کثیف و تروریستی است،. پس این جنگ با جنگ های انقلابی فاصله ژرف داشته، در تضاد است. اما تاکتیک ها و روش هایی که در این جنگ های خانمانسوز مورد استفاده قرار می گیرند، در خور تأمل اند. زیرا کسانی که این جنگ را مدیریت می کنند، آن ها کاملا با یک خط مشی و چشم انداز مشخص، از این جنگ های ویرانگر، انتحاری و استشهادی تعریف داشته، بهره می برند. و در مسیری که می خواهند، جنگ ها را سازماندهی و هدایت می کنند. در حالی که رژیم کنونی افغانستان، تعریف روشن از دشمن و جنگ تا حال ارائه نکرده است. بنابراین، مقاله ذیل با این که سال ها پیش نوشته شده ، مقید است و بویژه برای کسانی که در زمینۀ استراتژی معاصر، جنگ های چریکی و جنگ های انقلابی مطالعه می کنند، قابل استفاده است، تا تصویری از جنگ های انقلابی، شورشگری و ضد شورشگری در ذهن خود داشته باشند و تفاوت جنگ های انقلابی را با جنگ های تروریستی فهم کنند. بامیان نیوز در چند بخش مقالۀ ذکرشده را نشر و در اختیار خوانندگان قرارمی دهد.
جنگ انقلابی (بخش هفتم)
جان بیلیس
به رغم مجادلاتی گه در ادبیات مطالعات استراتژی بر سر مسئلۀ مفید بودن یا متروک شدن نیروی نظامی به عنوان ابزار اعمال سیاست دولت ها در روابط بین الملل وجود دارد، در سال های اخیر بسیاری از نویسندگان معتقد شده اند که تا جایی که به تضادهای درون مرزی کشورها مربوط می شود، به نظر می رسد که پدیدۀ جنگ انقلابی در حال گسترش است (و در نظر بسیاری از گروههای مخالف داخلی)، به عنوان یک راه مؤثر برای تحصیل اهدافشان به شمار می رود. حتی والترمیلیس که یکی از سرسخت ترین حامیان این نظریه است که دیگر قدرت نظامی عملکرد سنتی خود را ندارد، آشکارا جنگ انقلابی را در ردیف جنگهای منسوخ شده نمی آورد. استدلال او این است که همین الغای «سیستم جنگ» سنتی که مورد انتظار اوست، امکان دارد که میدان وسیعتری را در اختیار جنگ چریکی و بی نظمی های داخلی قرار دهد.[1] نظر مشابهی توسط هانا آرنت ابراز شده است. او در یکی از آثار خود که در 1963 به چاپ رسید این گونه استدلال می کند که با ظهور جنگ سرد و بن بست هسته ای بین ابرقدرت ها و متحدان آن ها، رفته رفته جنگ انقلابی جانشین جنگ بین المللی، «که به دلیل تهدید به انهدام همه جانبه» متروک شده است، می شود.[2]
سؤال این است که آیا حقیقت دارد که وقوع این «شکل جدید جنگ» در واقع در دنیای امروز درحال افزایش است یا خیر؟ تعیین این نکته با هر درجه ای از دقت مشکل است. کوشش های فراوانی صورت گرفته است تا صحت افزایش این نوع مبارزات را از طریق کاربرد متدهای کمی به اثبات رساند. [3] برای مثال، رابرت نامارا، وزیر دفاع ایالات متحده، در اظهاراتی که در مقابل اعضای کمیتۀ روابط خارجی سنای آن کشور در مۀ 1966 ایراد نمود، ادعا کرد:
تنها در سال گذشته، حد اقل 164 مورد درگیری بین المللی قابل ملاحظه وجود داشته است، ... و روند این گونه اختلافات به جای کاهش، در حال افزایش است. در آغاز سال 1958ف 23 مورد شورشگری (insurgency) طولانی درسراسر دنیا وجودداشت؛ [حال آن که] تا فوریه این رقم به 40 مورد بالغ شد. بعلاوه، مجموع موارد بروز خشونت هرساله افزایش یافته است: در حالی که در 1958 تنها 34 مورد وجودداشت، سال 1965 شاهد وقوع 58 مورد از آن بود. [4]
به خلاف آماری از این دست که نمانگر افزایش تعداد جنگ های انقلابی در دنیای کنونی است، زمانی که با دیدی تاریخی به موضوع می نگریم قضاوت مشکلتر می شود.
مشکل عمدۀ یک تحلیل گر از مسئله ای ناشی می شود که لاورنس مارتین آن را «قابلیت قیاسی» (commensurability) نامیده است. این مشکل عبارت است از مقایسۀ شورشگری های مدرن با جنگ های چریکی در گذشته. [5] محققاً بسیاری از خصوصیات شورشگری به شکلی که امروز می شناسیم، بویژه استفاده از عملیات نظامی نامنظم، به میزان زیادی مدیون تجارب گذشته است.[6]
تاکتیک های ایذایی و جنگ و گریز در جنگ های چریکی در طول تاریخ به عنوان ابزار ضعفا در مقابله با اقویا مورد استفاده بوده است. برای مثال، این تکنیک ها را امپراتورهانگ Hang از سلسلۀ هان Han علیه سلسلۀ میائو Miao به رهبری تسی یائو Tsi Yao در حدود 3600 ق. م. به کار گرفت. از این تاکتیک ها در جنگ های پلوپونزی Poloponnesian که بین سال های 431 تا 404 ق. م. اتفاق افتاد، استفاده شد و در شش قرن قبل از میلاد در کتابی به نام هنرجنگ توسط یک تاکتیک دان و مورخ نظامی چینی به نام سون دزو به شکلی هوشمندانه و تا حدی عمیق مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. [7] با این حال عبارت «چریک» یا جنگ کوچک اول بار به وسیلۀ اسپانیایی ها در خلال جنگ شبه جزیره از 1808 تا 1814، مورد استفاده قرارگرفت. در این جنگ نیروهای شکست خوردۀ اسپانیا به دسته های کوچک تقسیم شدند و به آزار و اذیت نیروهای ارتش ناپلئون که در حال اخراج قوای انگلستان از شبه جزیرۀ ایبری بودند، مبادرت کردند.
اگرچه بعد از جنگ شبه جزیره، تاکتیک های نامنظم توسط یونانی ها علیه امپراتوری عثمانی (7- 1821)، و در نبرد شهر مکزیکو (1847)، در جنگ های داخلی آمریکا (56 – 1861) و در جنگ بوئر Boer War؛ (1902 – 1898)، (جنگ بین انگلستان و ساکنین آفریقای جنوبی) و بسیاری دیگر از رویارویی ها به کار گرفته شد؛ اما مبارزات تی.ئی.لارنس T. E. Laurance علیه ترک ها در خلال جنگ جهانی اول مرحلۀ جدیدی در تکامل جنگ های چریکی محسوب می شود. البته نویسندگانی چون سون دزو، کارل فون کلاوزویتس و لنین آثار خود را قبل از لارنس به رشتۀ تحریر درآوردند؛ اما لارنس اولین کسی بود که مجموعه ای از اصول را برای این گونه مبارزات عنوان کرد و طبیعت تاکتیک های به کار رفته را بروشنی موشکافی نمود. لارنس در کتاب خود به نام هفت ستون خرد، جنگ چریکی را به عنوان «یک نفوذ، یک ایده، چیزی غیرقابل لمس، آسیب ناپذیر و بدون پس و پیش که همانند توده ای از گاز به این سو و آن سو می رود»، توصیف کرده است. [8] او مسئلۀ جنگ خود را در سه نوع از متغیرهای مرتبط، یعنی «عنصر جبری اشیا، عنصر بیولوژیک حیات و عنصر روانی ایده ها» می دانست. [9] با این کار، اندیشۀ لارنس از فکر جنگ چریکی به عنوان یک پدیده صرفاً نظامی فاصله گرفت و همانند کلاوزویتس در قبل از او، بر جنبۀ سیاسی این مبارزات تأکید بیشتری گذاشت. برای لارنس تنها یک سوم از جنگ مسئله نظامی بود و حتی ذات این جنبۀ «تکنیکی» نیز از بنیان به دوسوم سیاسی آن وابسته بود.
این ایده های لارنس آگاهانه یا نا آگاهانه و با پیچیدگی و عمق بیشتری توسط مائوتسه تونگ و بر اساس تجربیات او در جنگ با چیانگایچک Chiang Kai-Shek و نیروهای مارکسیست لنینیستی ترکیب کرد ئ یک نظریۀ سیاسی-نظامی نسبتاً منسجم به وجودآورد. این استراتژی برای انقلاب مبنای اکثر آثار رهبران انقلابی معاصر از وونگوین جیاپ Vo Nguyen Giap ، تا چه گوارا و کارلوس ماریگلا Carlos Marighella قرار گرفته است.
گرچه اندیشه ای در نتیجۀ این ترکیب به وجود آمد به مقدار زیاد مدیون تاریخ طولانی توسعۀ جنگ چریکی بود، ترکیب فعالیت های سیاسی و نظامی در شکل یک استراتژی انقلابی مشخص آن را از نظر کیفی از تکنیک های صرفاً نظامی در جنگ های چریکی گذشته متمایز کرد. بنابراین هر تلاشی برای مقایسۀ جنگ های چریکی مدرن با جنگ های چریکی در تاریخ نا گزیر بسیار مشکل است.
این تغییر در اساس پدیدۀ جنگ چریکی بود که مسئلۀ «قابلیت قیاس» را به وجودآورد. این مسئله با استفادۀ مکرر از اصطلاح جنگ چریکی برای اشاره به تضادهای انقلابیی که هر دو بعد سیاسی و نظامی را دربر می گیرد، ساده تر نشد. در ادبیات مربوط به این موضوع، [10] اغلب جنگ چریکی، شورشگری و جنگ انقلابی را به جای یکدیگر به کار می برند، در حالی که این ها مترادف هم نیستند، بنابراین در این مرحله ممکن است مفید باشد که اصطلاحات مربوط را با دقت بیشتری تعریف کنیم.
ادامه دارد